تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 26 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):حيا زينت اسلام است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806629296




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چه طور يك مجرم تبديل به يك اسطوره مي شود ؟


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چه طور يك مجرم تبديل به يك اسطوره مي شود ؟
چه طور يك مجرم تبديل به يك اسطوره مي شود ؟   نويسنده : سيدآريا قريشي   مايكل مان در فيلمش سعي مي كند نگاهي منطقي و عاري از اسطوره پردازي به زندگي جان ديلينجر و شرايط دوره اي كه او را به آن جا رساند ، داشته باشد . دشمنان مردم در نمايش شخصيت هاي اصلي اش و نحوه رفتار آن ها ، به ديگر فيلم هاي مان (و به خصوص شاهكارش مخمصه) نزديك است . در اين جا هم با يك زوج سروكار داريم كه از نظر اخلاقي مكمل هم اند . اين زوج در فيلم هاي مان گاهي در كنار هم اند و با هم همكاري مي كنند (نفوذي و پليس ساحلي ميامي ) و گاهي در مقابل هم قرار مي گيرند (مخمصه ، وثيقه و حالا دشمنان مردم) . در اين فيلم هم جان ديلينجر و ملوين پرويس اين زوج راتشكيل مي دهند . ديلينجر از كارش خسته شده ، تلاش مي كند زندگي اش را سر و سامان ببخشد و زندگي آرامي را در پيش گيرد ، شوخ طبع است و جذاب و خونسرد . سوي ديگر قضيه ملوين پرويس حضور دارد . يك پليس عبوس ، عصبي و خشن كه البته گاهي به طرز ناگهاني رگه هايي از عطوفت را نيز نشان مي دهد ( وقتي بيلي فريچت را در حال كتك خوردن از پليس مي بيند ، جلوي همكارش را مي گيرد و وقتي مي بيند بيلي نمي تواند خودش به دستشويي برود ، او را بلند مي كند تا به آن جا ببرد ). ملوين خودش را وقف كارش كرده و ظاهراً چيزي به نام زندگي شخصي برايش معنا ندارد . پس اين تقابل ، كمكي است براي برجسته كردن خصوصيت دروني شخصيت ها و فرصتي است براي نفوذ به عمق كاراكترها . اما در ميان تمام فيلم هاي مان ، دشمنان مردم به مخمصه بيش از بقيه شباهت دارد . در اين جا هم رويارويي يك دزد و يك پليس را شاهديم . در دشمنان مردم هم مثل مخمصه ، دزد سعي مي كند زندگي شخصي اش را سرو شكلي بدهد و پليس ، زندگي شخصي مناسبي ندارد . مخمصه با يك سكانس دزدي خياباني شروع مي شود و دشمنان مردم با فرار ديلينجر و يارانش از زندان . در هر دو فيلم يك نبرد خياباني را بين دو گروه درگير شاهديم . جان ديلينجر هم مثل نيل مك كالي وقتي با يك دختر آشنا مي شود ، تصميم مي گيرد از آن شهر برود و زندگي اش را به شكل ديگري دنبال كند ، ولي ناكام مي ماند. در هر دو فيلم ، دو رقيب اصلي در ميانه فيلم تنها در يك سكانس با هم رودررو مي شوند و مستقيماً با هم صحبت مي كنند و سپس در پايان فيلم به هم مي رسند ؛ جايي كه تبهكار سرانجام كشته مي شود . در پايان هر دو فيلم به نظر مي رسد پليس ماجرا (كه ظاهراً طرف پيروز ماجراست) پس از كشتن تبهكاري كه انگار روي ديگر او محسوب مي شود ، ديگر روي زندگي آسوده و بي دغدغه را نخواهد ديد ( در پايان مي فهميم كه پرويس در سال 1960 به زندگي خود پايان داد ). دشمنان مردم به دوره اي خاص از جامعه آمريكا مي پردازد . دوره اي كه اجتماع در شرايطي بحراني و در مرز دو وضعيت قرار داشت . در واقع نوعي حالت گذار در آن دوره به وجود آمده بود . در چنين شرايطي همواره انتقادها ونارضايتي ها نسبت به حكومت به بالاترين حد خود مي رسد و مخالفان زيادي ظهور مي كنند . در دوره منع الكل ، مردم گنگسترها را به عنوان يك اپوزيسيون مي ديدند ( يعني در واقع به عنوان يكي از مخالفان) ، نه مشتي قاچاقچي و آدم كش . به همين دليل آل كاپون و ديلينجر و ... محبوبيت بالايي در ميان مردم داشتند . در عوض پليسي كه وظيفه اش ايجاد نظم عمومي و حفظ امنيت و آرامش مردم بود ، از سوي مردم طرد مي شد . دشمنان مردم به اين مسأله توجه ويژه اي دارد كه علل اين اتفاق را بررسي كند . اين كه چرا كار به جايي رسيد كه قانون منفور شد و عصيان گري در مقابل قانون ، محبوب؟ چرا شرايط به گونه اي پيش رفت كه بيش از پنج هزار نفر در مراسم تشييع جنازه جان ديلينجري شركت كردند كه نماد مخالفت با نظم عمومي شده بود ؟ يك دليلش همان مرحله گذار است . اما دليل ديگرش مقايسه اي است كه مايكل مان بين دارودسته ديلينجر وپليس انجام مي دهد . در اين فيلم قرار نيست تصويري اسطوره وار از ديلينجر ببنيم . راجر ايبرت زيركانه اين نكته را در نوشته اش درباره اين فيلم ذكر كرده ؛ اين كه در سال هاي اخير ، خيلي از كارگردانان براي اين كه همدردي تماشاگر را با شخصيت اصلي فيلم جلب كنند ، پاره اي خصوصيات مثبت به او مي دهند . ولي مايكل مان در تمام طول فيلم تأكيد مي كند كه هويت اصلي ديلينجر يك «سارق» است . نكته همين جاست . ما مي دانيم ديلينجر نهايتاً چيزي بيش از يك سارق نيست . ولي باز هم او را دوست داريم . چون او گرچه « آدم خوب» داستان نيست ، ولي چهره و رفتاري كاملاً كاريزماتيك دارد. او يك سارق است ، اما رفتارش با مردم عادي همواره توأم با رأفت و مهرباني است . در اولين سرقت بانكي كه در فيلم مي بينيم ، جان به مردي كه پول هايش را آورده تا در بانك بگذارد ، مي گويد : « پولتو بردار . ما براي بردن پول بانك اومديم .» در جاي ديگر مي گويد :« من با دوستام روراستم . اون ها هم با من روراستن.» در مورد ويلينجر روايتي وجود دارد كه گويا يك بار او مدير زندان و راننده اش را گروگان گرفت و از زندان گريخت و بعدها سهم مدير زندان و راننده را پرداخت ! چنين رفتاري را بگذاريد كنار رفتار پليسي كه دارد بيلي فريچت را به شدت كتك مي زند يا جايي كه خود ملوين پرويس و همكارانش ، يكي از ياران جان را در حالي كه تير خورده ودر حال مرگ است ، گير مي اندازند و آن قدر از تزريق داروي مورد نيازش به او خودداري مي كنند كه او ناچار و از روي درد ، جاي ديلينجر را به آن ها مي گويد . پليس ها در اين فيلم شغل شريفي دارند ، اما شرافت شغلي ندارد و جان ديلينجر شغل شريفي ندارد ، اما شرافت شغلي دارد و اين تفاوت آن هاست كه باعث محبوبيت جان مي شود. كاري كه ملوين و ديگر پليس ها با يار ديلينجر انجام دادند ، با مقداري تفاوت يادآور يكي از اعمال بروس وين (بتمن) در فيلم شواليه سياه است ( كه از قضا آن كاراكتر را هم كريستين بيل جان بخشيد) . در آن جا بتمن براي يافتن جوكر ، سيستم شنود مكالمه هاي تلفني مردم شهر گاتهام را راه اندازي كرد و اين جا ملوين با عذاب دادن يكي از ياران ديلينجر ، جاي او را مي فهمد . هر دو كار از نظر منطق توجيه پذيرند . اما از نظر اخلاقي چه ؟ آيا چون هر دوعمل قرار است باعث نجات مردم شود ، پس از لحاظ اخلاقي قابل توجيه اند ؟ اين سؤال ها در نهايت براي تماشاگر بي پاسخ مي ماند . اما به هر حال تماشاگر مي فهمد چرا ديلينجر محبوب تر از امثال پرويس بوده است . ديلينجر در آخرين لحظه هاي قبل از مرگ ، حرفي مي زند كه وينستيد آن را مي شنود . وقتي ملوين پرويس از او مي پرسد كه او چه گفت ، وينستيد پاسخ مي دهد كه نتوانسته بشنود . انگار افرادي مثل ملوين هرگز نخواهند توانست به آن ها نزديك شوند و راز محبوبيت آن ها را بفهمند . اتفاقاً يكي از مهم ترين عوامل محبوبيت ديلينجر همان چيزي است كه در لحظه مرگ مي گويد :« از طرف من به بيلي بگو : خداحافظ پرنده كوچولو.» او دم آخر هم به فكر بيلي است . به شخصيتش فكر مي كند و به زندگي شخصي اش . چيزي كه ملوين هيچگاه نمي تواند بفهمد . مايكل مان با اين شخصيت پردازي ويژه اش مدام دارد تناقض هاي عصر جان ديلينجر را به ما يادآوري مي كند . شايد اين سؤال برايتان پيش بيايد كه داستاني كه دارد در دهه 1930(آن هم با شخصيت هاي واقعي ) رخ مي دهد ، ممكن است چه ربطي به دنياي ما داشته باشد ؟ همين چند سطر قبل شباهت بروس وين و ملوين پرويس را گفتم . مگر نه اين كه شواليه سياه با نگاهي دقيق به جهان ما ساخته شده ؟ تا جايي كه حتي بتمن فيلم را مي توان نمادي از جرج بوش در نظر گرفت ؟ پس خيلي از آن تفسير و تأويل ها را مي توان در فيلم اخير مان هم بررسي كرد . بنابراين به هيچ وجه بي ربط و گزاف نيست اگر بگوييم دشمنان مردم همان قدر كه به جامعه دهه سي مي پردازد ، به عصر خود ما هم توجه نشان مي دهد . به هر ترتيب ، از يك طرف مي بينيم كه ظاهراً رفتار ديلينجر ، « اخلاقي » تر و « انساني » تر است . كم تر از آن ها از دايره اخلاق خارج مي شود و به ندرت كسي را مي كشد (خود ديلينجر واقعي گفته بود كه در طول زندگي اش تنها يك نفر را كشته است ) . اما از سوي ديگر مشاهده مي كنيم كه اقدام هاي او باعث هرج و مرج مي شود . ثروت بانك ها را به يغما مي برد و مخل نظم عمومي است و پليس در راه برقراري همين نظم و آن هم مطابق قانون عمل مي كند . در حالي كه اعمال ديلينجر همگي خلاف قانون اند . بنابراين ديلينجر و امثال او بايد كشته شوند . اين جاست كه تماشاگر بر سر دوراهي عجيبي گير مي كند . اين يا آن ؟ قانون يا اخلاق ؟ تمام اين عوامل باعث مي شوند فيلم - گرچه هيچ گاه به سمت اسطوره سازي از ديلينجر پيش نمي رود - تصويري جذاب و حماسي از او به نمايش بگذارد . اوج اين نگاه حماسي را در سكانس قتل ديلينجر مي بينيم . مايكل اسكرگا تعبير جالبي از اين صحنه دارد : « جاني دپ و مايكل مان ، غلظت عاطفي اين صحنه(سكانس مرگ ديلينجر) را تا حد يك اپرا درباره مردان جان سخت بالا برده اند .» واقعيت هم همين است . تماشاگر در آخر اين صحنه ، بيش از اين كه به جنايت هاي ديلينجر فكر كند ، به عظمت او مي انديشد . حتي ممكن است به احترام مردانگي و ايستادگي او كلاه از سر بردارد . بنابراين مايكل مان تصويري قهرمانانه از ديلينجر نمي سازد . ولي ما را همچون فردي از دهه سي به آن دوره مي برد و ما به سادگي به ديلينجر احترام مي گذاريم ، بدون اينكه او را يك قهرمان بدانيم . با همه اين ها ، ديلينجر در اين فيلم يك گنگستر كلاسيك است . او هم مثل بسياري از وسترنرها و گنگسترها ، قرباني تغيير زمانه و عدم توانايي تطبيق با آن مي شود . در زمانه اي كه ديلينجر مي زيست ، افراد منطق گرايي چون ملوين پرويس مورد نياز بودند و ديلينجرها بايد زير پا له مي شدند . مايكل مان خودش صراحتاً ديلينجر را راهزني قرن نوزدهمي مي داند كه در ميانه قرن بيستم مي زيست . تنهايي او به تفاوتش با زمانه اش برمي گردد . ديلينجر از آخرين بازماندگانش ( شايد آخرين بازمانده) راهزناني است كه هيجان براي آن ها در درجه اول براي نفس هيجان مهم بود و نه چيز ديگر . اما در دوره حيات او ، همه مردم ، هر چيز را به خاطر هدفي غايي تر مي خواستند . براي ديلينجر مسير مهم تر از مقصد بود و براي مردم دهه سي برعكس . براي همين ديلينجر محكوم به تنهايي بود .در اين ميان بيلي فريچت تنها كسي بود كه او را درك كرد . او وقتي به جان پاسخ مثبت داد كه جان جواب كسي را كه با اصرار در ميان مكالمه او و بيلي مي دويد وكت و كلاهش را از بيلي مي خواست ، با ضربه هاي پياپي مشت داد . آن جا بود كه بيلي فهميد هميشه لازم نيست از راهي رفت كه معقول ترين نتيجه را داشته باشد . بلكه گاهي بهتر است مسيري را انتخاب كرد كه هيجان بيش تري داشته باشد . او هم هيجان و خطر را به خاطر نفس آن ها دوست داشت . زندگي او هم شباهت زيادي به جان دارد . براي همين آن ها اين قدر راحت همديگر را پيدا كردند . ديلينجر ضدقهرماني است كه سرنوشتش معلوم است و اتفاقاً خودش هم با آغوش باز به سمت پايان محتومش پيش مي رود .( مي بينم كه اين نوشته هم دارد رويكردي حماسي در قبال ديلينجر پيش مي گيرد !) بدون شك يكي از تصادف هاي جالب تاريخ بود كه ديلينجر پس از خروج از سينمايي كه فيلم گنگستري ملودرام منهتن را نشان مي داد ، به دست پليس كشته شد . حالا كه ديالوگ هاي آن فيلم را در فيلم مايكل مان مي شنويم ، احساس مي كنيم انگار اين جمله ها دارند از دهان ديلينجر خارج مي شوند . بلكي (كلارك گيبل) گنگستري است كه ترجيح مي دهد با عزت بميرد تا اين كه عمري را در زندان سپري كند . براي همين تمام پيشنهادها را رد مي كند و با سري بالا به سمت مرگ مي رود . ديلينجر هم در اوج محبوبيت و شهرت كشته شد . در حالي كه آل كاپون ، مشهورترين گنگستر دوران ، به زندان رفت ، تعادل رواني اش را از دست داد ودر اوج فلاكت جان داد . بي شك براي ديلينجر ، حالت اول بسيار دل چسب تر از دومي بوده است . اين جاست كه جمله مشهور كلارك گيبل در ملودرام منهتن معناي ديگري مي يابد و به نوعي به چكيده فيلم و حتي زندگي ديلينجر تبديل مي شود :« اگه نمي تونم اون طور كه مي خواستم زندگي كنم ، لااقل بذارين اون طور كه مي خوام بميرم .» منبع: نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398 /س  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 472]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن