تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برتر از هر کار نیکی، کاری هست تا جاییکه مرد در راه خدا کشته شود، پس چون در راه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798173455




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سورپرایز مهسا برای تولد شوهر بدبین عاقبت شومی داشت


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



سورپرایز مهسا برای تولد شوهر بدبین عاقبت شومی داشت
روز نو : مرد بدبین صحنه هایی را می دید که نمی دانست همسرش با دوست صمیمی اش در حال برنامه ریزی سورپرایز برای تولد او هستندو...
تمام دنیا دور سرم می‌چرخید وقتی دیدم می‌خواهد سوار ماشین کسری شود. در همان لحظه بود که فهمیدم دوست قدیمی‌ام مدت‌هاست که بزرگترین خیانتکار زندگی من شده است.آن دو را با هم دیدم و خون در رگ‌هایم یخ زد. انگار کسی کنار پریز برق چشم‌هایم ایستاده بود و چراغ را روشن و خاموش می‌کرد. مهسا به کسری خندید و چراغ خاموش شد.چراغ روشن شد.کسری برایش دست تکان داد. باز چراغ خاموش شد. روشن که شد، دیدم کنار ماشین با هم حرف می‌زنند. خاموش و روشن که شد، مهسا سوار ماشین بود. دیگر هیچ نفهمیدم جز صدای آه کسری، جیغ مهسا و میله‌های زندان.همه چیز دقیقا همین قدر برایم گنگ و نامعلوم بود. من که بهترین دوستم را با چاقو زدم و همسرم را آنقدر زدم که دنده‌هایش شکست. آنها را زدم اما ناراحت نبودم و به خود حق می‌دادم، لااقل تا زمانی که فهمیدم آنها هیچ رابطه‌ای به دور از شرع و عرف با هم نداشتند و بی‌گناه بودند. با فهمیدن این موضوع انگار در یک حباب بین زمین و هواگیر کرده بودم. باور این موضوع که من آدم شکاکی هستم و از این که فکر می‌کردم به من خیانت شده است سخت‌تر بود. در آن زمان همه چیز مانند یک آلبوم قدیمی صحنه به صحنه و ثابت جلو چشمم می‌آمد. سعی می‌کردم همه سرنخ‌ها را به هم وصل کنم و به این برسم که آنها به من خیانت کرده‌اند، اما هر بار بیشتر به شکاک بودن خودم پی می‌بردم.صحنه لبخندهای مرموز کسری و مهسا را درست به خاطر دارم. همان روزی که کسری و همسرش لیلا به خانه ما آمدند. می‌خواستم از این لبخند‌ها به درستی افکار خودم برسم، اما وقتی فکر کردم لبخندهای لیلا را هم یادم آمد. من بعد از ارتکاب جرم تازه یادم آمد که لبخندهای مرموز بین سه نفر رد و بدل می‌شد و موضوع هرچه که بود، لیلا هم آن را می‌دانست. من لبخندهای مهسا و کسری را می‌دیدم و لیلا را نادیده می‌گرفتم. صدایشان را می‌شنیدم و بخار داغ از جوشش خون در رگ‌هایم بلند می‌شد.حتی رد و بدل کردن پول بین مهسا و کسری را هم به یاد دارم؛ همان صحنه‌ای که با دیدنش به سختی جلو خودم را گرفتم تا داد و فریاد راه نیندازم. در آن صحنه پول از دست مهسا به پرهام (پسرم) سپرده شد و پرهام پول‌ها را به کسری داد.من در آن لحظه هم پرهام را نادیده گرفتم. اگر مهسا می‌خواست خیانتکار باشد آنقدر احمق نبود که پرهام را هم وارد داستانش کند. من حتی حرف‌هایی را که پرهام درباره کیک خریدن کسری می‌زد، هم نادیده گرفتم. به‌راحتی می‌توانستم بفهمم مهسا از کسری خواسته تا کیک بخرد و پولش را هم داده، اما من فقط دلم می‌خواست به نتایجی برسم که در ذهنم از قبل چیده بودمشان.حساس شده بودم. حتی به لباس پوشیدن و عطر زدن مهسا هم حساس شده بودم. پیش از آن با تمام وجود دوستش داشتم و در آن زمان با تمام وجود از او متنفر شده بودم. نمی‌دانم دلیلش چه بود. شاید دلیلش دوستم بود که به من گفت زنت خیلی جوان است و بیشتر مراقبش باش. از همان لحظه ریشه‌های شک در دلم جوانه زد. مهسا 14 سال از من کوچک‌تر بود و بسیار زیبا. حس می‌کردم همه دنیا به او چشم دارند و نمی‌توانستم این حس را که روزی رهایم می‌کند از خودم جدا کنم. می‌ترسیدم. با تمام وجود از این که مهسا هم مانند مادرم من را ترک کند، می‌ترسیدم. بعد کم‌کم به این فکر کردم که مهسا جوان است و به خودش حق می‌دهد که از زندگی‌اش لذت ببرد و من را دوست نداشته باشد.شک تمام وجودم را گرفته بود. چند روزی می‌شد که او را تعقیب می‌کردم. او چندبار با لیلا به مغازه‌های عطرفروشی رفت و بعد هم آن دیدار مخفیانه با کسری. یا حداقل از نظر من مخفیانه.زمانی که لیلا را با مهسا می‌دیدم، در تمام مدت به حالش افسوس می‌خوردم که با یک موجود ناشناخته دوست است. کسی که سعی می‌کند او را گمراه کند و با شوهرش دیدار داشته باشد. من حتی سعی نکردم بفهمم که موضوع هرچه هست لیلا هم در جریان آن خواهد بود. من همه چیز را نادیده گرفتم. حتی حضور لیلا در نزدیکی‌های محل دیدار کسری و مهسا را هم نادیده گرفتم.همه چیز که تمام شد تازه فهمیدم دو روز دیگر تولدم است. من همه چیز را دو روز قبل از تولدم خراب کردم. زندگی‌ام، رفاقتم و غافلگیری تولدم را. در زندان بودم وقتی 40 سالم شد.



تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۱:۵۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 136]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن