واضح آرشیو وب فارسی:فارس: حامد شهبازی
استاد می گفت...برای دل خودت بنویس
امروز استاد به منزلش ابدیش رفت اما آثارش، اخلاق حرفهایش و دیدگاههایش همچنان ماندگار است. باشد که روزنامهنگاری نوین ایران رهروی میراثی باشد که حسین قندی برای اصحاب رسانه کشور به یادگار گذاشت.
خیلیها حسین قندی را از کتابهایش و کلاسهایی که برای آموزش خبرنگاران برگزار میکرد میشناسند. اما برای من که قریب به پنج سال افتخار شاگردی ایشان در روزنامه انتخاب را داشتم، خاطرات فراوان از منش و شخصیت این استاد بی چون و چرای روزنامهنگاری نوین ایران در ذهنم نقش بسته است. اوایل سال 78 بود که به توصیه یکی از همکاران راهی روزنامه انتخاب شدم تا به عنوان مترجم اخبار بین الملل، شبکههای انگلیسی زبان را رصد کنم؛ اتاقی در ورودی سالن تحریریه با تعدادی تلویزیون 14 اینچ که هر یک به شبکه خبری اختصاص داشت: بیبیسی، سیانان، الجزیره و...ضبط برنامههای خبری بر روی نوارهای ویاچاس و پیاده کردن آنها بر روی کاغذ، سپس تنظیم آن و واگذاری به دبیر برای انجام اصلاحات و ارسال به معاونان سردبیری برای تایید و تایپ و حروف چینی و ...داستان ادامه می یافت تا روز بعد...می دانستم مسئول صفحات رویی و از جمله بین الملل فردی است به نام "دکتر قندی".دکتر صدایش میکردند چون به معنای واقعی در کار خود خبره بود. نمیدانستم که دکتر نیست و هنگامی نیز فهمیدم که مدرکش دکتری نیست چیزی از ارزشهایش کم نشد. بی تردید استاد قندی از جمله روزنامهنگارانی بود که در شکل گیری آینده حرفهای من و بسیار دیگر همچون من نقش بی بدلی داشت. چرخش روزگار و جدا شدن دبیر و یکی از مترجمان سرویس که به مونیتورینگ مشهور شده بود، بنده را در نزد حسین قندی گزینهای ناگزیر برای مدیریت سرویس نمایان کرد و هنوز هم به این جسارت استاد می اندیشم که چگونه جوانی خام و بی تجربه را مسئول سرویس کرد، دچار لرزه میشوم. گویی استاد در من حقیر چیزی می دید که من در خود نمیدیدم! روزی وارد اتاق شد و گفت : "از امروز مسئول سرویس شما هستی..." هیچ وقت کسی را "تو" خطاب نمی کرد. اوایل ساعت کار بود و من مبهوت به آنچه روی داده نمی دانستم چه باید بگویم. بخوبی به یاد دارم که استاد وقتی دستپاچگی من را دید، سیگار به دست وارد اتاق شد و روی صندلی کنار پنجره نشست و سر صحبت را باز کرد و در حالی که درونم آتشی لهیب می کشید و عرق بر پیشانیم نشسته بود استاد را خطاب قرار دادم که " نمیدانم از پس این مسئولیت بر میآیم یا خیر." با آرامش همیشگی و خندهای که بر لب داشت رو به من کرد و گفت: " نترس. میتوانی." نمی دانستم که تا آخرین ساعات کار که صفحات روزنامه در حال بسته شدن بود بی آنکه بدانم خط به خط اخبار سرویس را می خواند و اصلاح می کرد اما برای یک بار هم که شده، زبان به اعتراض نگشود. روزها و ماهها گذشت. قندی با دست خود حکم دبیریم را زد و پس از جلسات شورای تیتر به اتاق مونیتورینگ می آمد که از اوضاع و احوال اخبار رسانههای خارجی آگاه شود و هیچگاه فراموش نمی کنم که اگر رویدادی در جهان پیش می آمد حتما به پوشش آن توصیه می کرد و بتدریج باب ترجمه گفتگوی شبکههای خبری با کارشناسان بین الملل باز شد. "بی نظیر بوتو مادر طالبان" تیتری بود که برای مصاحبه سی ان ان با نخست وزیر وقت پاکستان نوشت و پس از آن ما را ترغیب کرد که خود دست به قلم ببریم و درباره مسائل بین الملل تحلیل بنویسیم. نوشتیم و نوشتیم. هر بار که به قول خود تحلیلی می نوشتم برای استاد می بردم که نظرش را بگوید. از روی عینک نگاهی می انداخت و می گفت " می خوانم" اما ماهها طول کشید که مطالب من را "بخواند". روزی تحلیلی دیگر نوشتم و با ناامیدی نزدش رفتم. همان جمله تکراری: "می خوانم". چند دقیقهای نگذشت که وارد اتاقمان شد و گفت: ".. این شد تحلیل.. ". پرسیدم استاد من مثل همیشه نوشته بودم که حرفم را قطع کرد و گفت: "نه..مثل همیشه نیست. شما هرچه را می نوشتی برای دل من می نوشتی اما این را برای دل خودت نوشتی. هر نوشتهای که بر دل خودت بنشیند بر دل مخاطب می نشیند..." سالهاست که این جمله را بارها و بارها تکرار می کنم که استاد درست می گفت و هنوز هم که می نویسم به یاد این جمله می افتدم که روزنامهنگار نه برای دل رییس و مسئولش بلکه باید برای دل خود بنویسد تا خواننده را جلب کند. امروز استاد به منزلش ابدیش رفت اما آثارش، اخلاق حرفهایش و دیدگاههایش همچنان ماندگار است. باشد که روزنامهنگاری نوین ایران رهروی میراثی باشد که حسین قندی برای اصحاب رسانه کشور به یادگار گذاشت. انتهای پیام/
94/02/05 - 15:01
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]