تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):نیکوترین مردم از نظر ایمان، خوش خلق‌ترین و با لطفترین آنها نسبت به اهل خویش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798121789




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

با خود آموز انگلیسی نویسنده شوید


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: با خود آموز انگلیسی نویسنده شوید!
یادداشت
مقاله « تراژدی زبان » از اوژن یونسکو     سال 1948 پیش از نوشتن نخستین نمایشنامه ام « آواز خوان طاس » نمی خواستم نمایشنامه نویس بشوم تنها جاه طلبی من این بود که زبان انگلیسی را یاد بگیرم . آموختن انگلیسی الزامآ به تئاتر نویسی منجر .نمی شود . برعکس ، به دلیل این که من موفق به یاد گرفتن زبان انگلیسی نشدم ، نویسنده ی تئاتر شدم !البته به دلیل انتقام از این شکست هم نبود که نمایشنامه نوشتم . گر چه گفته اند « آواز خوان طاس ».طنزی است بر زندگی بورژووایی انگلیسی . اگر من خواسته بودم ایتالیایی ، روسی یا ترکی هم بخوانم باز هم می توانستند بگویند نمایشنامه ی من که نتیجه این سعی بی فایده می بود ، طنزی است بر اجتماع .ایتالیایی ، روسی یا ترکی . احساس می کنم که باید خودم را توجیه کنم .عین واقعه از این قرار است : نه یا ده سال پیش برای آموختن انگلیسی یک خود آموز مکالمه ی فرانسه ـ انگلیسی برای استفاده ی مبتدیان خردیم و مشغول کار شدم . برای از بر کردن جمله هایی که از خود آموز بیرون کشیده بودم جداگانه شروع به کپی برداشتن کردم . وقتی جمله ها را دوباره با دقت می خواندم ، نه تنها انگلیسی را یاد گرفتم ، بلکه متوجه حقایق عجیبی شدم ، مثلا هفته ، هفت روز دارد . البته این یکی را می دانستم ، یا کف زمین ، پایین است و سقف اتاق بالاست . چیزی که باز هم می دانستم ، شاید به طور جدی در این باره فکر نکرده بودم یا از یاد برده بودم ولی ناگهان به نظرم هاج و واج کننده و در عین حال بدون این که نیاز به بحث و مجادله ای باشد راست و صحیح آمد .وقتی جمله ها را دوباره با دقت می خواندم ، نه تنها انگلیسی را یاد گرفتم ، بلکه متوجه حقایق عجیبی شدم ، مثلا هفته ، هفت روز دارد . البته این یکی را می دانستم ، یا کف زمین ، پایین است و سقف اتاق بالاست . من بدون تردید آن قدر آگاهی فلسفی دارم که متوجه بشوم ، جمله هایی را که در کتابچه ام کپی کرده بودم جمله های ساده ی انگلیسی نبودند .بلکه حقایقی اساسی و مشاهدات عمیق بودند .به هر حال همچنان انگلیسی را ادامه دادم . خوشبختانه زیرا بعد از حقایق جهانی مولف خود آموز ، حقایق خصوصی را بر من آشکار کرد . و برای این کار مولف که به یقین از شیوه ی افلاطون الهام گرفته است ، این حقایق را از طریق مکالمه آورده بود . از درس سوم دو شخصیت ظهور کردند که من هنوز نمی دانم واقعی بودند یا اختراعی به نام : آقا و خانم اسمیت . یک زن و شوهر انگلیسی . من شگفت زده دیدم که خانم اسمیت ، به شوهرش اعلام می داشت که چند تا بچه دارند . در حوالی لندن سکونت دارند ، نام خانواده گی شان اسمیت است ، آقای اسمیت کارمند است ، یک کدبانو دارند به اسم ماری که او هم انگلیسی است ، بیست سال است دوستانی دارند به نام مارتین . که خانه ی آن ها یک قصر است . زیرا «خانه ی یک انگلیسی قصر واقعی اوست » با خودم می گفتم آقای اسمیت باید قاعدتاٌ در جریان همه ی این قضایا باشد . ولی خوب کسی چه می داند آدم های تودار بسیارند . به علاوه کار خوبی است که آدم به همنوعان خودش چیزهایی را یاد آوری بکند که ممکن است یادشان برود یا آگاهی شان از این چیزها غیر کافی باشد . گذشته از این و خارج از این حقایق خصوصی حقایق دیگری هم هستند که خودشان را نشان می دهند . مثلا این که ، خانم و آقای اسمیت تازه شام میل کرده بودند و این که ساعت ، نه شب را نشان می داد ( به ساعت دیواری ـ ساعت انگلیسی )من بدون تردید آن قدر آگاهی فلسفی دارم که متوجه بشوم ، جمله هایی را که در کتابچه ام کپی کرده بودم جمله های ساده ی انگلیسی نبودند .بلکه حقایقی اساسی و مشاهدات عمیق بودند !من به خودم اجازه می دهم توجه شما را روی خصوصیت قاطع ، اظهار بدیهیات و اعلام حقایق خانم اسمیت ، همین طور روی عملیات کاملا دکارت (1) وار مولف خود آموز انگلیسی جلب کنم . زیرا چیزی که در این کتاب کوچک جلب نظر می کرد ، پیشرفت مطابق برنامه کاوش و پژوهش حقیقت بود . در درس پنجم « دوستان اسمیت » وارد می شدند . گفتگویی میان این چهار نفر در می گرفت که درباره بدیهیات اساسی بود و حقایق پیچیده تری را خلق می کرد : « یک خانواده اعلام می کند که ده از شهر بزرگ خیلی آرام تر است » خانواده ی دیگر جواب می دهد که ، « بله ، ولی در شهر جمعیت متراکم تر است . همینطور امتیاز شهر ، داشتن مغازه هایش است » حرف هایشان درست است . این گفتگو ثابت میکند که واقعیت های متضاد هم نیز می توانند خیلی خوب با هم و در کنار هم زندگی کنند این طوری بود که من الهام گرفتم . برای من دیگر مساله ی کامل کردن اطلاعات ام در زبان انگلیسی مطرح نبود . چسبیدن به تقویت محفوظات زبان انگلیسی ، لغت یادگرفتن برای ترجمه به یک زبان دیگر مطرح شده بود ، ترجمه ی آن چیزی که من خیلی راحت می توانستم به فرانسه بگویم ، بدون این که محتوای واژه ها را در نظر بگیرم . این کار سقوط کردن در گناه « فرمالیسم » بود که تا به امروز روسای اندیشه ـ و به حق ـ محکوم می کنند .
کاغذ مچاله
من از آن چه ساخته شد؟!! جاه طلبی من بزرگ تر شده بود ، رساندن حقایقی که خود آموز فرانسوی-انگلیسی را متوجه خود کرده بود به چشم و گوش همنوعان . از طرف دیگر گفتگوهای خانواده ی اسمیت و خانواده ی مارتین ، دقیقا تئاتری بود ، ، تئاتر به عنوان گفتگو . بنابراین یک نمایشنامه بود که من باید می نوشتم . به این ترتیب « آواز خوان طاس » به وجود آمد که یک اثر تئاتری ویژه ی آموزشی بود . و چرا این اثر آواز خوان طاس نامیده شده و نه « انگلیسی بدون زحمت » اسمی که من در آغاز فکر کرده بودم روی آن بگذارم و نه « ساعت انگلیسی » که یک وقت تصمیم داشتم بعد از آن بنویسم ؟ گفتن اش خیلی دور و دراز است ، یکی از دلایل این که « خانم آواز خوان طاس » این عنوان را پیدا کرد این بود که هیچ خواننده ی زنی نه طاس  ونه با مو ، در این نمایشنامه ظاهر نمی شود .این جزء باید کافی باشد . یک قسمت عمده ی نمایشنامه را جابه جا از خود آموز انگلیسی خودم گرفته ام آقا و خانم اسمیت و آقا و خانم مارتین نمایشنامه ام ، همان ها هستند که در کتاب بودند ، همان« فتوی ها »را می دهند ، همان « اعمال » را یا همان « غیر ـ اعمال » را انجام می دهند . در « تئاترهای آموزشی» ،نباید مبتکر بود ، نباید از خود حرف زد . این کاری است مخالف با واقعیت عینی ، باید با فروتنی .اطلاعاتی که به نوبه ی خود به ما ابلاغ شده ، اندیشه هایی که دریافت کرده ایم ، به دیگران ابلاغ کنیم ،چگونه می توانستم به خودم اجازه بدهم به گفته هایی که به این استحکام ، حقیقت مطلق را بیان می کرد کوچکترین تغییری بدهم ؟ نمایشنامه ی من که رسما آموزشی است مخصوصا  نمی بایست ابتکاری باشد . و نه این که استعداد مرا تصویر بکند با وجود این متن « آواز خوان طاس » یک درس نشد ( و نه یک دزدی ادبی ) مگر در آغاز پدیده ی عجیبی نمی دانم چه طور اتفاق افتاده ، متن جلوی چشم های من ، به طور نامحسوس و بدون اراده ی من تغییر شکل داد . جمله های خیلی ساده و درخشان که من با پشتکار روی دفترچه ی مدرسه ای خود یادداشت کرده و رها کرده بودم ، پس از مدتی قالب عوض کردند ، به خودی خود راه افتادند ، فاسد شدند و طبیعت خودشان را از دست دادند .ویژگی های ضد نمایش " آوازه خوان طاس"
کاغذ مچاله
  گفتگوهای خود آموز که من خیلی تمیز ، دقیق و با توجه یکی پس از دیگری کپی کرده بودم ، نظم خودشان را از دست دادند .از جمله این حقیقت انکار ناپذیر و مطمئن «کف زمین ، زیر است و سقف اطاق بالا » حقایقی به این وضوح که هفته هفت روز دارد : .چهارشنبه ، پنجشنبه ، جمعه ، شنبه ، یکشنبه ،دوشنبه باطل شد .آقای اسمیت قهرمان من ، درس می داد که هفته از سه روز تشکیل می شود ، سه شنبه ، پنج شنبه و سه شنبه .!نقش های من ، بورژواهای نیکوخصال ، خانواده ی مارتین به بیماری فراموشی مبتلا شدند . گر چه هر روز همدیگر را می دیدند و هر روز با هم حرف می زدند . همدیگر را نمی شناختند . چیزهای دیگری هم پیدا شدند که مضطرب کننده بودند ، خانواده ی اسمیت خبر مرگ آدمی به اسم بابی واتسون را به اطلاع ما  می رساندند که تشخیص هویت اش مشکل بود . چون آن ها به ما می گفتند که سه چهارم اهالی شهر از مرد و زن و بچه و گربه و ایدئولوگ اسم شان بابی واتسون است . و سرانجام یک شخصیت پنجم ، بدون خبر وارد ماجرا می شد. فقط برای این که فضای راحت خانوادگی را به هم بزند ، کاپیتان آتش نشانی ، و این کاپیتان داستان هایی تعریف می کرد که در آن گویا موضوع یک گاو نر بود که یک گوساله زاییده بود ، کوه که یک موش زاییده بود ـ بعد مامور آتش نشانی می رفت برای آن که یک آتش سوزی را که سه روز پیش ، پیش بینی شده و در دفتر یادداشت اش یادداشت کرده بود و باید در یک گوشه ی دیگر شهر اتفاق می افتاد ، از دست ندهد و در همان حال خانواده ی اسمیت و خانواده ی مارتین گفتگوهای خودشان را از سر می گرفتند . افسوس ! حقایق اساسی و عاقلانه که آن ها با هم رد و بدل می کردند که یکی به دیگری زنجیره شده بود ـ رنگ دیوانگی پیدا کردند . زبان قطعه قطعه شده بود . نقش ها تجزیه شده ، گفتار پوچ و از محتوا خالی شده بود و همه چیز به یک مشاجره ختم می شد که نباید بشود علت هایش را تشخیص داد . زیرا قهرمان های من نه با گفتگوها ، نه حتا با جمله ها ، نه با واژه ها ، بلکه با سیلاب ها و حروف با صدا و حرف بی صدا به جان نقش می افتادند ...!اولش حالم بد بود...برای من ، مساله نوعی درب و داغان شدن واقعیت بود . لغت ها پوسته های صدا دار بودن معنی شده بودند که همان طور نقش ها از روانشناسی خودشان خالی شده بودند و جهان در یک نور بی حیا به نظرم می آمد ، در حالی که این نمایشنامه را می نوشتم گرفتار یک دلواپسی ، سرگیجه و تهوع واقعی بودم . گهگاه مجبور می شدم کارم را قطع کنم و پیوسته از خودم بپرسم کدام شیطان است که مرا مجبور می کند که به نوشتن ادامه بدهم . می رفتم روی کاناپه دراز می کشیدم ، در حالی که می ترسیدم کاناپه در عدم غرق بشود و من هم با کاناپه . وقتی کار را تمام کردم در همان حال خیلی به خودم بالیدم . من تصور می کردم چیزی مانند « تراژدی زبان ! » نوشته باشم ... وقتی آن را بازی کردند من خیلی تعجب کردم . مخصوصا موقعی که خنده ی تماشاگران را که این نمایشنامه را با شوخی و شادی پذیرفتند ( و هنوز هم می پذیرند ) شنیدم ، آن ها که این نمایش را به حساب کمدی گذاشته بودند ، سوء استفاده از یک آدم خوش باور . بعضی ها در این مورد اشتباه نکردند و اضطراب را حس کردند ، بعضی دیگر فکر کردند من تئاتر هانری برنشتاین (2) و هنرپیشه هایش را مسخره کرده ام . هنرپیشه ها وقتی نمایشنامه را بازی می کردند ( بخصوص در اولین اجراها ) متوجه شدند که نمایشنامه .یک ملودرام است بعدها منتقدان جدی و دانشمند ، بالاجماع این اثر را نقدی بر جامعه ی بورژوا و یک مسخره بر تئاتر ،بولوار به حساب آوردند .نظر خودم
کاغذ مچاله
 من می خواهم بگویم این تفسیر را هم می پذیرم . با وجود این در فضای من موضوع طنز خصوصیات ذهنی بورژواهایی که به این جامعه یا آن جامعه وابسته باشد ، مطرح نیست موضوع من مخصوصا نوعی بورژوای جهانی است . بورژوایی که ایده ها و زبان به خصوصی را دریافت می کند و همیشه سازش کار است ، روشن است که زبان اتوماتیک علامت مشخصه ی این بورژواست . متن «  آواز خوان طاس » یا خود آموز برای آموختن زبان انگلیسی ( یا روسی یا پرتقالی ) . از اصطلاح های کامل ، از کلیشه های خراب ساخته شده ، با همین خصوصیات ، برای من اتوماتیسم زبان و رفتار مردم را آشکار کرد ، « حرف زدن برای هیچ نگفتن » . حرف زدن به دلیل این که چیزی که شخصی باشد در حرف زدن وجود ندارد ، فقدان زندگی داخلی ، مکانیک معمولی و روزمره  انسان که در محیط اجتماعی خودش غوطه می خورد ، و خودش را دیگر باز نمی شناسد . خانواده های اسمیت و خانواده های مارتین ، دیگر نمی دانند چه طور حرف بزنند ، چون نمی دانند چه طور فکر بکنند، چون نمی دانند چه طور به خودشان تکان بدهند .آن ها دیگر عاطفه ندارند ، نمی دانند چه طور وجود داشته باشند . آن ها می توانند فقط « هر چیزی » بشوند ، هر چیزی برای این که وجود ندارد . آن ها بین خودشان قابل تعویض اند ، می توان مارتین را جای اسمیت گذاشت و برعکس ، کسی متوجه نمی شود . نقش تراژیک تغییر نمی کند ، می شکند . او خودش است . واقعی است . نقش های کمیک ، آدم هایی هستند که وجود ندارند .(1) رنه دکارت ، فیلسوف ایدئالیست فرانسوی 1650-1596(2) نویسنده بسیار موفق تئاتر بولوار فرانسه ، کارگردان فرانسوی ترجمه  : ایرج زهری - مجله رودکی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 826]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن