واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: نقد و نظري درباره تجربه گرايي حسي جرج باركلي باركلي و تعارض ايدهآليسم و تجربه گرايي
ليلا نعمتي
اشاره:
جرج باركلي «George Barkeley» فيلسوف و انديشمند ايرلندي - انگليسي تباري است كه جزء فيلسوفان تجربه گراي جهان غرب محسوب ميگردد. او سعي نموده است فلسفه و ديدگاه نظري خود را بر مبناي تجربه محسوسات و اشياي مادي قرار داده و دلايل و براهين معقول و منطقي براي فلسفه خود بيان سازد. باركلي معتقد است كه شناخت و معرفت واقعي از طريق ادراك حسي به دست ميآيد، ادراك حسي خود نيز بر سه اساس استوار است: ذهن خودآگاه، شيء مادي مورد ادراك و عمل ادراك. لذا افراد توسط حواس پنجگانه قادر به درك و لمس كيفيات شيء مادي هستند.
باركلي معتقد است كه وجود داشتن و هستي را تنها براي پديده ها و موجوداتي ميتوان اثبات نمود كه ادراك و احساس شوند و توسط انساني كه قادر به درك آن است، اثبات گردد. حس و درك انساني وسيلهاي براي كشف محسوسات و موجودات جهان هستي است. آنچه باعث اين ادراك و حس كردن اشيا ميشود، روح انسان است كه تصوراتي را در ذهن فرد ايجاد نموده و او را در ادراك حقايق اقناع ميسازد، لذا واقعيت مسئله، همان تصور ذهني است كه توسط روح ايجاد ميشود.
همچنين باركلي بر خلاف نظر برخي از فيلسوفان، رابطه ميان حوادث طبيعت و جريان امور طبيعي را علت و معلول نميداند، بلكه ارتباط آنها را دال و مدلول يكديگر ميداند، در واقع او اعتقاد دارد كه علت حقيقي تمام موجودات و امور، وجود خداوند است و او تنها علل واقعي جهان هستي است كه هر پديدهاي را بايد به او نسبت داد.
او به وجود روح يا همان نفس مسلم و همچنين وجود تصوراتي كه از محسوسات در ذهن نقش ميبندد، اعتقاد دارد، اما از ديد او از خود نفس نميتوان تصوري در ذهن انسان ايجاد نمود و كسي كه ميخواهد از وجود نفس تصوري داشته باشد، همانند آن است كه بخواهد شب را آينه روز سازد، چرا كه نفس معلوم ميباشد، اما متصور نيست.باركلي از جمله فيلسوفاني است كه يادآور مكتب تجربه گرايي بريتانيايي است. او سعي نمود تا آرا و نظريات فيلسوفان تجربه گراي قبل از خود چون لاك را بررسي نموده و پاسخ و دليل منطقي براي شبهات و سئوالات به جا مانده، پيدا نمايد. بنابر نظريه لاك، كيفيات اوليه متعلق به شيء بود ولي كيفيات ثانويه كه حسي بودند مربوط به ذهن است، از نظر باركلي، كيفيات اوليه و ثانويه متعلق به ذهن هستند. آنچه وجود دارد همان چيزي است كه ذهن انسان از طريق حواس آن را ادراك ميكند. او در يك جمله مي گويد: «بودن يعني مورد ادراك حسي واقع شدن.» يعني آنچه مورد ادراك حسي قرار نميگيرد، وجود ندارد.
باركلي وجود ماده را نفي كرده و اعتقاد دارد كه اشياي مادي تنها به واسطه ادراك شدن وجود دارند. او جوهر جسماني را منكر بود و قائل به جوهر روحاني بود. بر اساس نظرات و ديدگاه باركلي جسم عبارت است از مجموعهاي از ادراكها و تصورات و از اين جهت ميان آنچه لاك به عنوان تفكيك كيفيات اوليه و ثانويه قائل شده بود، تفاوتي نبود، زيرا هيچ كدام وجود ندارند، آنچه وجود دارد يا توسط انسان ادراك ميشود و يا ادراك ميشود، لذا سخن گفتن در باب چيزي كه نه ادراك كند و نه ادراك شود، بيهوده و فاقد معناي فلسفي است.
در واقع جوهر روحاني است كه اشيا را ادراك ميكند و آنچه كه مورد تجربه حسي قرار ميگيرد، حالتها و كيفيت هايي چون شكل، رنگ، بو، سختي و نرمي است كه به اجسام نسبت داده ميشود و همه آنها فقط ادراكات و يا تصورات ذهني است كه وابسته به عامل ادراك كننده يا همان حس تجربي انسان است كه جوهر روحاني ناميده ميشود. با اين توضيحي كه باركلي ارائه ميدهد، جسم و جوهر جسماني وجود ندارد.باركلي يك ايده آليست بود و معتقد بود كه واقعيت مفاهيم در ذهن انسان نهفته است و در عين حال نوميناليست يا اسمگرا هم بود، زيرا فكر ميكرد كه كليات يا طبقات كلي وجود ندارند و فقط اشياي مشخص وجود دارند و آنها خود نيز فقط مفاهيمي در ذهن هستند.
ديدگاه اصلي باركلي در اين است كه از نظر وي هستي و بودن يك شيء يا پديده به درك حسي افراد از آن شيء بستگي دارد. ذهن انسانها زماني قادر به شناخت و درك پديده يا موجودي است كه توسط حواس و ادراك او شناخته شود.
لذا اشيا و اموري كه توسط حواس انساني ادراك نگردد، وجود ندارد. از اين رو وي، رابطهاي ميان وجود و هستي و ادراك و حواس برقرار ميكند و اين نقطه آغاز
يك سري سئوالاتي است كه وي به نحوي خاص به آنها پاسخ گفته است.
با اين حساب اگر در روز ما قادر به ديدن ستارگان نيستيم، پس ستارگان وجود ندارند، وي به اين سئوال چنين پاسخ ميدهد كه با در نظر گيري اين مسئله كه خداوند در همه زمان ها و مكان ها وجود دارد، لذا وي ناظر بر كل جهان هستي و موجودات مادي و معنوي است و همين دليلي است بر اينكه موجودات قابل ادراك توسط احساس انسان، عليرغم عدم ديد او ميتواند وجود داشته باشد.
باركلي در پاسخ به اين سئوال كه اگر من نوعي كه ادراك كننده جهان هستي و موجودات آن هستم، از بين بروم، آنها نيز نابود ميشوند، ميگويد كه وجود انسان هاي ديگر كه قدرت ادراك واقعيات را دارند، مانع از اين مسئله ميشود و اگر تمامي انسانها نيز وجود نداشته باشند، وجود خداوند ازلي كه خالق جهان است، دليلي است بر اثبات اين وقايع و اوست كه با استفاده از قانون هاي خاص ميتواند، قدرت ادراك جهان حتي بعد از مرگ را نيز براي انسانها ميسر سازد.
تأثيرات آموزه هاي مسيحيت به طور مشهود در فلسفه باركلي ديده ميشود، او به دليل پايبندي به آيين مسيحيت، اعتقاد دارد كه تمام هستي در ذهن خداوند قرار دارد و روح نامحدود خدا ارواح محدود انسانها را خلق نموده و از طريق آگاهيها و تجربيات با افراد سخن ميگويد. از اين رو اشيا هم در ذهن خدا و هم در ذهن انسانها وجود دارد.نقد: با دقت نظر در فلسفه و ديدگاه باركلي ميتوان دريافت كه آراي باركلي از انسجام فلسفي برخوردار نيست. وي در ارائه برخي از نظريات خويش نتوانسته دلايل منطقي و معقول را بيان ساخته و فلسفه خود را اثبات نمايد. از ديد او ما فقط از طريق تجربه هاي حسي خود قادر به ادراك جهان هستيم.
زماني كه تجربه حسي متوقف شود، وجود ذهن نيز متوقف خواهد شد و همين مسئله مورد نقد بسياري از فيلسوفان واقع شده است.تأكيد افراطي باركلي بر تجربه حسي او را در سلسلهاي از مفاهيم مكرر و فاقد بنيان علمي و منطقي محصور ميدارد.
باركلي در مورد ذهن ميگويد: «بودن يعني ادراك كردن.» اما او از چه طريق و روشي توانست اين واقعيت را بيان سازد، آيا از طريق تجربه حسي، توانست به منطقي بودن اين شعار معروف خود دست يابد، آيا ذهن او، بر خلاف ذهن ديگر افراد، ميتواند امور غير از تجربه حسي را ادراك نمايد؟
انسانها در جهاني زندگي ميكنند كه تركيبي از پديده هاي مادي و معنوي است و تأثير نيروها و واقعيت هاي غيرمادي و ماورايي در حيات انسانها به مراتب بيشتر از مسائل و پديده هاي قابل محسوس است، قبول فلسفه باركلي، انسان را از برخي
واقعيت هاي مهم و متافيزيك كه از تيررس تجربه به دورند، غافل ميسازد. به همين دليل برخي از متفكران معاصر باركلي، چون جانسون و سويفت آرا و تفكرات باركلي را با عقل سليم در تعارض ميدانند. دكتر جانسون، اديب و منتقد انگليسي، بسياري از نظرات باركلي را نفي كرده و مخالف ديدگاه
تجربه گرا و محسوس اوست.
باركلي در بخشي از كتاب خود، ماهيت واقعي انسان را روح ميداند، از ديد او اين روح است كه ميتواند واقعيات هستي را درك و لمس نموده و تصور ذهني از آن در انسان ايجاد نمايد، ولي هيچ توصيفي از روح را ارائه نميدهد و اينكه منظور او از روح كه
ادراك كننده واقعي است، چيست.
مشكل اساسي فلسفه باركلي اين است كه براي رفع ايرادات فلسفه خود، به مسائل ديني و باورهاي اعتقادي مسيحيت رجوع نموده و پاي معنويات را به وسط ميكشد، آنجا كه وي پاسخي براي سئوالات و ايرادات فلسفه خود نمييابد، مسئله روح يا وجود خداوند را پيش ميكشد، بدون آنكه رابطهاي بين آنها باشد.
باركلي در حالي كه يك كشيش مسيحي متعصب است و تأثيرات آموزه هاي مسيحيت به طور عيني در فلسفه وي مشهود است، با بيان فلسفه تجربه حسي خود، منكر واقعيات ديني و مذهبي ميشود و بدين ترتيب بخشي از فلسفه خود را زير سئوال ميبرد.
هميلن در باب اسمگرايي باركلي، اعتقاد دارد كه مفاهيم و كلمات به اين علت
كلي ميشوند كه به مفاهيم جزئي زيادي كه داراي شباهتاند، اطلاق ميگردد، ولي هيچ دليل فلسفي براي اين مسئله كه چه چيزي باعث شباهت مفاهيم با يكديگر شده و بر اساس آن شباهت در يك سنخ و دسته قرار ميگيرد و ادراك انسان از شبا هت ميان پديدهها و اشيا بر چه مبنايي است، نميكند.
باركلي به رهيافتهاي مكاتب ايده آليسم و تجربه گرايي معتقد است، ولي هيچ برهان و دليل منطقياي بر اين مسئله كه چگونه ايده آليسم مورد اعتقاد او حاصل تجربه گرايي اوست، ارائه نميدهد. بدين ترتيب نظريات باركلي بسياري از مفاهيم را در پرده ابهام باقي ميگذارد.
منابع:
مرداني نوكنده، محمد حسين؛ مشاهير فلسفه غرب براي جوانان، قم: موسسه فرهنگي انتشاراتي گرگان، 1383.
زيبا كلام، فاطمه، سير انديشه فلسفي در غرب، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1385.
صابري نجف آبادي، مليحه، تاريخ فلسفه به زبان ساده، تهران: سمت، 1389.
چهارشنبه|ا|26|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2820]