واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حضور آبي جمکران نويسنده: منصوره چاووشيان نشسته ام در شب جمکران به ندبه هاي يکريز انتظار. در اعماق چشمان من، عطشي دويده است که دريا دريا نگاه تو را التماس مي کند و در کف دست هايم کويري ترک خورده است که بغض تمامي ابرها را دخيل بسته است. چرا نمي آيي؟اي گلستاني ترين ابراهيم (عليه السلام) که در اشتعال دل ها به گل نشسته اي؛ برداً و سلاماً. نشسته ام در سه شنبه شبي خيس از اشک هاي ستارگان و با لحظات جمکراني عشق، همدم شده ام تا مگر بازآيي به درمان اين همه زخم هاي پراکنده. اي شفاف ترين واژه هستي! خودت خوب مي داني که عاشقي در عصر غيبت عشق، چه اندازه سخت و دشوار است. بيا و غربت را براي عاشقان رنجورت مخواه. خوب مي دانم که نگاه ناب تو، آخرين معجزه آسمان است و چشمانت نشان از غربت ديرينه اي مي دهد که شرح هزاران شب چهارشنبه است. بيا که بي تو، تمام لحظه هاي من عزادارند.مي بارد از آسمان و از صحرا، عشق/بايد برويم تا به دريا، تا عشق/ حالا که تمام جاده ها منتظرند/هرهفته سه شنبه، جمکران، مولا، عشق(1)آفتابنفس هاي گلوگير، ديرگاهي است هواي خفته را مي خواهد به بوته نسيم روح فزاي تو بيفکند. به هر سو که مي نگري، از پونه هاي مسير توست، نگاهي که چراغي افکنده به تاريکيمان، روشنايي که مي درخشند بر واماندگيمان. صداي وهم آلود از حنجره امروز زمان تو را مي خواند:«أين ابن النبي المصطفي». توده هاي اندوه، گرداگرد زمين درچرخش دوار روزهايش مي چرخد. سرانگشت نسيم وارت اگر نبود، چه مي گذشت بر گردش اين خسته منتظر! منتظر به نظاره ايستاده است پنجره هايي که فانوس هايش آويخته به نويدآمدنت است. به گوش خوابانده ايم در همهمه صداها، تا رستاخيز صدايت را در اوج بي کرانگي کعبه بشنويم آنگاه که قاصدک ها از راه برسند و گريختگي روزها و شب هاي طولاني پرتکرار را به چکاوک صورت صدايت خبر دهند.آنگه حفره هاي شب در طلوع حلولت بپيچيد. در قلب اين شهر، داغي خوابيده است تا رنجش را از رگ هاي زندگي بيرون کشي.کجاست تيغه عدل آمدنت که در خشندگي اش ظلمت افکنده بر خاک را بزدايد! زمين از شادي مي چرخد و مي رقصد؛ بر رد گام هايت ياس مي رويد، پونه پونه عطر قدمهايت را به ذرات خاک مي ريزد. بهار جاني دوباره يافته و بوي مست کننده اش، به تن مسافران مسير توفان هاي داغ مي دود کفش هاي خسته از عبور، در کنار جاده هاي پر از فانوس، کنار گذاشته مي شوند. همهمه هاي سرخ، از نيام قيام بيرون کشيده شده است رستاخيزي دوباره جان ها را به طعم گس عدالت رسانده است. بذري نو به جان ها پاشيده مي شود و ندبه ها به سرود چلچله هاي شادي بدل مي گردد. شادي در پوست خود نمي گنجد چلچراغ هاي آويزان، روشني شان را به چشمان خيره شهر ريخته اند. سماعي اين چنين را کدام حلقه صوفيانه به نظاره نشسته است! آفتاب از کعبه طلوع کرده و صداي بلال از فراز صداهاي دوردست تاريخ دوباره شنيده مي شود. فتحي عظيم اتفاق افتاده است: «انا فتحنا فتحاً مبينا».پي نوشت : 1-مهدي خليليان.منبع: نشريه اشارات، شماره 124/س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 204]