واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چراغ راه نویسنده : حجت الاسلام عباس لاجوردي ظهر عاشورا بود كه در منزل يكي از دوستان با شيخ آشنا شديم؛ ايشان جوان خيلي تيزي بود و بحث عاشورا و اهداف اباعبدالله را مطرح كرد. از آن زمان به بعد، با هم رفت و آمد پيدا كرديم. سالهاي 1354 - 1355 بود. يك سال بعد از ارتباط با ايشان، ما طلبه شديم. اعتقادش اين بود كه روحاني مربي ست، تنها مدرس نيست، مربي هم هست. معتقد بود دين و انبياء و اولياء خدا آمده اند تا انسان را تربيت كنند و ما هم بر اساس همچين ضرورتي طلبه شده ايم.در حشر و نشر و درس و بحث و رفت و آمد و مسافرت و حتي فوتبال بازي كردن و سر سفره، اين بُعد تربيتي را براي روحاني قائل بود. گاهي با محبت، گاهي با خشونت، مي گفت ما حمامي و دلاك هستيم، بايد چرك ديگران را بگيريم. بايد بعضي وقت ها كيسه بكشيد. نمي توانيد با نشستن در اندروني و بيروني و دستبوس داشتن كار كنيد. هيچوقت از مباني و روشش كوتاه نمي آمد. به او اعتراض مي كردند كه چه معني دارد روحاني در خانه اش 24 ساعته باز باشد و هركسي بيايد و برود، نديده ايم آخوند اينجور باشد، رسم آقايان اينجور نيست. مي گفت مي خواهم ببينند كه اينجور هم مي توان بود، شما هم بايد اينجور باشيد، مردم بايد بيايند انس بگيرند، ملجأ باشيد، مرجع باشيد، محل رجوع باشيد، محل پناه باشيد، بينش بدهيد، بايد رفت و آمد داشته باشيد.هرچه روحانيت از مردم فاصله بگيرد و بخواهد فقط با كتاب و تلويزيون مردم را هدايت كند، نمي شود. الان مشكلي كه ما در حوزه داريم، همين است. حتي طلبههاي فاضل نمي توانند با استاد ارتباط داشته باشند، يعني استاد مي رود منبر درس فقهش را مي دهد، بعد هم از در مخصوص سوار ماشين مي شود و مي رود. قبلا شاگرد با استاد زندگي مي كرد، با نماز شبهايش حشر و نشر داشت، با استاد مسافرت مي رفت. در بين افراد قديمي ببينيد شاگردان در سفرهايي كه همراه استادشان بوده اند، مثلا از كربلا تا نجف، از نجف تا سامرا، چه خاطراتي نقل مي كنند. در اين ارتباط ها انتقال معارف مي شد، انتقال آداب مي شد. اگر بخواهيم سنت هاي ديني و رفتار متكي به وحي در جامعه نهادينه شود، فقط با اطلاعيه و سمينار گرفتن و پشت تريبون حرف هاي قشنگ زدن انجام نمي شود. رسول خدا به حدي با مردم حشر و نشر داشت كه بعضي ها اعتراض مي كردند؛ «ما لهذا الرسول» اين چه رسولي است؟ «يأكل طعام و يمشي في الاسواق»، غذا مي خورد و در بازار راه مي رود. شايد از نظر ما اين اعتراض ها خيلي سخيف باشد، اما از جمله اعتراض ها به آقاي صفايي اين بود كه چرا ايشان مي رود فوتبال بازي مي كند، در رودخانه همراه طلبهها شنا مي كند. مي گفت براي طلبهها كه استخري نساخته ايم و هيچ تفريحي ندارند. عقدهاي بشوند، مي گويند چرا عقدهاي شدند؟ از پدرشان نقل مي كرد كه مرحوم حاج عبدالكريم حائري رحمتالله عليه (موسس حوزه علميه قم) جلوي حرم با طلبهها الك دولك بازي مي كرد. به ايشان گفته بودند آقا زشته، گفته بود اين طلبهها چه تفريحي دارند؟ الك دولك هم نكنند؟ روش شيخ روش بديعي بود، روشي مستند به مشي ائمه و علماء خلف. حضرت امام(ره) هم در ايامي كه قم بودند گاهي راه مي افتادند به ديدن اهالي پايين نشين قم مي رفتند. استاد مي گفت مردم بايد راحت بتوانند درددلشان را بگويند، آقايي نمي خواهيد بكنيد، امام زمان(عج) خودش به اندازه كافي آقا هست. اين روزها طلبه مي خواهد با استاد فقه خودش بنشيند صحبت كند، كارش را عرضه كند، آقا وقت ندارد، آقا 500 تا شاگرد نداشته باش، پنج تا شاگرد داشته باش. حاج شيخ مي نشست به دو نفر صرف درس مي داد. اما شاگردهايي ساخته كه مي توانند مؤثر باشند، شاگردها را از نهال كاشته و بزرگ كرده، زندگي شاگردها براي ايشان مهم بود. او براي طلبههايش سختي مي كشيد. چرا رسولالله اينقدر رنج كشيد؟ مي گويند علماي ما، افضل مِن علماي بنياسراييل هستند؟ با راحت طلبي كه افضل از علماي بنياسراييل نمي شود شد. وقتي خودمان راحت زير كولر گازي بخوابيم، بچههايمان چهار تا كارخانه داشته باشند با ماشين هاي كذايي و... افضل علماي بنياسراييل مي شود شد؟ آقاي صفايي مي فرمودند آنهايي كه چراغ راه مي شوند و مي خواهند مردم راهشان را ببينند، سنگ خوردن از بچهها را بايد قبول داشته باشند، و ايشان اين سنگ ها را با همه وجودشان توي صورت شان پذيرفتند. اما او با همه وجود مي پذيرفت و آخ هم نمي گفت.
مشكلي كه الان در جامعه ما ايجاد شده، اين است. وقتي كه منِ روحاني هدفم فقط چاپ كتاب شد و هدايت مردم را فقط در چاپ كتاب ديدم، آن هم كتاب هاي تكراري كه نيازهاي مردم را پاسخ نمي دهد، همين فاصلهها ايجاد مي شوند. حاج شيخ وقتي كسي مراجعه مي كرد، كتابش را مي گذاشت كنار. مي گفت كتاب براي آدمسازي ست و اين كسي كه آمده بر كتاب اولويت دارد. گاهي اعتراض ما هم درمي آمد كه حاج آقا شما از اينجا مي رويد تا اهواز به كسي سر بزنيد؟ مي گفت لازم است. يكبار رفتيم همدان، مي گفت يكي از بچهها شهيد شده، خانواده او خيلي برايشان مسئله شهادت بچه شان توجيه نشده است. سري به آنها زد، يك روايتي خواند، خيلي خوشحال شدند كه استاد پسرشان از قم آمده به آنها سربزند.اين روش ها دارد تعطيل مي شود و خطرناك است. دوستي داشتم استاد تفسير بود، يك روز 40 تا از بچههايي كه در دانشكده علوم قرآن اوقاف نمونه بودند را آورده بود منزل يكي از آقايان، در را رويشان باز نكرده بودند كه آقا دارند استراحت مي كنند.آقاي صفايي خواب، خوراك، راحتي زن و بچه اش را، اعتبارش را، اعتبار دوستانش را خرج مي كرد كه يك جوان را نجات بدهد. حتي برايش مهم نبود كه نتيجه بگيرد. گاهي مي گفتم حاج آقا وقت تلف كردن است، مي گفت ببين يك موقع گِل به ديوار مي زني، ديوار تحمل ندارد، گِل مي افتد، اما اثرش مي ماند و روزي ممكن است نتيجه بدهد. من 10 سال بعد از مرگش كسي را ديدم مي گفت من 10 - 15 سال پيش آمده بودم پيش آقاي صفايي، اما اين روزها حرف هايش يكي يكي در زندگي ام معنا مي شود. حرف امام را بعضي ها ساده مي گيرند كه مي گويد ما به نتيجه كار نداريم، تكليف را انجام مي دهيم. اين خيلي عرفان مي خواهد، كه حتي نتيجه براي تو شِرك است. اين روش بايد احياء بشود، ما هنوز هم معتقديم انشاءالله اگر روحانيت در سيستم آموزشي خودش و در نگاه به شرح وظايف خودش و نظام تشكيلاتي خودش اين را بپذيرد كه هدايت مردم، آن هم بهصورت تربيت، نه فقط گفتاري و نه فقط نوشتاري و نه فقط اينكه فقه و اصول باشد، بلكه اگر اين را موضوع قرار بدهيم، طبيعتا تحولي در نوع وظايفي كه داريم و نوع كاركردي كه در جامعه بايد داشته باشيم، ايجاد خواهد شد. حاج شيخ حتي در مسافرت ها براي ارتباطاتش وقت گذاشته بود شخصي بيايد پيش ايشان ناله كند، گريه كند، با اينكه هيچ امكاني هم نداشت.من خانه مي ساختم. به من گفت اتاقي را بگذار براي رفت و آمدت كه مزاحم زن و بچه ات هم نباشي. اين طرز فكر، شئون زندگي روحاني را و حتي معماري خانه اش را تغيير مي دهد.منبع:فته نامه پنجره/ن
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 531]