واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اسکندرجهان گشا،روياروي مرگ (1) نويسنده :**رضا براتي نابيني چکيده : زندگي ،ماجراجويي ها ،فتوحات و سرانجام «مرگ »اسکندر ،توجه بسياري از سخن وران عرصه ي ادب فارسي را به خويش جلب کرده است به طوري که بسياري از شاعران به اطناب يا ايجاز و به اشاره و تلميح از او نام برده و از غروب اين فاتح و جهان گشا که به دنياي اسطوره ها و افسانه ها راه يافته است ،تابلويي عبرت آموز در پيش چشم خوانندگان اثرخويش تصوير کرده اند .در اين ميان سخن وران بزرگي چون «فردوسي »،«نظامي »،،«اميرخسرو دهلوي »و «جامي »همان گونه که با تفصيل بيشتري به زندگي و فتوحات و ماجراجويي هاي اسکندر پرداخته اند ،در مرگ وي نيز توسن سرکش خيال را جولان بيشتري داده اند تا از اين رهگذر خواننده را به تفکر و تأملي ژرفتر وادارند . واژه هاي کليدي : مرگ اسکندر،فردوسي ،نظامي،اميرخسرو دهلوي ،جامي ،عبرت . حدود هزار سال پيش ،فرخي سيستاني ،از کهنه شدن حکايت «اسکندر»سخن گفت و چنين سرود : فسانه گشت و کهن شد حديث اسکندر سخن نو آر ،که نو را حلاوتيست دگر (ديوان فرخي ،ص66) اگرچه او اين بيت را -که مطلع قصيده اي سراسر اغراق و غلو است -براي بزرگ جلوه دادن ممدوح خود ،محمود غزنوي ،سرود اما شايد هرگز گمان نمي کرد «حديث اسکندر »که توجه شاعر معاصر او «فردوسي حکيم :را به خود جلب کرده بود ،صدها سال ديگرنيزمورد توجه شاعران و سخن پردازان بزرگ و کوچک واقع شود به گونه اي که حديث اين فاتح جهان گشا که گاه ناجي و حکيم و پيامبر دانسته شده و گاه خونريز و آزمند و گجستگ (=ملعون )،علاوه بر آن که بتواند صفحاتي از شاهکار جاودانه اي چون «شاهنامه »را به خود اختصاص دهد ،درقرن ششم موضوع «اقبال نامه »و «شرف نامه »يا همان «اسکندر نامه »شاعر خلاقي چون «نظامي گنجوي »قرار گيرد و يا «امير خسرو دهلوي »شاعر و عارف بلند آوازه ي پارسي گوي هندوستان ،در واپسين سال قرن هفتم هجري در «آيينه اسکندري »که اثري بالغ بر 4400بيت است ،ازاسکندر سخن گويد و يا در قرن نهم ،«نورالدين عبدالرحمن بن احمد جامي »،«خردنامه ي اسکندري »را در زندگي عجيب و مرگ عبرت انگيزاين فاتح اسطوره اي بسرايد و البته اين سواي تعداد پرشمارسخن وراني است که با ايجاز و اشاره از اسکندر سخن گفته و به خصوص ناکامي او در برخورداري از زندگي جاودان و يافتن آب حيات و مرگ زودهنگام او را درجواني ،دست مايه ي آفرينش ابياتي زيبا و بيدار کننده و عبرت آموز قرار داده اند .بدون ترديد يکي از دلايل مهم توجه سخن وران به شخصيت اسکندر همين تضاد و تناقض در زندگي و مرگ اوست .به عبارت ديگر آنچه اسکندر با کوشش و خروش و ماجراجويي در چهار گوشه ي گيتي مي جست ،درست بر خلاف چيزي بود که سرنوشت برايش رقم زد و در پايان نصيب او شد .اسکندر افسانه اي حتي از عمري متوسط برخوردار نشد.مرگ اين جهان گشاي اسطوره اي ،که به قول فردوسي سي و شش پادشاه را کشت ،نه در ميدان جنگ و نه با ضربت شمشير دلاوري بزرگ و نه به زخم سر نيزه ي جنگجويي بي همتا،بلکه با عاملي پنهان و نامرئي رقم خورد تا او را و همه ي شاهدان زندگي ومرگ وي و همه ي شنوندگان و خوانندگان حديث سرنوشت او حقارت و زبوني انسان را در برابر مشيت تقدير دريابند و باد غرور و نخوت از سر به در کنند و بدانند بشرحتي اگر داراي بيشترين قدرت و ثروت و دانش باشد،ياراي ايستادگي در برابر مرگ را ندارد . در اين گفتار،مرگ اسکندر در آثار چهار شاعر بزرگ پارسي گوي ؛«فردوسي »،نظامي ،«اميرخسرو دهلوي »،و «جامي»مورد توجه قرار گرفته و با اشاره به برخي شباهتها و تفاوتها در روايت فرجام زندگي اسکندر ،با ذکر ابياتي برجسته از هر شاعر ،داوري نهايي در مورد درجه ي توفيق هر يک ازاين بزرگان ،به ذوق سليم و قدرت تشخيص خوانندگان عزيز واگذاشته شده است . در شاهنامه ي فردوسي ،درمجموع از اسکندر چهره اي آزمند و خونريز و ستمگر ترسيم شده است که حتي آگاهي از مرگ نيز نمي تواند او را از بيشي جويي و افزون طلبي باز دارد ولحن فردوسي نسبت به اسکندر ،نشان نفرت حکيم توس از شخصيت اوست .فردوسي با نسبت دادن صفاتي چون «بنده ي آز»،«خون ريز »،«گنهکارترين گنهکاران »،«کشنده ي پادشاهان »و ...اسکندر را به عنوان شخصيتي منفي در شاهنامه تصوير کرده که حتي در آخرين اقدام پيش از مرگ خود ،انديشه ي اهريمني کشتار و نابودي و خون ريزي را در سر مي پرورد و اين يکي از وجوه تمايز ديدگاه فردوسي و سه شاعر ديگر مورد بحث ما در مورد اسکندر است.بيت ذيل ،با ايجاز تمام ،تصويري را که حکيم توس از اسکندر ترسيم کرده است نشان مي دهد : تو را آزگرد جهان گشتن است کس آزردن و پادشا کشتن است (شاهنامه ،90/7) فردوسي ،معتقد است اعمال آزمندانه ي اسکندر او را در شمار «دوزخيان «جاي داده است : روان تو را دوزخ است آرزوي مگر زين سخن باز گردي به خوي (شاهنامه ،66/7) اما به عکس ،نظامي از اسکندر چهره اي محبوب تصوير کرده و او را جامع علوم و حکيم و پيغمبر شمرده و معتقد است وي بعد از مرگ در «بهشت »جاي گرفته است : چو نامه به سر برد و عنوان نوشت فرستاد و خود رفت سوي بهشت (اقبال نامه ،ص116) او از نيکي بي مانند اسکندر سخن مي گويد و قضاي گيتي را ستمي در حق وي مي شمارد : چه نيکي که اندر جهان او نکرد جهانش بيازرد و نيکو نکرد سرانجام چون از پس پرده رفت زبيداد گيتي دل آزرده رفت (اقبال نامه ،ص117) در عين حال ،نظامي درابيات تادري نيز به ستمگري اسکندراشاره کرده است همچون نجوا و اعتراف اسکندر در بستر مرگ : زمن گرچه ديدند شفقت بسي ستم نيز هم ديده باشد کسي حلالم کنيد ار ستم کرده ام ستمگر کشي نيز هم کرده ام (اقبال نامه ،ص113) اما درمجموع لحن نظامي ،خواننده را در مرگ اسکندر به افسوس و دلسوزي وا مي دارد.همين لحن مثبت در آثار خسرو دهلوي و جامي نيز ديده مي شود و از او در اثر اين دو شاعر،چهره اي مثبت و آسماني تصوير شده است . فردوسي ازسبب بيماري و مرگ اسکندر به روشني سخن نگفته است اما دراقبال نامه ي نظامي از برکه ي آبي در ميان صحرايي سوزان سخن به ميان آورده مي شود که اسکندر و سپاهان تشنه ي وي ازآن مي نوشند و چون آرامش آب برکه بر هم مي خورد ،سيمابي که در قسمت زيرين قرار دارد با آب مخلوط شده و عده اي از سپاهان را هلاک مي کند .دراقبال نامه ،اسکندر بيماري ناگهاني خود را به نوشيدن همان آب مربوط مي داند اما سخن سراي گنجه ،مرگ وي را مشيت و نتيجه ي «پرشدن پيمانه عمر »او مي خواند .در آيينه ي اسکندري امير خسرو دهلوي ،بهانه ي بيماري مهلک اسکندر ،سفرعجيب او به زير آب در شيشه اي سربسته براي ديدن عجايب درياست .در ميان اين چهار سخنور ،جامي با وضوح بيشتري سبب مرگ اسکندررا بيان مي کند .او از گرماي طاقت فرساي بيابان سوزاني سخن مي گويد که خون را در وجود اسکندر به جوش مي آورد و سرانجام او را به ورطه ي هلاک رهنمون مي شود . در آثار هرچهارشاعر مورد بحث ،اسکندر از نزديکي مرگ خود آگاهي مي يابد ؛در شاهنامه ،اسکندراين خبرناگوار را از چندين طريق مي شنود از جمله «اسرافيل »،«درختان گويا »،«چشمه ي آب شور »و ...اما عجيب اين جاست که متنبه نمي شود .در اقبال نامه ،اسکندر خبر نزديکي زمان مرگش را از زبان «هاتفي غيبي »مي شنود و دگرگون مي شود .دراثراميرخسرو ،اين «سروش موکل آب »است که اسکندر را از نزديکي مرگ آگاه مي سازد و سرانجام در اثر جامي ،«سروش »در هنگام بي تاب شدن اسکندر ازگرماي بيابان ،نزديک بودن اجل را درگوش او زمزمه مي کند . يکي ازمؤثرترين و عبرت انگيزترين صحنه هايي که پس از مرگ اسکندر تصوير شده است ،بيرون گذاشتن دست يا دستان اسکندر از تابوت است تا همگان بدانند او از مال دنيا چيزي با خود به سراي ديگر نبرده است .اين صحنه به جز شاهنامه ،در اثر سه شاعر ديگرمورد بحث دراين گفتار آمده است .دراثرنظامي به وصيت اسکندر،يک دست وي را از خاک پر مي کنند و از تابوت بيرون مي گذارند و مناديان جار مي زنند که نصيب قدرتمندترين و ثروتمندترين پادشاه عالم ،مشت خاکي بيش نيست .در اثر دهلوي نيز با وصيت اسکندر ،دو دست خالي او از تابوت بيرون گذاشته مي شود تا مردم ببينند چگونه وي با دو دست تهي به سراي ديگر مي رود .جامي در خردنامه ، اين قسمت را با تفصيل بيشتري بيان مي کند و با سخنان تکان دهنده اي از زبان اسکندر،تأثيراين تصويرشگفت انگيز را مضاعف مي سازد . نظر داشتن شاعران به اثر سخن ور پيش از خود و بويژه مشترک بودن مضمون داستان ،درمواردي باعث ايجاد شباهتهايي در گفتار آنان شده است که به طوراجمال به دو نمونه اشاره مي کنيم : دراقبال نامه نظامي ،پسراسکندر ،اسکندروس ،که از مرگ پدر متنبه شده ،از جانشيني وي ابا مي کند و مي گويد : هماناکه بيش از پدر نيستم پدرچون فرو رفت من کيستم ؟ (اقبال نامه،ص120) شبيه همين مضمون در اثراميرخسرو دهلوي از زبان اسکندروس بيان مي شود که : نه من زان جهان پادشا برترم کزين ضربت آزاد ماند سرم (آيينه ي اسکندري ،ص290) دراثر نظامي ،اسکندر در نامه ي تسلايي که به مادرش مي نويسد و مي گويد : چو بسياري عمر ما اندکي است اگر سي بود سال و گر صد يکيست (اقبال نامه،ص116) جامي نيز در نامه ي اسکندر به مادرش از زبان وي راجع به مرگي که دير يا زود آدمي را درکام خود مي کشد ،مي سرايد : تفاوت ندارد در اين ،کس ز کس جز اين کاوفتد اندکي پيش و پس چو آخر در اين مهد بايد غنود ازين چند روزه تفاوت چه سود ؟(1) (خردنامه ي اسکندري ،ص510) کوتاه سخن اين که شاعران مورد بحث در اين گفتارتنها به بيان مرگ اسکندر بسنده نکرده و همگي آگاهانه ازجنبه ي عبرت آموزي که اين داستان خاص دارد ،حداکثر بهره برداري را نموده و هريک با لحن و زبان و تصوير آفريني خاص خود ،ابياتي جاودانه و آموزنده سروده اند . در اين جا با اعتقاد به اين که شعر اين چهار سخنور نامي ،خود گوياترين معرف ظرايف و لطايف هنر سخن پردازي آنهاست ،با آوردن منتخبي از روايت مرگ اسکندر در آثار اين بزرگان ،کارمقايسه و غور در ديگر زوايا و خباياي سخن آنان را به خوانندگان هوشيارو نکته سنج وا مي گذاريم . پي نوشت: 1-چه شباهتي بين اين ابيات با اين سوال حکيمانه رودکي است که مي سرايد: زندگاني چه کوته و چه دراز/نه به آخر بمرد بايد باز؟(ديوان رودکي ،ص127) **مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 12 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 766]