واضح آرشیو وب فارسی:انتخاب: سلام برتو ، اي وسعت بي پايان!
ميان الوان ظلمات ، نورهايي مي بيني از جنس شوق ، مشتاقي محبان صفات و محبان ذات و تامل مي كني ، سپاه ظلمت تا دم صبح عظمت دارد و در آخرين لحظات ريزش مي كند ، هرچه هم كه نيرومند باشد . كفه ي سنگين ترازوي حق به سمت سپاهيان نور است و آنان كه دل از تعلقات و كدورات شسته اند ، اندكند اما بيشمار ، چراكه مراد در پي نامرادي است و دوا از پي درد و شفا از پي رنج ، ان مع العسر يسرا . ان مع العسر يسرا .
پايگاه خبري تحليلي انتخاب (Entekhab.ir) :
امير حسام شهسواري : هوا غبار آلود است ، در ميانه شب و روز گام بر مي داري و انتظارت تنها انتظار صبح است و روشني . غبار شك و ترديد همه جا را فرا گرفته و تو بيم داري از دشمنان ، حاسدان و تنگ نظران .
عالمان عرصه ي خرد ، بينش و بصيرت در يكسو و بي مايگاني در ورطه ي جنون قدرت از سوي ديگر. هر دو داعيه ي دين دارند و خود را " متر " و " ضابطه " حق مي دانند و تو مي داني كه حق ناظر بر سراير و مطلع بر ضماير آنان است.
به آسمان مي نگري ابرهاي سياه مقابل روشني كدر مي آيند و بادي تند شروع به وزيدن مي كند . درختان گويي فرياد مي كنند و زبان سبز و دستان بلندشان سرودي مستانه از ضمير خاك مي خوانند ، طوفان آغاز شده !
تلاش مي كني نوري رابيابي و اين آيه هاي روشني را به صدق دل دنبال كني ، نهال هاي جوان و گل هاي رنگ رنگ به خاك مي نشينند ، پريشان حال و بي پناه هريك به گوشه اي و سنگ ها چه آسان ساغر مي شكنند ، مي شنوي آواي شوم شباويز را ؟
مهتاب به شام و خورشيد به بام نمي آيد ، چراكه صياد در كمين است و دامنش ننگين . صداي ضجه ي مادران آب و آيينه و آفتاب در گنبد افلاك پيچيده است و اين داغ جانفرسا ننگ صياد است .
سايه هاي دعا را دنبال مي كني و مي خواني به فريادي ملتمسانه : مرا ، اين بندي رنجور دلتنگ را با نور و روشنايي آشنايي ده !
نجوايي آشنا از دور دستها ، از ميان تيرگي ها شنيده مي شود : گنه آلوده ام يا رب ! ولي غمگين ، ولي پاييز . غروب سرد ناشادم ، بيفكن پرتو مهرت ، بيفشان دامن مهتاب .
دنيا طلبان در اين تاريكي فريبنده جز متاع غرور معامله نكنند . عصيان و طغيان در لباس عاريتي دنيا بر اين غدار ناپايدار دلبسته و به فريب مال و جاه عنان از كف مي دهد . عامل رذيله و ذميمه مي شوند و مائده ي بقاي جاوداني را به اندك نصيب نفس قدرت طلب مي فروشند ؛ الدنيا تغر و تضر و تمر .
ميان الوان ظلمات ، نورهايي مي بيني از جنس شوق ، مشتاقي محبان صفات و محبان ذات و تامل مي كني ، سپاه ظلمت تا دم صبح عظمت دارد و در آخرين لحظات ريزش مي كند ، هرچه هم كه نيرومند باشد . كفه ي سنگين ترازوي حق به سمت سپاهيان نور است و آنان كه دل از تعلقات و كدورات شسته اند ، اندكند اما بيشمار ، چراكه مراد در پي نامرادي است و دوا از پي درد و شفا از پي رنج ، ان مع العسر يسرا . ان مع العسر يسرا .
عاشوراست ، سپاهيان ظلمت مست از باده ي شبانه ، سوار بر مركب مراد بودند ، بدعت ها به رنگ حق درآمده بود و ديده ي عيب و زبان طعن بر آنان مستولي ، مه را به عيب جويي نشسته بودند و طعنه ي پاكان مي كردند ، غافل از آنكه صبح نزديك است و روشني در پيش . قوم دون اندرز نمي پذيرفت و جهل او را از پاي افكنده بود .
به ياد مي آوري كلام مرد بي بيم و بي ضعف و پر صبر را ، علي ( ع ) را : " مبارك باد چهره هايي كه جز به هنگام زشتي ها ديده نمي شوند ."
قامت انديشه ي ايشان را نظاره مي كني و در مي يابي كه با قامت كوتاه از درون برون را و از برون درون را نمي توان ديد.
آسمان در اخرين لحظات تاريكي ، نور را از زمين مي گيرد ، ستاره هايي كه در كهكشاني روشن گام مي نهند ... سپاه شب پرست هنوز به خود نيامده . نور را مي بيني كه از دور دست به ميدان مي آيد ، انوار زمين ، دلداده هاي جانان به ديدار معبود مي شتابند و سياهي به سرخي و سپس به روشني بدل مي شوند.
خوش آن دلداده اي كاين بخت دارد كه پيش روي جانان جان سپارد
حسين (ع ) را مي بيني ، سرافراز ، ايستاده بر قله ي خوبي و رهايي يافته از زندان دنيا ، شب شكن . و راه حسين (ع) كه چهارده قرن است حركت به سمت روشني را هدايت مي كند و حركت به سمت اطاعت حق ، عدل ، انصاف و آزادگي را به عنوان تنها راه رهايي از جهل ، تعصب و تحجر.
و تو اكنون پس از قرن ها مي خواهي نور را بيابي ، در روزگار خودت كه گفته اند : " كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا " در اين جهاني كه همه غبار آلود است ، حتي آيينه ها هم در آن غبارآلودند و آيينه غبار گرفته ديگر ايينه نيست ، بايد حسيني شوي ، بايد راه را بيابي ، بايد يقين پيدا كني ، بايد آزاده باشي .
اي تشنه ترين دريا ، سيراب ترين عطشان / سرمست سماعي سرخ ، در دايره ي ميدان
تنگ است نفس تنگ است ، اين حجم قفس تنگ است / اي روح رها از تن ! بشكن در اين زندان
ايمان خوارج بين ، اين سكه ي رايج بين / بر مسخ علي كوشد ، اسلام ابوسفيان
يك عمر تورا خوانديم ، در سوگ تو گل كرديم / ما از تو چه مي دانيم ، اي وسعت بي پايان ؟ ( شاعر : سيد شهاب الدين موسوي )
السلام علي الحسين ، و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين
چهارشنبه|ا|16|ا|آذر|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: انتخاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 200]