واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: سرد و ناواضح، مثل يك روز برفي
سيزده دقيقه؛ اين تمام زماني است كه يك فيلمساز براي ترسيم سالها زندگي از دسترفته يك جانباز جنگ تحميلي صرف كرده
نویسنده : احمدرضا حجارزاده
سيزده دقيقه؛ اين تمام زماني است كه يك فيلمساز براي ترسيم سالها زندگي از دسترفته يك جانباز جنگ تحميلي صرف كرده. گيرم او جزو اقليتها باشد اما مازيار تهراني نتوانسته بهره درستي از اين مدت كوتاه ببرد و فيلمي نامنسجم و دور از هرگونه جذابيتهاي ديداري، شنيداري و محتوايي توليد كرده است. «نيمه دوم سال، نيمه از دسترفته بود» گويا قرار بوده شرح مختصري باشد از وضعيت يك جانباز ارمني - هاسو كشيش دانياليان - كه متأسفانه به خاطر پرداخت ضعيف و ناشيانه در كارگرداني و عرضه اطلاعات نيمبند و بياهميت، اينك به نخستين رافكاتهاي يك فيلمساز آماتور شبيهتر است. كارگردان تلاش كرده از شيوه مصاحبه با افراد و روايت شخصي بر مبناي عكسها و تصاوير ضبطشده استفاده بكند اما آنچه در فيلم به كار رفته، كمترين اطلاعاتي به مخاطب نميدهد. تماشاگر اين مستند با يك مشت جملههاي كلي درباره شخصي كه درست هم معرفي نميشود، روبهروست. ضعف اصلي فيلم از پرداخت سازنده آن در سوژه ناشي ميشود؛ يك هموطن ارمني در نخستين سالهاي شروع جنگ تحميلي به خدمت سربازي ميرود و در مهرماه سال 63 به خانوادهاش خبر ميدهند در اروميه مجروح شده است. همه آنچه تا پايان فيلم از شخصيت و وضعيت هاسو ميدانيم همين است. حتي در صحت محل جانبازي هاسو جاي ترديد است، زيرا در منابع اينترنتي، محل دقيقتر وقوع رويداد، تپه شهيد احمدوند مريوان قيد شده اما در فيلم نامي از اين محل برده نميشود. همچنين فيلمساز اطلاعاتي درباره گذشته هاسو و ويژگيهاي رفتارياش رو نميكند تا او را بيشتر و بهتر بشناسيم. اغلب جملههايي كه تماشاگر در وصف او و همرزمان ارمنياش ميشنود، جملههاي گنگ و پراكنده است كه به روايت خواهر و برادرش از نخستين نماي فيلم و روي تصوير عكسهاي يادگاري از خدمت و جنگ، در هم ديزالو شده و كمكي به شناخت كاملتر شخصيت اصلي نميكنند؛ «بازمانده نسلي است كه ميخواستند رنگينكمان را معني كنند»، «هر وقت ميرفت كليسا، پنهاني گريه ميكرد»، «از بچگي خوشگل و تپل و سفيد بود. موهاي وسط سرش بور بود»، و در ادامه، برخي جملههاي خود هاسو است كه به كار ميآيند و فضايي از جبهه و جنگ را به فيلم تزريق ميكنند. مخاطب بر مبناي توضيحات هاسو متوجه ميشود در پادگان صفر يك افسريه دوره پزشكياري را گذرانده و با درجه گروهبانسومي به كوههاي عراق اعزام شده. با وجود اين، توضيحهاي هاسو از وضعيت خدمت و جانبازياش الكن و ناقص ميماند، چون به دليل جانبازي و اختلال گفتاري نميتواند واژهها را درست ادا بكند و بيشتر جملههايش نيمهكاره رها ميشوند. كارگردان براي حل اين مشكل از ترفند زيرنويس استفاده كرده كه اين راهكار هم كامل اجرا نشده و فقط برخي از جملهها كه به هيچوجه فهميده نميشوند، زيرنويس ميشوند، وگرنه باقي جملهها را بايد خود مخاطب حدس بزند. همچنين در صحنه كه يكي از زنان دوست يا همسايه به گفتوگو با خواهر هاسو مينشيند، به زبان ارمني حرف ميزنند و آنجا هم كارگردان فقط برخي جملهها را كه به نظر خودش مهمتر آمده، زيرنويس كرده است. از محتواي مخدوش فيلم كه بگذريم، در ساختار فني هم، «نيمه دوم...» دچار اشكالهاي اساسي است. انتخاب موسيقي نامناسب براي صحنهها، قاببنديهاي شلخته و غيراصولي و سرگرداني دوربين، تركيب رنگ چرك و سياهوسپيد براي نماهاي مياني گفتوگوها از مهمترين مشكلهاي فني و كيفي فيلم است كه مانع از ارتباطگيري مخاطب با اثر ميشود. دوربين وقتي آدمها را در حال سخنگفتن قاب ميگيرد، يا با نيمرخ و تصوير ناواضحي از آنها طرفيم كه مشخص نيست با چه كسي حرف ميزنند، يا مشغول پوستكندن ميوهاند و از نگاهكردن به دوربين - مخاطب - پرهيز دارند. انگار با خودشان حرف ميزنند يا بخشي از صورتشان پشت موانعي مانند برگ گلدان يا سبد ميوه پنهان شده است. علاوه بر اين، فيلم سرشار است از قابهاي كارتپستالي مكانها يا اشيايي كه نه كاركرد دراماتيك در ساختار موضوعي فيلم دارند و نه اگر فيلمساز در پي منظور و هدفي بوده، ميتوانند مقصود او را به روشني بيان بكنند. نماهاي فراوان از نردههاي خانه، ديوارهاي آجري، دودكشها، تنه درختان، نيمكتها، قابهاي پنجره و بارش برف بر همه اينها به همراه صداگذاريهاي كليشه تيراندازي و خمپارهها در جبهه، مسير فيلم را از سوژه اصلي خود منحرف كرده است. فيلمساز حتي وقتي با سوژه تا بيمارستان رواني و كليسا و معدود جاهايي كه هاسو به آنها رفتوآمد دارد همراه ميشود، نه موفق ميشود نماهاي خيرهكننده و چشمنوازي در فيلم خود ثبت بكند و نه چنانچه لازم است به معرفي مكانها و دليل حضور شخصيت اصلي مستند در آنها ميپردازد. «نيمه دوم...» اگر متن و دكوپاژ مشخصي براي كارگرداني داشت، ميتوانست به مستند كوتاهي درباره يكي از جانبازان اقليت كشور تبديل بشود كه گوشهاي از فداكاري و جانبازياش را به تصوير كشيده اما در وضعيت كنوني، فقط فيلمي آشفته و فاقد شخصيتپردازي و موضوع سرراست است كه تماشاگر را به مدت 13 دقيقه گيج و كلافه ميكند تا شاهد لحظههاي سرد و پيش پاافتاده از زندگي يك جانباز برحسب گزينش يك كارگردان بيخلاقيت باشد؛ مثل نماي پاياني فيلم كه هاسو كشيش دانياليان از گوشه پرده پنجره منظره بيرون را تماشا ميكند؛ حياط خانه روبهرو كه آنجا چند ميز و صندلي زير بارش برف سپيدپوش ميشوند.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]