تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به خدايى كه جانم در اختيار اوست، وارد بهشت نمى شويد مگر مؤمن شويد و مؤمن نمى شو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829391386




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شنیدنی‌ترین روایت عاشقی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: ازدواج علی با فاطمه علی آدمی در فصل جوانی تا کشتی دلش به ساحل دلبری ناز پهلو نگیرد آرام نمی یابد. دیری بود که بهار عمرم از راه رسیده بود و فکرهایی اینچنین گاه و بی گاه به خانه ذهنم هجوم می آورد. اما من چون دیگر جوانان نبودم که در همسرگزینی به آرامشی نسبی و موقت دل خوش بدارم، من کسی را می جستم که بال پروازم تا بلندای قله قرب خدا باشد، همسری که پشت و پناهم باشد در طاعت معبود. اما چه کسی؟ جز فاطمه چه کسی می توانست جامه این آرزو را بر تن من بپوشاند. خویشان قریشی من، دختران پر‌‌‌ی‌چهر و شوهرباز کم نداشتند اما هیچکدام مرا به ساحل آرامش نمی‌رساندند. خدایا! چگونه این خواسته را با حبیبم پیامبر، در میان نهم. خجالت، جرأت آشکار نمودن این راز را از من خواهد ستاند. پس معبود من! خودت راهی فرا رویم بگشا. فاطمه آمد در حالى كه پایین لباسش بر زمین كشیده مى‏شد.آرام گام بر میداشت و غرق در حیا بود چندانکه یکبار بر زمین افتاد و پیامبر فرمود: خداوند تو را در دنیا و آخرت از افتادن نگاه دارد. راوی ... راست می گفت علی، در تمام عالم کسی جز فاطمه هم کفو او نبود. این را خود پیامبر بعدها چنین فرموده بود: خدایم مرا فرمود که: «لو لم اخلق علیا لما کان لفاطمة ابنتک کفو علی وجه الارض‏» (بحار الانوار، ج‏43، ص‏9.) اگر علی را نمی‏آفریدم، برای دختت فاطمه روی زمین هم شأنی نبود. فاطمه البته خواستگارانی داشت که همه را دست رد به سینه زده بود، پیش از علی، عمر و ابوبکر به خود جرأت داده بودند تا خواسته خویش را با پیامبر در میان نهند و هر یک جز یک جمله از رسول خدا نشنیدند: "درباره فاطمه چشم به راه وحی الهی ام." در باغ انصار این هر دو تن که یقین کردند رای فاطمه با ایشان نیست، به فراست دریافتند که پیامبر جز به علی نمی اندیشد، از این رو پس از شور با سعد بن معاذ به سراغ وی رفته او را در باغ یکی از انصار یافتند که نخلها را آبیاری می‌نمود. ایشان، علی را از نیت خیر خود آگاه ساخته وی را به خواستگاری فاطمه فراخواندند: - ای علی! اگر دستت خالی است یا بیم آن داری که فاطمه از خواسته ات به خاطر فقر روی برتابد، ما اینک از ثروت خود تو را بی نیاز خواهیم کرد. علی چون این سخن را شنید اشک شوق در دیدگانش فرو نشست. - خدا از زبانتان بشنود دیر زمانی است که در اندیشه این کارم اما مانده ام چگونه، پیامبر را از نیتم مطلع سازم. - دل را باید به دریا زد. یا خود پای پیش نه یا دیگری را برای این کار واسطه کن. - آری! سخن حق همین است که گفتی، هم اینک به خانه پیامبر می روم و پرده از راز خود می گشایم. علی این را گفت و راه خانه پیامبر در پیش گرفت. پیامبر آن شب در خانه امّ سلمه می آسود. خانه امّ السلمه صدای دقّ الباب در بلند شد. امّ السلمه با نگاهی به رسول خدا - یعنی کیست این وقت روز؟ - امّ السلمه! شتاب کن! و بیش از این نپرس! او کسی است که خدا و پیامبرش وی را دوست می دارند. امّ السلمه با اشتیاق چنان برخاست که نزدیک بود پایش بلغزد. در باز شد و علی با احترام وارد شد. به محضر پیامبر فرود آمد و پس از تحیّت و ادب نشست و سر به زیر افکند. ساعتی سکوت تنها حرفی بود که میان این دو یار دیرینه رد و بدل می شد. حیای علی و عظمت محضر پیامبر چنین اقتضا می‌کرد. بالاخره رسول خدا قفل سکوت را شکست: - علی جان! اگر خواسته ای داری، من سرا پا گوشم. - ای رسول خدا! سابقه خویشی من با شما و پیشی من در اسلام و جهادم در راه دین خدا بر شما پنهان نیست، با این وجود نمی دانم آیا... - ای جان پیامبر! اصل سخن را بگو! همانا تو را از آنچه بر زبان می رانی بسی والاتر یافته ام. عرق بر پیشانی علی نشسته بود و همانطور که سر به زیر افکنده داشت آرام فرمود: - حال که چنین است آیا به نکاح من با فاطمه رضا می دهی؟ پیامبر که گویا چنین روزی را انتظار می کشید، اندکی تامل کرد آنگاه فرمود: - علی جان! تو اخلاق مرا نیک می شناسی، من بدون مشورت با دخترم از جانب وی تصمیم نمی گیرم؛ پیش از تو نیز برخی از بزرگان قریش از فاطمه خواستگاری کرده اند و من هر بار که خواسته شان را با او در میان نهاده ام آثاری از رضایت در چهره اش ندیده ام. اینک برخیز که من درباره تو با فاطمه سخن خواهم گفت. پیامبر و فاطمه در باز شد و پیامبر به خانه فرود آمد. دختر مثل همیشه تبسم کنان به پیشباز پدر آمد، ردا را از دوش او برگرفت و با دست محبت کفش‌های پیامبر را بیرون آورد. پای مبارک پدر را که شستشو داد وضویی ساخت و به درخواست پیامبر نزد وی نشست. - میوه دل پدر! تو می‌دانی که من همیشه آرزوی خوشبختی تو را داشته ام و در این راه از هیچ تلاشی فرو گذار نبوده ام. اینک زهرای من! تو در آستانه ازدواج هستی و من همیشه از خدا خواسته ام که تو را به عقد بهترین مخلوق خود درآورد. پسر عمم علی را بهتر از هر کسی می شناسم، تو نیز از حسن سابقه او در ایمان و جهاد و وفاداریش به من، نیک خبر داری. با تو بگویم که علی درباره تو اندیشه‌ی نیکی دارد. او امروز به خواستگاری تو نزد من آمده بود و اکنون چشم به راه است تا پاسخ تو را از زبان من بشنود. آیا به این وصلت خشنودی؟ در این هنگام فاطمه در سکوتی اسرارآمیز فرو رفت. علی از کودکی در خانه پیامبر بزرگ شده بود. فاطمه علی را همواره کوهی پشت پیامبر و برادری عزیز برای خود به شمار می آورد. علی نیز پیوسته در غم و شادی این خانواده شریک بود هم آن روز که در رنج و شکنجه شعب ابی طالب، پروانه وار گرد سر پیامبر می چرخید. و هم روزهای بسیار دیگر که در کشاکش جنگ ها و چکاچاک شمشیرها، غم از چهره پیامبر می زدود. طبیعی بود که آثاری از ناخشنودی در سیمای فاطمه ظاهر نشود. خدایا فاطمه در این لباس و هیبت، رشک حوریان بهشتی را برانگیخته است پیامبر سکوت فاطمه را به فال نیک گرفت و همانگونه که بر می خواست فرمود: «الله اکبر سکوتُها اِقرارُها» (کشف الغمة، ج‏1، ص 50.) فردای آن روز پیامبر در مسجد از علی پرسید. - ای ابالحسن! اندوخته ای داری؟ - یا رسول الله! شما نیک می دانید که از مال دنیا چیزی برای خود نیاندوخته ام، تمام سرمایه من، شمشیر و زرهی است که شما در جنگ بدر به من بخشیده ای و با آن در راه خدا کارزار می کنم. - همان را بفروش و از بهای آن، مختصر اثاثی برای زندگی ات فراهم کن. عثمان زره را به چهارصد درهم خرید و علی بهای آن را نزد پیامبر آورد. رسول خدا بی آنکه از مقدار آن سوال کند بلال را صدا کرد و مشتی از پول را به او داد تا برای فاطمه عطر بخرد. آنگاه ابوبکر را فرمود تا اثاث منزل خریداری کند. ابوبکر نیز با دو مشت پولی که از پیامبر نزد خود داشت، پیراهنی به هفت درهم، مقنعه ای به چهاردرهم، قطیفه ای مشکی، دو عدد تشک از کتان مصری، یکی بافته شده از لیف خرما و دیگری از پشم، پرده ای از جنس پشم، حصیری از بافت یمن، یک آسیاب دستی، طشتی مسین، مشکی آب از پوست حیوان، ظرف شیری از چوب، آفتابه ای قیراندود و دو کوزه‌ی سفالین خریداری نمود. پیامبر این اثاثیه محقرانه را که دید دستهایش به دعا بلند شد و فرمود: خدایا اینها را برای اهل بیتم مبارک گردان! علی امام علی (علیه السلام) از فردای آن روز به مدت یک ماه با رسول خدا در مسجد نماز می گذاردم ولی بی آنکه درباره فاطمه چیزی بگویم به خانه باز می‌گشتم. یک روز تنی چند از زنان پیامبر نزد من آمدند و گفتند: - ای علی! آیا در پی آن نیستی که دست فاطمه را بگیری و زندگی مشترکت را زیر یک سقف آغاز کنی؟ اگر می خواهی ما واسطه شویم و این را با رسول خدا در میان نهیم. من پذیرفتم و شنیدم که امّ ایمن نزد پیامبر رفته چنین گفته بود: - ای پیامبر! خدا خدیجه را بیامرزاد! اگر او در قید حیات بود دوست داشت فاطمه را در لباس عروسی ببیند. همانا علی دوست دارد فاطمه را به خانه اش برد، چشمان این دو را به جمال یکدیگر روشن نما تا چشم ما نیز روشن شود. پیامبر نیز فرموده بود: اگر علی چنین خواسته ای دارد چرا شما را بر این گمارده حال آنکه که من خود در این مساله چشم براه او هستم. ماجرا را که شنیدم به حضور حضرتش شرف یاب شدم و عرضه داشتم: ای رسول خدا! خواسته قلبی من از چندی پیش این بوده لکن حیا پرده ای میان من و شما افکنده بود. آنگاه پیامبر زنان خویش را از پشت پرده صدا زد: - چه کسی حاضر است؟ - من، ام السلمه - خانه را برای دخترم فاطمه و عموزاده ام علی بیارایید. - کدام حجره را؟ - حجره خودت را. آنگاه زنان دیگر را فرمود تا فاطمه را آراسته لوازم عروسی فراهم نمایند. امّ السلمه فاطمه را که می آراستم بدو گفتم! - آیا عطری برای خود تهیه نموده ای؟ - آری - او را نزد من بیاور فاطمه رفت و شیشه ای عطر آورد. اندکی از آن را در دستان من ریخت، بویی خوش و مسحور کننده از آن برخاست. - این عطر را از کجا تهیه کرده ای؟ - هر گاه عمویم دحیه کلبی به خانه ما می آمد، پیامبر او را گرامی می داشت و به من امر می فرمود برای عمویت پشتی بگذار. من نیز چنین می کردم اما در همان حال می دیدم از لباسهایش چیزی فرو می ریزد و او با مهربانی می گفت آنها را برگیر و این عطر همان است که من جمع کرده ام. راوی علی بعدها از زبان پیامبر شنید که جبرییل گاهی به صورت دحیه کلبی بر من فرود می آمد و این عطرها عنبری است که از بالهای جبرییل فرو می ریخت. علی آن روز رسول خدا به من فرمود: - طعامی برای عروسی فراهم کن. گوشت و نانش را من می‌دهم خرما و روغن هم بر عهده تو. من خرما و روغن را تهیه کرده نزد پیامبر آوردم، حضرت آستین‌هاى لباسش را بالا زد و خرما را تمیز كرده در روغن ریخت وطعامی را بار گذاشت که عرب بدان «حیس» مى‏گفت. آنگاه گوسفند فربهى بکشت و نان انبوهی فراهم کرد و مرا فرمود: هر که را كه دوست دارى فرا بخوان. وارد مسجد شدم، مسجد از صحابه پیامبر موج می زد، حیا كردم در آن جمع کثیر عدّه‏اى را دعوت كنم و عدّه‏اى را نه، پس بر یك بلندى ایستاده ام و فریاد زدم: همه شما را به صرف ولیمه عروسى فاطمه، دخت رسول خدا دعوت می‌کنم. مردم پذیرفتند و با اشتیاق گروه گروه به سوی خانه پیامبر سرازیر شدند. من از كثرت جمعیت و قلّت غذا در بیم و هراس بودم، تا آنکه رسول خدا از آنچه در ذهنم مى‏گذشت مطّلع شد: - على جان! نگران نباش! دعا مى‏كنم خداوند به این طعام بركت بخشد. خدا را گواه می گیرم آن جمعیت كه بیش از چهار هزار تن بودند همگى از این طعام اندک خوردند، سیر بخوردند ولى اندکی از طعام نکاست. دختر مثل همیشه تبسم کنان به پیشباز پدر آمد، ردا را از دوش او برگرفت و بامحبت کفش‌های پیامبر را بیرون آورد. پای مبارک پدر را که شستشو داد وضویی ساخت و به درخواست پیامبر نزد وی نشست. مردمان که رفتند پیامبر فرمود تا كاسه‏هایى را از غذا پر کردند و آنها را براى زنان خویش فرستاد، كاسه‏اى نیز جدا کرد و فرمود: این كاسه نیز براى على و فاطمه بماند. ازدواج دو نور گاه غروب خورشید، امّ سلمه را فرا خواند که فاطمه را نزد من آر! فاطمه آمد در حالى كه پایین لباسش بر زمین كشیده مى‏شد.آرام گام بر می داشت و غرق در حیا بود چندانکه یکبار بر زمین افتاد. که پیامبر فرمود: خداوند تو را در دنیا و آخرت از افتادن نگاه دارد. هنگامى كه فاطمه فرا روی پدر رسید، حضرت حجاب از چهره او برگرفت تا على وی را نظاره کند. آنگاه دست او را در دست على نهاد. - علی جان! خدا قدم دختر رسولش را بر تو مبارك گرداند؛ براستی فاطمه خوب همسرى، و اى فاطمه! همانا على خوب شوهرى است، پس رو به سوى خانه خود آورید و اندکی صبر کنید، من نیز خواهم آمد. دست دخت یگانه پیامبر را با افتخار گرفتم و به خانه فرود آمدیم. فاطمه در گوشه ای نشست و من نیز در کنار او نشستم، هر دو از حیا و شرم به زمین چشم دوخته بودیم و چیزی نمی گفتیم. تا اینکه صدای رسول خدا را شنیدم که می فرمود: - چه كسانى اینجا هستند؟ - اى رسول خدا! بفرمایید، چه زائر خوبی هستید! خانه علی رسول خدا به خانه علی در آمد و نشست. فاطمه نیز در كنار پدر جای گرفت. - فاطمه جان! برخیز و اندکی آب بیاور! ساعتی بعد فاطمه با ظرفی آب نزد پیامبر آمد. پیامبر جرعه‏اى از آب بر گرفت و مضمضه كرد و دوباره در ظرف ریخت. فاطمه را خواند و كفى از آن آب را به سر و سینه اش پاشید و فرمود: برگرد! و چون برگشت كف دیگر آب را در میان دو كتفش پاشید. آنگاه دست به دعا برداشت: « خدایا! این دخترم فاطمه است؛ پاره تنم و محبوب‌ترین مردمان در نزد من. این نیز جانم و برادرم علی است؛ بهترین خلق تو در نزد من. پروردگارا! على را ولىّ و فرمانبردار خود قرار بده و اهل و عیالش را بر اومبارك گردان». آنگاه فرمود: اى على! نزد همسر خویش درآی، از خداوند مسالت می کنم كه بركت و رحمتش را روزی شما دو تن گرداند چه؛ او خدایی حمید و مجید است.* کارشناس گروه دین و اندیشه تبیان




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن