واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: از آه تا راه
اشاره:دوهفته پيش، در تاريخ پنجشنبه 26 ديماه 87 در همين صفحه، بخش نخستين مقاله منتقدانه از نظر علاقهمندان به حوزه تخصصي گذشت. اينك بخش دوم و پاياني اين مطلب را پي ميگيريم.
***
دفتر سراب با واژه (61) پايان ميپذيرد و شبگير آغاز ميشود كه پردهاي است ايدهآليستي با مايههايي از رئاليسم هنري. زبان شبگير نيمايي است ولي نه چندان فاخر، با شروع و پاياني يكسان ولي نه لزوما يك دست: پرده افتاد/ صحنه خاموش/ آسمان و زمين مانده مدهوش/ نقشها، رنگها، چون مه و رود/ رفته برباد/... بلي، پرده افتاد و پايان گرفت/... بخندم براين خواب افسانه رنگ؟/ و يا.../ بگريم براندوه اين سرگذشتها (65 - 67)
اين نويسنده از روابط سهراب سپهري و هوشنگ ابتهاج كمترين اطلاعي ندارد ولي شك نيست كه ميان شبگير و مرگ رنگ گذشته از همزماني، هماننديهايي غيرقابل كتمان وجود دارد كه شايد برآمده از هم عصري باشد و مويد اين فرض كه عصر از شاعر و شعراو نميتواند غايب باشد و همواره به يك ميزان، دراين دو اثر مينهد. با اين حال، چندين قطعه شبگير با چندين قطعه از سرودههاي مرگ رنگ و غير آن محتاج مطالعه و بررسي تطبيقي است، هر چند كه صراحت ابتهاج محسوستر مينمايد:
ديگر اين پنجره بگشاي كه من/ به ستوه آمدهام از اين شب تنگ/ ديرگاهيست كه در خانه همسايه من خوانده خروس/ وين شب تلخ عبوس/ ميفشارد به دلم پاي درنگ... (ص 70)
با اين حال، شعر ابتهاج ويژگيهايي دارد كه او را از غيرش جدا ميكند. در اين سخن، مراد از ويژگي تشخصي است كه شعرهاي وي به لحاظ درونمايههاي هيجاني و حماسي دارد كه با ورود خويش چارچوب سرودههاي ابتهاج را به نفع متفاوت و زيبا بودن عميق و پرشور ميكند: ميخوانم و ميستايمت پرشور/ اي پرده دل فريب رويا رنگ!/ ميبوسمت اي سپيده گلگون/ اي فردا، اي اميد بينيرنگ!/ ديري است كه من پي تو ميپويم...(ص 76)
برپايه مولفههايي چون روح حماسي و غليان هيجانهاي مكرر، ابتهاج را نميتوان شاعر شعرهاي دروني و مسافر شهرهاي روان محسوب داشت. چنين مينمايد كه او از پشت عينكي وسيع نگر نظر به قلمروي دارد عيني كه با درونمايههايي از حسهاي شخصي و بيشتر شوقمندانه همراهي ميشود. از اينجاست كه زبانش حالتهاي امري و حكمي مييابد: بگشاييم كفتران را بال/ بفروزيم شعله برسر كوه/ بسراييم شادمانه سرود... (ص 75)
اگر را بتوانيم با وجود گزيده بودن، ملاك محسوب كنيم، بايد بگوييم: نخستين ظريفبيني و ظريفگوييهاي ابتهاج در نمايان ميشود كه ظرافتهاي بياني آن نقشي بيش از ديگر عناصر دارد و عمدتا حول محور طبيعت و چرخشهاي آن ميگردد. به احتمال زياد يكي از رساترين شعرهايي است كه ظريف بيني از نوع ابتهاجي را نمايان ميسازد: در نهضت پرده شب/ دختر خورشيد/ نرم ميبافد/ دامن رقاصه صبح طلايي را (ص 79)
به همين مناسبت بايد از قطعه در دفتر ياد كنيم كه پاياني تاريخي و شكوهزاد دارد: سپيدهدم كه خاك/ در انتظار روز خرم است/ ستارهاي كه در غم شبانهاش غروب كرد/ نهفته در نگاه شبنم است (ص339)
با اين وجود، به نظر ميرسد در مقايسه با دفترهاي بعدي، زبان شبگير عاري از خامي و ضعف منطق شعري نيست. اين دفتر، گذشته از نارساييهاي زباني ظاهر و غيرظاهر، در فحوا ومحتواي خويش دچار آشوبي پنهان است كه در برخي از دو قطعههاي همجوار ميتوان آن را ديد، مثل ناقوس (87-88) و كابوس (89 - 90). ورود برخي كششها و تمايلات سياسي در قوام بخشيدن به تعارضي متضاد با هنر و شعر موثر افتاده، شاعر را از اينكه مجادلات دروني خويش را پي بگيرد، بازداشته است. پيوستن به با خطاب چندباره كه زمان سرايس آن با نهضت ملي شدن صنعت نفت همزمان است (رشت مرداد 1331) پاياني است بر درونگرايي شاعرانه كه پيغامي غيرهنري دارد ولي اجتماعي است. در اين ميان نميتوانيم از قطعههايي همچون چشمپوشي كنيم كه در همين حال و هوا و فضا، متضمن احساسي ژرف است و با بساطت تمام در زيبايي خويش بليغ است: بسترم/ صدف خالي يك تنهايي است/ و تو چون مرواريد/ گردنآويز كسان دگري (ص 102) اين حالتهاي حسآميزي شده و داراي ايماژها ناب و نيز صبغه اجتماعي در اغلب دفترهاي هوشنگ ابتهاج محسوس و ملموس است و از جمله در دفتر شروعي آبي و پاياني دريايي دارد: سنگي است زير آب (ص109) سينه بايد گشاده چون دريا/ تاكند نغمهاي چو درياساز/ نفسي طاقت آزموده چو موج/ كه رود صد ره و برآيد باز (ص 185)
به نظر ميرسد در مقام ارزيابي نخواهيم توانست تفاوت محسوسي در طول آغاز و پايان دهه 30 شمسي در زبان شعري ابتهاج بيابيم و چنين است سرودههاي اين شاعر در دهه 40، با اين تفاوت در مواردي پاي عاطفهاي طبيعيتر و لطيفتر در ميان مشاهده ميشود كه از روي ناب بودگي خويش، متضمن روايت حسرتگونه عشقي است كه امتياز آن كليت آن است:
با آن همه نياز كه من داشتم به تو/ پرهيز عاشقانه من ناگزير بود/ من بارها به سوي تو باز آمدم ولي/ هر بار دير بود/... سرگشته در كشاكش طوفان روزگار/ گم كرده همچو آدم و حوا بهشت خويش (ص 124)
تامل در طيفهاي واژگاني ابتهاج نشان از آن دارد كه جهان شعري او، جهاني سبز است. مملو از نمادهاي طبيعتپرور و پرباران. اگر جستجويگري دقيق، نمادهاي طبيعي به كار رفته در شعرهاي هوشنگ ابتهاج را پي بگيرد، به نتايجي روشن از بازتاب طبيعت وحشي در زبان او خواهد يافت، برخلاف شاعراني مثل فروغ فرخزاد، احمد شاملو، اخوان ثالث، حميد مصدق و حتي خود نيما و نيز شفيعي كدكني كه عمدتا راوي مواريث فرهنگ و تمدن و فرود و فرازهاي آن است. سايه نيز اگر به هر دليلي وارد حوزهاي اين چنين ميشود، با زبان و نگره طبيعتزده خويش سخن ميگويد، با چند برگ از يلدا كه دختر خفته در گهواره اوست آرام (ص 127)
- سايهها، زير درختان، در غروب سبز ميگريند.../ سبزهها در رهگذار شب پريشانند (ص 138 و 139)
- صبح ميخندد و باغ از نفس گرم بهار/ ميگشايد مژه و ميشكند مستي خواب (ص 20)
- جنگل سرسبز در حريق خزان سوخت/ خيره بر او چشم خون گرفته خورشيد... (ص 138)
بي شك در اين پهنه نميتوان از دريافتهاي بيبديل و ماوراي شعري ابتهاج غافل بود، چرا كه او از مجموعه ديدهها و شنيدهها و بودها، گاه نتايجي را حاصل ميدارد كه خطي از جاودانگي و ابدرنگي در تاركشان قابل مشاهده است، مثل: مرغ قفس، اگر چه اسير است/ باز آرزوي پرزدنش هست (ص 133)
تحليل روانشناختي اين قبيل دريافتها كه از اقتران شعراو به طبيعت مايه ميگيرد، از مجال اندك اين مقال بيرون است ولي ميتوان هم نفسي شاعر را با ذاتهايي چند به عيان ديد: بس ديرماندي اي نفس صبح/ كاين تشنه كام چشمه خورشيد در آرزوي لعل شدن مرد/ و امروز/ زير ريزش ايام/ خود سنگوارهاي است ز اميد... (ص 133) نيازي به تاكيد ندارد كه هر بار تمايلات سياسي سر برميآورد، اين جنبه از شعر در كلام ابتهاج ناپديد ميشود. در اين راستا، دفتر يادگار خون سرو، آشكارا دفتري است مقرون به سياست. حوادث سال 32 انعكاسي صريح در اين دفتر نيافته ولي روحيات گروهي از دارندگان ديدگاههاي سياسي به وضوح در آن پيدايي دارد. تاملي كوتاه در عنوان سرودههاي اين دوره ميتواند ما را به مطلوب و ادعا نزديكتر كند: براي روزنبرگها(143) شكست (146) هفتمين اختر (148) هول (151) طرح (155) سرخ و سفيد (156) مرثيه جنگل (158) سقوط (167) بازگشت (175) و صريحتر از همه آزادي: اي شادي!/ آزادي/ اي شادي آزادي!/ روزي كه تو بازآيي با اين دل غم پرورد/ من با تو چه خواهم كرد؟ (ص177)
پر وخالي شدن مضمون و محتواي شعر ابتهاج از مفهومهاي متخالف رديابي انديشههاي او را مشكل و دشوار ميكند.
از اين رو، مشكل ميتوان سرودههاي وي را همچون دانههاي تسبيح در نخ زمان و روزگار و عمر قرار داد. مقداري از قطعههاي او چنان از تفاوت سرشارند كه گونهاي تعارض را نمودار ميكند. آنچه در اين ميان بيش از هر چيزي پررنگ است، لحن اعتراض است. تاثير سالها و حوادثي چون سال 1332 براي شاعراني چون ابتهاج چنان است كه گويي هرگز از آن دور نشدهاندكه اي صبح/ اي بشارت فرياد/ امشب خروس را/ در آستان آمدنت/ سربريدهاند (ص 157) از اينجاست كه آنچه او در باب آزادي سروده است، در رديف شعرهاي انقلاب قرار ميگيرد و از حضور شعر در صحنه انديشه و اجتماع خبر ميدهد: بنگر/ آزادي/ اين فرش كه در پاي تو گسترده است/ از خون است/ اين حلقه گل خون است/ گل خون است... (ص 182)
همچنان كه پيداست اين قبيل شعرها محكوم به زمان و مكان خويش و ذهنيت شاعر است. در اين ساحت از شعر ابتهاج برخي از ذهنيتهاي اجتماعي قابل مطالعه است؛ جايي كه طبيعت پرشكوه جاي خود را به نگرهاي اجتماعي ميدهد و با امواج جاري در عرصه اجتماع همسان و هماهنگ ميشود:
هجوم غارت شب بود و خون گرم شفق/ هنوز ميجوشيد/ هنوز پيكر گلگون آفتاب شهيد/ برآن كرانه دست كبود ميجنبيد (ص 187)
- اي فراز آمده از جنگل كور.../ بر لب چشمه خورشيد زلال/ جرعه نور گوارا بادت (ص 190)
در ادامه همين ذهنيت قرار ميگيرد با اشارتهاي خويش به نامها و يادهايي چون پاتريس لومومبا، بوليوي، ويتنام، اندونزي، شيلي، فلسطين، لبنان شاه، خوزستان، هويزه،بستان و سوسنگرد كه به جنگ ايران و عراق اشارت دارد: نه، هراسي نيست/ من هزاران بار/ تيرباران شدهام/ و هزاران بار/ دل زيباي مرا از دار آويختهاند/ و هزاران بار/ با شهيدان تمام تاريخ/ خون جوشان مرا/ به زمين ريختهاند/ سرگذشت دل من/ زندگينامه انسان است/ كه لبش دوختهاند/ زندهاش سوختهاند و به دارش زدهاند/... و هنوز از لبنان/ دود برميخيزد/ سالها پيش مرا با كيوان كشتند/ شاه هر روز مرا ميكشت/ و هنوز/ دست شاهانه دراز است پي كشتن من/ هم از آن دست پليد است كه در خوزستان/ در هويزه، بستان، سوسنگرد/ اين چنين در خون آغشته شدم/ و همين امروز/ با مسلمان جواني كه خط پشت لبش/ تازه سبز ميزد، كشته شدم (ص 322 - 325)
اما دفتر آهي و راهي كه به حسب ظاهر آخرين دفتر شعري ابتهاج است، از لحاظ پختگي زبان و استواري لفظ و معنا و درونمايه شعري، از آن رو كه از قويترين مايهها برخوردار است، يكي از بهترين دفترهاي شعري روزگار ماست.
اين دفتر، بيترديد تصويريترين دفتر شعر هوشنگ ابتهاج (سايه) است و در عين حال از عاطفهاي سرشار برخوردار است. زبان آن در مواردي رمزي مينمايد و بازتاباننده دورهاي است كه كمتر شناخته شده است.
از آن رو كه بررسي اين دفتر به تنهايي به مجالي وسيع نيازمند است، اين تحليل را به پايان ميبريم با اين اشارت كه پايان راهي و آهي در حقيقت كل اين مجموعه را در خود جاي داده است:
پدرم گفت چراغ/ و شب از شب پر شد/ من به خود گفتم يك روز گذشت/ مادرم آه كشيد/ زود برخواهد گشت/... آه، اي واژه شوم/ خو نكردهست دلم با تو هنوز/ من پس از اين همه سال/ چشم دارم در راه/ كه بيايند عزيزانم، آه (ص 345).
جمعه|ا|11|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]