تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836670211
گپ دو تا آدم غريبه
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گپ دو تا آدم غريبه نويسنده: نزهت بادي نگاهي به ديالوگ ها در فيلم«تنها دو بار زندگي مي کنيم» هنر بهنام بهزادي در ديالوگ نويسي فيلمش اين است که توانسته ميان مفاهيم نهفته در لايه هاي زير متن و ماجراهايي که رويه ظاهري داستان را شکل مي بخشند و ديالوگ هايي که بين شخصيت ها رد و بدل مي شوند، يک پيوند عميق و جدي برقرار کند و با اين کار، ديگر ديالوگ ها فقط يک مشت گفت و گوي حاوي اطلاعات مستقيم نيستند. به خاطر همين است که هيچ يک از ديالوگ ها درباره شغل، خانواده و گذشته شخصيت ها آگاهانه حرف نمي زند و اساساً براي ما نيز مهم نيست که از اين چيزها سر در بياوريم. در واقع او موفق شده است ميان آن بخش استعاري و معناداري که بايد در ديالوگ ها پنهان باشد و آن قسمت ظاهري که بايد ملموس و باورکردني به نظر برسد، تعادل برقرار کند. وقتي در گفت و گوها با مفاهيمي درباره آرامش، خيانت، تنهايي، رويا، حسرت و چيزهاي ديگري که غالباً به صورت موضوعاتي ذهني و دروني با آنها سر و کار داريم، رو به رو مي شويم، در فصل هاي مختلف فيلم با اثرات و تبعات آن مفاهيم نيز رو به رو مي شويم. يعني ديالوگ ها واسطه اي براي حرکت از دنياي ذهن به جهان عين مي شود و موضوعاتي که به طور معمول فقط در حوزه يک ايده انتزاعي در لا به لاي گفتارها باقي مي مانند، به شکل محسوس و قابل درکي در مي آيند و حس جاري در زندگي روزمره را به ما منتقل مي کنند، يعني مفاهيم و حقايقي که در اکثر مواقع فقط با حرف زدن درباره شان مي توان آن ها را به دنياي بيرون از وجود خود منتقل کرد و با ديگران در ميان گذاشت، در اين فيلم در قالب واکنش هاي طبيعي و ملموس، خود را نشان مي دهد و اين به خاطر انتخاب درست و دقيق ساختار خرده پيرنگ در فيلم است. در واقع ساختار ميني ماليستي فيلم اين امکان را در اختيار نويسنده قرار مي دهد تا بدون حواشي و زوايد و پر گويي، مفاهيم مورد نظرش را در قالب خرده کارهاي ناتمام زندگي يک مرد به ته خط رسيده که در روزهاي پاياني عمرش شور زندگي را کشف مي کند، عيان کند. کوه پيمايي سيامک در برف به ترجيع بندي مي ماند که ما را از فضاي داستانک قبلي جدا مي کند و به حال و هواي داستانک جديد مي برد. درست مثل فاصله هاي متوالي در داستان هزار و يک شب که شهرزاد قصه گو از طريق گسستن روايت، در تداوم روياهاي شبانه پادشاه وقفه ايجاد مي کرد. همين وقفه ها و مکث ها از طرح مفاهيمي به طور مستقيم و عريان که به صورت گفت و گو ميان شخصيت ها رد و بدل شود، جلوگيري مي کند و ما براي تکميل و تداوم آنها به فصل هاي مختلف فيلم سرک مي کشيم و با هريک از جملاتي که مي شنويم، به مثابه يک کد يا رمز براي کشف قسمت هاي ديگر برخورد مي کنيم. ببينيد فيلم با صحنه معاينه سيامک توسط پزشک آغاز مي شود و آنجا پزشک درباره يکي از هم کلاسي هاي سابقش در دانشکده پزشکي که با سيامک شباهت اسمي دارد، حرف مي زند و بعد در صحنه رويارويي سيامک با مسئول اخراجش از دانشکده و معشوق قديمي، بخش هاي مبهم و حفره هاي خالي در گذشته سيامک پر مي شود و ما ناخودآگاه احساس مي کنيم که چقدر او را خوب مي شناسيم. انگار او هم يکي از همان غريبه هايي است که روزي او را ديده ايم و با هم حرف زده ايم. اساساً فيلم بر مبناي رابطه دو نفر غريبه که يکدفعه سر و کله شان در زندگي هم پيدا مي شود، پيش مي رود و البته چقدر آدم بايد خوشبخت باشد که يکي از آن صدها ناشناسي که هر روز از زندگي مان مي گذرد، براي هميشه در کنارمان بماند. استفاده از داستانک هاي متعدد محمل خوبي است براي مواجهه آدم هاي مختلف با يکديگر و گفتن چيزهايي که نمي توانيم به کساني که مي شناسيم بگوييم. به قول شهرزاد اين شکل از رابطه نوعي راحتي و صداقت با خود مي آورد، يا شايد بهتر است بگوييم نوعي محرميت. جادوي فيلم در اين است که با آن فضاي تلخ و عبوسش مي تواند ما را به خاطرات مشترک با غريبه اي ببرد که در نقطه اي مبهم از زندگي مان، وقتي که حالمان خيلي بد بود و تحمل ادامه زندگي را از دست داده بوديم، شهامت از دست رفته مان را به ما بازگرداند. اين نزديکي دنياي فيلم با تجربيات شخصي ماست که مي تواند ما را درون روايت تيره و تار و يأس آلودش بکشاند و جاي يک آدمي که همه چيز برايش تمام شده، بنشاند و تا انتهاي خودويرانگري که ممکن است يک انسان نااميد به آن دست بزند برساند. و بعد از دل همان حسرت ها و شکست ها که در خواب هم دست از سرمان بر نمي دارند، به واسطه يک رويا، عشق به زندگي را در وجودمان بيدار کند. فيلم به يادمان مي آورد که همه ما براي ادامه زندگي که گاهي به شدت ملال آور و غير قابل تحمل مي شود، چقدر به رويا احتياج داريم؛ رويايي که بتواند ما را از دخمه هاي که خود را در آن زنده به گور کرده ايم بيرون بکشاند و به مبارزه وا دارد. فصل گفت و گوي سيامک و شهرزاد را در رستوران به ياد بياوريد؛ آنجا که سيامک خود را مرده اي مي داند که هنوز نتوانسته عادت هاي زنده بودنش را ترک کند و شهرزاد درباره شاهزاده بودنش در جزيره اي دور افتاده حرف مي زند. اين صحنه به خوبي تضاد ميان رويا و واقعيت را نشان مي دهد. وقتي سيامک مشکل نرفتن شهرزاد به جزيره اش را ويزا- به عنوان يک عنصر واقعي- مطرح مي کند، شهرزاد مي گويد: «مشکل اصلي اينه که يه قوانيني براي پادشاه شدن هست که عجيبه، ولي من پيغام فرستادم که اگر مي خوان برگردم، بايد اون قوانين رو عوض کنن» و با اين جواب که اساساً از جنس حرف هايي که ما غالباً به هم مي زنيم نيست، سيامک را از دنياي واقعي که او را احاطه کرده، به جهان روياهاي خود دعوت مي کند و مهم ترين مفهومي که در بطن فيلم نهفته است، خود را آشکار مي کند. درست در جايي که سال هاست آدم هايش حوصله مبارزه کردن براي روياهايشان را از دست داده اند، شاهزاده غمگين و تنهايي عليه قوانيني که ما را در محاصره خود گرفته است، طغيان مي کند و زندگي را آن طور که دلش مي خواهد تغيير مي دهد. به خاطر مي آوريد که شهرزاد از سيامک مي خواهد که با هم به آفتاب فکر کنند تا روزهاي ابري تمام شود و چند دقيقه بعد سيامک را که سرش را بر فرمان ميني بوس گذاشته مي بينيم که آفتاب بر صورتش تابيده است. بهزادي با مهارت تمام از ترکيب يک ديالوگ ساده و تا حدي کودکانه و يک صحنه شاعرانه اي که کاملاً منطق واقعي خود را نيز حفظ کرده است، بزرگ ترين مفهوم ذهني مورد نظرش را بازسازي مي کند و آرزوي کوچک شهرزاد را به واقعيت پيوند مي زند تا زمينه اي براي تحقق روياي بزرگ تري که فيلم به ما هديه دهد، فراهم کند. اگر يادتان باشد، در جايي ديگر شهرزاد درباره انجام دادن کارهايي که دوست دارد حرف مي زند. او مي گويد: «خيلي خوبه آدم کارهايي رو که دوست داره بکنه» و بعد ادامه مي دهد: «البته من هميشه هر کاري دوست دارم مي کنم» و وقتي سيامک مي پرسد: «هر کاري؟» به او پاسخ مي دهد: «هر کاري که ممکن باشد، يعني همه تلاشم را مي کنم که بشه، اما اگر هم نشد ناراحت نمي شم.» در واقع همين روحيه اميدوار و سرخوشانه شهرزاد که اين روزها در کمتر کسي مي توان يافت، در نهايت سيامک را از انزواي خود خواسته اش بيرون مي کشد و به سرزمين خيالي خويش مي برد. امتياز ديالوگ هاي فيلم در اين است که کاملاً در ارتباط با وقايع قبل و بعد خود است، يعني يا از دل ماجراها بر مي آيد و يا حوادث ديگري را رقم مي زند. ببينيد در همين جا وقتي سيامک آن دعوت معنادار! را از شهرزاد براي رفتن به خانه اش مي کند، شهرزاد با اين دليل که اين کاري نيست که دوست داشته باشد، آن را رد مي کند و درست جايي که سيامک دست به خاطره سوزاني مي زند و گذشته هايش را در سطل آشغال مي ريزد، سر و کله شهرزاد پشت در خانه اش پيدا مي شود تا نگذارد اين مرد از خود بريده در خاکستر خاطره هايش دفن شود؛ کاري که در اين جور مواقع شايد فقط از يک زن برآيد. در واقع همان طور که خودش مي گويد، او همان طوري به خانه سيامک مي آيد که خودش دوست دارد، نه آن چه در ذهن همه ما انتظار مي رود. وقتي سطل را پشت در مي گذارد و آب بر آتش آن مي ريزد و چراغ دم در خانه را خاموش مي کند، ما مطمئن مي شويم آن«آرامش انساني» که دوست سيامک از آن حرف مي زد، به زندگي سيامک راه يافته است. يادتان هست که يک بار سيامک و شهرزاد با هم قرار مي گذارند که شب به دل کوه بزنند و درست سر وقت معين، سيامک جا مي زند؛ مثل بقيه جاها که حتي در روزهاي آخر عمرش نمي تواند پاي تصميماتي که گرفته است، بايستد و مثلاً مسئول بدبختي اش را بکشد و يا در تجديد ديدار با معشوق قديمي اش به آرامش برسد. وقتي سيامک پشت در خانه اش زير باران با شهرزاد رو به رو مي شود، شهرزاد همين مفهوم مهم را در قالب يک جمله ساده به او مي گويد: «هر کسي هر کاري مي کنه، پاس مي ايسته.» و بعد مي رود تا به مرام و مسلک خود زندگي اش را بسازد و اين آخرين ملاقات آنهاست. بعد از آن است که تازه سيامک در شهر دوره مي افتد و روياي شهرزاد را کنار مي زند تا به واقعيتش برسد و بعد با يک حقيقت خيلي بزرگ رو به رو مي شود که آدم هايي شبيه شهرزاد روياهايشان همان قدر واقعي است که زندگي واقعي شان و اساساً مرزي بين اين دو برايشان وجود ندارد و درست همين جاست که سيامک روياي شهرزاد را باور مي کند و به دنبال او مي رود. شهرزاد نقطه مقابل همه کساني است که به نوعي در زندگي سيامک مي آيند و مي روند. او را با معشوق سابق سيامک مقايسه کنيد که حاضر است به همان وضعيت تلخ و دشواري که در آن به سر مي برد، ادامه دهد و وقتي با کسي رو به رو مي شود که شايد مي توانست دنياي ديگري را با او تجربه کند، از آن مي ترسد و مي گريزد و حتي با خود فکر نمي کند شايد با اين خيال خوش که کسي او را سال ها دوست داشته و فراموش نکرده، بتواند آن زني را که سال ها پيش از وجودش پر کشيده، دوباره بيابد. او هم مثل سيامک تا قبل از آشنايي اش با شهرزاد، دنياي واقعي را بيشتر باور دارد تا روياها، آرزوها و خيالاتي که مي توانند از ما آدم هاي بهتري بسازند. اين مفهوم کنده شدن، رفتن و رهايي از موقعيتي که دوستش نداريم، تقريباً در تمام داستانک ها پخش شده است، هر چند فقط درباره شهرزاد و سيامک اتفاق مي افتد و بقيه شخصيت ها در همان ناکامي ها و حسرت هايشان باقي مي مانند، شايد به خاطر اين که يادشان رفته است که گاهي هم براي خودشان رويايي پنهايي داشته باشند که فقط مي توان از آن با يک ناشناس حرف زد. مهم ترين ويژگي ديالوگ هاي فيلم اين است که اصلاً ما را احساساتي نمي کند و سعي مي کند که زياد به ما نزديک نشود و دقيقاً مثل دو تا آدم غريبه، با رعايت فاصله، چيزهايي را به ما بگويد. البته بهزادي اين ويژگي ممتاز ديالوگ هايش را مديون آن شکست هاي زماني در روايتش است که اين امکان را به او مي دهد که به ديالوگ هايش حال و هواي ديگري بخشد. به خاطر همين است که وقتي صداي شور انگيز شهرزاد را از پشت تلفن شنيديم که به سيامک تنها و نااميد گفت«دوستت دارم»، باور کرديم که آن اتفاق مهم که ممکن است فقط در زندگي بعضي ها رخ دهد، بالاخره سر و کله اش در زندگي سيامک که فکر مي کرد ديگر کارش تمام است، پيدا شد و ما از درون يک فيلم يأس آلود و غمگين، به معجزه رويا ايمان آورديم؛ و اين چيز کمي نيست که بهنام بهزادي در اولين فيلمش به ما هديه مي دهد. منبع:فيلم نگار، شماره 87 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 548]
صفحات پیشنهادی
گپ دو تا آدم غريبه
گپ دو تا آدم غريبه نويسنده: نزهت بادي نگاهي به ديالوگ ها در فيلم«تنها دو بار زندگي مي کنيم» هنر بهنام بهزادي در ديالوگ نويسي فيلمش اين است که توانسته ميان ...
گپ دو تا آدم غريبه نويسنده: نزهت بادي نگاهي به ديالوگ ها در فيلم«تنها دو بار زندگي مي کنيم» هنر بهنام بهزادي در ديالوگ نويسي فيلمش اين است که توانسته ميان ...
نگاهي به شخصيت پردازي در«تنها دو بار زندگي مي کنيم»
نگاهي به شخصيت پردازي در«تنها دو بار زندگي مي کنيم»-نگاهي به شخصيت پردازي در«تنها دو بار زندگي مي ... او يک آدم به شدت احساسي است. .... گپ دو تا آدم غريبه ...
نگاهي به شخصيت پردازي در«تنها دو بار زندگي مي کنيم»-نگاهي به شخصيت پردازي در«تنها دو بار زندگي مي ... او يک آدم به شدت احساسي است. .... گپ دو تا آدم غريبه ...
حرف بزني خط مي ده
vazeh.com 03:12:28 04:57:36 12:10:25 19:21:24 19:42:41 0:52 مانده تا طلوع خورشید. ذکر روزهای هفته ... بنابراين با سياه بازي استادانه همه چيز را حاشا مي کند: «من از اون آدم فقط دو تا چشم تو آينه يادمه.» و در ادامه با کنار .... گپ دو تا آدم غريبه · آفسايد!
vazeh.com 03:12:28 04:57:36 12:10:25 19:21:24 19:42:41 0:52 مانده تا طلوع خورشید. ذکر روزهای هفته ... بنابراين با سياه بازي استادانه همه چيز را حاشا مي کند: «من از اون آدم فقط دو تا چشم تو آينه يادمه.» و در ادامه با کنار .... گپ دو تا آدم غريبه · آفسايد!
در شهرکی غریب (شروود آندرسن)
در شهرکی غریب (شروود آندرسن)-هنگام قدم زدن، وقتی از در خانهشان رد میشدم چیزی غریب در دلم میجوشید. همین قدر توانستم ... عقل اما، همیشه یک چیزهایی به آدم گوشزد میکند: هی نگاه کن مواظب باش. بیشتر ما، همهی عمر ... میلیون ها مگس تو دنیا هست اما مگر میتوان گفت دو تا مگس عین هماند؟ چگونگی .... اغلب میآمد تو دفتر من مینشست، گپ میزدیم.
در شهرکی غریب (شروود آندرسن)-هنگام قدم زدن، وقتی از در خانهشان رد میشدم چیزی غریب در دلم میجوشید. همین قدر توانستم ... عقل اما، همیشه یک چیزهایی به آدم گوشزد میکند: هی نگاه کن مواظب باش. بیشتر ما، همهی عمر ... میلیون ها مگس تو دنیا هست اما مگر میتوان گفت دو تا مگس عین هماند؟ چگونگی .... اغلب میآمد تو دفتر من مینشست، گپ میزدیم.
کارکرد زمان در روايت فيلمنامه«تنها دو بار زندگي مي کنيم»
vazeh.com 03:02:24 04:47:49 11:59:07 19:08:28 19:29:48 7:16 مانده تا اذان صبح .... گپ دو تا آدم غريبه. ... کتاب شناسي سينماي مستند ايران از آغاز تا سال 1388.
vazeh.com 03:02:24 04:47:49 11:59:07 19:08:28 19:29:48 7:16 مانده تا اذان صبح .... گپ دو تا آدم غريبه. ... کتاب شناسي سينماي مستند ايران از آغاز تا سال 1388.
غریبه ای در اتاق من (داستان)
غریبه ای در اتاق من (داستان)-از او پرسیدم که اگر به جای سانجی او زودتر مرده بود فکر ... مایک در عوض بلند قد است با سبیلهای بور و باریکی که تا دقت نکنی نمیتوانی آن را ... بعد، چند دقیقه درمورد مثلث عشقی فیلم و دختر قهرمان داستان که در انتخاب دو مردی ... قرار شد چند روز دیگر با هم به یک رستوران هندی برویم و سرفرصت گپ بزنیم.
غریبه ای در اتاق من (داستان)-از او پرسیدم که اگر به جای سانجی او زودتر مرده بود فکر ... مایک در عوض بلند قد است با سبیلهای بور و باریکی که تا دقت نکنی نمیتوانی آن را ... بعد، چند دقیقه درمورد مثلث عشقی فیلم و دختر قهرمان داستان که در انتخاب دو مردی ... قرار شد چند روز دیگر با هم به یک رستوران هندی برویم و سرفرصت گپ بزنیم.
بیپولشدگان از تجربههایشان در بیپولی میگویند!!
با این دو نفر در یک دفتر فیلمسازی در نظام آباد گپ و گعده گرفتیم تا ببینیم خودشان چقدر ... نعمت الله: ممکن است این آدم هم در طول روز دنبال پولدارها هم بروند، دنبال کار هم ... است هم میترسد و غرورش اجازه نمیدهد حتی یک غریبه هم متوجه بیپول شدنش بشود.
با این دو نفر در یک دفتر فیلمسازی در نظام آباد گپ و گعده گرفتیم تا ببینیم خودشان چقدر ... نعمت الله: ممکن است این آدم هم در طول روز دنبال پولدارها هم بروند، دنبال کار هم ... است هم میترسد و غرورش اجازه نمیدهد حتی یک غریبه هم متوجه بیپول شدنش بشود.
کسی برای کشتن به جنگ نمیرفت
گپ زدن با نويسندهاي که تا چند روز ديگر به 50سالگي ميرسد؛ خاصه با رمان ... وقتي مجموعه "من قاتل پسرتان هستم" را جمع کردم دو نکته برايم جالب بود؛ يکي اينکه داستان هاي آن مجموعه عموما درباره آدم هاي ... رمان «پرسه در خاک غريبه» را برايتان مثال مي زنم.
گپ زدن با نويسندهاي که تا چند روز ديگر به 50سالگي ميرسد؛ خاصه با رمان ... وقتي مجموعه "من قاتل پسرتان هستم" را جمع کردم دو نکته برايم جالب بود؛ يکي اينکه داستان هاي آن مجموعه عموما درباره آدم هاي ... رمان «پرسه در خاک غريبه» را برايتان مثال مي زنم.
هزار و يك، هزار و دو
هزار و يك، هزار و دو نوشته : جوزف ريچ ترجمه: ايمان عقيليان گلوله ، اگر درست شليك شود ... گاهي خيلي بيشتر طول مي كشد ، روزها و شايد هفته ها ، تا زهرش را كاملا بريزد. ... در راديو و روزنامه هم همين وضع است اما بالاخره آدم بايد در جريان امور باشد من معمولا ... نفر بعدي ، خانم سياه پوستي بود كه دريك سوپر ماركت بزرگ كار مي كرد و اهل گپ زدن با ...
هزار و يك، هزار و دو نوشته : جوزف ريچ ترجمه: ايمان عقيليان گلوله ، اگر درست شليك شود ... گاهي خيلي بيشتر طول مي كشد ، روزها و شايد هفته ها ، تا زهرش را كاملا بريزد. ... در راديو و روزنامه هم همين وضع است اما بالاخره آدم بايد در جريان امور باشد من معمولا ... نفر بعدي ، خانم سياه پوستي بود كه دريك سوپر ماركت بزرگ كار مي كرد و اهل گپ زدن با ...
خانه آرام «حمید حامی»
ای نشات گرفته از دو نسل متفاوت، اما کاملا با یکدیگر کنار آمده.اند و به سلایق هم ... vazeh.com 03:02:24 04:47:49 11:59:07 19:08:28 19:29:48 0:30 مانده تا اذان ظهر ...
ای نشات گرفته از دو نسل متفاوت، اما کاملا با یکدیگر کنار آمده.اند و به سلایق هم ... vazeh.com 03:02:24 04:47:49 11:59:07 19:08:28 19:29:48 0:30 مانده تا اذان ظهر ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها