واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نظام تربيتي اسلام و غرب (2) «بررسي تطبيقي» نويسنده: طلال عتريسي ترجمه: علي زاهد پور «بررسي تطبيقي» 2- اسلام و تربيت، مؤلفه هاي نظام تربيتي اسلام اسلام نظامي فراگير است و تربيت نيز فرآيندي فراگستر. اگر چه تفکيک ميان اسلام و تربيت ناممکن است، اما مي توانيم درباره ي تربيت از سويه ي آرا و ديدگاه هاي تربيتي سخن بگوييم، بدون آن که از اسلام حرفي به ميان آوريم؛ که اسلام در گوهر خويش فرآيندي تربيتي است با هدف انسان. دعوتي هم که اسلام براي سامان دادن به زندگي انسان و جامعه با خود دارد، بدون تربيت تحقق نمي پذيرد؛ زيرا اين دعوت نيز خود فرآيندي تربيتي است. بنا براين از کجا مي توانيم موضوع اسلام و تربيت را بررسي کنيم؟ در اين جا روش ها و زواياي متعددي در نگرش به اسلام و تربيت يا بهتر است بگوييم تربيت در اسلام وجود دارد. کلام در اين روش ها و سويه ها، همان سخن گفتن از نهادهاي تربيتي اسلامي است که در هر عصري با عصر ديگر متفاوت بوده و آغاز آنها از آموختن قرآن در صدر اسلام است و آن گاه به نهادهاي آموزشي ويژه ي مذاهب مختلف اسلامي مي رسد. همچنين سخن درباره ي مباني تربيتي الهام گرفته از قرآن و حديث است. نيز سخن از فلسفه ي تربيتي براساس رويکرد اسلام به انسان و همچنين نظرات فقها و انديشمندان مسلمان در موضوع تربيت و بالاخره رابطه ي تربيت اسلامي با زمان و مکان است. در چارچوب بحثي که پيرامون «بيداري اسلامي» معاصر صورت مي گيرد، پرسش هاي فراواني مطرح است که نه فقط اين «بيداري» و نام هاي مختلفش را به بحث مي کشاند، بل درباره ي خود اسلام و ميزان تواناييش براي ارايه ي پاسخ هاي مناسب در ساحت هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و تربيتي در دوره ي حاضر نيز به پرسش مي پردازد. در اين جا پرسشي که خود را ناخودآگاه مطرح مي کند اين است که: آيا روش تربيتي اسلامي وجود دارد؟ يعني: آيا اسلام روش تربيتي مشخصي خارج از چارچوب مواعظ و رهنمودهاي کلي يا اوامر و نواهي و نيز خارج از محدوده ي تقليد و تکرار دستاوردهاي نظام تربيتي معاصر دارد؟ پيش از سخن درباره ي اين روش، بايسته است به شکل حاکم بر تربيت اسلامي اشاره کنيم که صورتي منفي و واکنشي/ دفاعي برخاسته از سلسله اي از ممنوعات و چيزهاي حرام بوده، غالباً با جمود و عقب ماندگي در پيوند است. اگر ترسيم چنين صورتي در بسياري از اوقات مغرضانه باشد، اما در چارچوب تاريخي صحيح است؛ چرا که بسياري از فقها و انديشمندان اسلامي از آغاز سده ي کنوني و به ويژه با آغاز نفوذ فرهنگي، آموزشي، اخلاقي و سياسي غرب به جهان اسلام، صدور فتوا و دعوت به ايجاد ديوار حايل و انزوا و عزلت را پيشه ساختند. اينها نيز به قصد جلوگيري از خطرات اين نفوذ بود؛ که آن زمان مسلمانان از ساختارها و نهادهاي دفاعي براي مقابله با آن يا جلوگيري از تأثير آن بي بهره بودند؛ در نتيجه، دعوت به حفظ [هويت] خود و تربيت اسلامي به دور از همه ي عوامل خارجي، زماني زياد مبناي خط فکري حاکم بر ذهنيت حوزه هاي علمي در دو مذهب اسلام- شيعه و سني- بود. اين دعوت همچنين اساس خطي بود که تربيت فرد را بر سياست مقدم مي داشت. شايد بتوانيم براساس اين مسأله، فتوايي را که نيم سده پيش مسلمانان را از مشارکت در مشاغل حکومت «نامشروع» در برخي از کشورهاي اسلامي ممنوع کرد، تفسير نماييم. همچنين تکرار اين مسأله سزاست که بدون فلسفه ي تربيتي، تربيت وجود ندارد؛ يعني: هيچ انديشه ي تربيت بدون انديشه ي فلسفي که راهنماي آن باشد و در مبادي و مباني و حتي در روش ها و جزئيات بدان سمت و سو ببخشد، وجود ندارد. تفکيک ميان انديشه هاي تربيتي نيز در سطح محتوا و اهداف و نيز در سطح تناسب آنها با طبيعت بشري، و يا حتي در سطح تحقيق پيرامون آنچه مي توان از فلان مکتب تربيتي «گرفت» و «نگرفت» بايد به اين پيش زمينه ي فلسفي و نه چيز ديگر متکي باشد. آنک پرسش اين است: انديشه ي فلسفي اي که اسلام درباره ي انسان ارايه مي دهد و برپايه ي آن تربيت را راهبري کرده، به برنامه و روش تبديل مي کند، چيست؟ نيز کارکرد اصلي تربيت در اسلام چيست؟ پاسخ- به باور ما- در ساحت هاي سه گانه اي است که اسلام انسان را در درون و ميان آنها سامان مي دهد. اين سه ساحت عبارت است از: رابطه ي انسان با خود، رابطه ي او با ديگري (جامعه، طبيعت و جهان) و رابطه اش با خداوند متعال که ساحت اصلي است. هيچ انساني از اين سه حالت بيرون نيست. اين سه، از ساماندهي تمايلات و غرايز و ترجيح دادن عقل و اراده آغاز مي شود؛ به نظام اجتماعي- سياسي- محيطي در ساخت دوم مي رسد و سرانجام به راه هاي عبادت و کمال نامتناهي ره مي يابد. غايت وجود بشري هم در اسلام، عبادت و «جانشيني خدا»ست؛ و به ناچار مقاصد و غايات اين عبادت هم بايد راهي باشد که ساحت هاي زندگي انسان را درنوردد تا جانشيني محول به انسان از سوي خداوند تحقق يابد: «من در زمين جانشيني مي گمارم»(1)؛ زيرا زندگي آن جهان و لقاي وجه خدا ميزان حقيقي هر تلاش و کاري است که انسان عمر خويش را در آن سپري مي کند. که: «اي انسان! بي گمان تو به سوي پروردگارت سخت کوشيده اي؛ پس به لقاي او خواهي رسيد.»(2) بنابراين تربيتي از ديدگاه اسلام، نخست بايد از اين مبنا برخاسته باشد و نمي تواند بر هيچ نگرش مخالف ديگري که مباني فلسفي اي غير از مباني اسلامي دارد، متکي باشد. در فرآيند مقايسه که پيوسته خود را تحميل مي کند، مي توان گفت که نظام تربيتي معاصر- با تمام رويکردهايش- در غرب اروپايي و آمريکايي و حتي در اردوگاه کمونيسم، دو ساحت از سه ساحتي را که در خصوص رويکرد اسلام به ساماندهي زندگي انسان و معني بخشيدن به وجود او گفتيم، ندارد. در اين نظام، زندگي بشري با تمام سويه هاي آن به يک بُعد تقليل مي يابد که همان رابطه با ديگري باشد (جامعه و محيط زيست). از اين رو، قوانين فراواني در اين عرصه وضع شده است که پيشرفت هاي بسياري را نيز به ارمغان آورده است؛ از رفاه مادي انسان گرفته تا تضمين گوناگوني که حکومت به شهروندان مي دهد، جز اين که دو ساحت رابطه با خود و خداوند، از تمام رويکردهاي تربيتي و حتي از اغلب- اگر نگوييم همه- تحقيقات علوم انساني در زمينه هاي جامعه شناسي، سياست، اقتصاد و مانند آن غايبند، بلکه مي توان گفت که خود اين قوانين، پس از يله ساختن انسان- با آزاد گذاشتن او در ارضاي تمايلاتش و حتي ارضاي تمايلات نامشروع- ماهيت غرايز و تمايلات وي را تخريب کردند. اين همان عيب هراسناکي است که شکوه از آن در غرب بلند است. يعني شکايت از معادله اي دو جانبه. يک سو بعد اخلاقي و انساني منحط و ديگر سو بعد علمي و تکنولوژيک پيشرفته. اين جا شايد کسي بگويد- و البته حق هم دارد- معنايي که اسلام به وجود مي دهد و کارکردي که تربيت براي تحقق آن بر پايه ي سويه هاي عبادي و اخلاقي بر عهده دارد، به سطح نظري که فرازماني و مکاني است، محدود مي شود؛ يعني: تنها يک رويکرد اخلاقي به شمار مي رود که با روش علمي هيچ پيوندي ندارد. در حالي که پرسشي که در اين دوره از تحولات جهاني و تاريخ مسلمانان به بحث و ابداع و بومي شدن(3) نياز فراوان دارد و علاوه بر سطح تربيتي، سطوح معرفتي، اجتماعي و نهادها را هم در بر مي گيرد، آن است که چگونه اين چارچوب نظري صحيح يا مطلق را به گونه اي نهادينه، علمي و يا روشمند سازيم که با دوراني که مسلمانان در آن به سر مي برند متناسب باشد؟ دوره اي که پيوسته دگرگوني مي پذيرد و مسلمانان نيز از زندگي در آن و تعامل با آن گريز و گزيري ندارند؟ در عين حال اين نهادينه سازي، از روح فلسفه يا پيش زمينه ي اسلامي- که پيشتر در معناي وجود انسان و وظيفه اش يعني «جانشيني» بدان اشاره کرديم- تهي نباشد؟ پاسخ قطعاً آسان نيست و به تلاش هايي فراوان و سترگ نياز دارد. در اين ميان، هدفي که ما در مقاله به دنبال آن هستيم، بر امکان جدايي ميان دو فرآيند تربيت و آموزش و به دنبال آن، تفکيک ميان پيش زمينه هاي فلسفي يا تکنولوژيک مورد احتمال در هر يک از آن دو، متکي است. پي نوشتها: 1- «أني جاعل في الأرض خليفه». (بقره/30) 2- «يا أيها الإنسان إنک کادح إلي ربک کدحا فملاقيه». (طارق/6) 3- التکيف منبع:نشریه پایگاه نور شماره 6 ادامه دارد... /ج
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 730]