واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: فصل اول
نگاه نگرانش مدام از روی صفحه ی ساعت به روی در بسته ای که به روی آن علامت "ورود ممنوع" نصب کرده بودند می چرخید.آرام و قرار نداشت و مدام در طول راهرو قدم می زد.هر بار که در باز می شد می ایستاد و با کنجکاوی به پرستاری که از در بیرون آمده بود نگاه می کرد اما پرستارها بی تفاوت از کنارش می گذشتند و او با نگاه آنها را تا آخرین لحظه ای که از مقابل چشمهایش دور می شدند دنبال می کرد و بعد دوباره شروع به قدم زدن می کرد.چند باری از پرستارها پرسیده بود:
-ببخشید خانم چی شد؟
و هر بار جوابی شنیده بود که اصلا منتظرش نبود.دیگر توان تحمل کردن نداشت.
در برای چندمین بار باز شد.جلو رفت و با لکنت پرسید:
-ببخشید خانم چی شد؟
-شما هنوز اینجا ایستادید؟
پرستار ابروهایش را بالا کشید و به او خیره شد.سعی کرد خودش را جمع و جور کند.
-نگرانم.
-نگران چیزی نباشید آقا ما به کار خودمون واردیم.
-قصد توهین نداشتم....معذرت می خوام.
پرستار لبخندی زد و با مهربانی گفت:
-به دنیا می آید خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید بزرگ می شه و یعد شما می شید پدر بزرگ.
از تصور پدر بزر گ شدن لبخندی گوشه ی لبش نشست.حالا هم تقریبا همسن و سال پدر بزرگ ها بود.چهل و هفت سال داشت موهایش جو گندمی شده بود و موقع مطالعه و یا تماشای تلویزیون باید حتما از عینک استفاده می کرد.
به خودش که آمد پرستار رفته بود.به ساعتش نگاهی انداخت و دوباره شروع به قدم زدن کرد.سالها بود که انتظار چنین روزی را می کشید بیشتر به خاطر همسرش زیبا وگرنه به قول خودش تا وقتی زیبا را داشت بچه برایش مهم نبود و حالا بعد از پانزده سال انتظار به او خبر داده بودند که به زودی صدای گریه ی فرزندش را خواهد شنید و او با سرعت خودش را به پشت در بسته ی اتاق عمل رسانده بود.
در باز شد و پرستاری صدا زد:
-آقای سالاری؟
به سرعت جلو دوید پرستار در حالی که لبخند بزرگی روی صورتش نشسته بود گفت:
-مژده بدین به دنیا اومد!
نفسی به راحتی کشید و با ذوق زدگی گفت:
-حالشون خوبه؟
و پرستار بی توجه به سوال او گفت:
-یه دختر تپل مپل.
دستهایش را رو به آسمان بلند کرد و گفت:
-خدایا شکرت.
-مژدگانی فراموشتون نشه.
دست در جیب برد و مبلغ قابل توجهی به پرستار داد و پرسید:
-زیبا حالش چطوره؟
پرستار که از مژدگانی دریافتی اش هم متعجب شده بود و هم خوشحال گفت:
-خوبن هر دوتاشون خوبن به زودی می تونین ببینیدشون.
-کی؟
-شما چقدر عجله دارید؟
خجالتزده خندید و سر به زیر انداخت پرستار گفت:
-با دکتر حرف می زنم و ترتیبش رو می دم.
لبخندی وسیع روی صورتش نشست پرستار اضافه کرد:
-البته اگر دکترشون اجازه بدن.
-دکتر من رو می شناسه مطمئنم که جلب موافقتش مشکل نیست.
پرستار خندید و به داخل بخش زایمان بازگشت چشمهایش لبریز از شادی بود و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.به طرف راننده اش که روی نیمکن در حال چرت زدن بود رفت و گفت:
-رحمت.
مرد مثل فنر از جا پرید و خبردار ایستاد:
-بله قربان.
-برو یه سبد گل بخر....از همین جلوی در بگیر....زودم برگرد.
و بسته اسکناسی را به طرفش گرفت رحمت پرسید:
-به دنیا اومد آقا؟
چشمهایش از خوشی در خشید.
-آره
-مبارکه آقا قدمش واستون مبارک باشه.
-ممنون زود باش بگیر و زود بیا.
-خودم پول دارم
-بگیرش رحمت
-چشم آقا
-زود برگرد.
-چشم آقا
رحمت به سرعت به طرف بیرون راه افتاد به طرف بخش زایمان رفت.
پرستار بخش گفت:
-آقای سالاری کجا؟
-منتظرم دکتر اجازه بدن برم دیدن همسرم.
-بعد از زایمان ایشون رو منتقل می کنن طبقه ی بالا.لطفا همین جا منتظر باشید.
-بله....بله.
روی نیمکت نشست و در افکار خودش غرق شد"باید یه جشن مفصل بگیرم یه مهمونی بزرگ!یه پرستار بچه هم استخدام کنم یه نفر رو هم می آرم تمام مدت زیر دست زیبا باشه و کمکش کنه شاید بی بی برنجه اما بی بی دیگه پیر شده زیبا هم حالا دیگه کاراش زیاد شده یه نفر رو می آرم کمک دست بی بی هم باشه می فرستمشون شمال نه نه اونجوری دلم واسه اشون یه ذره می شه باید....اسمش رو چی بذاریم؟الان که رفتم پیش زیبا ازش می پرسم باید...."
-آقا!
به خود آمد رحمت سبد گل در دست روبه رویش ایستاده بود.
-گرفتی؟بذارش اینجا ببینم صدام می کنن یا نه.
پرستار لبخند زنان به طرفش آمد و گفت:
-دنبال من بیاید آقای پدر.
ایستاد و در حالی که دستهایش از شادی می لرزید به دنبال پرستار به راه افتاد پشت در اتاق شماره بیست و شش ایستادند پرستار در را برایش باز کرد و گفت:
-فقط زود تمومش کنید خانم باید استراحت کنن.
چشمهایش از شادی برق زد."چشم" غرایی گفت و پشت سبد بزرگ گلی که در دست داشت وارد اتاق شد زیبا با رنگی پریده روی تخت خوابیده بود گل را کنار تخت گذاشت و به روی زیبا خم شد و پیشانی اش را بوسید زیبا چشم باز کرد و لبخند زد.
-سلام عزیزم.
زیبا با صدایی گرفته گفت:
-سلام
-خسته نباشی.
زیبا لبخند زد و پرسید:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]