تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836185687
كتاب ادب - در گريز از تكليف
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: كتاب ادب - در گريز از تكليف
كتاب ادب - در گريز از تكليف
محمدهاشم اكبرياني:سه كتاب «روي ماه خداوند را ببوس»، «هاكردن» و «كافه پيانو» در اندك زماني به چاپهاي متعدد رسيدند و خوانندگان فراواني پيدا كردند. اين كتابها چه دارند كه چنين استقبالي از آنها به عمل آمده است؟ و اگر از سوي ديگر بنگريم ميتوان پرسيد خوانندگان اين كتابها چه نگاهي به هستي و پيرامون خود دارند كه توانستهاند «خود» را در اين كتابها ببينند و آنها را بخوانند؟ نگاهي به باورها، رفتارها و هنجارهاي پذيرفته شده از سوي بخش قابل توجهي از نسل جوان جامعه ما (كه به گفته فروشندگان كتاب، بيشترين خريداران اين سه كتاب هستند) نشان از موقعيت و وضعيت خاص و جديدي دارد. مطالب وبلاگها و سايتهاي شخصي، رفتارهاي اجتماعي از جمله نوع پوشش و آرايش، چگونگي مواجهه با پديدههايي چون مديتيشن، انرژيشناسي، روابط دختران و پسران، افزايش طلاق در ابتداي ازدواج و در سنين جواني، رفتارهاي ديني و گوناگوني طيفهايي كه در مراسم عزاداري (سينهزنيها) و اعياد مذهبي (بهويژه نيمه شعبان) شركت دارند و ... نشان ميدهد كه طيف گستردهاي از جامعه جوان ما رويكرد خاصي به جامعه، فرد، زندگي جمعي، زندگي خصوصي و در مجموع به دنياي پيرامون خود دارند. اين رويكرد همان چيزي است كه در داستانهاي «روي ماه خداوند را ببوس»، «ها كردن» و «كافه پيانو» ديده ميشود. گريز از «مكلف بودن» و «تكليف» از مشخصههاي بارز زندگي تعداد فراواني از جوانان ماست. اين گروه نميخواهند انديشه، احساس، باور، اعتقاد و نظام ارزشي خود را بر مبناي تكاليفي كه از سوي منابع مختلف چون عرف، باورهاي ديگران، قواعد اجتماعي و فرهنگي، آموزشهاي رسمي، ارزشهاي عمومي و... تعيين ميشود، هويت و شكل ببخشند. آنها در برابر تكاليفي كه آنها را مجبور به پذيرش رفتار و عقيدهاي خاص كند عكسالعمل نشان ميدهند. اين موضوع را نبايد به معناي جامعهگريزي، بيديني، هرج و مرجطلبي، بيايماني و نظاير اينها قلمداد كرد؛ گرچه در مواردي به اين معنا نيز ميتواند باشد. نكته مهم اينجاست كه اين قشر بر آن است تا باورها، عقايد، هنجارها و رفتار خود را بر مبناي تجربه شخصي و ارتباطي كه خود با دنيا و هستي برقرار ميكند به دست آورد نه بر اساس تكليفي كه از سوي «غير خود» تعيين ميشود. به همين جهت چنين قشري از «تكليف» گريزان شده و سعي دارد با آزادي كامل و تجربيات شخصي نوع ارتباطش را با جهان و دنياي پيرامونش تنظيم كند. اين ارتباط ميتواند ارتباط با كليتي به نام هستي و نيز ارتباط با خدا، همسر، فرزند، جامعه، جنس مخالف، آب، درخت و... باشد.
در «كافه پيانو» كافي من (صاحب كافه) كه كافهاي به نام «پيانو» را اداره ميكند و مالك آن است، در بخش اعظم داستان از همسرش جدا زندگي ميكند (البته از او طلاق نگرفته است) و با دختري به نام صفورا رابطه دارد. جدا زندگي كردن از همسر، هيچگاه باعث دغدغه او نيست. هيچ نظام ارزشي، اخلاقي و اعتقادياي وجود ندارد كه ذهن او گاه به سراغ آنها برود و از او بپرسد كه «چرا از همسرت جدا زندگي ميكني؟» او جدا زندگي ميكند چون اين گونه ميخواهد و دوست دارد. مهمتر از آن ارتباط او با صفورا است. شخصيت اصلي داستان با صفورا كار ميكند، ميخندد، بهكوه ميرود و همراه او آشپزي ميكند و با او صميمي ميشود و همه اينها انجام ميشود بدون آنكه كافي من دچار عذاب وجدان شود كه به همسرش خيانت ميكند. بدون آنكه ندايي از بيرون از او، او را ملامت و سرزنش كند، بدون آنكه «تكليفي» وجود داشته باشد كه او را از اين رابطه منع كند و... او صرفا بر اساس آنچه كه «خود ميبيند، ميپسندد، دوست دارد و درست ميشمارد» عمل ميكند. حتي زماني كه اين مرد، بستني چسبيده به صورت صفورا را با انگشت پاك نميكند به آن دليل نيست كه تكليفي او را از اين كار باز بدارد بلكه اين انگشت نزدن به صورت صفورا صرفا به اين دليل است كه كافي من دوست ندارد رابطه، بيشتر از آن نزديك و صميمي شود. نكته مهم آنجاست كه صفورا سعي فراواني ميكند كه رابطهاش را با كافيمن نزديك و نزديكتر كند و بارها كافي من را با حرفها و رفتارهايش به سوي خود ميكشد تا جايي كه كافي من درباره او ميگويد آخر لوندي و دلبري بود و بلد بود چطور با يك كلمه يا يك نگاه معنادار، خرفت و هلاكت كند. اما با اين حال كافي من، با همه درخواستهاي صفورا به او نزديك نميشود و وقتي صحبت از قطع ارتباط پيش ميآيد صفورا با طعنه ميگويد: «اصلا فرصت دادي وصل شيم كه قطع رابطه مصداق پيدا كند؟» اين رفتار كافيمن نه بر اساس تكاليفي است كه او را از چنين عملي منع ميكند بلكه بر اساس يك دريافت شخصي است:
«گفتم: بيخيال شو صفورا
خودش را پس كشيد. آخه چرا؟
گفتم... چه ميدونم... مثلا چون دُرُس نيست.»
ميبينيم كه حتي براي كافيمن هم مشخص نيست كه چرا بايد به صفورا نزديك نشود.» «چون دُرُُس نيست» همطوري گفته ميشود كه از هيچ تكليفي بر نميخيزد. با اين حال صاحب كافه (شخصيت اصلي داستان) مقيد به اصولي هم هست كه باز هم آن را از جايي بيرون از تفكر و عقيده خود به دست نياورده است. او در عين حال كه با صفورا رابطه دارد، اما يك موي گنديده همسرش را (با آنكه نتوانسته زندگي مشتركش را با او ادامه دهد) به صفورا ترجيح ميدهد. در واقع او براساس دريافت شخصي خود، به رفتار، احساس و انديشهاش شكل ميدهد. رابطه كافيمن با دخترش، همسرش، پدرش، دوستانش و... نيز در همين چارچوب است. او بعضيها را دوست دارد و بعضيها را نه، از بعضي چيزها متنفر است و به بعضي چيزها علاقه دارد، اما همه اينها صرفا بر اساس خواست و باور خود اوست نه بر اساس آنچه از بيرون بر او تكليف ميشود حتي وقتي براي كافهاش از بهترين مواد اوليه استفاده ميكند پاي وجدان، تعهد، انساندوستي، اصول اخلاقي و... را پيش نميكشد او از بهترين مواد استفاده ميكند چون دوست دارد كافهاش با ديگر كافهها متفاوت باشد، بههمين سادگي و راحتي!
اين نوع گريز از تكليف و از طرف ديگر عمل بر مبناي فهم، درك و تجربه شخصي، نكتهاي است كه در نوشتههاي طيفي از وبلاگنويسان و نيز رفتارهاي اجتماعي و باورهاي اعتقادي بخشي از جوانان به وضوح ديده ميشود. باز هم تاكيد ميشود كه اين همه، به معناي بيباوري، بيديني و فقدان نظام ارزشي در زندگي افراد نيست، بلكه به آن معناست كه همه اينها برگرفته از تجربه و دريافت شخصي افراد است نه ناشي از تكاليف بيروني.
گريز از تكلف و زندگي بر مبناي تجربه شخصي در كتاب «روي ماه خداوند را ببوس» هم ديده ميشود. در اين داستان، دينداري، نگاه كردن به خدا، مفاهيم انساني و... مورد بحث قرار ميگيرد. در اين كتاب، شخصيت اصلي درخصوص بود و نبود خدا دچار شك شده است. از طرف ديگر همين شخصيت (يونس) درباره استادي (دكتر پارسا) كه در رشته فيزيك كوانتوم دكتراي تخصصي داشته و در دانشگاه مباني فيزيك مدرن، نسبيت عام و نظريه كوانتوم درس ميداده است تحقيق ميكند. (موضوع پاياننامه يونس بررسي همين خودكشي است.) اين استاد بر آن است در كتابي كه مينويسد، به قول خودش، «نشان دهم مفاهيم انساني را ميتوان مثل كميتهاي فيزيك اندازه گرفت و معنادار كرد.»
در اين كتاب شخصيتهاي ديگري چون «سايه» (دختري كه نامزد شخصيت اصلي داستان يعني يونس است) وجود دارند كه سخت مذهبياند و با نامزد خود (يونس) كه دچار شك شده است اختلاف پيدا كردهاند.
نكته اساسي اينجاست كه در اين كتاب بسياري از راههايي كه ميتواند خداوند را اثبات يا عشق را توجيه كند به بنبست ميرسد. يونس كه دانشگاه را با فلسفه شروع كرده تا «دفاع فلسفي» از دين بكند به شك ميرسد. استاد دانشگاه كه سعي دارد مفاهيم انساني را با فرمولهاي فيزيكي و رياضي (روشهاي كمي) اندازه بگيرد در عين عاشق شدن به يك دانشجوي خود خودكشي ميكند. چرا؟ چون به هدف خود نرسيده و نتوانسته است با ذهن كميتگراي خود آن را درك كند: «او خودكشي كرد چون دركش كوتاهتر از ارتفاع عشق بود... ذهن پارسا نتوانسته بود همه ابعاد و پيچيدگيهاي معناي عشق را درك كند. گويي عشق چنان غريب بر پارسا تابيده بود كه با خطكشهاي او اندازه نميشد...» به اين ترتيب فلسفه و علم نميتوانند راهي نشان دهند. به عبارت ديگر از درون اين دو، تكليفي بيرون نميآيد كه حكم به مفاهيمي چون «وجود خدا»، «عشق»، «مفاهيم انساني» و... بدهد. در اينجا فرد مكلف نيست كه به سوي فلسفه و علم برود تا به خدا و عشق برسد چرا كه اصلا اين روشها جواب نميدهند. عجيب است كه «سايه» (نامزد يونس) هم با همه دينداري و مذهبي بودنش در شرايط كاملا عاطفي، شعر فروغ را از حفظ ميخواند كه معلوم ميكند با شعرهاي او كاملا انس دارد: «من خواب ديدهام كه كسي ميآيد/...» (صفحه 79). اين نوع رويكرد به دين، در حالي كه دينداران فراواني با نوع نگاه و بينش خاص خود، با فروغ و شعر او مشكل و مسئله دارند، عجيب است.
حالا به نكته اساسي كتاب ميرسيم اينكه شخصيت اصلي داستان كه از شك درباره وجود خدا، رنج ميبرد چگونه در پايان به نوعي «نگاهش به خدا ميافتد». در جايي از داستان، سايه، كه از يونس بهخاطر شكاش به خدا ناراحت است، در بحثي كه با هم دارند به يونس ميگويد: «خودت گفتي يه شب خواب ديدي تو و مونس رفتهايد توي دشت و اونجا صداي خدا رو شنيدهايد كه گفته بود داريد دنبال چي ميگرديد؟ و تو گفته بودي دنبال تو، داريم دنبال تو ميگرديم، بعد اون صدا گفته بود براي پيدا كردن من كه نميخواد اين همه راه بيايد توي دشت و بيابون. گفته بود من توي سفره خالي شما هستم. توي چروكهاي صورت عزيز. توي سرفههاي مادر بزرگ.» و همانطور ادامه پيدا ميكند «توي اندوه بزرگ و عميق پدري كه جسد پر از خون پسرش رو از جبهه ميآورند و فقط به چشمهاي پسر نگاه ميكنه و صورتش خيس اشك ميشه. توي زبان طفل شش ماههاي كه از تشنگي خشك شده بود و به جاي سيراب كردنش، تير به گلويش زدند.» و همينطور ادامه مييابد. «توي خوشحالي شب عيد بچهها. توي شادي عروسيها. توي غم تمام نشدني زنهاي بيوه، توي بازي بچهها» و «توي پشيماني از گناه، توي بازگشت به من» و «توي آدمهايي كه خودشون شدهاند بهشت، توي علي(ع) كه بهشت متحركه و باز هم توي علي، توي نماز علي، توي اشكهاي علي، توي غمهاي علي و...»
در اين گفتهها خداوند فرد را براي پيدا كردن خدا دعوت به «ديدن» و به عبارتي دعوت به «دريافت شخصي و فردي» ميكند. در اينجا خداوند هيچگاه فرد را به انجام تكاليف خاص نميخواند. حتي زماني كه به علي(ع) ميرسد خداوند مثلا نميگويد: «با انجام دادن فرائضي كه علي انجام ميداد، با رعايت احكامي كه علي(ع) به آن عمل ميكرد» بلكه فرد را دعوت به ديدن عشق علي ميكند و ميگويد «توي نماز علي، توي اشكهاي علي، توي غمهاي علي.» به عبارتي در اينجا، بحث همان، «دريافت فردي» و «تجربه شخصي» است. كافي است كسي اشك علي، غم علي، نماز علي و... را خوب ببيند و خوب دريافت كند تا خدا را پيدا كند. در واقع در اين توصيهها، به گفته خداوند «براي پيدا كردن من كه نميخواد اين همه راه را بياييد توي دشت و بيابون؟» رسيدن به خدا، راه طولاني و سختي كه از تكاليف متعدد بگذرد نيست، بلكه اين راه، ديدن چروكهاي صورت عزيز، شيارهاي پيشوني پدر بزرگ، اشكهاي علي(ع) و... است. اين موضوع در قسمت پاياني داستان بسيار واضحتر و شفافتر بيان ميشود، آنجا كه يكي از دوستان يونس براي او مينويسد «يونس تو نميتواني معناي خداوند را در كنار بقيه معناهاي زندگيات بچيني. وقتي خداوند در معصوميت كودكان مثل برق زمستاني ميدرخشد تو كجايي يونس؟ واقعا تو كجايي؟ شايد خداوند در هيچ جاي ديگر هستي معصوميت كودكي، خودش را اين گونه آشكار نكرده باشد. من گاهي از شدت وضوح خداوند در كودكان... دلم آن قدر بلندبلند ميتپد كه بهتزده ميدوم تا از لاي انگشتان كودكان، خداوند را برگيرم.» و در پايان هم در حالي كه يونس، كمك ميكند بادبادك كودكي را به هوا بفرستد و خنده معصومانه كودك را و همچنين جيغ خوشحالي او را كه ميگويد «هورا، هورا بچهها! بادبادك من رسيد به آسمون رسيد به خدا» ميبيند داستان با اين جمله يونس پايان ميگيرد كه «به آسمان نگاه ميكنم به جايي كه بادبادك رسيده است به خداوند.»
در اين داستان صرفا تجربه شخصي و تماس با كودكي معصوم كه ميخواهد بادكنش را به هوا بفرستد باعث ميشود كه شخصيت اصلي داستان به آسمان نگاه كند، به جايي كه بادبادك رسيده است به خداوند. به عبارت ديگر يونس از طريق همين تجربه ساده و نه از طريق تحمل تكاليف سخت و پيچيده نگاهش به خداوند ميافتد. نكته مهم در كتاب «روي ماه خداوند را ببوس» اين است كه از يك طرف اين داستان، داستان ديني است چرا كه فرد در نهايت نگاهش به خداوند ميافتد و از سوي ديگر كاملا غيرديني است.
چون با برخي تعاريف از دين كه ديندار شدن را جز از طريق انجام فرائض، تكاليف و احكام شرعي ميسر نميداند همسو نيست.
اين نوع دينداري با هر اسمي ديگر چون عرفان، مذهبي بودن و... روي آن بگذاريم در وبلاگهاي فراواني ديده ميشود، نوشتههايي كه وبلاگنويس دين خود را شخصي ميداند و از تكاليف و اجبارها گريزان است. حتي نظام اخلاقي و ارزشي در ميان بخشي از جوانان، كه خود را در رفتارهاي اجتماعي آنها نشان ميدهد، به همين شكل خود را نمايان ساخته است. كتاب «ها كردن»، نمونه بارز چنين وضعي است. در «ها كردن» شخصيت اصلي داستان، زندگي ميكند فقط براي آنكه زندگي كرده باشد. او لاقيد است، به چيزي اعتقاد ندارد و حتي با شريك زندگي خود كه با او سخت اختلاف دارد بر سر موضوعاتي چون موسيقي ناب، فرو رفتن در خويش، جلسه تيام، مبنا قرار دادن انرژي و... سر جنگ دارد. او هيچ نوعي هنجار، قاعده زندگي، تعهد و ... را نميپذيرد: «گفتي انرژي، تو يكي از انرژي حرف نزن، نفهميدم كدام پدر آمرزيدهاي حرفش را انداخت توي اين مملكت كه يك دفعه همه انرژيشناس شدند براي ما. همهاش هم زير سر اين عرفان بازيهاست.» و يا در جاي ديگر: «از وجدان كاري و مسووليت اجتماعي شروع كرد كه ميدانست متنفرم.» شخصيت داستان خود را تقريبا از تمام آنچه كه پيرامونش را ساختهاند جدا كرده است. از تكاليف، اخلاقيات، از مسووليت اجتماعي، از همسايهها، از زن، از زندگي و... ممكن است علايقي همه داشته باشد.
و «دائم عاشق منشيها» بشود اما به نظرش اين هم بازي است و بس. گريز از تكليفها، زندگي كردن براي زندگي كردن، گريز از نظم اجتماعي و... در «ها كردن» همسو ميشود با فرم داستان. روايتهاي پراكنده (خصوصا در بخش آخر)، لاقيدي به زبان، كنار گذاشتن ساختارهاي داستاني و... از ويژگي هاي بارز «ها كردن» است. شخصيت اصلي داستان مثل بخشي از جوانها كه پايبند تكليف و قيدي نميخواهند باشند فقط زندگي ميكند و دنيا و نظامهاي مختلف اجتماعي، فرهنگي و... را بههيچ ميگيرد. در نهايت ميتوان گفت گريز از آرمانگراييهاي بزرگ، دور ريختن مطلقانگاريها و زندگي كردن در كنار واقعيتهاي زندگي موضوعي است كه شخصيت بسياري از جوانان را شكل داده است و كتابهاي «ها كردن»، «كافه پيانو» و «روي ماه خداوند را ببوس» آينههايي هستند كه اين گروه از جوانان، زندگي و هويت خود را در آنها ميبينند.
نقد اين كتابها و بررسي نقاط قوت و ضعف آن خود موضوع ديگري است كه البته در اين نوشتار اشارهاي به آن نشد و منظور نظر هم نبود، آنچه در اينجا به آن پرداخته شد چرايي استقبال فراوان از اين كتابها بود و پاسخ به اين سوال «كه اين كتابها چه دارند كه خوانندگان فراواني پيدا ميكنند؟» صد البته همه پاسخ در اين نوشته نميتواند خلاصه شود اما جا دارد كه به آنها توجه شود، چرا كه ذائقه و انديشه خوانندگان امروز به سرعت و عميقا در حال تغيير است.
چهارشنبه 13 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]
-
گوناگون
پربازدیدترینها