واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: شهر ممنوعه
در شمارههاي پيش طي خاطرات عبدالله نوريپور از اعضاي برجسته گروه دستمال سرخها با نحوه تأمين امنيت شهر مريوان توسط اين گروه و سپس اعزام شهيد اصغر وصالي به سنندج براي مأموريتي جديد آشنا شديم. اينك به همراه نوريپور و تيم ضربتياش كه خانم خبرنگاري به نام كاظمزاده را در خود جاي داده است، رهسپار سنندج ميشويم.
سرعت وسايل نقليهمان را طوري تنظيم كرده بوديم كه در فضاي رازآلود جاده منتهي به سنندج دچار غافلگيري احتمالي نشويم. پس از حدود يكي، دو ساعت به اين شهر رسيديم و با خلاصي از سكوت رمزآلود جاده، چون تيري كه از كمان رها شده باشد، بدون توجه لازم به اطرافمان تا ميدان مركزي شهر پيش رفتيم. اين ميدان محيطي نسبتاً بزرگ بود كه هنوز آثار ساخت و ساز نيمه تمام در آن ديده ميشد و بيشتر به يك فضاي باز و دايره شكل در مركز شهر ميمانست. در آنجا بود كه متوجه نگاههاي بهتزده مردم شديم. حتي فردي كه از شكل و شمايلش مشخص بود پليس راهنمايي و رانندگي است، با تعجب ما را نگاه ميكرد. يكي از بچهها گفت: «انگار همه اين مردم يك علامت سؤال بزرگ هستند.» خوب كه به اطراف نگاه كردم، ديدم روي بامهاي مشرف به ميدان و خيابانهاي منتهي به آن، با گوني سنگرهايي را درست كردهاند. اجسام باريك به شكل لولههاي تفنگ از درز اين سنگرها بيرون آمده بودند كه گاه ناپديد ميشدند! خانم كاظمزاده با ديدن اين وضعيت گفت كه ميخواهد به بهانه خريد، اطلاعاتي از وضعيت شهر كسب كند. هرچند خطر داشت، اما فكر بدي هم نبود. او را با شهيد مرادي و اسماعيل لساني همراه كرديم. من و باقي بچهها هم دستمالهاي سرخ را از گردنمان باز كرده و به پيشاني بستيم. سپس گلنگدن اسلحهها را كشيده و به فاصله چند متر از هم، در حالي كه پشت به پشت نگاه هركداممان منطقهاي را پوشش ميداد، دور ميدان صفآرايي كرديم. شايد 10 دقيقه طول كشيد تا خانم خبرنگار و بچهها بازگردند. در اين مدت نگاهم به بساط دستفروشي در كنار خيابان معطوف شده بود كه از آن فاصله به نظر ميرسيد در حال داد و ستد اسلحه است. بچهها كه برگشتند بدون كوچكترين حرفي سريع سوار شده و به راه افتاديم. اسماعيل لساني با هيجان ميگفت كه همه جاي شهر اسلحه پر است و مثل اقلام عادي خريد و فروش ميشود. ديگر مطمئن شده بوديم كه سنندج يك شهر عادي نيست. پادگان درست در سوي ديگر شهر قرار داشت و كمي بعد به دروازه دژباني رسيديم كه گويي از در زنداني محافظت ميكرد. مقر لشكر 28 پياده سنندج مدتها بود كه در محاصره ضد انقلاب قرار داشت. ما به شكل معجزهآسايي از بين انبوهي از نيروهاي ضد انقلاب عبور كرده و با گشوده شدن در پادگان، با چهرههاي خسته و نگران دكتر چمران، اصغر وصالي، ابوشريف و ساير رزمندگان مواجه شديم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]