تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترین کارها در نزد خدا نماز به وقت است ، آنگاه نیکی به پدر و مادر ، آنگاه جنگ در را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805525331




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حماسه كلاه و مسلسل


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حماسه كلاه و مسلسل
حماسه كلاه و مسلسل     نگاهي به فيلم دشمنان مردم   كارگردان : مايكل مان . فيلم نامه : مايكل مان ، رونان بنت ، آن بايدرمن . مدير فيلم برداري : دانته اسپينوتي . تدوين : پائول رابل . طراح صحنه : پاتريك لامب . موسيقي : اليوت گلدنتال . بازيگران : جاني دپ(جان ديلينجر) ، كريستين بيل (ملوين پرويس) ، ماريون كوتيار(بيلي فريچت) ، چانينگ تاتوم(فلويد) ، ديويد وينهام(هري پيرپونت) ، استيون گراهام(نلسن) ، جوواني ريبيسي (آلوين كارپيس) ، استيون دورف(هومر وان ميتر) ، جيمز روسو(والتر ديتريش) ، بيلي كراداپ(جي . ادگار هوور) . محصول 2009 آمريكا ، 143 دقيقه . هيچ كس نمي تواند در برابر جان ديلينجر و گروه گنگستري اش بايستد ، هيچ زنداني نمي تواند جلوي فرار او را بگيرد . جذابيت ظاهري جان وهمچنين شجاعت او هم باعث شده همه مردم ، از نامزدش بيلي فريچت گرفته تا غريبه هايي كه فقط نام او را شنيده اند ، تحسين اش كنند . جان در سرقت بانك ها مهارت خاصي دارد و مردم آمريكا نيز از بانك هايي كه فقط پول روي پول مي گذارند و سبب افزايش ركود اقتصادي مي شوند ، دل خوشي ندارند . حوادث يكي از درگيري ها موجب مي شود پليس براي تعقيب او مصمم تر شود . پليس فدرال آمريكا يك گروه ويژه به سرپرستي ملوين رويس را براي تعقيب جان و گروهش اعزام مي كند اما اعضاي كاركشته جان كه هم در نبرد تن به تن مهارت دارند و هم در تيراندازي سرآمد هستند ، به اين راحتي تسليم پليس نمي شوند .ضربه هاي پليس به دارودسته ديلينجر ادامه دارد ، و او بيش تر وبيش تر در تنگنا قرار مي گيرد. تا اين كه به اوخيانت مي كنند و دم در سينما گيرش مي اندازند و دور از محبوبش او را مي كشند . مايكل مان هر چند سال و به وسواس فيلم مي سازد ،و هر فيلمش يك حادثه است ؛ به خصوص كه در فيلم تازه اش چند تا از مهم ترين ستاره هاي امروز سينماي جهان حضور دارند و داستانش موضوعي جذاب و آشنا براي سينما و سينمادوست هاست : زندگي و دوران جان ديلينجر ، دزد معروف بانك . اين مجموعه را در كنار مجموعه ديگري كه به بهانه Collateral منتشر كرديم ونقدي كه دو سال پيش بر پليس ساحلي ميامي نوشتم ، به عنوان مقدمه هايي در نظر بگيريد براي پرونده مفصلي كه روزي روزگاري در بخش «سايه خيال» به سراغ كل كارنامه اش برويم :«زندگي و دوران مايكل مان». هر چه نباشد اين سبك گراي بزرگ معاصر ، براي ما عاشقان سينما ، يك ديلينجر درست و حسابي است . افتخار   دشمنان مردم يكي از بهترين فيلم هاي مايكل مان نيست ؛ اما ساختنش براي هر كارگردان ديگري يك افتخار به حساب مي آيد . با رفتن به سراغ زندگي جان ديلينجر ، گنگستر معروف و ملوين پرويس ، پليسي كه او را كشت ، مايكل مان يك بار ديگر به قلمرو آشناو محرمش بازگشته ، اما اين زمينه آشنا ، گاهي كمكش مي كند و گاهي دست و پايش را مي بندد . هر چند كه دشمنان مردم بيش تر از هر فيلم ديگري از مايكل مان ، به كار هيپنوتيزم كردن تماشاگر مي آيد . بايد سي دقيقه ابتداي فيلم را تحمل كنيد ، و آن وقت بي اين كه خود بفهميد ، متوجه مي شويد كه در افسون كلاه ها وپالتوهاي بلند و گلوله ها وجاي زخم و صورت آدم ها و لوله سرد ومستقيم اسلحه ها جا مانده ايد . جسارت   كم شده فيلمي اين قدر همدلانه نسبت به يك مجرم ساخته شود . مان ، قهرمانش را در قالب جان ديلينجر يافته يا ساخته است . مرد عاصي فردگرايي كه به شكل متناقض نمايي ، همان طور كه خودش را به عنوان يك فرد مي يابد و مي شناسد ، به مردم دور و برش هم نزديك و نزديك تر مي شود . بيش از آن كه از جنس مردم باشد ، آن قدر از سيستم فاصله گرفته تا مردم او را يكي از خودشان بدانند .حالا مان از يك مجرم ديگر ،يك هنرمند مردمي با حساسيت هاي خاص خودش مي سازد . همان طور كه پيش از اين ها ،از ورزشكاري مثل محمدعلي يا كارمند يك كارخانه دخانيات به اسم جف وايگند ساخته بود . ديلينجر از بانك ها مي دزديد نه از مردم ودر عين حال تجسم همان زندگي است كه مردم عاشق تماشايش هستند ، اما جرأت تجربه كردنش را ندارند . يك زندگي خشن ، سريع ، تازه ، پرانرژي ، احساساتي ، پيش بيني ناپذير ، كه معلوم نيست كي لگامش از دست كسي كه آن را با چنين جسارتي تجربه مي كند ، در مي رود و سوار مغرور را به زمين مي كوبد . زندگي جان ديلينجر ، فارغ از گيرهاي اخلاقي و حقوقي اش ، اين فرصت را در اختيار راوي اين داستان قرار مي دهد تا جهان پر تب وتاب خودش را بسازد . جهان آدم ها و گلوله ها . جهاني كه مردها براي ادامه زندگي و اثبات خود ، در چهارچوب شرايطي كه قراردادش را نوشته اند ، تن همديگر را مي درند . كه چراغ شب هايشان ، آتشي است كه از لوله سلاح هايشان بيرون مي زند . اغراق در مردانگي فيلمهاي مان ، اين جا به اوج مي رسد . ريتم بدن مردها ، مسير حركت شان ، شكل با هم بودنشان وتصوير مورد علاقه مايكل مان در فيلم هايش ، تصوير مرداني كه با لوله سلاح هايشان ، سختي ديوارها ، شيشه ها و سطوح فلزي مقابل شان را خنثي مي كنند . سينما   اين همان زندگي است كه مثل سينما مي گذرد .جان ديلينجر دم در سالن سينمايي كشته شد كه فيلمي از كلارك گيبل نشان مي داد با اين ايده اصلي :« سريع زندگي كن و سريع بمير». اگر هم اين علاقه تاريخي ديلينجر به سينما و ستارگانش نبود ، باز هم زندگي او براي مايكل مان ، سرشتي كاملاً سينمايي داشت . براي كسي كه جهانش سينماست ، زندگي جان ديلينجر يك معدن طلاست . به اين ترتيب همه آن چه تا اين جا نوشته شد ، خودش را نشان مي دهد . مايكل مان در مقام يك سبك گراي كبير ، تمام فيلم را پر مي كند از موقعيت هاي بصري و دراماتيك مورد نظرش . پس از پليس ساحلي ميامي حالا دشمنان مردم فيلم ديگري است از اين كارگردان بزرگ معاصر تا شور و هوس آتشين اش براي نمايش مردانگي اغراق شده و هر آن چه را به نظر خودش ، ثبت آن از چشم دوربين اش زيباست ، اغنا كند . مثل باقي آثار فيلم ساز ، اين داستان آدم هايي است با زندگي هاي بزرگ تر كه هزينه تفاوت و وسعت زندگي و احساساتشان را مي پردازند . ديلينجر براي راضي كردن دختر به همراهي با خودش ، به او وعده مي دهد كه با هم ، زندگي پراحساس تري خواهند داشت. مگر ما براي تماشاي همين صحنه ها و تجربه همين اتفاق ها به سينما نمي رويم كه حالا به ديلينجر خرده مي گيريم كه چرا چنين مسيري را براي زندگي اش برگزيده است ؟مايكل مان او را روي پرده سينما محبوس مي كند ،تا هم حالش را به ما منتقل كند و هم از خطر وجود و حضورش بپرهيزد . نور   اين بار دانته اسپينوتي ، مدير فيلم برداري هميشگي استاد ، بازگشته است . اسپينوتي و مايكل مان ، بعد از نفوذي از هم جدا شده بودند و حالا بار ديگر به هم پيوسته اند . هر چند كه در اين فاصله ، سليقه بصري خاص فيلم ساز ، به كمك فيلم برداران ديگري مثل امانوئل ليوبسكي ، و همچنين پيشرفت تكنولوژي و ابداع وسايل و ادوات جديد تصويربرداري ، تفاوت هاي فراواني يافته و از سر و شكل كلاسيك تر دوران اسپينوتي فاصله گرفته است . حالا باز با قاب هايي روبه رو هستيم ، به اندازه لرزان ، كه بخش اعظم شان را فضاي خالي تشكيل مي دهد ، و سوژه داخل قاب ، در اغلب موارد فقط جز كوچكي است از يك كل بزرگ ، كه فيلم ساز نمايش آن را ترجيح داده است . اما اين بار مايكل مان نماهاي انگل را كشف كرده است . دشمنان مردم پر است از نماهايي كه گروه مردان را در نماهاي رو به بالا نشان مي دهد . ابرها يا چراغ هاي سقف راهروها و تالارها در پس زمينه اند و ما از پايين ، شاهد آدم ها و اشيايي هستيم كه قسمت پايين كادر را پر كرده اند . از جمله در سكانس بردن ديلينجر به زندان يا فرارش ، كه لبه ديوار زندان در جدال با آسمان آبي ، كنش اصلي موجود در صحنه را رقم مي زند ، يا سكانسي كه گروه مردان ، از پله ها بالا مي روند و وارد بانك مي شوند و لحظه اي كه چراغ بزرگ بالاي سر ديلينجر در سالن سينما روشن مي شود . به اين ترتيب دوربين سريع و پر جوش و خروش مايكل مان ، با ميل بسيار به دنبال هر چيزي مي گردد كه سليقه كم ياب فيلم ساز را ارضا كند . آرم و چراغ جلوي يك اتومبيل ، يا تصوير درخت هاي خزان زده بر بدنه صيقلي يك ماشين ، و طاقي هاي راهروي پر چراغ هتل ، كه ماريون كوتيار بر آستانه اش ايستاده است . بعد مي رسيم به لباس ها و صورت آدم ها . به چشم كريستين بيل كه دوربين فيلم ساز ، در يك نماي رو به بالاي ديگر ، كنار دسته سلاح و هنگام نشانه رفتن ، شكارش مي كند . به شيشه هايي كه مي شكنند و بدن ها و ديوارهايي كه سوراخ مي شوند . دو مرد   اما مشكل از فيلم نامه است . نه فقط اين كه مقدمه چيني جذابي ندارد . مشكل بزرگ تر اين است كه از ديناميسم هميشگي فيلم هاي مايكل مان جا مانده است . تحركي كه حاصل از ارتباط ميان دو مرد ، در يك جبهه (پليس ساحلي ميامي و نفوذي) يا در جبهه مقابل (Collateral و مخمصه) است ، كه در دنياي مؤلف ، چندان تفاوتي در اين سو و آن سوي خط بودن براي اين مردان نيست . اين بار اما قرار است ملوين پرويس ، قل ديلينجر باشد كه نيست . در تمام داستان به اندازه كافي با او آشنا نمي شويم وبيش تر يك مأمور معذور مي زند تا يكي ديگر از شخصيت هاي بزرگ تر از زندگي فيلم هاي مايكل مان . اگر كريستين بيل نبود تا صرف حضورش شخصيت و عمقي به اين كاراكتر بدهد كه ديگر هيچ . بار الكتريكي فيلم ، به اين ترتيب تخليه مي شود . به خصوص كه در نيمه اول ، ارتباط ميان ديلينجر و بيلي فريچت ، زن مورد علاقه اش هم گرماي مورد نياز را ندارند . ميان ديلينجر و هم قطارهايش ارتباط لازم برقرار نمي شود و اتفاقي كه مثلاً در مورد تام سايزمور و وال كيلمر به عنوان وردست هاي رابرت دنيرو در مخمصه مي افتد ، اين جا تكرار نمي شود . پس بايد همه چيز را گذاشت به دوش جاني دپ و تصوير همه جانبه اي كه از جان ديلينجر ارائه مي دهد . طبق معمول ، دپ برداشتي ظريف و هنرمندانه از كاراكتري كه نقشش را بازي مي كند ، ارائه مي دهد (انگار از زمان همكاري با تيم برتن در ادوارد دست قيچي و ادوود اين در خونش باقي مانده است ) . تم « مرد مجرم در مقام هنرمند» ، با حضور دپ قوام بيش تري مي گيرد ، هر چند كه اين بازيگر بزرگ موفق مي شود هوش و تمركز و خشونت اين شخصيت را به بازي اش اضافه كند. اما كمبودها اين جا هم خود را به رخ مي كشند . رابطه پيچيده ديلينجر با جامعه ، كه تركيبي از هم دردي و اسطوره سازي است ، كم تر بررسي مي شود و تقابل ميان ديلينجري و سيستم هم راه به جايي نمي برد . فرقش با پليس ساحلي ميامي اين جاست كه در آن فيلم ، انتظاري براي شكل گرفتن چنين بحث هايي نيست . آن جا ظاهر و سطح ، همه چيز اثر است . اما وقتي چنين دست مايه اي انتخاب مي كنيد و قرار است به واقعيت هاي تاريخي وفادار بمانيد ، كمبودها خودش را نشان مي دهد . در فيلم شخصيتي مثل ادگار هوور حاضر است . هدف چپ هاي آمريكا در طول ساليان سال . و مايكل مان با تمام گرايش هاي اجتماعي مشخصش ، او را دارد و زياد سمتش نمي رود . اما اين ها هيچ كدام آن قدر به فيلم ضربه نمي زند كه دنياي دو مرد مايكل مان در نمي آيد . مثل هميشه يكي قهرمان مردم و يكي قهرمان سيستم ، يكي محمدعلي كلي و يكي جرج فورمن . تقابل زندگي هنرمندانه و پراحساس گنگسترهاي هنرمند ودنياي كوچولوي پليس ها ، كامل نمي شود و شخصيت خام ملوين پرويس فيلم ، جان ديلينجر را هم ضعيف مي كند . ديوار   اين ها را بگذاريد كنار ديگر محدوديت هايي كه شامل حال استاد شده است .مان ،مرد متروپوليس هاست .مرد نئون ها و چراغ ها و ماشين هاي شيك و تلفن هاي همراه و شهرهاي غرق در نور و آدم . او عاشق نشانه هاي تكنولوژيك است . هم وسوسه اش مي كنند و هم به بندش مي كشند . اما در دهه 1930 مان چيز چنداني براي تماشا پيدا نمي كند . جز چشم اندازهاي طبيعي و كلاه ها و پالتوها و مسلسل هايي با لوله هاي بلند ، و بالاخره آرم جلوي ماشين ها . دوربين مايكل مان دنبال چيزهاي خوب مي گردد . ولي مشخص است تمام آن چه را كه مي خواهد اين جا پيدا نمي كند . شايد به همين دليل است كه وقتي به چراغ روي يك راديوي قديمي مي رسد ، با تمام وجود نور چراغ را در آغوش مي كشد . علي نشان داد كه سخت مي شود استاد را محدود به نشانه ها و حوادث تاريخي كرد . او شبگرد متروپوليس هاي امروزي است . اين است كه باند صوتي هميشه غني استاد ، كه مخلوطي بوده از نواهاي عاشقانه ، قطعه هاي راك و موسيقي هاي محلي ، به چند قطعه از اليوت گلدنتال و چند ترانه بلوز(با توجه به دوران ساخت فيلم) محدود شده است . به اين نتيجه رسيده ام كه مايكل مان ، در مرحله ساخته شدن فيلم ، همه تلاشش را براي غلبه بر فيلم نامه و رفتن به سراغ جزييات و لحظه هاي مورد نظرش مي كند . پس فيلم نامه يا بايد تقريباً وجود نداشته باشد(مثل مورد شگفت انگيز پليس ساحلي ميامي!) يا آن قدر قوي باشد كه بازيگوشي ها و سربه هوايي هاي فيلم ساز پرشور را كنترل كند و از اين انرژي و اشتياق ، در مسير درست ، بهره ببرد(مخمصه و به خصوص نفوذي) . اين جا و در دشمنان مردم نه اين است و نه آن . ضرب قلم   اما اين كمبودها به اين دليل است كه از فيلمي از مايكل مان ، بيش از اين ها انتظار داريم . خودتان را به دست فيلم و فيلم ساز بسپاريد ، نيم ساعت اول فيلم را تحمل كنيد ، تا تجربه كنيد كه چه طور جادوي فيلم مي آيد و شما را با خود مي برد . كم كم گيج و محو اين نماهاي به دقت طراحي شده از آدم هاي احساساتي از درون و برون خونين زير ابرهاي آسمان و محيط اطرافشان مي شويد و مثلاً اين ميان ، به صحنه انتقال ديلينجر با هواپيما برمي خوريد . و آدم هايي كه براي استقبالش در فرودگاه ، آتش روشن كرده اند و نور فلاش دوربين هايشان را به فضاي سياه شب مي فرستند . ظاهراً اتفاقي نيفتاده و فيلم ساز همين «هيچ چيز» را با سبك درجه يكش به يك « همه چيز» تبديل مي كند . يا صحنه اي كه دپ از روي نرده اي هنگام سرقت از بانك ، به طرف دوربين مي پرد ، جوري كه نماي با سرعت معمول ، اسلوموشن به نظر مي رسد . يا جايي كه دختر ، تنها و بي پناه منتظر ايستاده و ناگهان چراغ هاي گرم ماشيني روشن مي شود كه بعد متوجه مي شويم متعلق به ديلينجر است ... خلاصه اين كه چهار تا تماشاگر مثل ما را هيپنوتيزم مي كند . براي مايكل مان كه اين ديگر كاري ندارد . منبع: نشريه ماهنامه سيمايي فيلم شماره398 /س  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن