واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم:«بازگشتگان» (2004) ساخته روبين كامپيلو محصول سينماي فرانسه و يك درام فانتزي علمي تخيلي است. بازيگراني مثل جرالدين پايحاس، جاناتان زوچي، فردريك پيهرو، ويكتور گاريويه و كاترين سامي در نقشهاي مهم اين فيلم بازي كردهاند. مضمون مرگ، بازگشت مردگان و زامبيها حرف اصلي و اول را در اين فيلم ميزنند. خط اصلي قصه فيلم در يك شهر كوچك فرانسوي اتفاق ميافتد. اين شهر زندگي آرامي دارد تا اينكه يك روز هزاران مرده شهر دوباره امكان حيات پيدا ميكنند. تلاش ميكنند تا در اين شهر - كه حالا در مقايسه با گذشته تغييرات خيلي زيادي كرده است - زندگي كنند. از همان صحنههاي آغازين فيلم براي تماشاچي مشخص ميشود كه با فيلمي دلهرهآور سر و كار دارد و براي تماشاگراني كه دوستدار اين نوع فيلمها هستند، تماشاي آن ميتواند جذاب باشد. در حقيقت براي اين گروه از تماشاگران، ديدن فيلم حكم يك خواب رويايي را دارد. «بازگشتگان» از نقطه نظر تكنيكي در مرحله بالايي قرار دارد و يادآور كارهاي مطرح سينما در اين ژانر سينمايي است. البته فوكوس و تاكيد اصلي قصه فيلم، فقط بر روي بازگشت مردگان و خطري كه ممكن است خلق كنند، نيست. همين باعث مي شود كه اكشن آن كمتر از اكشن معمول فيلمهايي از اين دست باشد. در يك كلام، هنگام تماشاي «بازگشتگان» نبايد منتظر فيلمي باشيم كه در آن فقط زامبيها ميخواهند آدمها را بخورند و آدمها هم در حال فرار از دست آنها و يا كشتن آنها هستند. براي تعريف بهتر و كاملتر قصه، هنر مدير فيلمبرداري فيلم به كمك كارگردان آمده و فيلمبرداري آن حقيقتا چشمنواز در خدمت قصه است. بازي بازيگران هم خوب و طبيعي است و كارگردان موفق ميشود يك احساس قوي و عجيب را (در رابطه با حس انزجار و تلاش براي رهايي از يك مخمصه و وضعيت دشوار) خيلي خوب به تصوير كشيده و خلق كند. حسي كه او در سراسر فيلم گسترش ميدهد، حس ويژهاي است كه نه فقط ترس را در دل خود دارد، بلكه چيزهاي بيشتري را مطرح ميكند. مردگاني كه دوباره به شهر برگشتهاند موجوداتي معماگونه هستند و حتي خويشاوندانشان هم نميتوانند به راحتي آنها را درك كنند. در چنين شرايطي طبيعي است كه تماشاچي هم قادر به درك آنها نباشد و اين كاراكترها حالت معماگونه بيشتري داشته باشند. در رابطه با قصه فيلم، كارگردان تلاش نميكند تا عناصر زيادي از داستان را تا پايان فيلم برملا كند. او پاسخگويي به برخي از اين مسائل را به عهده خود تماشاچي ميگذارد. بر همين اساس است كه او شخصيتپردازي كاراكترها را بهتدريج و در طول فيلم انجام ميدهد. اين كاراكترها نه يك باره بلكه به آرامي پرورش يافته و معرفي ميشوند. آنها را در كل فيلم و در ارتباط با يكديگر بايد مورد بحث و بررسي قرار داد. تدكانووي، منتقد سينمايي در ارتباط با بازگشتگان مينويسد: اين يك فيلم زامبيايي است كه خيلي شبيه فيلمهاي اين ژانر نيست. اين فيلم هوشمندانه، خلاقه و غيرمتعارف فرانسوي كه حتي حال و هوايي روشنفكرانه دارد با نمايي ويژه و منحصر به فرد از مردگان شروع ميشود كه از قبرهاي قبرستان محلي شهر بيرون ميآيند. آنها لباسهاي مخصوصي به تن دارند و صورتشان بيحركت است. در حركات و قدم زدنشان هم هيچ نشانهاي از عجله ديده نميشود. جمع زنان و مردان مرده به آرامي داخل شهر ميشوند، جايي كه (برخي اوقات با محبت و برخي اوقات با اكراه) از سوي افراد زنده فاميل خود مورد ديدار مجدد قرار ميگيرند. حال و هواي صحنه به گونهاي است كه انگار يك مشت آدم پناهنده از يك سرزمين دور و يا مصيبتديده (كه البته حقيقت امر هم همين است) خود را به اين منطقه رساندهاند. مردگان از سوي اهالي به يك منطقه موقعيتهاي ضروري برده و در آنجا جمعآوري ميشوند. آنها براساس بوروكراسي سنتي فرانسوي طبقهبندي ميشوند. مسوولان رسمي نگران بر هم خوردن وضع عمومي هستند. اما اين مردگان ميتوانند در كنار زندهها به زندگي خود ادامه دهند؟ پدران و مادران و همسران مردگان تلاش ميكنند تا راهي براي تماس مجدد با كساني كه مدتها قبل از دست رفتهاند پيدا كنند. در چنين حال و هوايي است كه با فرا رسيدن تاريكي و غالب شدن سياهي، مردگان خودشان را آماده انجام كاري ميكنند كه از موجوداتي همچون آنها انتظار ميرود. پرسش اصلي اين است كه آنها براي چه به دنياي زندهها برگشتهاند؟ اين پرسش، رمز و راز اصلي قصه «بازگشتگان» را تشكيل ميدهد. روبين كامپيلو كه فيلمنامه را با مشاركت لورنت كانته (و براساس قصه كتاب پرخواننده او «پايان وقت») نوشته، موفق ميشود خيلي خوب اين رمز و راز را در طول قصه تعميم داده و تماشاچي را منتظر و دلنگران نگه دارد. نكته جالب اين است كه كامپيلو در نخستين ساخته بلند سينمايياش موفق به خلق فضايي جذاب و قابل درك ميشود و به جاي ساختكاري ترسناك، اثري معماگونه و پيچيده ارائه ميدهد كه فلسفه ديگري را مورد بحث و بررسي قرار ميدهد. نگاه كامپيلو به آن سوي قبرها و هدف مردگان از بازگشت به نوعي يگانه است و عدم تلاش او براي پاسخگويي به تمام سوالات، كمك زيادي به توهمآميز شدن بيشتر كل قصه ميكند. در حقيقت، همين نكته كه مردگان به شهر حمله نميكنند و فقط به دنياي زندهها برميگردند، باعث گيجي و آشفتگي ذهن بيننده ميشود. آنها ميخواهند مثل سابق در شهر خود و در ميان زندهها زندگي كنند. آيا اين يك درخواست غيرمعقول است؟ در شهر نيازي به آنان احساس نميشود و اين مشكل اصلي مسوولان شهري است كه با آنان چه كنند؟ (همين نكته بخش مهمي از قصه فيلم را نيز در بر ميگيرد) در كنار آن فيلم به تعريف قصه زندگي تعدادي از اهالي ميپردازد و در تمام اين مدت اين سوال هولآور به شكلي غيرمستقيم مطرح است كه اگر اين 13 هزار «ساكن جديد» ناگهان تبديل به زامبيهاي آدمخوار شوند، چه اتفاقي رخ خواهد داد؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 340]