تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 23 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):عدالت نيكو است اما از دولتمردان نيكوتر، سخاوت نيكو است اما از ثروتمندان نيكوتر؛...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806399693




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گپ دو تا آدم غريبه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گپ دو تا آدم غريبه
گپ دو تا آدم غريبه   نويسنده: نزهت بادي   نگاهي به ديالوگ ها در فيلم«تنها دو بار زندگي مي کنيم»   هنر بهنام بهزادي در ديالوگ نويسي فيلمش اين است که توانسته ميان مفاهيم نهفته در لايه هاي زير متن و ماجراهايي که رويه ظاهري داستان را شکل مي بخشند و ديالوگ هايي که بين شخصيت ها رد و بدل مي شوند، يک پيوند عميق و جدي برقرار کند و با اين کار، ديگر ديالوگ ها فقط يک مشت گفت و گوي حاوي اطلاعات مستقيم نيستند. به خاطر همين است که هيچ يک از ديالوگ ها درباره شغل، خانواده و گذشته شخصيت ها آگاهانه حرف نمي زند و اساساً براي ما نيز مهم نيست که از اين چيزها سر در بياوريم. در واقع او موفق شده است ميان آن بخش استعاري و معناداري که بايد در ديالوگ ها پنهان باشد و آن قسمت ظاهري که بايد ملموس و باورکردني به نظر برسد، تعادل برقرار کند. وقتي در گفت و گوها با مفاهيمي درباره آرامش، خيانت، تنهايي، رويا، حسرت و چيزهاي ديگري که غالباً به صورت موضوعاتي ذهني و دروني با آنها سر و کار داريم، رو به رو مي شويم، در فصل هاي مختلف فيلم با اثرات و تبعات آن مفاهيم نيز رو به رو مي شويم. يعني ديالوگ ها واسطه اي براي حرکت از دنياي ذهن به جهان عين مي شود و موضوعاتي که به طور معمول فقط در حوزه يک ايده انتزاعي در لا به لاي گفتارها باقي مي مانند، به شکل محسوس و قابل درکي در مي آيند و حس جاري در زندگي روزمره را به ما منتقل مي کنند، يعني مفاهيم و حقايقي که در اکثر مواقع فقط با حرف زدن درباره شان مي توان آن ها را به دنياي بيرون از وجود خود منتقل کرد و با ديگران در ميان گذاشت، در اين فيلم در قالب واکنش هاي طبيعي و ملموس، خود را نشان مي دهد و اين به خاطر انتخاب درست و دقيق ساختار خرده پيرنگ در فيلم است. در واقع ساختار ميني ماليستي فيلم اين امکان را در اختيار نويسنده قرار مي دهد تا بدون حواشي و زوايد و پر گويي، مفاهيم مورد نظرش را در قالب خرده کارهاي ناتمام زندگي يک مرد به ته خط رسيده که در روزهاي پاياني عمرش شور زندگي را کشف مي کند، عيان کند. کوه پيمايي سيامک در برف به ترجيع بندي مي ماند که ما را از فضاي داستانک قبلي جدا مي کند و به حال و هواي داستانک جديد مي برد. درست مثل فاصله هاي متوالي در داستان هزار و يک شب که شهرزاد قصه گو از طريق گسستن روايت، در تداوم روياهاي شبانه پادشاه وقفه ايجاد مي کرد. همين وقفه ها و مکث ها از طرح مفاهيمي به طور مستقيم و عريان که به صورت گفت و گو ميان شخصيت ها رد و بدل شود، جلوگيري مي کند و ما براي تکميل و تداوم آنها به فصل هاي مختلف فيلم سرک مي کشيم و با هريک از جملاتي که مي شنويم، به مثابه يک کد يا رمز براي کشف قسمت هاي ديگر برخورد مي کنيم. ببينيد فيلم با صحنه معاينه سيامک توسط پزشک آغاز مي شود و آنجا پزشک درباره يکي از هم کلاسي هاي سابقش در دانشکده پزشکي که با سيامک شباهت اسمي دارد، حرف مي زند و بعد در صحنه رويارويي سيامک با مسئول اخراجش از دانشکده و معشوق قديمي، بخش هاي مبهم و حفره هاي خالي در گذشته سيامک پر مي شود و ما ناخودآگاه احساس مي کنيم که چقدر او را خوب مي شناسيم. انگار او هم يکي از همان غريبه هايي است که روزي او را ديده ايم و با هم حرف زده ايم. اساساً فيلم بر مبناي رابطه دو نفر غريبه که يکدفعه سر و کله شان در زندگي هم پيدا مي شود، پيش مي رود و البته چقدر آدم بايد خوشبخت باشد که يکي از آن صدها ناشناسي که هر روز از زندگي مان مي گذرد، براي هميشه در کنارمان بماند. استفاده از داستانک هاي متعدد محمل خوبي است براي مواجهه آدم هاي مختلف با يکديگر و گفتن چيزهايي که نمي توانيم به کساني که مي شناسيم بگوييم. به قول شهرزاد اين شکل از رابطه نوعي راحتي و صداقت با خود مي آورد، يا شايد بهتر است بگوييم نوعي محرميت. جادوي فيلم در اين است که با آن فضاي تلخ و عبوسش مي تواند ما را به خاطرات مشترک با غريبه اي ببرد که در نقطه اي مبهم از زندگي مان، وقتي که حالمان خيلي بد بود و تحمل ادامه زندگي را از دست داده بوديم، شهامت از دست رفته مان را به ما بازگرداند. اين نزديکي دنياي فيلم با تجربيات شخصي ماست که مي تواند ما را درون روايت تيره و تار و يأس آلودش بکشاند و جاي يک آدمي که همه چيز برايش تمام شده، بنشاند و تا انتهاي خودويرانگري که ممکن است يک انسان نااميد به آن دست بزند برساند. و بعد از دل همان حسرت ها و شکست ها که در خواب هم دست از سرمان بر نمي دارند، به واسطه يک رويا، عشق به زندگي را در وجودمان بيدار کند. فيلم به يادمان مي آورد که همه ما براي ادامه زندگي که گاهي به شدت ملال آور و غير قابل تحمل مي شود، چقدر به رويا احتياج داريم؛ رويايي که بتواند ما را از دخمه هاي که خود را در آن زنده به گور کرده ايم بيرون بکشاند و به مبارزه وا دارد. فصل گفت و گوي سيامک و شهرزاد را در رستوران به ياد بياوريد؛ آنجا که سيامک خود را مرده اي مي داند که هنوز نتوانسته عادت هاي زنده بودنش را ترک کند و شهرزاد درباره شاهزاده بودنش در جزيره اي دور افتاده حرف مي زند. اين صحنه به خوبي تضاد ميان رويا و واقعيت را نشان مي دهد. وقتي سيامک مشکل نرفتن شهرزاد به جزيره اش را ويزا- به عنوان يک عنصر واقعي- مطرح مي کند، شهرزاد مي گويد: «مشکل اصلي اينه که يه قوانيني براي پادشاه شدن هست که عجيبه، ولي من پيغام فرستادم که اگر مي خوان برگردم، بايد اون قوانين رو عوض کنن» و با اين جواب که اساساً از جنس حرف هايي که ما غالباً به هم مي زنيم نيست، سيامک را از دنياي واقعي که او را احاطه کرده، به جهان روياهاي خود دعوت مي کند و مهم ترين مفهومي که در بطن فيلم نهفته است، خود را آشکار مي کند. درست در جايي که سال هاست آدم هايش حوصله مبارزه کردن براي روياهايشان را از دست داده اند، شاهزاده غمگين و تنهايي عليه قوانيني که ما را در محاصره خود گرفته است، طغيان مي کند و زندگي را آن طور که دلش مي خواهد تغيير مي دهد. به خاطر مي آوريد که شهرزاد از سيامک مي خواهد که با هم به آفتاب فکر کنند تا روزهاي ابري تمام شود و چند دقيقه بعد سيامک را که سرش را بر فرمان ميني بوس گذاشته مي بينيم که آفتاب بر صورتش تابيده است. بهزادي با مهارت تمام از ترکيب يک ديالوگ ساده و تا حدي کودکانه و يک صحنه شاعرانه اي که کاملاً منطق واقعي خود را نيز حفظ کرده است، بزرگ ترين مفهوم ذهني مورد نظرش را بازسازي مي کند و آرزوي کوچک شهرزاد را به واقعيت پيوند مي زند تا زمينه اي براي تحقق روياي بزرگ تري که فيلم به ما هديه دهد، فراهم کند. اگر يادتان باشد، در جايي ديگر شهرزاد درباره انجام دادن کارهايي که دوست دارد حرف مي زند. او مي گويد: «خيلي خوبه آدم کارهايي رو که دوست داره بکنه» و بعد ادامه مي دهد: «البته من هميشه هر کاري دوست دارم مي کنم» و وقتي سيامک مي پرسد: «هر کاري؟» به او پاسخ مي دهد: «هر کاري که ممکن باشد، يعني همه تلاشم را مي کنم که بشه، اما اگر هم نشد ناراحت نمي شم.» در واقع همين روحيه اميدوار و سرخوشانه شهرزاد که اين روزها در کمتر کسي مي توان يافت، در نهايت سيامک را از انزواي خود خواسته اش بيرون مي کشد و به سرزمين خيالي خويش مي برد. امتياز ديالوگ هاي فيلم در اين است که کاملاً در ارتباط با وقايع قبل و بعد خود است، يعني يا از دل ماجراها بر مي آيد و يا حوادث ديگري را رقم مي زند. ببينيد در همين جا وقتي سيامک آن دعوت معنادار! را از شهرزاد براي رفتن به خانه اش مي کند، شهرزاد با اين دليل که اين کاري نيست که دوست داشته باشد، آن را رد مي کند و درست جايي که سيامک دست به خاطره سوزاني مي زند و گذشته هايش را در سطل آشغال مي ريزد، سر و کله شهرزاد پشت در خانه اش پيدا مي شود تا نگذارد اين مرد از خود بريده در خاکستر خاطره هايش دفن شود؛ کاري که در اين جور مواقع شايد فقط از يک زن برآيد. در واقع همان طور که خودش مي گويد، او همان طوري به خانه سيامک مي آيد که خودش دوست دارد، نه آن چه در ذهن همه ما انتظار مي رود. وقتي سطل را پشت در مي گذارد و آب بر آتش آن مي ريزد و چراغ دم در خانه را خاموش مي کند، ما مطمئن مي شويم آن«آرامش انساني» که دوست سيامک از آن حرف مي زد، به زندگي سيامک راه يافته است. يادتان هست که يک بار سيامک و شهرزاد با هم قرار مي گذارند که شب به دل کوه بزنند و درست سر وقت معين، سيامک جا مي زند؛ مثل بقيه جاها که حتي در روزهاي آخر عمرش نمي تواند پاي تصميماتي که گرفته است، بايستد و مثلاً مسئول بدبختي اش را بکشد و يا در تجديد ديدار با معشوق قديمي اش به آرامش برسد. وقتي سيامک پشت در خانه اش زير باران با شهرزاد رو به رو مي شود، شهرزاد همين مفهوم مهم را در قالب يک جمله ساده به او مي گويد: «هر کسي هر کاري مي کنه، پاس مي ايسته.» و بعد مي رود تا به مرام و مسلک خود زندگي اش را بسازد و اين آخرين ملاقات آنهاست. بعد از آن است که تازه سيامک در شهر دوره مي افتد و روياي شهرزاد را کنار مي زند تا به واقعيتش برسد و بعد با يک حقيقت خيلي بزرگ رو به رو مي شود که آدم هايي شبيه شهرزاد روياهايشان همان قدر واقعي است که زندگي واقعي شان و اساساً مرزي بين اين دو برايشان وجود ندارد و درست همين جاست که سيامک روياي شهرزاد را باور مي کند و به دنبال او مي رود. شهرزاد نقطه مقابل همه کساني است که به نوعي در زندگي سيامک مي آيند و مي روند. او را با معشوق سابق سيامک مقايسه کنيد که حاضر است به همان وضعيت تلخ و دشواري که در آن به سر مي برد، ادامه دهد و وقتي با کسي رو به رو مي شود که شايد مي توانست دنياي ديگري را با او تجربه کند، از آن مي ترسد و مي گريزد و حتي با خود فکر نمي کند شايد با اين خيال خوش که کسي او را سال ها دوست داشته و فراموش نکرده، بتواند آن زني را که سال ها پيش از وجودش پر کشيده، دوباره بيابد. او هم مثل سيامک تا قبل از آشنايي اش با شهرزاد، دنياي واقعي را بيشتر باور دارد تا روياها، آرزوها و خيالاتي که مي توانند از ما آدم هاي بهتري بسازند. اين مفهوم کنده شدن، رفتن و رهايي از موقعيتي که دوستش نداريم، تقريباً در تمام داستانک ها پخش شده است، هر چند فقط درباره شهرزاد و سيامک اتفاق مي افتد و بقيه شخصيت ها در همان ناکامي ها و حسرت هايشان باقي مي مانند، شايد به خاطر اين که يادشان رفته است که گاهي هم براي خودشان رويايي پنهايي داشته باشند که فقط مي توان از آن با يک ناشناس حرف زد. مهم ترين ويژگي ديالوگ هاي فيلم اين است که اصلاً ما را احساساتي نمي کند و سعي مي کند که زياد به ما نزديک نشود و دقيقاً مثل دو تا آدم غريبه، با رعايت فاصله، چيزهايي را به ما بگويد. البته بهزادي اين ويژگي ممتاز ديالوگ هايش را مديون آن شکست هاي زماني در روايتش است که اين امکان را به او مي دهد که به ديالوگ هايش حال و هواي ديگري بخشد. به خاطر همين است که وقتي صداي شور انگيز شهرزاد را از پشت تلفن شنيديم که به سيامک تنها و نااميد گفت«دوستت دارم»، باور کرديم که آن اتفاق مهم که ممکن است فقط در زندگي بعضي ها رخ دهد، بالاخره سر و کله اش در زندگي سيامک که فکر مي کرد ديگر کارش تمام است، پيدا شد و ما از درون يک فيلم يأس آلود و غمگين، به معجزه رويا ايمان آورديم؛ و اين چيز کمي نيست که بهنام بهزادي در اولين فيلمش به ما هديه مي دهد. منبع:فيلم نگار، شماره 87 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 543]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن