تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):درباره ما غلو نکنید، ما را بندگان پرورش یافته (حق تعالی) بدانید آنگاه در فضلیت ما ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798139030




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سایه های مزاحم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سایه های مزاحمسه شعر از محمد علی شاکری یکتا
سایه های مزاحم
1.سایه‌های مزاحمبا تکه‌ای ذغالروی سفیدترین لحظه‌های روزخورشید را سیا هخط می‌کشد:در کوچه‌ها نمی‌شود از آفتاب گفت.  آواز می‌خواندو ماه را از آسمان هرشب عشاق پاپتیخط می‌زند:در کوچه‌ها نمی‌شود آواز خواند و رفت. گاهی میان یک شب برفیپندارهای خود راپرتاب می‌کندبه سایه‌های مزاحم:یخ می‌زند کلام شبانه در این فصل زمهریر . گاهی میان چله‌ی تابستانمواج ،نادیدنی ،از ژرفنای گرمی یک قلوه سنگپا می‌نهد برونو محو می‌شوددر هرم آفتابی تقدیر:در کوچه‌ها نمی‌شود از سایه‌سار گفت. در قهوه‌خانه‌ی محله‌ی دیروزیک صفحه روزنامه‌ی فردا رامی‌خواندمچاله می‌کند و بازمی‌خواندمچاله می‌شود و باز:در قهوه خانه‌ها نمی‌شود از روزنامه گفت. وقتی که خسته استبر داربست تاک کهن سال خانه‌اشخود را به دار می‌زندتا دانه‌های انگوربه مرگ اوعادت کنند:این مرگ سبز را نمی‌شود از تاک‌ها گرفت. هنگام تشنگیاز آبخیز دلهره می‌نوشدگاهی کتاب اول خود را برمی‌دارداز مرز سال‌های الفبارد می‌شودروی سفیدترین ذهن کوچه‌هاحروف الفبا را خط می‌زندخود راخط می‌زندمچاله می‌شود و بازروزنامه‌ی فردا رابا تکه‌ای ذغال گداختهتکرار می‌کند:2در فصل زمهریرسایه‌های مزاحمدر کوچه‌هاتکرار می‌شوندرویسفیدترین لحظه های روز.تحریر دوم/ آبان1387 2.70 – میخ برای دیوار سیمانیتو حادثه‌ای.ساعت 8 صبح تفرج‌کنان از ملکوت می‌آییآهسته آهسته از من و این راننده‌ی تاکسی                                       هیولا می‌سازیبرای اخبار رادیو دشنام می‌آفرینینگون‌بار می‌کنی رخسار کسی را که روزنامه می‌بلعد.حالا هرچه می‌خواهی بپرسپاسخ دلهره‌آوری برایت کنار گذاشته‌ام.*بارانکی خرد خرد.دلهره‌ی نشستن.در ساعت 30/8 میان آمدن و رفتنولو می‌شود زن صبحگاهی کنار اولین ایستگاه اتوبوس.دیوار سیمانی.اعلامیه‌ی حقوق بشر برای مردگان.*راستی! فرصت بده کمی فکر کنمپشت چراغ قرمزکه از خوش رقصی‌اش ماه زده می‌شویم.فرصت بده کمی من و این دیوار سیمانیرنگ کنیم تیله‌ی چشم آن بیچاره راکه بیرون ریخته اسرار ازلی‌اشو کف خیابان راه افتاده با گامی شتابزده ونمی‌داند به کدام سیاره سفر کند.*گفتم. تو حادثه‌ایپرسش‌هایت حادثه استدرست ساعت9 اخبار رادیو قطره قطره آب می‌باردروی صورت من که میخکوب شده‌ام روی دیوار سیمانیو در ساعت مقرر زیباتر از سایه می‌گذرمو شب که پا پس می‌کشم از ماه خنده‌آورکه قاه قاهبا میخ روی دیوار سیمانی یادگار می‌نویسد.تا بخوانند در سرزمین هزار چهره‌ی عبوستا بخوابند زیر آسمان بی‌نواترین شهرصبحگاهیبا خاموشی پریزادگانشدعای ملتمسانه‌ی مردگان و غمبادهای فصلیبا اشک‌های موسمی اش که خردک خردکمی بارد  در ساعت 8 صبحپاک می‌کند آثار جرم بی گناه ترین شهروند زمین را. 3.به همین سادگی(با یاد عمران صلاحی)من و پاییز باهم پیر شدیم.تو نبودیباد آوازی محلی می‌خواندبهتر بود برمی‌خاستیاز فریاد کودکان و آتش‌بازی آخر سال می‌گفتیشاید هم بهتر بود خنده‌ات را با پرنده‌ای قسمت می‌کردیکه از ترس به صاعقه پناه برده وکنار گور تو پرپر زد.*روزگار آخر شد.به همین سادگی.روزنامه‌ها برندگان مرگ تواند.نقاشی‌ات کردند.از پوسته‌ی رنج‌هایت زره‌ای ساختندبرای خواننده‌ی سربه هوا و عادت صبحگاهی‌اش.در بادخیز پاییزیاز برگ ریزانت مرثیه‌ها نوشتنددر شمارگانی که تکثیر مرگ استو به همین سادگی لبخندت را گریستند.اما سرنوشت تو فقط این نبودعصر جمعه کنار پرچینی که خاطره‌ی باغ ساران بوددست در دست کودکی که ریل راه آهن را دوست می‌داشتپیر شدیمدرست در پاییزی که تو نبودی. بخش ادبیات تبیانمنبع: وازنا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 749]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن