واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: سیاست > احزاب و شخصیتها - خیابان کاخ؛ یک روز مانده به 28 مرداد سال 95 آرام بود، برخی از ساختمانها هنوز رنگ و بوی کهنگی سال 32 را دارند اما خانه پلاک«312» دیگر شباهتی به خانه نخست وزیر سال 32 ندارد.
فاطمه استیری: آدرسها میگفت «خیابان کاخ، چهارراه حشمت الدوله «همین پاستور امروز»، پلاک 109، خانه دکتر محمد مصدق» خیابان را که بالا پایین میکنی اما اثری از پلاک 109 نیست، یا حتی پلاکی بالاتر یا پایین تر از این عدد «109» پیوند خورده با نام مصدق. گره این محله گردی را اما آقای املاکی باز میکند، وقتی از او می پرسم که خانه دکتر مصدق کجاست، با لبخند معناداری سوالم را با سوال پاسخ میدهد و میگوید «با خانه دکتر چه کار داری؟» اجازه جواب دادن نمی دهد، و ادامه می دهد«برو پایین تر دوتا پلاک کنار هم هست « 310» و «312» هردوتای آنها خانه دکتر مصدق بوده است». پاسخی گنگ تر و مبهم تر از همان آدرس اولیه که باید تا رسیدن به هر دو پلاک لااقل برای روشن شدن آن صبر کرد. تا فاصله رسیدن به پلاک مورد نظر چشم بگردانی در ساختمانهایی که برخی مدرن بالا رفته اند و برخی هنوز ردپای کهنگی در خود دارند، کهنگی که حتی می شود به همان سال 32 هم نسبتاش داد، سال 32 معروف این خیابان. حتی اگر از بافت ساختمانی آن روزهای سال 32 چیزی باقی نمانده بود باز هم برای روزگار مدرن و شیک ما امر غریبی نبود. اما اینکه وقتی به پلاک 312 می رسی با ساختمانی آجری چند طبقه و مدرن روبرو شوی و بگویند اینجا جایی است که روزگاری نخست وزیر ایران در آن زندگی می کرده است بدون شک کمی عجیب است، فرقی ندارد مصدق را از روی خوب سکه ببینی یا از روی بد آن ببینی. مصدق، ملی شدن صنعت نفت و حتی کودتای 28 مرداد بخشی از تاریخ ایران زمین است، تاریخی که میگوید با گذشت 63 سال شاید اینکه انتظار داشته باشی ردپایی از همان خانه معروف سال 32، همان مقر نخست وزیری همان محل کار ببینی انتظار زیادی نیست. اما از خانه مصدق چیزی باقی نمانده است، همان خانهای که نوه اش می گوید « دو ساختمان داشت؛يک قسمت اندروني بود و بيرون آن به سبک قديم ساخته شده بود که اطاق ايشان حد فاصل اين دو ساختمان به هم متصل ميشد، يک در به طرف بيرون و يک در هم به طرف داخل. تلفنخانه، اطاق پذيرايي، آبدارخانه، اطاق نگهباني. اطاق خواب دکتر مصدق هم در همانجا بود که وي در حال بيماري معمولاَ با همان لباس خانه و روي تخت از مدعوين در هر رتبهاي که بودند پذيرايي ميکرد.» حس و حال ساکنان خانه پلاک 312 هوا آنقدر تاریک شده که رهگذر هم کمتر ببینی و متوسل شوی به زنگ سرایداری همین خانه 312، سرایداری که می گوید خبر ندارد قبلا اینجا متعلق به چه کسی بوده است والبته توجیهش هم این است که تازه آمده و باید از مدیر ساختمان بپرسم. زنگ اول و آقای مدیر ساختمان؛ میگوید وقت نماز است و زمان مناسبی نیست که حضوری حرف بزند، و وقتی اصرار می کنم و میپرسم « لااقل بگویید وقتی 28 مرداد هر سال می رسد لابد باید حس شما در این خانه متفاوت تر بشود» میگوید میدانستم خانه مصدق اینجا بوده است اما حسی ندارم، برایم مهم نیست که چه کسی اینجا بوده و زندگی می کرده. پاسخی که مجبورمان می کند بپرسیم یعنی شما در دایره افرادی هستید که مصدق را رد میکنید یا ...سریع پاسخ می دهد «نه من می دانم مصدق نفت را ملی کرد و دست انگلیسی ها را کوتاه کرد اینها کارهای مثبتی بود ولی انقدر آدم های خوب بد شده اند و انقدر این سیاستمدارها آمده اند و رفته اند که دیگر حسی به بودن و نبودن آنها ندارم. » آقای مدیر ساختمان گویا آنقدر که خود را بی تفاوت نشان می دهد هم بی تفاوت به نام مصدق نبوده است که اینگونه ادامه میدهد «من مطالعاتی درباره ایشان داشتم، حتی خاطرم هست مدتی پیش مباحثی درباره دختر مصدق مطرح شد که در اروپا زندگی می کند و برای تامین مخارج زندگی اش مشکل داشت.» می گوید به نظر شما عجیب نیست که خیابانی به نام مصدق نداریم و نمی گذارد که من جواب بدهم و سریع میگوید وقت نماز است و خداحافظی می کند. زنگ بعدی را که می زنیم همان بی علاقگی به حرف زدن در خانم همسایه هم مشهود است اما پیشنهاد می دهد که حیاط را ببینم اگر به کار گزارشم می آید. یک «باریک راه» که در تاریکی آن وقت شب مشخص نیست تا کجا ادامه دارد و باید ماشین پارک شده در تیررس نگاهم را انتهای حیاط بدانم یا نه. سمت چپ حیاط و بعد از درختهای بلندی که تقریبا جلو چشم را میگیرند، ساختمان چند طبقه آجری رنگ است، ساختمانی ساکت و آرام و شمشمادهایی که از ساختمان بغلی آویزان شده است، ساختمانی که بنا به روایت ها یک بخش دیگر خانه قدیمی دکتر مصدق است که تبدیل به خوابگاه شده و تعطیلی تابستانه اجازه نمی دهد که صحت و سقم آن را از اهالی اش بپرسیم. خانم همسایه بعدی اما راحت تر همکلامم می شود، می گوید وقتی خواستیم این واحد را بخریم به ما گفتند که خانه دکتر مصدق زمانی اینجا بوده است. می گویم حستان چه بود، می گوید بهرحال حس خوبی است و خاطره ای را تعریف میکند«پیرمردی است که معمولا هرماه می آید و چند دقیقه به ساختمان نگاه می کند و می رود، یکبار از او دلیل اینکارش را پرسیدم گفت من زمانی اینجا همسایه دکتر مصدق بوده ام و خاطرات زیادی از او دارم، خانه ام تجریش است اما هرماه می آیم تا خاطراتم زنده شود.» خیابان کاخ؛ یک شب مانده به 28 مرداد خیابان کاخ، یک روز مانده به 28 مرداد سال 95 آرام بود، حتی رهگذرها آنقدر تک و توک هستند که برای اینکه بخواهی سراغشان بروی یا نروی به شک و تردید بیفتی. آقای مغازه دار که سن و سال بالایی دارد گزینه بهتری از رهگذرها به نظر می رسد، تا حرف زدنش با تلفن تمام شود با دو پیرمرد دیگری که جلو مغازه نشسته بودن گپ و گفتی می کنم، یکی من را کنار ناودونی می برد و میگوید«همان روزی که مردم صبحش شعار دادن درود بر مصدق و عصرش شعار مرگ بر مصدق سر دادند و اینجا تیراندازی شد، به این ناودون هم تیر زیادی زده شده بود، خیلی ها می آمدند عکس می گرفتند ولی الان رویش را رنگ زده اند و اثری ازش نیست.» به مغازه که برمیگردیم تلفن صاحب مغازه هم تمام شده است، می گوید اینجا فقط خانه دکتر نبوده است، این خیابان از خیابانهای سیاسی دوران شاه بوده است، به چند نقطه خیابان اشاره می کند ومی گوید خانه هویدا آنجا بود، خودم بارها هویدا را دیده بودم که پشت همین چراغ قرمز ایستاده بود. از دکتر مصدق که می پرسم می گوید من دوران او را به خاطر ندارم ولی در این خیابان بودن باعث شده که بهرحال تا حدی شناخت داشته باشم. پلاک 109 یا 312 رنگ و بویی از 28 مرداد 32 ندارد، خانه ای که مصدقِ نخست وزیر، روزگاری در آنجا عنان حکومتداری ایران را در دست داشت و امروز فقط یک ساختمان چند طبقه آجری رنگ است. 2929
پنجشنبه 28 مرداد 1395 - 15:39:57
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 145]