تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس روزه دارى را افطار دهد، براى او هم مثل اجر روزه دار است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804279315




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک فیلم آبادانی با چاشنی ویکتور هوگو / دانش اقباشاوی از «تاج محل» و زندگی در آبادان می‌گوید


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


یک فیلم آبادانی با چاشنی ویکتور هوگو / دانش اقباشاوی از «تاج محل» و زندگی در آبادان می‌گوید فرهنگ > سینما - دانش اقباشاوی می‌گوید در فیلم «تاج محل» به دنبال ارائه یک پیشنهاد است: این که آدم‌ها به هم مهر بورزند و متوجه هم باشند و در چنبره واقع‌گرایی گرفتار نمانند.

الهه خسروی‌ یگانه: دانش آقباشاوی در اولین فیلم بلندش، به سراغ خانواده‌ای رفت که گرچه در واقعیت با یک بحران گذرا روبرو می‌شوند، اما در حقیقت، اتفاقات پیش آمده چالشی جدی برای آن‌هاست. چالشی برای محک زدن و سنجیدن عیار انسانیت آدم‌ها. او در «تاج محل» این پرسش همیشگی و البته کماکان بی‌پاسخ را مطرح می‌کند: «باید طرفدار حقیقت بود یا پایبند واقعیت؟» ابن عربی می‌گوید: «حقیقت آن است که دروغ و ریا بد است اما واقعیت آن است که دروغ و ریا شایع و شیوه زندگی همگان است.» با این حال فاصله بین این دو مفهوم همان جایی‌ست که آدم‌های «تاج محل» در آن قرار دارند. در نخستین فیلم بلند اقباشاوی، پدرش در نقش «حسین» شخصیت اصلی داستان و خاله‌اش به عنوان همسر «حسین» در نقش «فریده» بازی می‌کنند. او می‌گوید که کاراکتر حسین گرته‌بردازی از شخصیت پدری‌ست که دل در گرو حقیقت دارد و همچنان به آرمان‌هایش پایبند است.   با دانش اقباشاوی و شهلا پرویزمرادی بازیگر نقش فریده درباره «تاج محل» و آدم‌هایش گفت‌وگویی کرده‌ایم که می‌خوانید: در تیتراژ «تاج محل» اشاره کردی که این فیلم برگرفته از داستان «بیچارگان» است. چرا این داستان را برای اقتباس انتخاب کردی؟ اقباشاوی: داستان اصلی  «بیچارگان» یک قصه کوتاه سه چهار، صفحه‌ای‌ست که خیلی فضایش شبیه به آبادان است. در زبان فرانسه بیشتر به نظرم منظومه است تا داستان.  این داستان چه چیزی داشت که فکر کردی می‌توانی آن را با محیط جغرافیایی و شرایط محیطی آبادان وفق دهی؟ اقباشاوی: ماجرایش مفصل است. کسانی که در آبادان و در طبقه متوسط شهری زندگی کردند تحت تاثیر خیلی‌ چیزها قرار می‌گرفتند. در خانه ما هم پدرم خیلی کتابخوان بود و به زور سعی می‌کرد ما را هم کتابخوان کند. من یک دوره‌ای گریز از مرکز داشتم. یعنی از یازده تا هفده سالگی به شکل جدی در همین نونهالان و نوجوانان تیم صنعت نفت فوتبال را پیگیری کردم و اصلا از مقوله فرهنگ فراری بودم. در تمام این دوره اما پدرم تلاش می‌کرد مرا به فرهنگ علاقه‌مند کند. هرچند این علاقه به ادبیات و فرهنگ در من نهادینه شده بود.

در خانه ما تا18 سالگی خریدن ویدیو ممنوع بود. 18 سالم که بود فیلم ساخته بودم چون در دبیرستان با انجمن سینمای جوان آشنا شدم و فیلم ساختم که جایزه هم برد. به همین خاطر پدرم روز تولد 18 سالگی‌ام برایم یک دستگاه ویدیو خرید که هنوز هم آن را دارم و خیلی برایم ارزشمند است. یادم هست به من گفت 18 سالت دیگر تمام شده و می‌توانی ویدیو داشته باشی، درست مثل گواهینامه! البته برای دیدن فیلم‌ها هم این آقای عبدالجبار اقباشاوی اعمال نظر می‌کرد. یعنی مثلا اجازه دیدن همه جور فیلمی را نداشتم.

