تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1820467446
در ستایش جعفر ابراهیمی مینویسم «رنج»، میخوانند «گنج»
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: در ستایش جعفر ابراهیمی
مینویسم «رنج»، میخوانند «گنج»
اینکه افرادی مثل جعفر ابراهیمیها با این همه سابقه در ادبیات داستانی و شعر، در جامعه کمتر دیده شدهاند و سراغشان نرفتهایم و دستمریزادی نگفتهایم، عین مظلومیت است.
خبرگزاری فارس-گروه ادبیات انقلاب اسلامی: نوزدهمین شب شاعر این بار به نکوداشت شاعر توانمند کودک و نوجوان، استاد جعفر ابراهیمی (شاهد) اختصاص یافت و مراسم بزرگداشت جعفر ابراهیمی روز یکشنبه، 24/8/94، در نخلستان سازمان هنری رسانه ای اوج برگزار می گردد. یوسف قوجق از نویسندگان کشورمان یادداشتی برای جعفر ابراهیمی نوشته است: میگویم به خودم، بعد از این همه سال، مگر میشود چیزی برای گفتن نداشته باشی؟! ماندهام بین این همه روزنوشتهایم، از این همه برگهایی که سیاه کردهام در آن سالها و دربارهاش و دربارهام نوشتهام، کدام را بازگو کنم. وقتی از حسین عزیز، شنیدم پاسداشتی برای استاد جعفر ابراهیمی گذاشتهاند، کتمان نمیکنم که حس متفاوتی داشتم. شاید نشود اسمش را حس متفاوت گذاشت. از یک جنس بودند، اما با رنگ و مزهای متفاوت. حسی شبیه به زمان خوردن شکلاتی گس، که به خاطر شکلات بودنش، شیرین است، اما مزهٔ تهتهاش، تلخ هم هست. شک ندارم شیرینیاش به خاطر خبر پاسداشتش بود، که طبیعتاً شیرین است، اما تلخیاش را نفهمیدم، اما حالا که دربارهٔ آن فکر میکنم، میفهمم از کجا آب میخورده. حسم شبیه حس کسی است که بعد از سالها حبس و تلاش برای رهایی، چشمش بخورد به صحرایی آزاد و رها، اما نیش فنس و سیمهای خاردار را هم، در کف دستهایش حس کند. حسین دربارهٔ دوستان صمیمی جعفر میپرسد و من میمانم کدامها را نام ببرم. شاعران و قصهنویسها را، یا مخاطبینی که با شعرهای جعفر، دنیایی داشتهاند. به گمانم، کسی نیست که دانشآموز بوده باشد و کتاب خوانده باشد، اما نامش را نشنیده باشد. صحبت دربارهٔ ابراهیمی عزیز است و مراسم پاسداشتی که قرار است برایش بگیرند. در این مدت هر وقت تماس میگرفتم، از تنهاییاش میگفت و اینکه کسی به قول خودش، تحویلش نمیگیرد. انگار تکیهکلامش باشد، مُدام همین را میگفت و من هر بار، از خودم میپرسیدم، تحویلی که ابراهیمی از آن میگوید، از چه جنسی باید باشد. مگر نه اینکه ناشرها، به خاطر خوش نامیاش، پُرکار بودنش و پختگی آثارش، مایلند اثری از او چاپ کنند، پس این حرفش چه معنایی میتواند داشته باشد؟! حتم، تلخی شنیدن خبر پاسداشتش به همان برمیگشت. یادم نیست این را در کدام کتاب خواندهام که گاهی لازم هست به دور خود یک دیوار تنهایی کشید، نه برای دور کردن دیگران از خود، بلکه برای اینکه ببینی چه کسی برای دیدنت، دیوار را خراب میکند. دست مریزاد به حسین عزیز، که از «دیوار تنهایی» این استاد فرهیخته بالا رفته، فنس و سیمهای خاردار را به جان خریده تا برسد به «اوج» دیوار حیاط خلوت جعفر ابراهیمی و برایش پاسداشت بگیرد در سازمانی که اسمش هم بامسماست. سازمان اوج! میخواهم بگویم «ابراهیمی عزیز! دوستانت به دیدنت آمدهاند مشتاقانه.» به گمانم برای همه پیش آمده، که وقتی میخواهی دربارهٔ کسی مطلبی بنویسی، به قدری حرف برای گفتن داری که میمانی از کجا شروع کنی و چگونه تمامش کنی. ماجرای من هم در نوشتن دربارهٔ دوست هنرمندم جعفر ابراهیمی، چنین است. ماندهام از کدام ویژگیاش بنویسم. شاید لازم است مطابق بعضی پاسداشتها، از جعفر تعریف کنم و در بارهٔ تعداد کتابهایش مطلبی بنویسم و از دنیای صمیمی شعرهایش و محتوای خوب و صمیمی داستانهایش بگویم، اما نه! میگویم به خودم، جعفری که میشناسم، نیازی به این ندارد که از تعداد کتابهایش بنویسم و از شعرهایی که ورد زبان بچههای دانشآموز است. کاری به آثارش ندارم که میدانم مُشک است و قطعاً برای آنها که بوییدهاند، گفتن دربارهٔ مُشکی که بوی خوشی هم دارد، چیز جالبی نیست، هر چند عطارِ مُشکفروش، هیچوقت حرفی از عطرهایش نزده، به خاطر حجب و حیای روستایی که دارد. اما مسلماً عطرش خوب بوده که در طول این سالها، همه نامش را به بزرگی شنیدهاند اگر چه خودش را کمتر دیدهاند. به خودم میگویم دربارهٔ خودش بنویسم که پنج سال اول از سال هفتاد که در کانون با او همکار بودم، مسلماً صفحات زیادی از روزنوشتها و صفحات خاطراتم را به خود اختصاص داده. پس آینهٔ مقابل رویش باشم و بیتکلف، دربارهٔ خودش چیزی بنویسم. بهترین کار، رفتن سراغ روزنوشتهایم است و مرور خاطرات روزهایی که با او گذراندهام. در صفحهای این را نوشتهام: «... چه روز خوبی بود این روز. خیلی چیزها یاد گرفتم ازش. نگاهش که میکنی، انگاری مهر روستایی روی پیشانیاش زده، از بس خونگرم و بیادعاست. نمیدانم چرا، اما یاد بچگیهای خودم در روستا میافتم که پابرهنه، سوار بر چوبی که اسبش میکردم، گردوخاک میکردم و گرد روستا میگشتم.» توصیفم درست بوده. الان هم هیچ فرقی نکرده. نگاهش که میکنی، همه چیزش معمولی است. مثل اکثر مردم. مثل خیلیها که میشناسیم و میبینیم. اصلاً نشان نمیدهد مولف صد و اندی کتاب باشد. حتی نشان نمیدهد پایتختنشین است. روستاییِ روستایی است. رفتارش، نگاهش، لباس پوشیدنش، حتی حرف زدنش. ترکشهای ناملایمتیها و بیانصافیها را در لحن صدایش میتوانی حس کنی. زودرنج است مثل بچهها و زودی هم خوشحال میشود، باز هم مثل بچهها و یادش میرود کسی حقش را نداده و از این و آن بیمحلی دیده. همصحبت هم که میشوی، حرفهایی میزند که معنایشان را میفهمی. بیتکلف است از هر نظر. مثل بسیاری از کسانی که حرفهای قلمبه ـ سلمبه میزنند، اهل قیافه و پُز روشنفکری نیست. واقعاً خستهام از کسانی که این روزها دو کتاب ننوشته، پُز روشنفکری میدهند، بازی فُرمی میکنند و از مدرنیته در زندگی، فقط ماشینی بودنش را یاد گرفتهاند و از مدرن بودن، تقلیدی بیچون و چرا از این و آن نویسنده خارجی را رویهٔ خود میکنند. مدرنیزم و پسامدرنیزم و نمیدانم بعدها دنبال چه خواهند گشت در این وادی بیدر و پیکر و لایتنهاهی ادبیات و این پساها، قطار قطار به کجا خواهند رسید. صفحاتی دیگر از زندگیام را ورق میزنم که با او بودهام برای ساعاتی چند. یاد روزی میافتم که زیر باران بودیم و او از چشمهای صحبت کرد که دوران بچگیاش را میساخته و از کوهی گفت که همیشه فکر میکرده پشت آن دنیایی دیگر است. باز هم ورق میزنم و میرسم به روزی که چند ستارهٔ درشت کنارش کشیدهام و گوشهاش را خواباندهام به این معنی که برایم جالب بوده. میخوانم: «... وقت را یک جورهایی باید میکُشتیم تا مراسم خسته کننده تمام میشد. راه افتادیم. همراهش بودم و هممسیرش و او سر به زیر، ضمن صحبت با من، چشمانش دنبال سنگهایی بودند ظریف و خاص. خم میشد، سنگی برمیداشت، نگاهی خریدارانه بهش میانداخت، بعد هم یا برمیگرداند به زمین، یا نوازشش میکرد و میگذاشت توی جیبش. وقتی پرسیدم، گفت در آنها هم دنبال دیدن چیزی است که من نمیدیدم. پرندهای، چرندهای، خزندهای، گل و گیاهی.» ورق میزنم و چند صفحه بعدتر را میخوانم: «... آن روز جعفر راست میگفته. امروز رفتم اتاقش. دیدم نشسته بود پشت میز، غرق در دنیای خودش. صدای خشخش چاقویی را هم که با آن، به جان سنگ میکشید، شنیدم. دیدم او واقعاً چیزهایی میبیند که من نمیبینم. در آن چند روز، نوک پرندهای را از دل سنگ بیرون کشیده بود.» یادم میآید همان روزها، میگفت ضمن این کار، فکر هم میکنم به موضوعی که باید بنویسم و این بهترین کار برای تمرکز فکرم است. حرصم میگرفت از این همه حس شاعرانه و این همه ذوقی که او داشت و همان روزها مقایسه میکردم با برخیها که مدعی داشتن هنر بودند و بیشتر حرص میخوردم. جعفر لحظهای بیکار نمینشست. حتی به وقت فکر کردن، دستش به کار آفرینش بود. و من، غبطه میخورم به لحظه لحظهٔ حسی که او تجربه میکرد و من از آن بیبهره بودم. به صفحهای میرسم که درشت نوشتهام: «شعر به معنای امروزی برای کودکان، با نام کسانی مثل کیانوش و رحماندوست و ابراهیمی و شعبانی و ملکی و کشاورز و امثال اینها پا گرفته و خدا را شکر میکنم در دورهای هستم که اینها هستند و از فضایی نفس میکشم که همینها نفس میکشند.» در حاشیهٔ صفحهای دیگر نوشتهام: «جعفر میگوید انسان برای رها شدن از فشارها و روزمرگیها، به چیزی نیاز دارد. انسان نیاز دارد به چیزی پناه ببرد. من با نوشتن و خواندن، این حس را پیدا میکنم. هنوز هم وقتی داستان یا شعری مینویسم، احساس رهایی و آزادی میکنم.» و در ادامه، نوشتهام که جعفر از صفحات کتابی گفت که زمانی در کودکی از جوی آب گرفته و خوانده و در عطش مانده که بداند، ماجرای بعدیاش چه بوده. جعفر مظلوم است و خوب میداند معنای ظلم چیست. در نگاه ابراهیمی، مظلوم یعنی در سایه ماندن و دیده نشدن. که خود تعبیر خوبی برای نگاشته نشدن داستانهایی با محوریت برخی امامان علیهمالسلام دارد. او میگوید: «اینکه به امامانی مانند حضرت هادی (ع) کمتر پرداخته شده، دلیلش کمبود منابع است. متأسفانه بعضی از امامان بین مردم مظلوم هستند، چون دربارهشان کمتر داستان نوشته شده. به نظرم این مظلومیت در امامان بعد از امام رضا (ع) دیده میشود و درباره امامان بعد از امام هشتم، کم کاری شده است» این، حرفهای آقای ابراهیمی را میتوان به جامعهٔ فرهنگ و ادب خودمان تعمیم داد. اینکه افرادی مثل جعفر ابراهیمیها با این همه سابقه در ادبیات داستانی و شعر، در جامعه کمتر دیده شدهاند و سراغشان نرفتهایم و دستمریزادی نگفتهایم، عین مظلومیت است. اینکه با این تعداد دانشآموز، با این تعداد مدرسه، شمارگان کتابهایی که برای این سن چاپ میشود، حتی به اندازهٔ دانشآموزان یک مدرسه نیست. اینکه... هفتهٔ کتاب و کتابخوانی است و من نویسنده، نباید نق و نوق بکنم و با این حرفهایم کام برخیها را در این هفته تلخ کنم. میخواهم بگویم به جعفر عزیز، پاسداشتی که اوج گرفته، بهانهایست برای اینکه بگوییم و داد بزنیم و به رخ خودمان بکشیم که نه فراموش شدنی هستی و نه از دست دادنی و میدانیم در این وادی، هر کوزهای که پُر باشد، سنگین است و ساکتتر و هر که خالیست، پر سروصداتر و مدعیتر. بین این همه کاغذ و دفترهای روزنوشت، دنبال چه میگشتم!؟ دنبال کدام مطلب برای یاد کردن از خوبیهای جعفر عزیز هستم؟ خودم هم نمیدانم. هنور ماندهام برای جعفر چه بنویسم که حرف دلم باشد. هیچ نمیدانم. حرفها گاهی ته میکشند. نگفتنیتر میشوند. کلافهام از جملهٔ زیبایی که نیافتهام. یک دنیا حرف دربارهاش دارم، اما هیچ نگفتهام. مینویسم: «رنج». مینویسم «گنج». مینویسم «حسرت». فقط همین سه کلمه برایش کافیست. نه بیش و نه کم. دفتر یادداشتم را میبندم و برایش بهترینها را از خدا میخواهم. انتهای پیام/و
94/08/23 - 09:55
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]
صفحات پیشنهادی
برپایی بزرگداشت جعفر ابراهیمی«شاهد» در نوزدهمین مراسم «شب شاعر»
برپایی بزرگداشت جعفر ابراهیمیشاهد در نوزدهمین مراسم شب شاعرنوزدهمین مراسم شب شاعر بعد از مدتی وقفه دوباره برپا میشود و این بار به نکوداشت شاعر توانمند کودک و نوجوان استاد جعفر ابراهیمی شاهد میپردازد به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس نوزدهمین مراسم شب شاعر که توسطفاطمه معتمدآریا و جعفر پناهی سکانس معروف «قیصر» را بازی کردند
فاطمه معتمدآریا و جعفر پناهی سکانس معروف قیصر را بازی کردند فرهنگ > سینما - جعفر پناهی در کنار فاطمه معتمدآریا با استفاده از نرمافزار پرطرفردار داب اسمش یکی از سکانسهای معروف قیصر را بازسازی کردند پناهی این ویدئو را در اینستاگرام به اشتراک گذاشته است لطفا مشعری برای احمد عزیزی باز کـن لب، احمـــدا! لب، باز کـن/شور تـنـد «مـثـنـوی»، آغــاز کـن
شعری برای احمد عزیزیباز کـن لب احمـــدا لب باز کـن شور تـنـد مـثـنـوی آغــاز کـنسیاوش امیری از شعرای کشور شعری برای کنگره احمد عزیزی سروده است به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس سیاوش امیری از شعرای کشور به مناسبت 20 آبان کنگره ملی بزرگداشت مقام ادبی احمد عزیزیبزرگداشت باغبان هنر انقلاب/2 شعر یوسعلی میرشکاک برای مرتضی سرهنگی/سرودی برای درخت «کُنار»، «رمل
بزرگداشت باغبان هنر انقلاب 2شعر یوسعلی میرشکاک برای مرتضی سرهنگی سرودی برای درخت کُنار رمل و بادجنگ که آغاز میشود میرشکاک هر روز شعری تازه در صفحه اول روزنامه جمهوری اسلامی منتشر میکند تا این روزی یکی از این شعرها تقدیم میشود به مرتضی سرهنگی عبارتی که باعث میشود خانواده مرت«بتزی دراک»، بازیگر سینمای کلاسیک هالیوود، درگذشت
بتزی دراک بازیگر سینمای کلاسیک هالیوود درگذشتبتزی دراک بازیگر سینمای کلاسیک هالیوود و همسر گری گرانت در ۹۲ سالگی درگذشت به گزارش خبرنگار سینمایی فارس بتزی دراک بازیگر سینمای کلاسیک هالیوود در خانهاش در لندن در 92 سالگی به مرگ طبیعی درگذشت او که با فیلم هر دختری باید ازد«گره کور»، مجموعه شعر ساده و صمیمی با قالبی کلاسیک
گره کور مجموعه شعر ساده و صمیمی با قالبی کلاسیکگره کور عنوان مجموعه اشعار مژگان فرامنش شاعر جوان افغانستانی است که در شهر هرات منتشر شده است به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس گره کور عنوان مجموعهای تازه از اشعار مژگان فرامنش شاعر جوان افغانستانی است که به تازپنج کشته در تصادف جاده گناوه/ صاحب عکس معروف «شاه رفت»، میان کشته شدگان
پنج کشته در تصادف جاده گناوه صاحب عکس معروف شاه رفت میان کشته شدگان جامعه > حوادث - در تصادفی در جاده گناوه - دیلم پنج نفر کشته شدند که یکی از آنها قائد اسلامینسب فرماندار اسبق دیلم در دولت اصلاحات و همان فردی است که در عکس معروف شاه رفت در سال ۵۷ دیده می شوفارس گزارش می دهد پروژه نفوذ؛سرپل های ایرانی و حاشیه امن!/ آیا فناوری ارتباطات دروازه ورود «گنج پنهان
فارس گزارش می دهدپروژه نفوذ سرپل های ایرانی و حاشیه امن آیا فناوری ارتباطات دروازه ورود گنج پنهان است با دستگیری چهره های نظیر نزار زاکا جاسوس آمریکایی در حوزه فناوری ارتباطات و اطلاعات یک سوال جدی برای جامعه ایجاد شده است رابطان ایرانی زاکا چه کسانی هستند خبرگزاری فارس امی«استارتاپ ویکند»، راهی برای عملی کردن ایده های خلاقانه
استارتاپ ویکند راهی برای عملی کردن ایده های خلاقانه استانها > زنجان - به گزارش روزنامه همشهری زنجان امروزه با رشد تکنولوژیهای نوین و گسترش دسترسی به شبکه جهانی اینترنت انقلابی در حوزه کارآفرینی و ظهور کسب و کارهای نوپا در حال شکلگیری است بنگاههای اقتصادی کوچ«جنبش تبسم»، نماد دادخواهی و نمایش صفحه جدید تاریخ افغانستان
جنبش تبسم نماد دادخواهی و نمایش صفحه جدید تاریخ افغانستانحرکت خودجوش مردم در روز چهارشنبه و در ادامه آن برپایی تظاهرات اعتراضآمیز نسبت به عملکرد ضعیف دولت در برخورد با عوامل ناامنی در اکثر نقاط افغانستان به نمادی از دادخواهی و شکستن تعصبات کور قومی انجامیده است به گزارش خبرنگ-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها