تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812828623




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عليرضا خمسه :اينقدر خوشگل بودم... عوضم كردند!


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
khamse.jpg
ایران :گفت و گو با عليرضا خمسه محمدرضا يزدان پرست اينكه بعد از هر جواب، خودش بى اختيار مى خندد ، به جاى خود، ولى باور كنيد ما نيز در برخى لحظات همين گفت وگو از فرط خنده اشك به چشم آورده بوديم. عليرضا خمسه، همه ثانيه هايش را به كمدين بودنش گره مى زند تا دردهاى خود و آدم هاى اطرافش را شايد به مرهم خنده درمان كند. گفت وگوى ما نيز در فضايى «جدى _ شوخى» صورت گرفت. هر چند كه در ابتدا اصلاً مهياى يك گفت وگوى طنزآميز نبوديم. گذشته از كارهاى سينمايى و تلويزيونى اش تا حالا او را بيشتر در جمع هاى دانشجويى ديده بوديم ضمن اينكه مى دانيم كلاس هاى فعال بازيگرى دارد. اما راستش هيچ وقت شمايل يك استاد را به خود نگرفته. در پاسخى كه به همين پرسشمان مى دهد اين صفت كاملاً مشهود است. به هر حال درباره او فقط يك نكته را از هر چيز ديگرى مى توان مطمئن تر بود با اينكه تصورات او هنگام رفتن به دانشگاه «ون سن» پاريس چقدر آرمانى بوده و حالا او اين آرمان و آرزوها را در دانشجوهاى خودش مى بيند. آغاز گفت وگوى ما با همين «آرزوها» بود: شما خيلى آرزوها داشتيد؟ آرزو! من كه عاشق آنم ؛ منتها به او نرسيدم (!) (و خنده از ته دل عليرضا خمسه كه آغاز خوبى براى يك گفت وگوى شاد مى شود) به هر حال آرزو داشتن يا آرزومندى خصوصاً در ژانر كودك و نوجوان به يك وظيفه شبيه است. دقيقاً ويژگى كار كمدى است و همينطور ژانر كودك و نوجوان كه هميشه دوستش داشته ام. نكته اى در ذات و شخصيت من است. مثلاً حتى اگر يك جگركى بزنم اسمش را مى گذارم جگركى آرزو يا مثلاً آرزو مى كنم جگرهايى كه به مردم مى دهم بهترين باشد. اين آرزومندى مثل يك انرژى از «ما» به سمت «كار» مى رود؛ ويژگى شخصيتى است، انتخابى و اكتسابى است. در درون ما به دنيا آمده و با ما بزرگ شده. فكر كنم بهانه خوبى است براى برگشتن تا كودكى...؛ تازه مى شود از نقش خاطره ها هم در پرورده شدن اين ويژگى شخصيتى و حتى شكل گيرى آن صحبت كنيم... تا پا به دوره كهنسالى نگذاشته اى... مگر چند سالتان است؟ من كه مى دانى... سنى ندارم! هفده، هجده سال (!). من سال هزار و سيصد و شمس تبريزى به دنيا آمده ام! باز هم خوب است «شمسى»اش را مى گوييد. (مى خندد) اگر مثلاً زندگى را به درخت تشبيه كنيم، خب روزى مثلاً تخمى كاشته شده، بعد ريشه دوانده، بعد ساقه داده و ... آنچه در مورد گذشته مطرح است، به ريشه ها بر مى گردد، آنچه براى «حال» است بدنه و شاخه است. آينده همان ميوه هاست. ديد نوستالژيك من به ريشه هاست؛ اينكه من كه هستم؟ چه جورى و كجا به دنيا آمده ام و به چه علت رشد كرده ام؟ آنچه مربوط به حال است اين است كه امروز حال من ۲ پا دارد در ديروز و فردا. نگاهم به آينده شايد اينگونه است كه مثلاً ثمرى بدهى و سايه سارى ايجاد كنى براى رهگذرى. نگفتيد چند سالتان است... همه اينها را گفتم كه سنم را نگويم؛ من متولد ۱۳۳۱ هستم. قرار بود از كودكى حرف بزنيم؛ رفتيم سراغ آينده... ببين، من چون رشته ام روان شناسى است از همين ديدگاه مى گويم. روان شناسان بر اين اعتقادند كه شخصيت انسان تا پنج سالگى شكل مى گيرد. هر چه ويژگى شخصيتى امروز در من مى بينيد به كودكى من مربوط مى شود؛ تا پنج سالگى. چه بخواهم و چه نخواهم نگاه امروز من به زندگى در همان سن شكل گرفته است، پس پنج سال اول مهمتر از ۵۰ سال بعد است... فكر نمى كنيد اينكه يك عمر يك انسان در پنج سال از ناآگاهانه ترين فرصت زندگى اش رقم مى خورد، ناعادلانه است؟ اشتباه شما همين است؛ آن پنج سال، پنج سال ناآگاهى نيست. به هر حال اتفاق ها و انتخاب هاى مثلاً يك كودك سه ساله اختيارى نيست... عده اى پيرو مكتب يونگ هستند. معتقدند كودكى كه به دنيا مى آيد، ناخودآگاهش را از اسلاف اش به ارث برده است.نوزادى كه متولد مى شود بسيارى از رفتارها و زمينه هاى شناختى اش را چه در مورد بيولوژى چه فيزيولوژى و چه سايكولوژى (روان شناسى) از قانون توارث مى گيرد. روان شناسى امروز نشان مى دهد كه انسان صفحه اى نانوشته نيست. صفاتى را به ارث برده كه بعدها محيط به شكوفايى و رشد اينها كمك مى كند. بيشتر توضيح بدهيد. هنوز هم فكر مى كنم يك تا پنج سالگى سن و سال ناآگاهى است... من امروز وقتى بسيارى از صفات خود را مقايسه مى كنم با مرحوم پدرم مى بينم كه اوه! خيلى از آنها وجوه اشتراك دارد. الان مادرم با همسرم كه صحبت مى كند مى گويد: پدرش هم همين جورى بود. در حالى كه پدرم اصلاً از يك زمينه متفاوت اجتماعى برخوردار بود. به هر حال آدم مجبور است كه اينگونه عمل كند. مثلاً من اگر در۱۲ سالگى بازيگرى را انتخاب كردم در واقع از قبل انتخاب شده ام. ويژگى هاى جسمى و روحى _ روانى من سبب شده كه من امروز روبروى شما به عنوان يك بازيگر بنشينم. پس با اين اوصاف، هيچ كس در رقم زدن آينده اش _ حداقل در انتخاب _ خيلى دخيل نيست. اصلاً اينگونه نيست. با اين فكر علم و تحصيل و ... بى فايده مى شود. عرض كردم به لحاظ انتخاب... ببين، فكر كن كه من و تو با يك موجود متفاوت ديگرى كنار هم نشسته ايم. شما در جيبت يك ميليارد تومان دارى و من دو هزار تومان. اصلاً نيازى هم نيست كه مثلاً پول شام يكديگر را بدهيم يا ماشين براى هم بخريم تا بفهميم موجودى مان چقدر است. هر كسى كه به دنيا مى آيد اين قابليت ها را با خود مى آورد. محيط زمينه اى فراهم مى كند تا با تحصيل و انتخاب و تجربه و ... ثروت توى جيبمان را بروز دهيم. به عنوان مثال اگر من كه عاشق بازيگرى هستم در روستايى زاده مى شوم كه همه به دامدارى و كشاورزى و ... اشتغال دارند، من به عنوان دامدار مشغول چوپانى مى شوم و مثلاً براى گوسفندان چند تا نمايش هم بازى مى كنم. حالا اين شانس بوده كه من در شهر به دنيا بيايم. ما استعداد را با خودمان مى آوريم. زمينه هاى تحصيلى و ... سبب مى شود كه اين ثروت و فقر و ... ديده شود و بروز كند. خيلى ها استعدادهايى دارند كه حيف و ميل مى شود. خب پيدا شدن زمينه ها هم كه اختيارى نيست با اين حساب... انسان را از محيطش اگر دور كنى به اشتباه مى افتد. براى همين است كه روى كاركردهاى نهادهاى اجتماعى مثل خانواده و مدرسه و ... تأكيد مى شود. هر بچه اى يك موجود منحصر به فرد است. آدمى است كه نمى دانيم چه آدمى است. كاركرد و وظيفه خانواده و مدرسه و ... اين است كه زمينه هايى را فراهم كنند تا بچه خودش را بشناسد. با كمدين ها گفت وگو كردن همين است؛ از آرزومندى حرف مى زديم، به نهادهاى اجتماعى و مباحث روان شناسى رسيديم. باز هم به خير گذشته... اگر شما برگرديد، همه كارهايتان را تكرار مى كنيد؟ هر كارى حاصل يك دوره اى است ديگر. گفتم كه پنج سال اول زندگى... نه، منظورم اين است كه فكر نمى كنيد كارى خطا بوده كه نبايد انجامش مى داديد؟ خطاها بايد تجربه شوند. تجربه نام ديگرى از خطاهاى ماست. اگر مى گوييم فلانى باتجربه است يعنى خيلى خطا كرده! اگر برگردم تقريباً همه كارهايم را تكرار مى كنم. خيلى از روزهاى كودكى يادتان مى آيد؟ كودكى ما كه خيلى دور نيست! (مى خندد) همين هفت، هشت سال پيش بود! من از دوران كودكى ام خيلى چيزها به ياد دارم. به نياز آدم مربوط مى شود. من نياز دارم كه زياد يادم بيايد. حتى ۹ ماهگى ام را يادم مى آيد؛ موقعى كه راه افتادم. مكانش را يادم نيست، فقط يك تصوير در ذهن دارم كه دارم راه مى روم. اينقدر خوشگل بودم، عوضم كردند! مكان راه رفتن را يادتان نيست؟ مطمئنم جردن نبود... آقاى خمسه! قبل از اينكه سراغ كار طنز و كمدى و ... برويم، مى خواهم راجع به دغدغه آموزش كه مى دانم در شما بسيار جدى است صحبت كنيم. شما را در جمع هاى دانشجويى زياد ديده ام... كشورهاى پيشرفته دنيا با شعار «آموزش، محور توسعه» به خيلى از موفقيت ها رسيده اند. اگر قرار است و تصميم داريم كه پيشرفت بكنيم بايد به آموزش بيشتر از اينها بها بدهيم. در كلاس هاى شما تا الان دانشجويى بوده كه از شما جلو زده باشد؟ حتماً زياد! تقريباً همه جلوتر از من هستند. خيلى از بچه هاى موفق امروز را مى بينم كه مى گويند ما شاگرد شما بوده ايم. من همان جلسه اول به بچه ها مى گويم «اگر از من جلو نزنيد باخته ايد. من به فكر اين هستم كه از شما چيزهاى تازه ياد بگيرم، شما چرا به فكر اين نيستيد كه از من چيزى ياد بگيريد؟ كار هنر، كار نو شدن لحظه به لحظه است. كسى كه فكر كند چيزى نمى داند خيلى راحت تر از كسى كه فكر مى كند همه چيز را مى داند، فرا مى گيرد. گفت كه: همه چيز را همگان مى دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند.» نكته اى به خاطرم آمد، تا آمدم مطرح كنم از ذهنم پريد... به خاطر اينكه هواى تهران آلوده است. مونوكسيدكربن خستگى و فراموشى مى آورد. من همين الان دارم تلو تلو مى خورم و سرم گيج مى رود، چيزى هم غير از هواى آلوده نخورده ام(!) دوباره هم كه داشتيد صحبت مى كرديد به ذهنم آمد و دوباره فراموشم شد. حسابى منوكسيدكربن... تمام! تو ديگر از دست رفته اى! اين مصاحبه را قبل از فوتت چاپ كن و بعد برو! زيرش هم بنويس ديدار به قيامت! (كنترل خنده سخت مى شود) به هر حال شما در خلال تدريس داورى هم كرده ايد... من... هنوز سؤالم را نگفته ام... مى دانم چه مى خواهى بپرسى چى؟ مى گويم حالا. من قبلاً خيلى داورى مى كردم. بعد رفتم مسابقات فوتبال و لطف تماشاچيان را به داور ديديم، داورى ها را كم كردم!! نگذاشتيد بپرسم. به هر حال مى خواهم از بارزترين شاخصه هايى صحبت كنيد كه در داورى مدنظر قرار مى دهيد. تا حالا صد در صد عادلانه قضاوت كرده ايد؟ مولانا مى گويد: «مدان دوزخ بدان گرمى كه گويند‎/ واهريمن بدان زشتى كه جويند» در داورى بايد نگاه علمى و مبتنى بر واقعيت داشت؛ بايد نسبى نگاه كنى. مثلاً من به شما مى گويم كه آدم خوبى هستى چون فرضاً وقتى ما در زندان با هم آشنا شديم آنجا همه مى خواستند به من چاقو بزنند، اما تو رفيق بودى و ميوه تعارف مى كردى. همين شما البته پس از زندان وقتى مى آيى به جمع خانواده ات احتمالاً طرد مى شوى. چرا؟ چون قضاوت ها اينطورى است. آدم خوب زندانى نمى شود؛ مى بينيد كه قضاوت ها چقدر نسبى است. يا وقتى مثلاً درباره سينما مى خواهيم حرف بزنيم مى آييم از آلفرد هيچكاك و هاليوود و سينماى كلاسيك آمريكا و سينماى پيشرو فرانسه و غيره و غيره صحبت مى كنيم، اما چند دقيقه بعد كه مى رويم جلوى دوربين نتيجه اش مى شود سريال «فيلبانان»؛ كم بيننده ترين سريال نوروزى. پيش خودت مى گويى چند دقيقه پيش پس چى بود؟ - بسيار خب. آقاى خمسه! برويم سراغ طنز. ببين طنز يك مقوله ادبى است نه نمايشى؛ برخلاف نگاه امروز. طنز واقعيتى است كه وجود دارد مثل خورشيد كه با اين همه فايده، اگر نباشد، زندگى در آفرينش ممكن نخواهد بود و از طرفى گاهى هم براى چشم و پوست مضر است. طنز هم اگر صحيح به آن نگاه شود، مفيد است و اگر مستقيم(!) مضر. - حالا ما به طنز، مستقيم نگاه كنيم يا از بغل؟ من كه دو تا آينه بغل گذاشته ام! مستقيم خطرناك است! داشتم مى گفتم طنز مقوله اى ادبى است؛ آنچه در نمايش و بعد تصوير هست _ به همان جديت و اهميت _ كمدى است. كمدين در فرانسوى به بازيگرى اطلاق مى شود كه از پس همه نقش ها اعم از تراژيك و كمدى برمى آيد و به عبارتى به «بازيگر عالى» مى گويند كمدين. - و حالا كمدى؟ كمدى به قول معروف متولد ۱‎/۱‎/۱ (يك يك يك) است. از زمان حضرت آدم و حوا بوده. آن دو تا گاهى به آينده اميدوار مى شوند و گاهى هم نااميد. انسان از هميشه تا امروز با موقعيت هاى دوگانه اى درگير است كه يا اميدواركننده است يا نااميدكننده. يعنى انسان بر سر دوراهى قرار مى گيرد. - كه عموماً نابرابر هم هست. دقيقاً. در دوراهى هاى منتهى به «پايان تلخ»، تراژدى است كه اتفاق مى افتد. قهرمان يا كشته مى شود يا مى كشد، ولى در كمدى، پايان «تلخ» نيست، «خوش» است. به هر حال در همه اين تضادها و دوراهى ها، راه حل هايى هم وجود دارد. پايان خوش، ويژگى بارز كمدى است. كمدى دومين شيوه نمايش است كه برعكس تراژدى كه به زندگى ماورايى مى پردازد، به زندگى اجتماعى انسان ها توجه دارد... - يعنى واقعاً تراژدى در فيزيك و طبيعت اتفاق نمى افتد؟ زندگى خيلى ها اين روزها تراژدى محض است. در معناى كلاسيكش مبارزه انسان با خدايان است، انسان با سرنوشت، انسان با نيروهاى ماورايى. به همين خاطر است كه خيلى ها در همين زندگى هاى تراژيك، اتفاقات را به قضا و قدر مربوط مى دانند. نمونه بارز تقديرگرايى، در رباعيات خيام است؛ كلاً در ادبيات كهن ما، تقديرگرايى فراوان است. به هر حال در كمدى، انسان روى انسان تأثير مثبت يا منفى مى گذارد، به همين خاطر است كه از بدو پيدايشش تا امروز با اقبال بيشترى مواجه بوده. چرا؟ چون انسان ها در زندگى روزمره دچار معضلات و روزمرگى مى شوند. تراژدين ها معمولاً به بن بست هاى ايدئولوژيك مى رسند، در حالى كه كمدين ها به تبيين انسان در اجتماع توجه دارند و هدايت او به سوى بهشت. - در خانه يك كمدين هستيد يا...؟ فكر كن الآن خسته و كوفته مى روم خانه، شام كه بخورم كله پا شده ام... - بد نيست بپردازيم به «طنز زندگى در شهر تهران»؛ راستى خودتان متولد تهران هستيد؟ بله، محله پامنار. اما يك اتفاق مسخره همين اتوبان هاست. بعضى جوان هاى شهر با ماشين هاى مدل بالا با دو برابر سرعت مجاز مى رانند و چون همه بزرگراه هاى تهران به كوچه هاى دو، سه مترى ختم مى شود، بزودى پشت چراغ ها مى مانند. تو هم مى رسى و مى بينى كه همان آدمى كه مثل تير از چله رها شده از كنارت گذشته بود، حالا پشت چراغ قرمز مدت هاست كه ايستاده و همديگر را نگاه مى كنيد. اغلب همه شرمنده هم هستند... يكى ديگر اينكه رسانه ها و تلويزيون و... دائم توصيه مى كنند كه سر ساعت ۹ زباله ها را بگذاريد بيرون. بعد ماشين شهردارى مى آيد اينها را برمى دارد و حركت كه مى كند، همه اش يكى يكى از پشت مى ريزد و پاره مى شود. كوچه را آشغال برمى دارد! ۹ شب فردا شب جمع مى شود و...! يكى ديگر اينكه اولين نياز انسان اكسيژن است، وقتى آن را نداريم، فرهنگ كه طبق طبقه بندى مازلو جزو نيازهاى دسته دوم بشر است را نخواهيم داشت، چون نيازهاى اوليه مان به تمامى برآورده نمى شود. به هر حال من نگاهم كميك است. به شهر هم همين طور نگاه مى كنم. موضوع ديگر اينكه به گواه آمار در اين سال ها يك سينما اضافه نشده، ولى تماماً صحبت از حمايت از سينما مى كنيم؛ مرتب از فرهنگ و هنر صحبت مى شود، ولى مثلاً تئاتر بودجه ندارد و يا از تعداد سينماها يكى يكى كاسته مى شود. براى ۱۲ ميليون جمعيت تهران چند سالن تئاتر وجود دارد؟ تئاتر شهر دارد ديوارهايش مى ريزد. مرتب آتش سوزى مى شود. در شهر خنده دارى داريم زندگى مى كنيم. - درباره همين خنده هم خوب است صحبت كنيم؛ خصوصاً خنده هايى كه ملهم از شهر است... خنده، ويژگى بارز كار كمدى است. كمدى پلى است كه سعى مى كند انسان ها را از وضع موجود به سطح مطلوب ببرد. اين پل در كمدى «خنده» است. هرچه در كمدى مطرح مى شود، از روى پل خنده مى گذرد. حالا فكر كن در شهرى زندگى مى كنى كه همه اش مى خندى. شكلى از درام وجود دارد كه حاصل تضادهاست. در موقعيت هاى متضاد هم ناگهان خنده ات مى گيرد. در اين شهر تهران هم مرتب با تضاد مواجه مى شوى. برخورد آدم ها نمونه شاخصى از اين تضادهاست. خلاصه خنده بر هر درد بى درمان دواست. اين جمله قرن ها پيش پدران ما را علم امروز روان شناسى دنيا صد درصد تأييد مى كند. خنده عملى سبك سرانه نيست. - خنده جاهلانه منظورم نيست _ خنده، رفتارى ناشى از پختگى و آگاهى است. حضرت رسول(ص) هم مى گويند كه انسان مؤمن، انسان خندانى است. خنده حاصل ايمان است. - و راجع به خنده هاى منحصر به فرد خودتان؟ مادرزادى است. هنوز بررسى نشده! - آقاى خمسه علاقه داريد درباره «سوپر استار» شدن صحبت كنيم... من فكر مى كنم همه «استار»ها بايد آخر عمر در محلشان سوپرى باز كنند. ضرب المثلى هست كه مى گويد آخر شاعرى اول گدايى است. - خودتان را يك سوپراستار مى دانيد؟ نه، من با دوچرخه آمدم. آنها در آسمانند، من روى زمين. - چرا؟ جوكى در روان شناسى هست كه مى گويد: «چون مرغ با قدقدهايش، خودش براى تخمش تبليغ كرده، مشترى بيشترى دارد.» همه جانوران تخم گذار، تخم مى گذارند، ولى ما طرفدار تخم مرغ هستيم؛ حتى از نمونه هاى مشابه آن مثل تخم اردك هم آنقدرها استقبال نمى كنيم، چون تنها مرغ است كه با قدقد كردن پيش و پس از تخم گذاشتن براى كارش تبليغات مى كند! بايد براى تخم گذاشتنت سر و صدا كنى وگرنه روى دستت مى ماند. به همين خاطر تحصيلات به تنهايى كافى نيست، بايد در رسانه ها خودت را تبليغ كنى. - شما تا حالا براى تخم هايى كه گذاشته ايد، تبليغ نكرده ايد؟! الآن كه دارم با تو صحبت مى كنم، همان قدقد من است!! - آقاى خمسه آيا فرم چهره شما تا به حال انتخاب هايتان را تحت تأثير قرار نداده؟ بله، خيلى دوست دارم رومئو را بازى كنم، ولى بيشتر به ژوليت مى خورم!! (خنده) از شوخى گذشته، در فرانسه معلمى در درس پانتوميم داشتيم به اسم «آدام داريوس»؛ او هميشه به من مى گفت چهره منحصر به فردى دارى و مى توانى بازيگر خوبى بشوى. شبيه چهره من گير نمى آيد؛ در فيلم «جيب برها به بهشت نمى روند» براى نقش وجدان من دنبال چهره شبيه به من مى گشتند. آگهى كردند و خيلى ها آمدند، ولى هيچ كس شبيه من نبود. تنها ويژگى مشترك دماغ گنده يا كج بود. - در مورد اين چهره اتفاق خاص ديگرى نيفتاده؟ همين كه مثلش نيست. كسانى هم كه مى گويند: «شبيه شماييم» مى بينم بنده هاى خدا خيلى خوشگل ترند! - خيلى هم شكسته نفسى نكنيد، بهتر از آنى هستيد كه فكر مى كنيد! مادرم قبل از من سه تا پسر به دنيا آورده كه هر سه مرده اند. اما من كه دنيا مى آيم، وقتى مرا مى بيند باور نمى كند كه بچه خودش باشم؛ اما الآن بعد از آن همه سال اگر من چادر سر كنم، عيناً مثل مامانم مى شوم! دست تقدير را ببين براى مادر! شدم شكل خودش. حتى در جوانى هيچ كس در فاميل به من دختر نمى داد، بعد كه مشهور شدم... - البته معيارهاى زيبايى شناسى هم حالا تغيير كرده... دقيقاً. مثلاً رونالدينيو «چهره» مطرح فوتبال است، اما خيلى زشت است! - با اين حساب شما بايد اميدوار باشيد!! اگر خوشگل بودم كه اين نمى شدم. مثلاً مى شدم كارمند فلان اداره يا يك آدم عادى كه سوار مترو مى شود. يك بار توفيق سوار شدن مترو نصيبم شد، ۶۰ كيلو بودم سوار شدم، وقتى پياده شدم ۲۸ كيلو شده بودم. - حتما ً آرنج يكى هم توى حلقتان بود و كيف پشت سرى هم توى يقه تان؟ راستى تو موقع سلام و عليك اول كار به من گفتى كه شكسته شده ام... - هنوز هم همين طور فكر مى كنم... من از بدو تولد ترك داشتم. منتها چون مادرم قنداقم مى كرد، پيدا نبود!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن