واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: هيچچيز اينجا غريبه نيست. همه چيز رنگ و بويي آشنا دارد. از رنگ سبز ديوارها تا كتابخانه و طاقچه و آينه و تابلويي با شعر هميشه آشناي احمد شاملو. همه چيز اين فضا آشناست؛ آنچنان آشنا كه شايسته «خاك آشنا» باشد. خانه، گرچه قديمي است اما زنده است و سبز با درختاني بلند و گلهاي زيبا و استخري آبي كه البته خالي است. اين خانه بزرگ، لوكيشن فيلم در تهران است. پيش از اين گروه سازنده نماهاي خارجي فيلم را در كردستان گرفتهاند. اتاقي كه فيلمبرداري در آن انجام ميشود، اتاقي است با ديوارهاي قهوهاي با طاقچه كه روي آن چندين تابلوي عكسهاي قديمي در كنار آينهاي قرار گرفتهاند. روبهروي اين طاقچه، كتابخانه است. كتابخانهاي كه لابد كتابخانه است... *** سكوت. پس از اين سكوت تنها صداي خواهري شنيده ميشود كه نيمه شب و به طور ناگهاني به خانه برادرش آمده است. دوربين محمود طاري در پي بيتا فرهي است. همان خواهري كه با حضور سرزدهاش در كردستان، موجب شگفتي برادرش شده است. رضا كيانيان است كه با صدايي آرام ميپرسد: ! بيتا فرهي پاسخ او را ميدهد: و حالا اين خواهر با اين مراجعه ناگهانياش درخواستي عجيب از برادر دارد. آن هم از برادري كه سالهاست شهر را رها كرده و به گوشهاي دنج در كردستان پناه برده تا در آرامش بتواند شعر بگويد و نقاشي بكشد... *** قصه، قصه عشق است. همان عشقي كه سالهاست و عشق بدون جوانان تقريبا بيمعناست. اين اعتقاد بهمن فرمانآرا است. حرف اصلي فيلم آنچنانكه كارگردانش ميگويد اين است كه البته قصد بهمن فرمانآرا ارائه يك راهحل نيست كه با كمك آن كل مشكلات جامعه حل شود! بلكه هدف او برقراري ديالوگ ميان دو نسل جوان و قديميتر است: البته بهمن فرمانآرا تمام تلاش خود را ميكند كه فيلم، حالت شعاري و نصيحتگونه نداشته باشد. چون خود به خوبي ميداند كه نسل جوان به نصيحت آلرژي دارد: پسزمينه قصه، قصه اصحاب كهف است. قصهاي كه در قرآن آمده چرا كه اين موضوع را مطرح ميكند كه نميتوان گذشته را ناديده گرفت يا از آن فرار كرد چرا كه گذشته به دنبال ما ميآيد و از ما پرسش ميكند. *** فرمانآرا فيلمسازي است كه نگاهي اجتماعي دارد كه اين نگاه در برخي از آثار او همچون پررنگتر ديده ميشود. او گرچه درباره روشنفكران صحبت ميكند اما هرگز خود را در هيچ حصاري محدود نميكند: تلاش كردم آينهاي در مقابل شاخصهاي موجود در جامعه بگيرم. اگر ميخواهيم حرفي براي گفتن داشته باشيم بايد نگاه دقيقي به جامعه خود داشته باشيم ضمن اينكه هرگز خود را تافته جدابافته ندانستهام كه ديگران ناچار باشند تلاش كنند تا مرا درك كنند>! *** چرا كردستان؟ فرمانآرا پيش از نگارش فيلمنامه سفري به كردستان داشته است. جايي كه آن را يكي از زيباترين نقاط ايران ميداند و سرزميني كه با ايده فيلم او به خوبي هماهنگي دارد: است، كردستان مناسبتر بود چون زحمت و تلاشي كه لازمه رسيدن به سازندگي است، در اين سرزمين بهخوبي ديده ميشود.> كردستان جايي است كه يادآور تاريخ، تمدن و گذشته ماست تا به ياد آوريم كه از كجا به كجا رسيدهايم و فراموش نكنيم نياكان ما چه كساني بودهاند. ميكوشد ما را با تاريخ كشورمان آشنا كند. دغدغهاي كه در فيلم پيشين فرمانآرا، هم بهخوبي نمود داشت چرا كه به باور اين فيلمساز *** فيلم، تلاشي است براي برقراري ديالوگ ميان دو نسلي كه رضا كيانيان و بابك حميديان، نمايندگان آن هستند. كيانيان كه در فيلم قبلي فرمانآرا با گريمي متفاوت، نقشي را بازي ميكرد كه 20 سال از سن واقعي او مسنتر بود، در اين فيلم نيز نقشي را بازي ميكند كه بازهم از او مسنتر است. بازيگري كه حالا با تيشرت و شلوار سراسر سياه خود كه با موها و سبيل كاملا سپيدش كنتراس دارد، اينبار نيز چهره متفاوتي را نشان ميدهد. چهارمين همكاري مشترك ميان اين بازيگر و كارگردان است و اينچنين است كه كيانيان حضور ثابتي در سينماي بعد از انقلاب فرمانآرا دارد. بازيگري كه بهمن فرمانآرا او را شعبدهباز دانسته است. شعبدهبازي كه هر بار چيز جديدي از قوطي شعبدهبازي خود بيرون ميكشد كه باعث شگفتي ديگران ميشود بنابراين فرمانآرا از حضور اين شعبده باز نهايت استفاده را ميبرد و تا زمانيكه اين بازيگر خلاق، متناسب كاراكترهاي مورد نظر او باشد، ديگر تلاشي براي يافتن يك بازيگر جديد نميكند. رضا كيانيان بازيگري است پر از ايده و پيشنهاد كه هميشه نظرات خوبي به كارگردانها و حتي گريمور فيلم يا بازيگر مقابلش ارائه ميدهد و هيچ بعيد نيست اگر در مورد نوع گريم يا نوع لباس پوشيدنش در اين فيلم نيز، نظراتي ارائه كرده باشد. او كه تجربياتي در زمينه مجسمهسازي و نقاشي دارد، در اين فيلم نقش مردي را بازي ميكند كه شاعر و نقاش است و طبيعتا به خاطر تجربياتي كه كيانيان دارد، پيشنهادات گوناگوني درباره شخصيتپردازي اين نقش ارائه ميكند هرچند كه او بازيگري كاملا جدي است و اگر اين تجربيات را هم نداشت، حتما با پيگيري و مطالعه، پيشنهادات خود را ارائه ميكرد تا لايههاي جديدي از شخصيت پيدا و كشف شود. بازيگر مقابل او، بابك حميديان، همان جوان 27 سالهاي است كه فرمانآرا معتقد است آينده سينما از آن اوست. حميديان دومين همكاري خود را با فرمانآرا و ششمين همكاريش را با كيانيان تجربه ميكند. بازيگري كه عليرغم جوان بودنش گزيدهكار و سختگير است و آنگونه كه خودش ميگويد اين گزيدهكاري به تجربيات او در تئاتر برميگردد چرا كه او با كارگردانهايي همچون حامد محمدطاهري و آتيلا پسياني كار كرده و ورودش به سينما هم با فيلم همراه بوده است: هم اين وسواس را در من بهوجود آورد و بعد از اين فيلم بود كه هم خودم و هم عوامل سينما متوجه شدند بابك حميديان، گونهاي از سينما را دنبال ميكند كه سينماي گيشه نيست و اگر بتوانم سالي دو فيلم بازي كنم كه با هنرمنداني مانند خانم حكمت و آقاي فرمانآرا همكاري كرده باشم، همين برايم كافي است چون آنقدر غني و سرشار ميشوم كه برايم از هر چيز ديگري ارزشمندتر است.> سرآغاز آشنايي حميديان و فرمانآرا فيلم است كه در آن بابك حميديان در يك سكانس حضور دارد. بعد از اين فيلم، دوستي عميقي ميان او و بهمنآرا پديد ميآيد و زمانيكه فرمانآرا نگارش فيلمنامه را تمام ميكند از او ميخواهد كه در اين فيلم بازي كند و اصلا در اين فيلم كاراكتري وجود دارد كه اسمش بابك است و بابك حميديان هم با آغوش باز از اين پيشنهاد استقبال ميكند تا به گفته خودش چندين پله پيشرفت را يكجا و با هم طي كند و با اين فيلم است كه همكاري رويايي او با بهمنفرمانآرا شكل ميگيرد آنچنانكه اين بازيگر جوان آرزو ميكند بازيگران هم نسلش بتوانند يك تجربه با بهمن فرمانآرا داشته باشند تا بدانند وقتي يك بازيگر از طرف كارگرداني مانند او مواظبت شود، چقدر كار بازيگري برايش لذتبخش ميشود. در اين فيلم بابك حميديان بايد به سه چهارسال پيش برگردد و نقش جواني را بازي كند كه بين 21 تا 23 سال سن دارد: شانس ديگر بابك حميديان بازي كردن در كنار رضا كيانيان است. حميديان در تمام گپوگفتهاي دوستانه با كيانيان، ميكوشد از او بياموزد: *** و حالا خواهر و برادر باز هم روبهروي هم هستند. بيتا فرهي با دقت و وسواس ديالوگهايش را ميگويد. او حتي در مورد نوع گريم و روسرياش هم به همين اندازه وسواس دارد تاهمه چيز مرتب و منظم باشد. بعد از گذشت چند ساعت فرهي كه كاملا خسته به نظر ميرسد، با خوشرويي بسيار دعوت مرا براي انجام گفتوگو نميپذيرد. ميگويد: *** روز كه به آخر ميرسد، فضلا... يوسفپور، دوست بهمن فرمانآرا و سرمايهگذار فيلم هم به گروه ميپيوندد. آنها پيش از هم در ساخت فيلم كه نخستين ساخته فرمانآرا در سالهاي بعد از انقلاب است، با يكديگر همكاري كرده بودند و دومين همكاري آن دو است. فرمانآرا كه با يوسفپور دوستي ديرينه دارد، فيلمنامههايش را براي مطالعه در اختيار او قرار ميدهد تا بتوانند با يكديگر تبادل نظر كنند. هر چند در دو فيلم قبلي، يوسفپور به دليل مشكلات كاري نتوانسته بود، فرمانآرا را همراهي كند، در اين فرصت فراهم شد تا اين همكاري ادامه پيدا كند همكارياي كه يوسفپور به موفقيت آن اعتقاد دارد. او با اشاره به نگاه و انديشه مشتركي كه با بهمن فرمانآرا دارد ميگويد؛ لازمه همكاري وجود زبان مشترك و تفاهم و نزديكي ميان دو انسان است كه اين تفاهم ميان ما وجود دارد و اميدوارم در آينده همكاريبيشتري داشته باشيم.> يوسفپور معتقد است لازمه موفقيت يك فيلم اين است كه به طور همزمان مسائل هنري و معنوي را در كنار مسائل اقتصادي مورد توجه قرار دهد چرا كه تمركز صددرصد بر هر يك از اين دو قطب، دور شدن از واقعيت است در حاليكه راز موفقيت، برقراري تعادل و هماهنگي ميان اين دو سويه است و خوشبختانه با دانش و تجربه فرمانآرا اميدواريم هر دو نظر را تامين كنيم.> *** مرگ بهمنفرمانآرا به پايان رسيده است. همان سه فيلمي كه تعدادي از تماشاگران، آنها را تلخ توصيف كرده بودند. از او ميپرسم فكر ميكنيد تماشاگران درباره فيلم جديدتان چه نظري بدهند؟ كه با خنده ميگويد: اما به هرحال واقعيتي وجود دارد كه اگر از مرگ آگاه باشيم، زندگي بهتري خواهيم داشت چرا كه ميدانيم پاياني وجود دارد و به همين دليل است كه من مرگ را به زندگي پيوند ميدهم سینمای ما منبع خبر : اعتماد ملی - ندا آلطيب
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 680]