یادم هست فیلمفارسی را یواشکی در خانه دوستم محمد افراوی می‌دیدم. مثلا «فریاد زیر آب» یا «قیصر» را آنجا دیدم. یعنی با این که خودش «قیصر» را قبول داشت، ولی به دلیل صحنه‌های کاباره‌ای، اجازه نمی‌داد من ببینم. حتی یادم است یک بار در اتاق را باز کرد و دید من دارم «داش آکل» می‌بینم. گفت این فیلم خوبی‌ست، از صادق هدایت برداشت شده، ولی شما آن صحنه‌ها را رد کن. 



یک بار دیگر سر زده وارد اتاقم شد و من داشتم «بتمن و رابین» می‌دیدم. آن زمان ما مکانیزه فیلم می‌دیدم. یک گعده بودیم که متشکل بود از کریم نیکونظر، ابوذر کهن‌زاده که موزیسین بود و حسابی فیلم‌باز. جلال بهادری هم بود که سرکرده فیلمی‌های ما بود و به ما فیلم می‌داد. کریم نیکونظر طرفدار سینمای قصه‌گو بود ولی جلال به ما نسخه می‌داد. یک دوست دیگر هم داشتیم مهرداد زمانی که تئاتری بود و طرفدار سینمای روشنفکری و خیلی تلاش کرد مرا به سمت سینمای تارکوفسکی و پاراجانوف و «هامون» مهرجویی ببرد.

به هر حال یک گروه 10یا 15 نفره بودیم. خلاصه یک روز این «بتمن و رابین» را به پیشنهاد کریم گرفتم و داشتم می‌دیدم که پدرم یک دفعه در را باز کرد. تا فیلم را دید گفت آقا به جای این فیلم‌های مزخرف امریکایی که همه‌اش کشت و کشتار و خشونت و توهم و رویاپردازی دارد یک کم مطالعه کن. من فیلم را قطع کردم و گفتم خب، پدر من شما که تا 18 سالگی اصلا اجازه نمی‌دادی ما فیلم ببینیم. یواشکی می‌رفتیم خانه دوست و رفیق فیلم می‌دیدیم. شما بفرمایید ما چیکار کنیم؟ گفت نه می‌خواهی فیلم ببینی، فیلم‌های سینمای بعد از انقلاب را ببین. خیلی سینمای شریفی‌ست. خارجی هم می‌خواهید ببینید جان فورد و دسیکا ببینید. گفتم آخه این که نشد زندگی! نمی‌شود که همه‌اش سینمای بعد از انقلاب ببینیم.

البته این را هم بگویم درست است که پدرم نمی‌گذاشت ما ویدیو داشته باشیم، ولی آن زمان شبکه دو کویت مدام فیلم پخش می‌کرد. یعنی سال اول دبیرستان من دو ترم مشروط شدم فقط به خاطر این که شب‌ها می‌نشستم و فیلم‌های شبکه دو کویت را می‌دیدم و صبح‌ها زنگ اول نمی‌توانستم مدرسه بروم. چون آنها یک ساعت و نیم با ما توفیر داشتند و ساعت ده آنها می‌شد یازده و نیم ما. یکی از فیلم‌هایی که در آن دوره خیلی روی ما تاثیر گذاشت فیلم «سکوت بره‌ها» بود. زبان‌مان هم به واسطه همین فیلم دیدن‌ها خیلی خوب شده بود چون فیلم‌ها زیرنویس عربی بود و با زبان انگلیسی پخش می‌شد و ما مجبور بودیم بین عربی و امریکایی کار خودمان را راه بیندازیم. یک معلم به نام بهمن دریایی هم در سینمای جوان داشتیم که تمام جزوه‌های انجمن را کنار گذاشته بود و خودش یک جزوه ترجمه کرده به نام آموزش فیلمسازی در دانشگاه یو سی ای ال امریکا. ما تحت تاثیر این آموزش‌ها خیلی اسکورسیزی‌بازتر شدیم. این حرف ها چه برهه زمانی را در برمی‌گیرد؟ اقباشاوی: ۷۵ و ۷۶. آن شبکه دو ما را فیلم‌بین کرده بود و خودمان اسکورسیزی باز شده بودیم. کلا در آبادان اسکورسیزی را خیلی دوست دارند و با فیلم‌هایش همذات‌پنداری می‌کنند اما وقتی بهمن دریایی آمد و دید که چهار پنج  بچه 16 و 17 ساله اسکورسیزی را دوست دارند و او را دنبال می‌کنند کمک‌مان کرد. پدرم اما با اسکورسیزی مشکل داشت چون الهیات او از نظرش الهیات شیطانی بود، به خاطر همین اسکورسیزی یکی از یواشکی‌ترین‌های زندگی ما بود. یادم هست با کریم نیکونظر از مدرسه فرار می‌کردیم و می‌رفتیم خانه‌شان تا «آخرین وسوسه مسیح» را ببینیم و پدرهای‌مان اگر ما را در حال تماشای مسیحی می‌دیدند که اسکورسیزی تصویر می‌کرد خرجی‌مان را قطع می‌کردند، چون نوع تنبیه‌شان تحریم اقتصادی بود یا کلا قهر می‌کردند. خشونت‌شان، روانی بود.

یک روز در همین مجادله‌ها من دیگر افسار بریدم و گفتم این چه وضعیه؟ یعنی ما فقط مهرجویی و نادری و تقوایی ببینیم؟ پدرم جواب داد اینها که عالی‌اند، ولی مجیدی هم خوبه! چرا «بچه‌های آسمان» را نمی‌نشینی نگاه کنی؟ گفتم یعنی از سینمای امریکا اصلا فیلم نبینیم؟ گفت چرا جان فورد نمی‌بینی؟ «دره من چه سرسبز بود» و «خوشه‌های خشم» مگر چه اشکالی دارد؟ می‌خواهم بگویم ما غیر از آموزش‌های خودمان تحت یک جور اعمال نظر در خانه هم بودیم. این که پرسیدی چرا از ویکتور هوگو داستان انتخاب کردی هم بی‌ارتباط به این فضا نیست چون «بینوایان» و «دن آرام» و … همیشه جزو پیشنهادهای پدرم بود. هرچند اعتراف می‌کنم هنوز هم آن‌ها را نخوانده‌ام.  اما پایه اصلی قصه «تاج محل» واقعی است، نه؟ اقباشاوی: بله، بعد از سال‌ها که من درگیر «رستاخیز» بودم یک بار داشتم به آبادان می‌رفتم به کریم گفتم تو کاری در آبادان نداری؟ گفت خانه پدرم را دزد زده و تو برو یک سری به او بزن. پدر کریم هم یک ژانر دیگر از پدرم است. یک نوع دیکتاتور مهربان. خلاصه پدر کریم ماجرای دزدی را تعریف کرد. آن زمان من اصلا به این فکر نبودم که چنین داستانی بسازم، بیشتر دنبال ساخت فیلمنامه‌ای بودم به نام «در آبادان برف نمی‌بارد» که پدرم هم شصت درصدی با آن موافق بود. انگار سرمایه‌گذار فیلم است (خنده). وقتی به تهران برگشتم یکی از دوستان کریم به او  فیلم «برف‌های کلیمانجارو» را پیشنهاد داده و گفته بود داستان این فیلم مثل قصه پدر توست. من هم فیلم را دیدم و گفتم درست است فقط این کاراکتر شبیه پدر من است نه تو. کریم هم گفت خب بیا این کاراکتر را از روی پدرت بنویسیم و من هم قبول کردم.

در تیتراژ فیلم «برف‌های کلیمانجارو» اشاره‌ای به داستان «بیچارگان» شده بود. ماجرایی که برای پدر کریم اتفاق افتاده بود خیلی شبیه فیلم بود ولی داستان بیچارگان خیلی شبیه رابطه‌ای بود که در فیلم بین زن و شوهر وجود دارد. به خاطر همین در تیتراژ نوشتیم با برداشتی آزاد از «بیچارگان». خلاصه کریم فیلمنامه را نوشت و من هم شروع کردم به ابن عربی خواندن و زندگینامه آقای عالی‌نسب را مطالعه کردن که مشاور اقتصادی دولت مصدق و دولت مهندس موسوی بود و زلف گره خورده با علامه محمدتقی جعفری داشت. یادداشت‌های امام را هم خیلی خواندم. چرا؟ اقباشاوی: می‌خواستم فضا را درک کنم. در نتیجه «تاج محل» اقتباس نیست، گوشه چشمی است به داستان «بیچارگان».  این فضایی که می‌گویی در مدرسه بین تو و دوستانت وجود داشت و آن بستر فرهنگی که در خانواده وجود داشت به نوعی نشات گرفته از غنای فرهنگی درجه یک آبادان در سال‌های قبل از انقلاب بود. بازمانده آن پیشرفتگی و آن میراث فرهنگی چه تاثیری روی شما داشت؟ اقباشاوی: یکی از افتخارات من که هنوز هم نگهش داشتم این است که یک روز در سال ۱۳۸۱ در آبادان جلیل اکبری‌صحت آن موقع صاحب سینمای نو بود به من پیشنهاد داد که برای مجله سینمای نو عکاسی بکن. همه در هتل کاروانسرا بودیم و یکی از پروژه‌هایی که آنجا طراحی کردم این بود که نجف دریابندری، صفدر تقی‌زاده، ناصر تقوایی و محمد بهارلو را از صبح زود به کنار شط و بازار ماهی‌فروش‌ها بردم و ازشان مفصل عکاسی کردم. اینها را بعضی وقت‌ها که نگاه می‌کنم می‌بینم عقبه یک شهر متمدن و مدرن هستند که ۹۰ سالش است. یعنی همسن خود آقای دریابندری است.

البته این شهر همه‌اش همین نبود. آبادان دقیقا به دو قسمت تقسیم می‌شد. یک بخش آن بخش روشنفکری بود که فعالیت‌های صنفی و سندیکایی و روشنفکری بود که با استعمار انگلیس مبارزه می‌کردند و به خودسازی هم می‌پرداختند و بخش دیگر بخش کارگری شهر بود. خانواده‌هایی که در بخش اول بودند زیرساخت‌های فرهنگی قوی داشتند. اینجا باید یادی هم از پدربزرگ مادری‌ام بکنم. رستم پرویزمرادی. پدرم معتقد است که شخصیت اصلی فیلم «تاج محل» قطره‌ای از دریای شعور و معرفت پدربزرگم است که اصولا پدر من او را معلم خودش می‌داند. 



شهلا پرویزمرادی: پدر من و خودم متولد آبادان هستیم. معمولا کسانی که در آبادان هستند اکثرا مهاجرند و کمتر کسانی هستند که متولد آبادان باشند. پدر من معلم بود. ۱۳۰۴ به دنیا‌ آمدند و در سن پنجاه و چند سالگی در شرایط جنگ و بعد از این که برادرم شهید شد، درگذشتند. دقیقا سالگرد برادرم بود که چشم از جهان فروبستند. دوران سختی بود هم برای خانواده ما و هم برای همه جنوبی‌ها. بعد از جنگ بودم که کم کم خودمان را پیدا کردیم. چون جنوبی ها همه فکر می‌کردند جنگ یک هفته، ده روز الی شش ماه بیشتر طول نمی‌کشد و دوباره به شهرشان برمی‌گردند ولی جنگ سال‌ها طول کشید. پدرم همیشه با کتاب درگیر بود. در برهه‌ای شغل معلمی را رها کرد و به شرکت نفت رفت با این حال کتاب از دستش نمی‌افتاد. ضمن این که واقعا کمک مادرم بود، یعنی در کار خانه مدام کمک می‌کرد. الان که بزرگ شدم و یک زن کامل هستم و روانشناسی خوانده‌ام می‌بینم که پدرم چقدر خوب کنار مادرم بود. یادم هست حتی با مادرم لباس می‌شست و در کنارش کار بیرون هم انجام می‌داد. زمانی که دبستانی بودم و از مدرسه برمی‌گشتم تا در را باز می‌کردم با آن روی خندانش به من می‌گفت خانم معلم آمد! این چیزی بود که تا سن بزرگسالی ادامه داشت. اثرات آن حرف‌ها و تربیت به نظرم در «تاج محل» همه متبلور شد و اثراتش هنوز روی نوه‌ها و بچه‌ها هست. شاید به خاطر آن جو فرهنگی که در آبادان بود چنین فضایی را تجربه کردم. مثلا یادم هست مرتب مرا به سینما می‌برد و بعد از آن با هم به جگرکی می‌رفتیم. بعد که برمی‌گشتیم همیشه به شوخی به من می‌گفت صورتت را پاک کن، حواست باشد مادرت ترا نبوسد و نفهمد که ما شام خوردیم. همیشه هم وقتی به خانه می‌آمدیم مادرم می‌گفت می‌دانم آقای مرادی که بیرون شام خوردید، به من کلک نزنید. خلاصه همیشه در کنارمان بود و برای کتاب خواندن و فیلم دیدن راهنمایی‌مان می‌کرد اما متاسفانه من ۱۹ ساله بودم که او را از دست دادم. جنگ به خصوص برای جنوبی‌ها خیلی اتفاق وحشتناکی بود.؟  پرویزمرادی: خیلی زیاد. خانواده‌هایی بودند که به شدت صدمه دیدند بعضی‌ها هم کمتر ولی آثارش ماند. یادم هست سال‌ها بعد زمانی که من پسرم را باردار بودم وقتی از روی ساختمان هلی‌کوپتر رد می‌شد بی‌اختیار و با سرعت از خانه بیرون می‌آمدم و خودم را به حیاط می‌رساندم. یعنی اصلا فراموش می‌کردم که اینجا اصفهان است و جنگ هم مدت‌هاست که تمام شده. چون من مدتی اصفهان زندگی می‌کردم. بعدها که روانشناسی خواندم فهمیدم من دچار آسیب‌زدگی شده بودم و باید درمان می‌شدم.  دانش اقباشاوی: گویا قبل از این که فوت کند هم به سینما رفته بودند. پرویزمرادی: بله، یک هفته قبل از فوت‌شان سکته کردند. علت مرگ‌شان شهادت برادرم بود چون جلوی ما اشک نمی‌ریخت. تا می‌خواستیم گریه کنیم ما را دلداری می‌داد و می‌گفت این راهی بود که خودش انتخاب کرده و برای شهر و کشورش رفته است. اما در شب‌های تنهایی من گاهی اوقات می‌دیدم که بیدار شده و در تنهایی خودش دارد آه می‌کشد و اشک می‌ریزد. تا دی ماه ۱۳۵۹ آبادان ماندیم و بعد بیرون آمدیم و به خیلی از شهرها رفتیم اما در نهایت پدرم در شیراز یک خانه خرید و آنجا ساکن شدیم. بعد از آن سکته دکتر استراحت مطلق داد ولی متاسفانه پدرم گوش نمی‌کرد. یادم هست من دیپلم گرفته بودم و کلاس ماشین‌نویسی می‌رفتم. پدرم یک نسخه داد و گفت داروهایم را بگیر. وقتی برگشتم گفتم من چند داروخانه رفته بودم و دارو را پیدا نکردم. مادرم هم سفر نرفته بود و پدرم برای‌مان یک آبگوشت خیلی خوشمزه پخته بود. ۱۹ بهمن بود و باران شلاقی می‌بارید. «تاج محل» هم دقیقا اولین اکرانش ۱۹ بهمن بود. بعد از غذا ناگهان پدرم گفت من می‌خواهم بروم سینما بیا با هم برویم. من متاسفانه نرفتم و …  اقباشاوی: او به نوعی الگوی پدر من هم بود. پدرم هیچ وقت در هیچ جا برای من رو نینداخت. هیچ وقت فرقی بین ما و دیگران قائل نشد با این که در شرکت نفت امکاناتی داشت و می‌توانست امتیازاتی نصیب ما شود. می‌گفت باید مدرسه دولتی بروی و یا مثلا راننده داشت و وقتی می‌گفتم به من رانندگی یاد بده می‌گفت این ماشین مردم است. من می‌گفت این که دولتی است و پدرم می‌گفت خب دولت هم یعنی مردم. فقط یک جا بود که به خاطر من رو انداخت و باید واقعا از او تشکر کنم چون این چیزی که الان هستم را مدیون او و آقای صمدی مدیر دبیرستان رازی هستم که الان هم در کرج ساکن هستند و از فرهیختگان آبادان به شمار می‌روند. کارنامه دوران راهنمایی من یک چیز وحشتناکی بود. مثلا انضباطم ده بود. معدل کل سوم راهنمایی‌ام هم به زور ۱۲ می‌شد. و من احساس تحقیر می‌کردم و می‌خواستم به یکی از همین دبیرستان‌های حاشیه شهر بروم که همه را ثبت‌نام می‌کنند. تنها جایی که پدرم همراه من آمد و اصرار کرد و رو انداخت همین دبیرستان رازی بود. اصرار کرد، خیلی اصرار کرد، حتی خواهش کرد که مرا در دبیرستان رازی ثبت نام کند. در تمام این مدت آقای صمدی سرش را از روی پرونده من بلند نمی‌کرد. یادم هست پدرم یک جمله‌ای گفت که هنوز در گوشم زنگ می‌زند که آقای صمدی من از شما خواهش می‌کنم این بچه را اینجا ثبت‌نام کنید چون در غیر این صورت سرنوشت این بچه تغییر می‌کند. آقای صمدی سرش را بالا آورد و گفت آقای اقباشاوی اینجا دبیرستان رازی‌ست، اینجا فقط خلبان و ناصر تقوایی و دریابندری و اینها ازش بیرون آمدند. دبیرستان رازی دقیقا مثل دبیرستان البرز در تهران است. یعنی هم از لحاظ علمی و فرهیختگی و حتی معماری‌اش مثل البرز است. پرویز دهداری، ناصر تقوایی و مثل این که آقای دریابندری و تقی‌زاده هم آنجا درس خواندند. خلاصه مرا ثبت نام کرد. اگر آنجا نبودم شاید سرنوشت من این نبود و این ناشی از هوش پدرم بود. دقیقا برعکس تنها جایی که دلم نمی‌خواست پدرم دخالت کند اینجا بود چون خودم را در حد دبیرستان رازی نمی‌دیدم. ولی حضور در آن دبیرستان یک باری روی دوش من انداخت چون وقتی فکر می‌کردم ناصر تقوایی هم اینجا درس خوانده ناچار یک چیزهایی را جدی می‌گرفتم و دیگر خجالت نمی‌کشیدم توانایی‌هایم را بروز بدهم. همین گنگ و گروه رفقا که فیلم بین بودند هم در آن دبیرستان شکل گرفت. بعدها از آقای تقوایی یعنی سال آخر دبیرستان یک بار که آمده بودند آبادان به دیدارش رفتیم و گفت کدام دبیرستان درس می‌خوانی؟ گفتم رازی که گفت من هم آنجا درس خواندم. همه اینها را به این خاطر پرسیدم که درباره اصالت شخصیت‌ها در این فیلم صحبت کنیم. اصالتی که برگرفته از یک سابقه فرهنگی است و ذاتی شده و کلا شکل‌دهنده تمامیت فیلم است. شعاری و دستوری نبود، به مخاطب فخر نمی‌فروخت و مخاطب را به این تماشای آدم‌هایی می‌نشاند که ذات انسانی درجه یکی دارند. چقدر این شخصیت‌پردازی برگرفته از واقعیت بود و چقدر حاصل تخیل؟ اقباشاوی: اگر منظورت از اصالت به معنای بوروژوازی است من آن را قبول ندارم. چون این خانواده کارگری‌ست.  نه منظورم اصالت انسانی‌ست.  اقباشاوی: خب همه آن توضیحاتی که درباره آبادان دادیم به برکت مجاهدت‌ها، خون‌دل‌ها، زندان‌ها، اعتصاب‌ها و … بود که نسل‌های قبل از ما کشیدند. اینها را دکتر فرهاد فرخ‌نژاد خدا رحمتش کند در کتاب که می‌خواست بنویسد در ۸۰۰ صفحه درج کرده بود. کتاب «تاریخ سیاسی آبادان» نام داشت و با اسناد و مدارک نشان می‌داد که اولین اعتصاب کارگری تاریخ معاصر ایران در سال ۱۳۰۸ با ۲۵ هزار نفر در آبادان شکل گرفته است. به هر حال به برکت همان مبارزات که نسل اول در آبادان داشت خیلی امتیازها را گرفتند وگرنه اوایل که انگلیسی‌ها به آبادان می‌آیند اوضاع را خیلی بد می‌کنند. هیچی نبوده و همه چیز برای کارمندان عالی رتبه انگلیسی بوده و به آبادانی ها هیچی نمی‌دادند و آنها با خون دل ذره ذره این تامین اجتماعی را گرفتند و همین باعث شد که زیرساخت‌شان قوی شود. این شخصیت‌پردازی‌ها به هیچ وجه برگرفته از تخیل نبود فقط سعی کردیم به نوعی آن را آداپته کنیم و من بیچاره شدم تا گروه را متوجه این زیست کنم. یعنی یکی از کارهای خاله شهلا در تهران این بود که بنشیند و برای گروه از سبک زندگی همراه با عشق ما در آبادان خاطره تعریف کند.  من می‌خواستم این سبک زندگی را بازآفرینی کنم هر چند همه آن را نتوانستم دربیاورم. البته چون قصه «تاج محل» در سال ۹۱ دارد روایت می‌شود این از هم‌گسیختگی امروز هم در روایت حضور دارد. 



چالشی که شخصیت اصلی با آن مواجه می‌شود فراتر از اتفاقی است که در فیلم می‌افتد.آن سیلی که از کارگر اخراجی کارخانه می کند یا سخنانی که همسرش بعد از ماجرای کشته شدن آن جوان به او می‌گوید و به نوعی او را زیر سوال می‌برد انگار می‌خواهد تصویر این آدم را از خودش به عنوان «انسان» بشکند. چون بحث اصلی این دو شخصیت رعایت مرزهای اخلاقی و انسانی است که انگار به چالش کشیده می‌شود. اقباشاوی: سال‌ها پیش من آدم واقع‌گرایی شده بودم. مثل همین یاسر در فیلم «تاج محل» و فکر می‌کردم پدرم و امثال او آدم ایده‌آلیستی هستند. معتقد بودم همین واقع‌گرایی باعث رشد فکری و طبقاتی من می‌شود ولی این عقیده در تعارض با خودم، زیست خانوادگی‌ام بود. یک بار فیلم «بازگشت» را دیدم که یک کارگردان روسی آن را ساخته بود. داستان پدر خشنی بود که با عصبت می‌خواست یک چیزهایی را به پسرانش یاد دهد و در نتیجه پسرها نسبت به او گارد داشتند و در نهایت هم ناخواسته باعث مرگ پدرشان می‌شوند. و بعد وقتی در آن جزیره دورافتاده پدرشان را به کشتن می‌دهند مجبور می‌شوند با جنازه پدر به خانه برگردند و مرحله به مرحله آموزه‌هایی که پدر به آنها یاد داده بود را مجبور می‌شوند به کار بگیرند تا بتوانند از آن مهلکه جان سالم به در ببرند. آن شبی که من این فیلم را دیدم نیمچه منهدم شدم و تردید به جانم افتاد که همه این سخت‌گیری‌های پدرم شاید یک جایی به کارم بیاید. خاصه آن که از نافرمانی‌هایم نیز صدماتی دیده بودم. خلاصه شروع کردم به مطالعه کردن و خودسازی تا کمی از قالب یک آدم صرفا سینمایی بیرون بیایم. این روند از ۸۴ به بعد دچار تعارض کرده بود که آیا باید واقع‌گرا بود یا حقیقت‌گرا؟  منظورت از واقع‌گرایی چیست؟ اقباشاوی: واقع‌گرایی به معنای این که امرت را بگذران و پیشرفت کن. در حوزه تخصصی خودت تک ساحتی باش. در همین شرایط بود که دستیاری هم می‌کردم و به «رستاخیز» برخوردم. در جریان این فیلم با آدم آرمانگرایی مثل درویش بیشتر مانوس شدیم و کمی دوز این آرمانگرایی بیشتر شد ولی هنوز بهش اعتماد نداشتم. یعنی فکر می‌کردم در این دوره آرمانگرایی جواب نمی‌دهد. اما با اتفاقات اجتماعی که در اواخر دهه هشتاد رخ داد به این نتیجه رسیدم که آرمانگرایی هنوز کار می‌کند. در هر قصه‌ای که این اواخر به آن فکر کردم، سعی کردم این معنا باشد که نسل آرمانگرای قبلی به میدان بیایید و حضور پیدا کنید. شمایی که انقلاب کردید، شما که جبهه بودید و این همه تجربه داشتند چرا دچار خمودگی شدید؟ حرف حق را هر وقت بزنیم خوب است و این امیدی که در دل من دمیده شد و هنوز هم هست سعی کردم در تاج محل به آن بپردازم. این فیلم قصه آرمانگرایی است که سعی می کند بی‌دردسر زندگی کند و آن عتابی که همسرش در آن شب به او می‌کند تلنگری‌ست به او برای این که بیدار شود. آن سیلی کارگر اخراجی هم تکمیل کننده این عتاب است. تا بیدار شود و دوباره به میدان بیاید. 



پس وظیفه نسل جدید چیست؟ نسلی که به معنای واقعی کلمه دنبال راحت زندگی کردن است.  اقباشاوی:بله، یاسر دوره ۲۰ تا ۲۴ سالگی من است. کشمکش‌هایی که بین او و پدرش در فیلم رخ می‌دهد از جنس جر و بحث‌هایی است که من و پدرم در آن دوره زمانی با هم داشتیم. به نظرم نسل جدید مروج فردگرایی است. شبکه‌هایی مثل «من و تو» و «جم» کثافت مطلقند. دارند خانواده‌های ما را بداخلاق بار می‌آورند. بداخلاق به معنای فرداگرا، خائن، سطحی‌نگر، داشتن نگاه سخیف جنسیتی و … این سهم مهلکی است که باید فکری به حالش شود. متاسفانه تلویزیون جمهوری اسلامی و رسانه‌های ما آلترناتیوی برای این برنامه‌ها ندارد.  افتادن این فیلم به ورطه یک فیلم تلویزیونی که در آن همه خانواده با هم خوبند، هیچ کس صدایش را بر سر دیگری بلند نمی‌کند و … به نظرم خیلی راحت می‌توانست اتفاق بیفتد. درواقع فاصله‌اش با کلیشه به اندازه یک تار مو است. چه کار کردید که این اتفاق نیفتد؟ پرویزمرادی: به نظرم نیفتادنش به خاطر فرهنگ آن خانواده است. فریده زن شاغلی است که در اجتماع حضور بی‌واسطه دارد و یک دوران سخت مثل جنگ را با حسین همسرش و مردمش سپری کرده است. به خاطر همین است که در آن سکانس به حسین غیرمستقیم می‌گوید از تو انتظار نداشتم. این قدر این شخصیت قوی بود که من در طول فیلم اصلا بازی نکردم چون خودم در جنگ بودم. آن روزهای آبادان و جنوب را دیدم. آن شش طبقه‌ای که در خرمشهر هست واقعی است. آدم‌ها با همان شرایط در آن زندگی می‌کنند. خانه‌ای که ما در آن وارد شدیم واقعا خالی بود. در یخچال‌شان هیچی نبود و صدابردار مجبور شد صدای آب را در فیلم بیاورد چون آب لوله‌ها به خاطر ندادن پول قطع شده بود. این که ببینی آبادان با همه آن چیزهایی که داشت با آن فرودگاه بین‌المللی، با آن سینماها، با آن مدنیت، به این روز افتاده زجر مطلق است و من زجر کشیدم. در آن سکانس خاص، واقعا حالم بد بود. در برداشت اول دانش کات داد و به من گفت خاله بازی‌ات فوق‌العاده بد بود. وقتی برگشتیم در برداشت دوم همه چیز درست شد چون دانش به من یادآوری کرد که کجا قرار گرفته‌ام. که چه روزگاری را گذرانده‌ام. چه خود من، چه فریده. آن دیالوگی که می‌گویم ببین چقدر تنها شدیم و همسایه‌ها از هم خبر نداریم فقط خطاب به حسین نیست به همه جنوبی‌هایی است که جنوب را ترک کرده‌اند و حالا ساکن شهرهای دیگر هستند. ما همه تنها شدیم.  به عنوان یک بازیگر تازه‌کار گریه کردن برای‌تان سخت نبود؟ پرویزمرادی: چرا. به دانش گفتم خاله من شنیدم این جور وقت‌ها به آدم اشک مصنوعی می‌دهند ولی دانش گفت باید طبیعی گریه کنی. راستش را بخواهید من عاشقانه دانش را دوست دارم و آن لحظه‌ای که از باغ بیرون می‌آیم و گریه می‌کنم، واقعا اشک ریختم. چون این بچه از جان مایه گذاشته است و از طرف دیگر خاطرات جنگ، از دست دادن برادرم، همسایه‌ها، دوستان همه و همه باعث شد که اشک من دربیاید. در همان حالی که اشک می‌ریختم رشد دانش را می‌دیدم. می‌دیدم که دارد می‌بالد.  اقباشاوی: این که فیلم به شعار تبدیل نشده به نظرم مدیون آقای میرکریمی است چون به ما اعتماد کرد تا ما کار خودمان را بکنیم. نکته دیگر این است که من یازده جلسه درس مفصل از دکتر بهشتی گوش دادم. او در آنجا بحث واقع‌گرایی را مطرح می‌کند و می‌گوید ما واقع‌بین هستیم ولی واقع‌گرا نیستیم. ما ایده‌آلیست نیستیم. واقع‌گرایی یعنی واقعیت را حقیقت محض و غیرقابل تبدیل دانستن ولی واقع‌بینی یعنی واقعیت را شناختن و سانسور نکردن ولی آن را حقیقت محض ندانستن. رو به جلو رفتن وپیشنهاد داشتن. من این درس‌ را همان موقع در سر صحنه هم خیلی مومنانه به یاد داشتم و سعی کردم آن را پیاده کنم. این که واقعیت را ببینم ولی توی آن گیر نکنم. اگر فیلم شعاری نشده مرهون همین نکته است. این که واقعیت را از ماجرا حذف نکردیم. چشم‌مان را به روی آن نبستیم. بله، دوره‌ ما پر از فقر بیچارگی، از خود بیگانگی و اختلاف نظر است اما مگر قرار است اینها را حذف کنیم؟ باید ببینیم و حقیقت را هم در نظر بگیریم. این که اوضاع بهتر می‌شود یا پیشنهادهای بهتری در راه است. پدربزرگ من روی سنگ قبر دایی‌ام نوشته است:‌ «این است عاشقان که من از دوست داشتن آغاز می‌کنم.» پیشنهاد ما هم در این فیلم عشق و مهرورزی‌ست. با وجود همه بداخلاقی‌ها، تنهایی‌ها و فقر و بدبختی‌ها. 

۵۷۲۴۴

کلید واژه ها: کارگردانان سینمای ایران - سینمای ایران -




شنبه 25 مهر 1394 - 10:28:11





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن