واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد فیلمهای جشنواره فجر
«شیفت شب» و بیماری کمعمقی و بیمسئلگی فیلمسازان ایرانی
ضعفهای فیلم شیفت شب بار دیگر یک بیماری اپیدمی شده در سینمای امروز ایران را برجسته میکند. فیلمسازان بیدردی که نه مسئله دارند و نه عمق، در بهترین حالت، ذرهای فرم میفهمند و برای چند داشتهٔ کوتاه، فیلمی بلند میسازند.
-------------------------------
قاعدهاش این است که هر ساختمانی برای برپا شدن، چند نیاز اولیه دارد. ابتدا سرمایه کافی، سپس یک فنداسیون متناسب و سپس مصالح و کارگران موردنیاز. همانطور که نمیشود با چند آجر و نیم متر پی، برجی ده طبقه بنا کرد با دو دیالوگ هم نمیشود فیلمی 90 دقیقهای ساخت. کاری که نیکی کریمی در فیلم آخرش «شیفت شب» انجام داده است. داستان فیلم به همین سادگی است: «ناهید (با بازی لیلا زارع) به ناگهان نگران شوهرش، فرهاد (فروتن) میشود و فکر میکند، شوهرش دیگر مثل سابق نیست و یک جای کارش میلنگد، زاغ سیاه شوهرش را چوب میزند تا ببیند چه مشکلی برایش پیش آمده...» در تمام طول فیلم شما بایست همچون یک مخاطب خام و بیاراده، به اجبار مقهور خواستههای کارگردان شوید. در حالیکه هیچ دلیلی برای نگرانی وجود ندارد، بایست همچون ناهید دلواپس فرهاد باشید. هیچ چیزی عجیب نیست، جز چهره نگران ناهید، موسیقی فیلم نوآر و ترسناک فیلم و دوربین لرزان در دستان تصویربردار. در پلانی، ناهید که از همسر یکی از دوستان شوهرش شنیده: «فرهاد میخواهد زن و بچهاش را بکشد» ناگهان از پنجره مشاهده میکند که فرهاد با اسلحهای به خانه آمده است، ناگهان با حالتی مایل به قبض روح به کمُدی پناه میبرد و طوری وانمود میکند که انگار در خانه نیست. ناهید فقط نگران است و معلوم نیست چه چیزی در زندگیاش عوض شده. گرچه با پیشرفت کند داستان، حوالی دقیقه 45 متوجه میشویم که فرهاد برای خوشبخت کردن خانوادهاش 500 میلیون پول را در شرکتشان جابجا کرده و همین باعث اخراجش از آنجا شده و در این سه ماه بیکاری کارهای دیگری کرده که از همسرش پنهان نگاه داشته است. سوژه فیلم به شدت ساده و کلیشهای است، یک شوهر بلندپرواز و گَنده دماغ و یک همسر دلسوز و نگران. یک دوگانه پرتکرار در سینمای زنانه ایران. همه چیز آنجا بحرانیتر میشود که اجزای فیلم یک به یک به طرز نخ نما از هم جدا چیده شدهاند و از فیلم بیرون میزنند. تصویربرداری روی دست فیلم بسیار سردستی و بیقاعده است. در بسیاری از پلانها دوربین سردرگم به نظر میرسد و استرس و عجله در تمام حرکتهای فیلمبردار خودنمایی میکند. تا جاییکه موقعیتهای داخلی و آرام نیز با لرزشی سردرد آور چشمان مخاطب را میآزارد. نورهای فیلم بسیار غیرطبیعی هستند، مثلا در بخشی از فیلم، چهره ناهید در یک کمد بسته و تاریک همچون ماه شب 14 میدرخشد و یا جایی دیگر کل خانه با نور دو شمع به طور کامل روشن میشود. کارگردان حتی نتوانسته راکورد گریم ناهید را حفظ کند. وقتی که ناهید پس از خوردن یک سیلی از همسرش در یک پلان صورتی زخمی دارد، در پلان بعد صورت سالم و در پلان بعد دوباره صورت زخمی و در پلان بعد دوباره صورتی سالم! از این ضعفهای تکنیکی که بگذریم، فیلمنامه اثر نیز به شدت نخ نما و پراشکال است. دیالوگهای سراسر فیلم ساده هستند و بیآلایش، اما به ناگهان ناهید جملهای فلسفی را با حالتی فیلسوف مآبانه پشت تلفن به زبان میآورد: «میشه تو یک متریِ یه نفر باشی، ولی فاصلهات ازش کیلومترها باشه»، عمق بیرون زدگی این دیالوگ تا آنجاست که مخاطبان همگی به خنده میآیند و حتی تعدادی از آنها برای این دیالوگ به تمسخر کف میزنند. گویی کریمی ابتدا دیالوگی داشته و سپس برایش فیلم ساخته است! احساسات در تمام فیلم بدون آنکه سیر تکامل منطقی موردنیاز خود را طی کنند به مخاطب تحمیل میشوند. پایان بندی فیلم هم بسیار عجیب است و ضعف فیلمنامه را بسیار بیشتر برجسته میکند. جاییکه همه گرههای لاینحل داستان به ناگهان با دو دیالوگ ناواضح در لانگ شات (که مخاطب چیزی از آنها نمیشنود) گشوده میشود و فرهاد به زندگی با خانوادهاش باز میگردد. فیلم هم با یک نمای طولانی از چهره کماکان نگران ناهید که در ماشین نشسته است و به افق زل زده است به اتمام میرسد تا کارگردان بار دیگر اثبات کند هیچ نقشه کلیای برای این اثر در ذهن نداشته است. شخصیتها هم در فیلم بدون هیچ منطقی شروع میشوند و هیچ کدام به سرانجام نمیرسند. از همسایههای ناهید گرفته تا دخترش، خواهرش، برادر شوهرش و مادرش. از سوی دیگر فیلم پر است از بیانیههای غیرقابل باور اجتماعی. ناهید در دیالوگی خطاب به همسرش میگوید: «این روزا گرونی و بیپولی امون همه رو بریده، هر کس به اندازه خودش گرفتاره»؛ یا در جایی دیگر نشان میدهد که مردم زودجوش و عصبی ایران بیهیچ دلیلی با هم دعوا میکنند. ناهید ادعای فقر دارد، ولی خانهشان بسیار اشرافی و لوکس است، ماشینشان هم پرشیاست. همه اینها فقر و بدبختی ناهید را غیرقابل باور جلوه میدهد. نام فیلم هم اساسا هیچ رابطهای با خود فیلم ندارد و در هیچ کجای فیلم معنایش مشخص نمیشود. همه این ضعفهای فیلم شیفت شب بار دیگر یک بیماری اپیدمی شده در سینمای امروز ایران را برجسته میکند. فیلمسازان بیدردی که نه مسئله دارند و نه عمق، در بهترین حالت، ذرهای فرم میفهمند و برای چند داشتهٔ کوتاه، فیلمی بلند میسازند. اسم خودشان را هم میگذارند فیلمساز اجتماعی. در حالیکه اصلاح ساختمانهای ویران جامعه، عمق میخواهد، نه چند تکه آجرپاره که بدون ملات و نقشه در کنار هم چیده میشوند و ویرانهای جدید بر ویرانههای پیش از خود میافزایند. یادداشت: محمدصادق باطنی انتهای پیام/س
93/11/19 - 15:13
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]