تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز شب، موجب رضايت پروردگار، دوستى فرشتگان، سنت پيامبران، نور معرفت، ريشه ايم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803888145




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اسکندرجهان گشا،روياروي مرگ (4)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اسکندرجهان گشا،روياروي مرگ (4
اسکندرجهان گشا،روياروي مرگ (4)   نويسنده :*رضا براتي نابيني   روايت مرگ اسکندر در «خردنامه ي اسکندري »عبدالرحمن جامي   جامي در خردنامه -همچون نظامي و دهلوي -از اسکندر چهره اي بزرگ و محبوب تصوير مي کند و معتقد است چون «وضع افلاک و سيرنجوم »چنين رقم زد که صبح اقبال اسکندر به شام گرايد ،وي در سير جهان گشايي خود در گرمگاه تموز به سرزميني پاي نهاد که مرگش در آن جا مقدر شده بود ؛دشتي سوزان با ريگ هاي چون اخگر تابناک و هوايي آتشين که سمندر را نيز ياراي گذر از آن نبود .گرماي اين بيابان هولناک ،خون را در بدن اسکندر به جوش آورد .موج خون جوشان از دماغ او بيرون شد و به هيچ وجه حيله بازنايستاد تا جايي که عرصه را بر وي تنگ کرد و مرگ را پيش چشمان او آشکار ساخت .اسکندر دانست اين همان سرزميني است که بايد در آن جا با زندگي وداع کند : زسيل اجل بر وي آمد شکست بر آن سيل ،رخنه نيارست بست بر او تنگ شد خانه ي پشت زين شد از خانه مايل به سوي زمين ... چو بگشاد ازان بي خودي چشم هوش به گوشش فرو گفت پنهان سروش که اين است جايي که دانا حکيم در آن جا ز مرگ خودت کرد بيم (هفت اورنگ ،ج2،خردنامه اسکندري ،ص508) جامي در تصوير سرنوشت اسکندر مي گويد :هنگامي که اسکندر در مي يابد از چنگال مرگ رهايي ندارد ،دبيري طلب مي کند تا مکتوبي به سوي مادر خويش فرستد .نامه اي که سرآغاز آن از زبان اسکندر جهان گشا ،با چند بيت عميق آراسته مي شود: بسا شهرياران و شاهنشهان که کردند تسخير ملک جهان ززين پاي ننهاده بالاي تخت به تاراج آفاتشان داده رخت يکي زان قبل ،بنده اسکندراست که اکنون به گرداب مرگ اندراست (خردنامه اسکندري ،ص508و509) اسکندر که سوداي تسخير شرق و عالم را در دل مي پروريد اکنون در واپسين ساعات عمر خود افسوس آن را مي خورد که چرا بهره ي لازم را ازديدار و مصاحبت مهربان مادر خويش نبرده است و با تذکر اين حقيقت که مرگ سرنوشتي که ديريا زود نصيب همه ي انسانها مي شود ،مادر را تسلا مي دهد و او را از غم خوردن نهي مي کند : چرا غم خورد زيرک هوشيار چو زآغاز مي داند انجام کار سرانجام گيتي به خون خفتن است به خواري به خاک اندرون خفتن است کسي را که انجام کار اين بود پي ديگران از چه غمگين بود ؟ چو آخر در اين مهد بايد غنود ازين چند روزه تفاوت چه سود ؟ (خردنامه اسکندري ،ص510) اسکندر در واپسين ساعات حيات کوتاه خود ،به درستي به اين نتيجه مي رسد که کوتاهي و بلندي اين زمان تفاوت چنداني ندارد : گرانمايه عمرم که مستعجل است زميقات سي کرده رو در چل است گرفتم که از سي به سيصد رسد به هر روز ملکي مجدد رسد چه حاصل از آن فهم چو جاويد نيست زچنگ اجل رستن اميد نيست (خردنامه اسکندري ،صص510و511) از قسمت هاي مؤثرو عبرت آموز داستان مرگ اسکندردر اثرجامي ،بخشي است که اسکندر وصيت مي کند دست او را بعد از وفات ازتابوت بيرون بگذارند تا تهيدستي اين بزرگترين فاتح جهان در هنگام وداع دنيا ،بر همگان آشکار شود . چو بر داغ هجران من دل نهيد تن ناتوانم به محمل نهيد گذاريد دستم برون از کفن کنيد آشکارش بر مرد و زن (خردنامه اسکندري ،ص512) جامي دراين جا و درادامه ي اين تصوير شگفت انگيز و عبرت آموز،به بيان سخناني سخت مؤثرو تکان دهنده از زبان اسکندر مي پردازد : زحالم دم نامرادي زنيد به هر مرز و بوم اين منادي زنيد که اين دست دستيست کز عز و جاه ربود از سرتاجداران کلاه کليد کرم بود در مشت او نگين خلافت در انگشت او زشيرفلک قوت پنجه يافت قوي بازوان را بسي پنجه تافت زحشمت زير دست هر دست بود همه دست ها پيش او پست بود زنقد گدايي و شاهنشهي زعالم کند رحلت اينک «تهي » چو بحرش به کف نيست جز «باد »هيچ چه امکان روي ،اين سفر را بسيج (خردنامه اسکندري ،ص512) جامي از زبان اسکندرهمگان را پند مي دهد که از اين صحنه عبرت گيرند و با دست خويش پاي از بند وابستگي بگشايند و با در نظر گرفتن اين که سرانجام تهي دست خواهند رفت ،شايسته ترين کار را انجام دهند و سيم و زري را که زمانه از دست آنها خواهد ربود ،درحيات خويش و با همان دست ،به نيازمندان ببخشند تا سود حقيقي در سراي ديگر ،نصيب آنها گردد . در ادامه ،عبدالرحمن جامي -همچون فردوسي -حکيمان را بر تابوت اسکندر حاضر مي سازد تا اين دانايان ازحکمت «هنگامه اي »برپا سازند و جان ها را به «موعظت نامه اي »تسلا دهند .دريغ و اندرز ده حکيم دانا که ذيل عنوان «ندبه »آمده ،شنيدني و عبرت آموز است ؛ حکيم نخست معتقد است هنگام آن است که مرد دانا و هوشيار از سرنوشت چنين شاهي که روزگار از او روي اقبال برتافت عبرت گيرد .حکيم دوم بر کوري باطن آدمي که عمر کوتاه خود را به غفلت طي مي کند ،تأسف مي خورد .حکيم سوم از اين که خورشيد اقبال فاتحي که جهان را به تسخير خود درآورد چنين غروب زودهنگامي در پي داشت و او و ديگران چنين بي نصيب ماندند اظهار شگفتي مي کند : جهان همچو او پادشاهي نداشت ولي دولت او بقايي نداشت زناگه چو ابري رسيد و گذشت ازو چند قطره چکيد و گذشت نه در سايه اش خفته اي خواب کرد نه از قطره اش تشنه اي آب خورد چنان رفت کز وي اثر هم نماند اثر خود چه باشد ؟خبر هم نماند (خردنامه اسکندري ،صص515و516) حکيم چهارم از اين نکته متعجب است که کسي که عرصه ي جهان بر او تنگ بود ،اکنون چگونه در «دو گز منزل تنگ و تار »گور به سر خواهد برد ؟حکيم پنجم اسکندر را خطاب قرار مي دهد و او را سرزنش مي کند که از آن جوش و خروش و مال و گنج جز وزر و وبال نبرد : ...که اي برده رنج سراي سپنج بسي جمع کرده به هم مال و گنج دريغا که بيهوده شد رنج تو نشد هرهم رنج تو ،گنج تو به کف سودي از گنج و مالت نماند به گردن ازان جز وبالت نماند به پشت تو از گنج ،رنج گران سبکبار راحت از آن ديگران (1) (خردنامه اسکندري ،ص516) حکيم ششم معتقد است اسکندر بسياري را کشت تا ملک جاوداني نصيب او گردد غافل از آن که «به مرگ کسان ،مرگ از او بر نگشت ».حکيم هفتم ،اسکندر را «آرام بخش جهان »مي خواند که خود به دست بالاترين آرام بخش -يعني مرگ -آرام يافته است . حکيم هشتم از سفرهاي دور و دراز و بي مانند اسکندر ياد مي کند که همه ي آنها به همراهي بزرگان و سپاهيان انجام شد ،جز سفر مرگ که اسکندرآن را يکه و تنها طي کرد .حکيم نهم اين نکته را يادآوري مي کند که آن کس که از مرگ اسکندر شادماني مي کند ،خود نيز به زودي در همين راه گام خواهد نهاد .و سرانجام حکيم دهم تأکيد مي کند که تمامي سيم و زري که اسکندر با رنج گردآورد ،پس از مرگ هيچ سودي به حال وي نخواهد داشت . جامي در ادامه داستان ،بردن تابوت اسکندريه را تصوير مي کند و تعزيت گفتن حکيمان و ارسطو را به مادر وي باز مي گويد .در تعزيت گفتن حکيم چهارم و نيز در تعزيت ارسطو ،مرگ به عنوان سرنوشت هر جاندار ،با بلاغت هر چه تمام تر معرفي مي شود: زجان هر چه جنبد درين پهن دشت به تسکين مرگش بود بازگشت بدين دايره هر که پا در نهد چو دورش به آخر رسد سر نهد (خردنامه اسکندري ،ص521) سرنوشتي تغيير ناپذير که از زبان ارسطو نيز چنين بيان مي شود : درين باغ يک شاخ و يک برگ نيست که لرزنده از صرصر مرگ نيست اگر مرده ،افتاده ي تير اوست و گر زنده ،در بند تدبير اوست (خردنامه اسکندري ،ص523) ارسطو اگرچه از عزت اسکندر سخن مي راند اما در عين حال بر عبرت گرفتن از مرگ وي تأکيد بسيار مي کند : خوشا حال آن زيرک پندگير که از مرگ غيراست عبرت پذير زمرگ کسانش رسد زندگي کند زندگي صرف در بندگي بسي راحت جان آگاه خويش مهيا کند توشه ي راه خويش (خردنامه اسکندري ،ص523) فرجام اين گفتار را انجام داستان اسکندر در اثر جامي قرار مي دهيم که از مرگ مادر اسکندر پس از پاسخ نوشتن به نامه ي ارسطو سخن مي گويد و از زبان خويش ،بي اعتباري زندگي آدمي را چنين بيان مي کند : چو آن نامه ي غم به پايان رساند نم حسرت از چشم ،گريان فشاند وز آن پس يکي لحظه خندان نزيست کنم قصه کوتاه ،چندان نزيست نه اوزيست جاويد،ني ما زييم کيمنگاه مرگيم هر جا زييم مکن هستي جاوداني هوس که اين خاصه ي کردگار است و بس (خردنامه اسکندري ،ص525) منابع و ماخذ: -جامي ،نورالدين عبدالرحمن بن احمد ،مثنوي هفت اورنگ ،تحقيق و تصحيح جايلقا داد عليشاه و ...جلد دوم ،دفترنشرميراث مکتوب ،چاپ اول ،1378. -دهلوي ،اميرخسرو ،آيينه ي اسکندري ،تصحيح و مقدمه جمال ميرسيدوف ،اداره ي انتشارات دانش ،شعبه ادبيات خاور ،مسکو ،1977. -رودکي سمرقندي ،ديوان تنظيم و تصحيح و نظارت جهانگيرمنصور،انتشارات ناهيد ،تهران ،چاپ اول ،زمستان 1373. -فرخي سيستاني ،ديوان به کوشش محمد دبير سياقي ،کتابفروشي زوار ،تهران ،چاپ پنجم ،1378. -فردوسي ،شاهنامه ،براساس چاپ مسکو ،به کوشش و زيرنظرسعيد حميديان ،نشر قطره ،تهران ،چاپ چهارم ،1376. -نظامي گنجوي ،اقبال نامه ،به کوشش برات زنجاني ،انتشارات دانشگاه تهران ،1381. پي نوشت:   چقدر اين بيان زيبا،موثر و با منطق سازگار است.منطقي که آن را از زبان حکيم توس نيز اين چنين مي شنويم: تو رنجي و اسان دگر کس خورد سوي گور و تابوت تو ننگرد مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد*   منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 12 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 785]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن