واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حرف بزني خط مي ده نويسنده: سپهر ماکان بررسي ديالوگ نويسي تصويري در«محاکمه در خيابان» امير در مهم ترين روز عاطفي زندگي اش تماس هاي مکرري از رفيقش دارد، اما موفق به صحبت روان با او نمي شود. هرچه مي گويد«حرف بزني خط مي ده!» فايده اي ندارد. به ناچار به سراغ او در محل کارش مي رود تا با خبر شوکه کننده خيانت نامزدش مرجان مواجه شود. او که حسابي به هم ريخته و تعادلش را از کف داده، ناباورانه پي اين داستان را مي گيرد. آمنه همسر فرد فاسق نيز بر اين مسئله گواهي مي دهد. همه چيز عليه مرجان است، اما خودش حاشا مي کند، به خصوص حسابي به گفته آمنه واکنش نشان مي دهد و او را دروغگو خطاب مي کند: «خانوم ها کارشون اينه. چيزي که نشده رو چيزي که شده نشون بدن.» آمنه که از خيانت عبد، همسر خود، دلش سوخته و ذهنش پريشان گشته، زني پرخاشگر است که بدون ليچارگويي نمي تواند با کسي صحبت کند. با وجود اين که امير نيز او را آدم موجهي نيافته، اما بعد از شنيدن صحبت هاي نامزدش به اين حرف آمنه بيشتر از باقي مي انديشد: «مرجان خانوم؟ خيلي دلت مي خواد خانوم باشه، نه؟» او که اصل حقيقت را لخت تر و بي پرده تر از گفته هاي رفيقش، از زبان آمنه شنيده، هرچه سعي مي کند مرجان را در ماشين گل زده اش به چهار ميخ بکشد، حريف اشک هاي او نمي شود. مرجان نيز که با ديدن عروسکي که براي بچه عبد خريده متوجه شده نمي تواند از دست او فرار کند، بار گريه اي را که از لو رفتن گذشته اش بر چهره اش نشسته، بر مظلوم نمايي تيپيک زنانه خود مي اندازد و با حقه اي ازلي ابدي مرد قهرمان هميشگي کيميايي را فريب مي دهد؛ چرا که نقيض حرف او اين مي شود که خانم ها توان اين را دارند چيزي را که شده، چيزي که نشده نشان دهند! بنابراين با سياه بازي استادانه همه چيز را حاشا مي کند: «من از اون آدم فقط دو تا چشم تو آينه يادمه.» و در ادامه با کنار کشيدن خود از ماجرا و منزه نشان دادن دامن آلوده اش، امير را در دوراهي نامردي و کج خيالي قرار مي دهد: «من هم از ايني که مي گم دروغه حق دارم. اگه نذاري بگم، تو هم شکل يه عقب افتاده مي شي که نمي شه باهات حرف زد.» و در نهايت نيز امير را تهديد مي کند که اگر آن شب خود را نرساند، ديگر نمي تواند او را پيدا کند و تا آخر عمر پشيمان خواهد ماند. در انتهاي فيلم زماني که مرجان جاي خالي امير را در صندلي کنار خود حس مي کند، از عدم بازگشتش چنين تصور مي کند که او به حقيقت پي برده است. بنابراين از روي حيا يا ترس يا هر چيز ديگري زير پاي او را خالي کرده و فرار مي کند. اما هنگامي که او را ناگهان در برابر خود مي بيند، بر سرش منت مي گذارد که: «هر کسي يه جور عاشقي مي کنه. اما عشق تو سخته.» و اين چنين است که حتي خطرناک تر از شخصيت زن فيلم بوسه قاتل استنلي کوبريک مي شود؛ چرا که در آنجا او از سر اغوا و با بوسه اي ناقابل محبوب خود را به تمکين وا مي دارد، ولي مرجان با موزماري و تزوير. بايد بگذريم از اين که آيا کاريزماي بازيگر نقش عبد به درد اين شخصيت مي خورد يا خير. وقتي کيميايي اورا برگزيده، به اين معني است که سيما و فيزيک عبد در ذهن او چنين بوده است. او نمي خواسته که عبد جذابيت هاي ظاهري چنداني براي رخنه کردن در دل دختران داشته باشد تا به مخاطبش منتقل کند که نزديک شدن مرجان به او و رابطه اش با او از روي دلسوزي شروع و ادامه يافته است. اين گونه است که با انتخاب اين بازيگر و به استناد جملات پر از دروغ و ريايي که مرجان تحويل امير مي دهد، برخلاف آثار پيشين کيميايي در نظرمان يک زن بدمن داستان مي شود و اگر او با پايان فيلم کشته نمي شود، علتش را بايد از نويسنده قيصر و گوزن ها جويا شد که چرا همواره در کارهاي گذشته خود محاکمه هاي غير ضابطه مندي انجام مي داده و قهرمانانش هميشه بي اعتنا به قانون اجتماعي و صرفاً با اتکا به قانون خود عمل مي کردند و اينک چنين نمي شود.ظاهراً او از آنها قطع اميد کرده است. امير نيز که رقص جلف درون ماشينش، برعکس گذاشتن سيگار روي لبش، زخم کنار چشمش و قرضي بودن سر تا پايش و ده ها علامت ديگر نشان از نوکيسگي اش دارد، همچون قهرمانان اسبق کيميايي روراست است و اهل کلک نيست. عبد نيز که متوجه ساده لوحي و ناپختگي او شده به قصد نمک گير کردنش مي گويد: «دلم نمي خواد يه مرد مثل تو بيفته زندان.» و صد البته موفق نيز مي شود. از سوي ديگر نکويي نيز همچون امير است. جايي در فيلم به شريک سابقش کنايه مي زند: « قلبي که واسه خودش صدا نداره مي خواي براي تو چه صدايي داشته باشه؟» انگار در تمام آثار فيلم ساز قديمي چنين مضاميني تنها با جمله بندي هايي متفاوت حضور دارد. در مرسدس هم شنيده بوديم: «به چيزي که دل نداره دل نبند.» با اين تفاوت که اگر در آنجا منظور گوينده، ماشين زير پاي قهرمان داستان بود، اينک يک زن مورد هجوم قرار گرفته است. زن هايي که همواره مورد احترام و تکريم کيميايي بودند، اينک منزلتشان را از دست داده اند. مطمئن باشيد اگر عبد مجال ادامه دادن مسير تا فرودگاه را مي يافت، حتماً توسط نسيم که به جاي عبدالله او را آقا عبد خطاب مي کند، دل و ذهنش مجدداً مي لرزيد و اغفال مي شد. در جاي ديگري از فيلم نيلي(زن فيلم بردار مجلس عروسي) از محسني وردست نکويي مي خواهد تا شماره زن او را بدهد تا از او دستمزد خود را بگيرد، چرا که اعتقاد دارد زن ها خاطره ها را بيشتر دوست دارند. اين که آيا پشت اين عقيده تجربه اي پنهان بوده و يا صرفاً از شناخت او نسبت به خصايص زنانه و همچنين تسلطش به قلق هاي کاري خود سرچشمه گرفته مهم نيست. اين جمله او پيش در آمدي است بر صحنه اي که نسيم(همسر نکويي) در ماشين با فاسق خود بر سر کشتن همسرش بگو مگو مي کند. او با وجود تمام بي وفايي ها خاطرات خوشي نيز با او داشته که اندکي از آن را در فيلم مونتاژ شده نيلي مي بينيم و جداي از آن يادگاري زنده اي نيز از او دارد که اينک در صندلي عقب نشسته است و در اين ميان نسيم بي محابا او را فراموش کرده و قاتل شوهرش را شماتت مي کند، هر چند که حرف هايش هيچ گاه از حد چند جمله قراردادي و مبتذل فراتر نمي رود و اين موضوع نشانه ديگري از نگاه تيره فيلم به شخصيت هاي زن درون خود است. نکته آخري اين نوشته را مي خواهم به تک پلان هاي ماندگار و بدون ديالوگ فيلم اختصاص دهم، چرا که برخي تصاوير و لحظات فيلم هاي کيميايي به طور قطع ديالوگ نويسان بهتري نسبت به خود او و به ويژه در آثار متأخر ايشان هستند. فيلم در کمتر از يک روز و در فاصله ميان گذاشتن دسته گلي روي ماشين عروس و افتادنش به دليل شتاب بيش از حد آن اتفاق مي افتد. امير که دلش از حرف هاي عبد قرص و محکم نشده، سعي مي کند تصور کند: «چيزي که شده در اصل چيزي نبوده که بخواد بشه.» همين پرت شدن ساده يک دسته گل ما به ازاي عيني تأثيرگذاري از خلاصي ظاهري و موقتي امير از کشمکش هاي دروني و ذهني اش براي بيننده به ارمغان مي آورد. در صحنه اي ديگر نيز که دعوايي در راهروي ساختمان محل کار نکويي پيش آمده، او به آرامي و در کمال بي تفاوتي از ميانشان مي گذرد. نکته اينجاست که او با چنان حالتي(و با بازي تحسين برانگيز و غافلگير کننده فروتن) از کنارشان رد مي شود که گويي هر روز درست در همن جا همين صحنه تکراري را مي بيند، بنابراين اين آدم ها برايش فرقي با در و ديوار پيرامون ندارند. سياه ترين نماهاي فيلم نيز جايي است که با تيلت هاي مکرر دوربين و جلوه هاي سرگيجه آور مونتاژي، آسمان و زمين شهر يکي شده، به گونه اي که اين منظور را متبادر مي کند که غبار چرکي از سوء ظن ها و خودخوري ها مانع اتصال سالم انسان ها با يکديگر شده است. اين گونه بيان هاي اصيل تصويري که در قالب کمتر ديالوگي مي گنجند، کماکان سينماي کيميايي را زنده و شاداب نگه داشته، به شکلي که دهان مخالفانش را به بدگويي و چشمان طرفدارانش را به ايرادهاي گاه و بي گاه بسته است و با پايان فيلم و در پس قراين بي شمار دراماتيک آن، تنها اين سؤال بي پاسخ پيش مي آيد که آيا نکويي ماکت زنده اي از امير در آينده است؟ و آيا اگر مرجان در امروزش به نامزدش خيانت نکرده بود، در فردايش همچون نسيم او را تنها خواهد گذاشت تا در خانه سرد و بي اثاث از رفيق يا شريکش زخم بخورد؟ بايد منتظر ماند و ديد که چه خواهد شد. منبع: فيلم نگار، شماره 87 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]