تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 16 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سه چیز از نشانه های یقین هستند: کوتاهی آرزو، اخلاص در عمل، بی رغبتی به دنیا
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821287723




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دو تخم‌مرغ در معاونت‌های سینمایی گوناگون


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما  - آندره بازن / شهرام شکیبا حالا دیگر همه خوانندگان «نگرة مؤلف» با سوژه اصلی آشنا شده‌اند: خریدن چند عدد تخم‌مرغ اما با زبان و بیان و وجه غالب آثار هر فیلم‌ساز مورد نظر. از آن‌جایی که هر دولتی بر خود فرض می‌داند که اساساً بشریت را نجات دهد، بنابراین در هر دوره وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز به پیروی از دولت مربوطه موظف به نجات بشریت است. معاونت سینمایی نیز در هر دوره‌ای موظف به پی‌گیری نجات سینما و علی‌النهایه بشریت از راه سینماست. از طرفی چون هیچ‌گاه دولتی دولت پیشین را در امر خطیر نجات بشریت موفق ندانسته، پس همواره شیوه‌ها عوض شده است. به همین دلیل است که عملیات ضربتی نجات بشریت دائماً‌ به تعویق افتاده است.  امروز به بررسی سینمای الگو و معیار در هر دوره‌ای از معاونت‌های سینمایی می‌پردازیم. البته با همان سوژة همیشگی؛ یعنی خرید تخم‌مرغ از بقالی.  1358 تا 1361  تخم‌مرغ و ارباب زورگو  روز. خارجی. محوطه میدان اصلی روستا و خانة اربابی  هیبت یک سبد تخم‌مرغ جلوی پایش گذاشته تا بفروشد. مباشر و آدم‌های ارباب که مقدار معتنابهی قطار فشنگ به خودشان نصب کرده‌اند و تفنگ به دست دارند، با اسب به میدان می‌آیند.  مباشر: ها؟! هیبت رعیت چه تخم‌مرغ‌‌های درشتی داری! هیبت: پس چی! زحمت کشیدن مرغام. نیم ساعت طول کشیده تا هرکدومش اومده. مرغ داشتم که سر زا رفته واسة اینا. مباشر: هو! طعنه می‌زنی. باید همه‌شو بدی ببرم. همه‌چی درشتش باید مال ارباب باشه. هیبت: نمی‌دم. ارباب گلوله درشتم دوست داره؟! با اشاره مباشر، آدم‌های ارباب تخم‌مرغ‌‌ها را برمی‌دارند. درگیری پیش می‌آید. آدم‌های ارباب به‌شدت هیبت را با قنداق تفنگ کتک می‌زنند. یک پیرزن کور به آن‌ها فحش می‌دهد.  پیرزن ‌کور: خدا خونة ظلمتون رو خراب کنه.  مباشر پیرزن را با تیر می‌زند. دختر جوان پیرزن جلو می‌آید. مباشر لبخند کثیفی می‌زند و علی‌رغم مقاومت دختر، او را با اسب برمی‌دارد و می‌برد.  هیبت وسط میدان ده ‌روی سکو می‌رود و برای همه سخنرانی می‌کند.  هیبت: تا کی ظلم؟ تا کی دخترا و تخم‌مرغامون رو ارباب ببره؟ مردم، تفنگاتون رو دربیارین.  چند لحظه بعد همة اهالی ده با برنو در میدان هستند. آن‌هایی که برنو ندارند، با چنگک و داس و بیل آمده‌اند.  حمله آغاز می‌شود. خانة ظلم ارباب خراب می‌شود. ارباب که پای منقل نشسته یک تیر به هیبت می‌زند. قبل از این‌که تیر دوم را بزند، همان دختری که دزدیده شده بود و حالا دیگر دامنش لکه‌دار است از پشت ارباب را با تیر می‌زند. بعد هم می‌خواهد خودش را با تیر بزند.  هیبت: نه گل‌بانو، نه، اینکار رو نکن. گل‌بانو: چرا. باید بکنم. باید خلاص شم از لکه ننگ. فردا به بچه‌م بگم باباش کیه؟! با تیر خودش را می‌زند. همة مردم ده جمع می‌شوند. هیبت که تیر به قلبش خورده، حدود پانزده دقیقه برایشان حرف می‌زند و می‌میرد.  خانة ظلم اربابی در آتش می‌سوزد.  1361 تا 1370  دو تخم‌مرغ‌ در مه  روز. داخلی. بقالی هیبت دریانی  هیبت پشت دخل نشسته. بیرون مغازه مه همه‌جا را فراگرفته. سطح کوچه را برگ‌های خشک پاییزی پوشانده. در مه مردی نزدیک می‌آید. او جوانی است با ریش و موهای بلند. او کسی نیست جز سهراب سپهری. سهراب به مغازه وارد می‌شود.  وسط مغازة هیبت یک حوض فیروزه‌ای‌رنگ‌ است که ماهی‌های قرمز در آن شنا می‌کنند. سهراب سه انار در حوض می‌اندازد.  هیبت: چند من خربزه می‌خواهی؟ سهراب: دل خوش سیری‌ چند؟ هیبت چرتکه می‌اندازد. سهراب کفش‌هایش را درمی‌آورد. جوراب‌هایش را می‌کند و پاهایش را در حوض می‌گذارد و لبه حوض می‌نشیند. اناری بر می‌دارد و آن را می‌شکند.  سهراب: کاشکی این مردم، دانه‌های دلشان پیدا بود. هیبت دو تخم‌مرغ‌ برمی‌دارد. در آینه می‌بینیم که آن‌ها را کف دست سهراب می‌گذارد.  هیبت: خدا آقا تو بیامرزه. چه مرد خوبی بود. وقتی مُرد چی شد.  سهراب: پدرم وقتی مُرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند. مادرم بی‌خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.  هیبت: قهوه می‌خوری؟ سهراب: نه! باید امشب بروم. کفش‌هایم کو؟ هیبت: نمی‌دونم. سهراب پابرهنه بیرون می‌رود و در مه گم می‌شود.  1374 تا 1376  انفجار تخم‌مرغ‌‌ها  روز. داخلی. خارجی. بقالی. جبهه  هیبت دریانی پشت دخل در بقالی نشسته. بالای سر او عکسی از دوران دفاع مقدس می‌بینیم. مردی هم‌‌سن‌وسال هیبت وارد مغازه می‌شود. او غلام است.  غلام: سلام تخم‌مرغ دارین؟ هیبت: آره. عجب وضع بدی بر جامعه حکم‌فرماست.  غلام: آره والاُه. اون وقتا این جوری نبود.  هیبت: کدوم وقتا؟ غلام به عکس بالای سر هیبت اشاره می‌کند. حالا هردوشان را در عکس می‌بینیم. وارد عکس می‌شویم و میدان جنگ  انفجارهای پی‌درپی. شلوغی. حمله عراقی‌ها. تانک‌ها می‌آیند. هیبت چند تانک را با آرپی‌جی می‌زند. گلوله‌های آر‌پی‌جی تمام می‌شود. دستی به شانه هیبت می‌خورد. برمی‌گردد. غلام که لبخند می‌زند، یک جعبه گلوله آرپی‌جی آورده.  دوباره به بقالی برمی‌گردیم.  هیبت: ببینم، تو غلام نیستی؟ غلام: نه، تو هیبت نیستی؟ هیبت: نه، چن تا تخم‌مرغ می‌خوای توی این وضع بد اجتماع؟ غلام: دوتا، توی این وضع بد اجتماع.  غلام تخم‌مرغ‌ها را می‌خرد و می‌رود.  1376 تا 1380  تخم‌مرغ و دموکراسی  روز. داخلی.خارجی. بقالی هیبت دریانی  بقالی هیبت دریانی در خیابان کارگر شمالی، دقیقاً روبه‌روی کوی دانشگاه قرار دارد. بیرون درگیری ا‌ست. دانشجوها با لباس‌‌شخصی‌ها به‌شدت برای برقراری دموکراسی درگیر هستند. آرمان‌گرایان طرفداران گفت‌وگو را کتک می‌زنند. طرفداران گفت‌وگو هم آرمان‌گرایان را کتک می‌زنند. هیبت پشت دخل نشسته و نظاره‌گر صحنه‌های خونین برای تحقق دموکراسی است.  یک دختر و پسر جوان سراسیمه وارد مغازه می‌شوند.  دختر: آقا تخم‌مرغ دارین؟ هیبت:‌آره، چن‌تا؟ دختر: هرچی‌ بیشتر، بهتر. می‌خوام بزنم تو سر این آرمان‌گرا‌خواها. هیبت: دخترم، آرمان‌گراخواه نه، آرمان‌گرا. پسر: آقا بهش نفروشین. به من بفروشین. هیبت: چرا؟ پسر: من می‌خوام تخم‌مرغ‌هارو بزنم تو سر این دموکراسی‌خواها. هیبت: پسرم دموکراسی‌خواه نه، دموکرات. دختر و پسر به هم نگاه می‌کنند و در جا عاشق هم می‌شوند.  هیبت: عوض این‌کارا، بیاین با هم ازدواج کنین. پسر: باشه. دختر: باشه. هیبت: متعت و زوجت موکلتی دختر لموکلی پسر علی صداق‌المعلوم ... 1380 تا 1384 تو هم تخم‌مرغ دوست داری؟  روز.داخلی. مغازه هیبت دریانی  یک دختر و پسر رشک خور و غلمان از یک اتومبیل آخرین مدل پیاده می‌شوند و به مغازه هیبت می‌آیند.  پسر: سلام، تخم‌مرغ دارین؟ هیبت: آره. چن‌تا؟ پسر: هرچه بیشتر، بهتر. هیبت: چرا؟ پسر: آخه ایشون حامله‌ن. دختر: اِ... چرا بهش گفتی؟ شاید دوست بابام باشه. هیبت: مگه چه عیبی داره؟ دختر: آخه ما از خونه فرار کردیم.  پسر: بابای من پولداره، برج می‌سازه. بابای اینم پولداره، برج می‌سازه. بابای من بدون رانت برج می‌سازه. بابای این با رانت. واسه همین فرار کردیم.  آن‌ها تخم‌مرغ می‌خرند و می‌روند جاده چالوس تصادف می‌کنند و می‌میرند و به طرز معناگرایانه‌ای روابط نامشروع عاقبت ندارد. در پایان فیلم هم جاده چالوس را می‌بینیم و یک ترانه باحال می‌شنویم.  1384 تا الان  همین فیلم‌هایی که الان دارین می‌بینین دیگه. آثاری که به طرزی کاملاً‌ «روم به دیوار» معناگرا هستند و نشانگر شیوه‌های نوین برای نجات بشریت. برای نمونه نگاه کنید به سکانس درخشان گفت‌وگوی پدرشوهر و زن در فیلم «امشب ‌شب‌مهتابه» که شوهر زن سرطان دارد. پدرشوهر که از ماجرا نسبتاً‌ مطلع شده است و با عروسش در حیاط حرف می‌زند.  پدرشوهر: یه چیزی می‌خوام بپرسم، قول می‌دی راستشو بگی؟ زن: می‌دونم چی می‌خواین بپرسین. اون مریضه، ولی دکترا گفتن شاید امیدی باشه. پدرشوهر: عمر دست خداس. می‌خوام بگی پسرم به خدا ایمان داره یا نه.  دیالوگ‌ها را نقل به مضمون کردم. البته برای درک بهتر فضا به این نکته هم توجه کنید که همزمان با این دیالوگ یک‌دسته مطرب سنتی در اتاق هستند و دارند پسر را که آواز پاپ می‌خواند، با تار و تمبک همراهی می‌کنند. 




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن