واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - مسعود فراستی بهراستی حق با کیست؟ با مخاطب یا منتقد؟ اگر اثری - فیلمی - مخاطب وسیع داشته باشد، اما منتقد مخالف بسیار، یا اثری بیمخاطب باشد اما بسیار منتقد طرفدار، قضیه چه میشود؟ و کدام برحقاند؟ میگویند آثار هنری بزرگ همگی ابتدا توسط منتقدان «کشف» میشوند و سپس در طول زمان به مخاطب میرسند و زمان یاری کننده هنر است. این در مورد نقاشی، موسیقی و ادبیات درست است و آنها میتوانند منتظر بمانند تا «کشف» شوند - احیاناً توسط منتقد - و ارتباط میان اثر و مخاطب برقرار شود. اما سینما از این امتیاز، بیبهره است چرا که ارتباط بلافصل شرط اولیه هستی اوست. عدهای بر این نظرند که اقبال سریع مخاطب از یک اثر - فیلم - خود به خود دلیل بر بیارزشی اثر است نه ارزش آن. چرا که همیشه این نخبگانند که راه را از چاه مینمایند. مخاطب عام به باور این عده، مبتذلپسندند و مخاطب خاص است که درست میگوید. حال آن که مخاطب خاص، در کنار - و جوار - مخاطب عام به وجود میآید و معنا میگیرد نه مستقل از آن، و از هوا. مخاطب خاص در شکل درست و سالمش، مخاطب عام است. دینامیسم سینما و سرزندگی آن و علت وجودیاش، تحت تأثیر قراردادن مخاطب است - مخاطب عام و مخاطب خاص با هم. این درست است که هنر - و سینما- از هنرمند و سینماگر آغاز میشود اما پایانش حتماً با مخاطب است. بدون مخاطب، هنری- فیلمی- در کار نیست. به قول رنوار: «یک اثر هنری، زمانی ارزش این «عنوان» را دارد که به مخاطب امکان دهد تا خود را با پدیدآورنده آن یکی حس کند.» اگر هنرمندی، یا فیلمسازی با مخاطب همدلی نکند و از آغاز او را در اثرش لحاظ نکند، مخاطب، آن را پس میزند. ماندگاری اثر، با مخاطب است. فیلم، تنها زمانی بر مخاطب تأثیر حسی و عاطفی مناسب میگذارد - و بعد تأثیر ذهنی - که ساختار حسی و عاطفی تصویر در تخیل و ذهن فیلمساز نقش بسته و آنچه در تصویر عیان میشود، با تأثیری که خود فیلمساز از زندگی گرفته، مطابقت داشته باشد. وفاداری فیلمساز به خود، شرط اولیه ارتباط با مخاطب است. منفعل فرض کردن یا برده انگاشتن مخاطب، ضد هنر است. مخاطب با دل خود و مغز خود میاندیشد؛ و به راحتی اندیشههای کسی را نمیاندیشد. زورگویی فیلمساز و حقنه کردن را نمیپذیرد. روی پرده جادویی سینما، همه چیز دیده میشود. پرده سینما، هر راست و دروغی را و هر ناخودآگاهی را منعکس میکند. پس فیلمساز تنها تجربههای واقعی و بارور خود را میتواند عرضه کرده و آزاد سازد. مخاطب، برای به دست آوردن و افزودن تجارب زندگی - چه خوشایند و چه ناخوشایند - به سینما میرود و با سینما تجربه میکند. در واقع تماشاگر با رفتن به سالن تاریک سینما، جای خالی تجربههای خود را پر و «واقعیت» را شکار میکند. در سینما، تماشاگر با حفظ هویت فردی خود، به هویت جمعی نیز میرسد و واکنش جمعیاش غالب بر واکنش فردی نیز میشود. فیلم دیدن با سینما رفتن تفاوت دارد. سینما، فقط فیلم نیست، خرید بلیت است، سالن انتظار است، سالن نمایش است و تاریکی، آپارات است و پرده بزرگ و مخاطب وسیع؛ نه مخاطب منفرد. مخاطبی که هم هویت فردی دارد و حالا در سالن نمایش مقابل پرده، هویت جمعی. شاید نیرومندترین و ملموسترین لذت سینما رفتن و فیلم دیدن، لذت غیرزیباییشناختی است که ارتباط کمی با هنر دارد. در تاریکی سالن سینما، به دور از احساس مسئولیت و فرهنگ رسمی، وقتی کسی ما را تماشا نمیکند و چیزی از ما طلب نمیکند، و ما با خودمان تنها میمانیم، رهایی از احساس وظیفه و مسئولیت و فشار، این فرصت را برای ما فراهم میسازد که واکنشهای زیباییشناختی خاص خودمان را شکل دهیم. واکنش جمعی- به شخصیتها و مشارکت عاطفی - مان نیز همین فرآیند را داراست. سینما، ذاتاً دیالوگ است، نه مونولوگ. نقد نیز دیالوگ است، یا برخورد چهره به چهره با اثر. و با مخاطب. نقد، توازن و تعادل بین عامل عینی و عامل ذهنی - مخاطب و سینماگر- را ایجاد میکند. نقد به مخاطب میآموزد که چطور میتوان سرگرم شد و از هنر لذت برد. نقد اثر را ملموستر میکند و لبه تیز و حساس تجربه حسی و عاطفی ما را تیزتر میکند. نقد یاری به آزادی مخاطب است از بند تفکرات محصورکننده و گشوده فضا برای تازهها. و اما مشکل منتقد و روشنفکر - و روشنفکرزده - ما چیست؟ مسئله اصلی، جدایی روشنفکران ما از مردم است؛ که ریشهدار است و تاریخی؛ و جای بحث، تحقیق و آسیبشناسی جدی دارد. معضل، وقتی وخیمتر میشود که این جدایی با تاختن به مردم - به مخاطب - پر شود؛ نه در برخورد و نقد خود. و این تراژدی، وقتی با فضلفروشی و «افتخار» بر این انفصال توأم شود، دیگر کمدی میشود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 498]