واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ان مع العسر يسرا نويسنده: مازيار فکري ارشاد درباره فيلمنامه « طلا و مس» طلا و مس را مي توان يکي از اخلاقي ترين فيلم هاي ساليان اخير سينماي ايران دانست. اين گزاره به مفهوم اخلاق گرا بودن فيلم و فيلمنامه به ويژه از منظر اخلاق گرايي بشري نيست. بلکه طلا و مس بيشتر مي کوشد کنکاشي در چيستي گوهر اخلاق به عنوان يکي از مباني زندگي انساني داشته باشد.به معناي ساده تر، فيلمنامه گشتن به دنبال گوهر اخلاق بشري و يافتن آن را در کلاس و درس و بحث ميسر نمي داند و براين باور است که اين مفهوم غايي و آرماني را مي توان به سادگي در دل واقعيت هاي گاه پيش پا افتاده زندگي روزمره دريافت. در نهايت طلا و مس اخلاق عملي را بر اخلاق نظري ارجح مي داند و پيشنهادهايي نه چندان بکر و تازه را به مخاطب خود ارائه مي دهد. در واقع فيلم قصد دارد نکته اي را به ياد تماشاگر خود بياورد که بديهي است، اما به هر حال نزد بسياري از ما ناديده انگاشته شده است. از اين راه فيلم در حدود ميدان روح اعتقادات درست مذهبي و فارغ از کژتابي ها و کج فهمي هاي مرسوم در بطن زندگي روزمره مخاطبان خود است. هرچند که فيلم و پيرنگ داستاني آن مي توانست به رويکرد مبهم معنا گرايي رواج يافته در سينماي دهه اخير راه دهد، اما فيلم ساز خوشبختانه هوشمندي و ظرافت به خرج داده و طلا و مس را از غلتيدن به اين ورطه نجات داده است. طلا و مس چه از منظر مضمون و چه به لحاظ ساختار تفاوت هايي اساسي و بنيادين با آثار پيشين همايون اسعديان دارد و بي شک آن را مي توان نقطه عطفي در کارنامه هنري اين فيلم ساز دانست. اما اين چرخش بيش از آن که مديون کارگرداني و حتي متن فيلمنامه باشد، به يادمان مي آورد که شايد بتوان تهيه کننده يک فيلم را نيز در مقام مؤلف اثر ارزيابي کرد. منوچهر محمدي تاکنون سه فيلم متفاوت با محوريت موضوع روحانيت در سينماي ايران توليد کرده که فارغ از وجوه تماتيک مشترک، هريک فضايي نوآورانه، نگاهي متفاوت و لحني تابوشکن نسبت به اين قشرجامعه ارائه داده اند. مي دانيم که ارتباط ارگانيک قشر روحاني با ساير اقشار اجتماعي، همواره با سوء تفاهم ها و افراط و تفريط هاي اساسي دست به گريبان بوده است. از اين روست که مي توان ميان کمدي مارمولک، درام اجتماعي زير نور ماه و ملودرام خانوادگي طلا و مس فارغ از همه تفاوت هاي مضموني و ساختاري شان وجوه تماتيک مشترکي را دريافت و حضور يک تهيه کننده با جهان بيني روشنفکرانه مذهبي را در سه فيلم با سه فيلم ساز متفاوت را با انگاره ها و آموزه هاي تئوري مؤلف ارتباط داد. هر سه فيلم به نوعي کوشيده اند تصويري متفاوت، ملموس و باورپذير از هويت و فرديت قشر روحاني ارائه دهند. قشري که همواره قضاوت درباره آنان يا يکسره تحت تأثير قرائت هاي رسمي و تک بعدي قرار گرفته و يا دچارسوء تفاهم هايي از جنس عناد و عدم شناخت صحيح بوده است. ترديد يکي از مفاهيم مورد اشاره در فيلم طلا و مس ترديد بشري است. سيدرضا طلبه ساده شهرستاني به انگيزه حضور در درس اخلاق يکي از علما به تهران مي آيد. اما هر بار در مسير حضور يافتن سيد در جلسه درس اخلاق مشکلاتي پيش مي آيد که او را دچار ترديدهايي اساسي مي کند. همسر سيدرضا بيمار مي شود و پس از مدتي تقريباً از کار مي افتد. با وخامت تدريجي اوضاع جسمي و روحي زهراسادات، اين سيدرضاست که به همه انگاره هاي غير قابل ترديد ساخته شده در ذهنش شک مي کند و دچار دوگانگي مي شود. از جايي به بعد سيدرضا از طريق تجربه ناگزير بخشي از وظايف روزمره زهراسادات، به نوعي تزکيه نفس و رياضت شخصي مي رسد که نگاه او را به زندگي و به ويژه مفهوم اخلاق که از ابتدا در پي آن بود تغيير مي دهد . رابطه سيدرضا با فرزند خود عاطفه نيز خالي از سوءتفاهم نيست. سيدرضا که به دليل بيماري زهرا سادات وظيفه رساندن عاطفه به مدرسه را نيز بر عهده گرفته، با واکنش هايي از سوي فرزندش رو به رو مي شود که بار ديگر بذر ترديد را در دل او مي پاشد. در اين مسير هر روزه، هر گاه لباس روحانيت بر تن سيدرضاست، عاطفه در فاصله اي زياد از ورودي مدرسه بناي دويدن و دور شدن از او را مي گذارد و هر زمان که سيدرضا لباس شخصي پوشيده، عاطفه تا دم در مدرسه با او همراه است. اين قضيه را مي توان با خرده داستان روحاني مترو سوار فيلم زير نور ماه و همچنين اشارات مستقيم فيلم مارمولک از جمله فردي که رضا مارمولک در لباس روحاني را سوار کرده تا با سوءاستفاده از لباس او، از محدوده طرح ترافيک گذر کند، کنار يکديگر گذاشت که بار ديگر بر موضوع تهيه کننده در مقام مؤلف که در ابتداي اين يادداشت به آن اشاره شد، صحه مي گذارد. با پر رنگ شدن وجه ملودراماتيک فيلم در نيمه راه، که با هم نوازي هشدار دهنده سازهاي زهي همراه است، نشانه هاي اضطراب و ترديد در رفتار سيدرضا نيز آشکارتر مي شود. اين زمينه تا سکانس محوري و مهم ورود سپيده به خانه سيدرضا در حالي که زهرا سادات و بچه ها در منزل حضور ندارند، ادامه مي يابد. حضور فيزيکي سپيده، همراه با عطري که فضاي خانه را پرکرده و ديالوگ هايش با سيدرضا به ويژه آنجا که بر نياز همه آدم ها به روحانيت حتي افرادي مدرن با اعتقادات کم رنگ ديني تأکيد مي کند و در نهايت دستي که روي شکوفه اي روييده بر تنه درخت در حياط مي کشد، همه و همه مي توانند نقطه پاياني باشند بر ترديدهايي که جان سيدرضا را از آغاز قصه و شروع بيماري صعب العلاج زهرا سادات مي آزرد. اخلاق در طول فيلم شاهديم که مشکلات زندگي، سيدرضا را از رسيدن به درس اخلاق که به خاطر آن به تهران مهاجرت کرده باز مي دارد. در اين مورد فيلم مي کوشد تلقي خشک و بي انعطاف از مفاهيم مذهبي را در مقابل گونه اي تسامح ديني قرار دهد. اينجاست که وجه رحمانيت آموزه هاي مذهبي پر رنگ مي شود که جوهره آن را مي توان در جمله مشهور لا اکراه في الدين دريافت. سپيده در حضور کوتاه مدتش در خانه سيدرضا نقل قولي از زهرا سادات را براي او تکرار مي کند. جمله اي به اين مضمون که:« خوشبختي يعني ديدن و لذت بردن از چيزهاي کوچک و پيش پا افتاده.» جمله اي که گويا تحولي در ديدگاه سيدرضا نسبت به جهان اطراف و به ويژه مفهوم اخلاق به وجود مي آورد. او که تاکنون در گفته هاي استاد به دنبال گنج و کليد سعادت مي گشت، اکنون پا بر زمين گذاشته و به جاي يافتن گوهر اخلاق لابه لاي کتاب ها و سخنراني هاي آسماني، آن را روي زمين و در سادگي زندگي روزمره جست و جو مي کند. اينجاست که سيدرضا به جاي آن که مخفيانه و از پشت در به جلسه درس و بحث استاد گوش بسپارد، به زدودن گرد و غبار از کفش هاي طلبه هاي حاضر در جلسه مشغول مي شود. کنشي نمادين که به تغيير رويه و نگرش سيدرضا در باب موضوع اخلاق اشاره دارد. جايي که در ساده ترين و دم دستي ترين حالت ممکن از ساحت اخلاق نظري به ساحت اخلاق عملي نقل مکان مي کند. مرگ طلا و مس فضايي به شدت مرگ انديش و مرگ باور را ترسيم مي کند که البته تفاوت هايي جدي با انگاره هاي مرگ انديشانه ديگر فيلم هاي سينماي ايران دارد. مفهوم مرگ و مرگ انديشي از ميانه روند گسترش قصه به پيرنگ روايتي افزوده مي شود.در حقيقت تکيه روايت بيشترروي نشانه هاي وخامت تدريجي حال زهرا سادات است و با ورود او و سيدرضا به بيمارستان،پاساژهاي تصويري متعددي با تصويري از مرگ بيماران و مويه بستگان متوفي همراه مي شود. تکرار تصاويري از مرگ و اضمحلال و زوال بشري نکته اي است که فيلم روي آن تأکيد ويژه اي مي ورزد. بيماري لاعلاج زهرا سادات و هراس تدريجي که از خيال از کف دادن او بر سيدرضا عارض مي شود، جلوه ديگري از مرگ انديشي فيلم است. همان گونه که زهراسادات در مقابله اي جدي اما نااميدانه با علايم هر دم تشديد شونده بيماري اش، به نوعي کاتارسيس و پذيرش واقعيت ناگزير مرگ مي رسد. تقابل سنت و مدرنيته تقابل دائمي و ازلي دو مفهوم سنت و مدرنيسم از نکته هاي اصلي فيلمنامه طلا و مس است که در جاي جاي فيلم به نشانه هاي آن بر مي خوريم. تأکيد دوست طلبه سيدرضا بر تهراني بودن فلان طلبه و تفاوت هاي ميان ديدگاه طلبه هاي تهراني و شهرستاني فتح بابي است که در همان سکانس هاي آغازين فيلم شکل مي گيرد تا به تقابل سيدرضاي مأخوذ به حيا و سر به زير با سپيده، پرستار تهراني متجدد و صريح اللهجه به منتهي مي شود. سيدرضا که به تازگي در تهران اقامت گزيده، با برخي از ضوابط زندگي در اين شهر آشنا نيست، اما دوستش هر بار او را به خود آورده و در باب تفاوت هاي آداب و رسوم زندگي در تهران و شهرستان داد سخن مي دهد. از اين منظر شهرتهران و ضوابط زندگي در آن به بستري براي ظهور تعارض هايي عميق ميان باورهاي سيد و واقعيت عيني موجود تبديل مي شود. حتي خوردن پيتزا هم در راستاي اين تقابل سنت و مدرنيته تعبير مي شود که البته به نظر مي رسد تعبيري کليشه اي است. عشق سيدرضا در آغاز تنها سر در درس و بحث خود دارد و به تدريج زماني که وظايف سخت و دشوار زهرا سادات را بر عهده مي گيرد، از لاک انزواي خودخواسته بيرون مي آيد و در ادامه هر دم بر عشقش نسبت به همسر بيمارش افزوده مي شود. اما او به واسطه شرم ذاتي قادر به ابراز عشق خود نيست. در سکانس محوري حضور سپيده در خانه سيدرضا، سپيده به او مي گويد که عشق و علاقه خود نسبت به زهرا سادات را بر زبان آورد. روند تدريجي افزايش عشق سيدرضا به همسرش در لا به لاي تنش ها و خرده داستان هاي اندک فيلم به خوبي پرورش داده شده تا سکانس پاياني که خانواده همراه با دوست سيدرضا به پيک نيک آمده اند و در آنجاست که سيدرضا براي نخستين بار به وضوح بر زبان مي آورد که زهرا سادات را دوست دارد و برايش قرآن مي خواند: الم نشرح لک صدرک. منبع:نشريه فيلم نگار، شماره 92 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 514]