محبوبترینها
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
چه مواردی بر قیمت کابین دوش حمام تاثیر دارند؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1798238611
يادي از تكيههاي عزاداري
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: يادي از تكيههاي عزاداري
اشاره : آنچه مي آيد مطلبي ديگر از مرحوم مستوفي است به مناسبت ايام محرم و سوگواري امام حسين (ع).
***
نمايش تعزيه در شبانهروز دو نوبت يكي عصر از سه تا نيم ساعت قبل از غروب و ديگري از دو تا پنج شش ساعت از شب گذشته بود. اتاق شاه يكي از غرفههاي فوقاني بود كه جلوي آن پردهاي از گاز مشكي آويخته و شبها هم چراغي در آن روشن نميكردند كه شاه و مردم آزادانه به تماشاي خود مشغول باشند. معهذا در غرفههاي روبهروي غرفة شاه، حاضرين ادب را رعايت كرده مؤدبتر از ساير غرفهها مينشستند.
دفعة اولي كه من به تكية دولتي رفتم شش هفت ساله بودم. داية شميراني به خانة ما آمد، شب را در منزل ما بيتوته كرد و با اجازة مادرم صبح زود مرا به تكية دولتي برد.
با اينكه بيش از دو ساعتي از آفتاب برنيامده بود، تكيه از جمعيت پر و اگر ملاحظة قوم و خويشي يكي از فراشهاي دم در با دايه نبود، شايد ما را راه نميدادند. ناهار آن روز به نان كماج و پنير ميوه و آجيلي كه دايه پيشبيني و در راه خريداري كرده بود واگذار شد. با سفارش قبلي دايه، فراش گاهي سري به ما زده و مرا براي رفع خستگي بيرون ميبرد، گردش ميكردم و برگشته به انتظار تماشاي تعزيه سرجاي خود بدون هيچ اظهار كسالت مينشستم. معلوم بود دايه سابقة ممتدي به اين تعزيه رفتن دارد زيرا همه چيز را توضيح ميداد و جزئيات را درست حالي و مرا متوجه نكات باريك اين تماشا ميكرد. اگرچه من هم در محلة خودمان به تكية عزتالدوله خيلي رفته و در موضوع تعزيه، عامي بحت بسيط نبودم ولي در هر حال توضيحات دايه براي من بسيار ذيقيمت و مفيد بود.
از صبح تا ظهر جز قال و قيل زنها كه گاهي هم در سرجاي نشستن به هم تعدي ميكردند و سر و صداي بزرگتر راه ميانداختند و به حكميت و گاهي تشر فراشها سر و صداي آنها خاموش ميشد، خبري نبود. بعد از ظهر سر روضهخوانها باز شد، تمام روضهخوانهاي شهر يكي بعد از ديگري آمده از پلههاي منبر مرمري كه امروزه هم موجود است بالا رفته، چند كلمه روضهاي ميخواندند، ولي هيچكس گوش به آنها نميداد. حتي يك ناله هم از زنها كه در روضههاي معمولي به شنيدن اسم حضرت سيدالشهداء صداي ضجة خود را بلند ميكردند، شنيده نميشد. فصل هم پاييز و شايد ماه مهر بود. دو سه ساعتي اين روضهخواني بيمستمع امتداد پيدا كرد، بالاخره سيدي بالاي منبر رفت، زنها كه چشمشان به اين سيد افتاد يكمرتبه از سر و صدا افتادند. اگرچه باز هم ناله و گريهاي در كار نبود، ولي چون اين سيد، سيدابوطالب روضهخوان شيرازي و معلوم بود كه او روضه را ختم خواهد كرد و تعزيه به ميان خواهد آمد، زنها آرام گرفته از صحبت و قال و قيل معمولي خود با كمال افسوس دست برداشتند. سيد هم چند كلمه ولي قدري زيادتر از سايرين روضهخوانده و در موقع «ياالله» همگي از مرد و زن كه در تكيه بودند، به شكرانة تمام شدن روضه و رسيدن موقع تماشا، دستها را بالا كرده با آقا ياالله را تكرار كردند و آقا به پادشاه اسلام دعا كرده پايين آمد.
تكيه دو سه مدخل و مخرج داشت، همين كه سيد رفت بلافاصله از سمت يكي از مدخلها نواي دستة موزيك نظامي بلند شد. شكرالله خان، موزيكالچي باشي، در جلو و دستة كامل العيار موزيك سلطنتي از دنبال وارد شدند. موزيكالچيها لباس آسماني با نوار و مغزي سفيد پوشيده، آلات موزيك آنها از نقره و سر هم رفته بسيار زيبا بود. اين دسته نيم دوري به دور تخت وسط كه محل نمايش تعزيه بود زده در جاي خود قرار گرفته و ساكت شدند. بلافاصله از همان مدخل، دستة نقارهچي با كرنا و دهل و طبل وارد شدند و اين دسته هم كه لباسشان تقريباً لباس فراشي و آلات نوازندگيشان مزين و قشنگ و حتي دهلهايي كه زيربغل داشتند خاتم كاري بود، آمده نيمدوري زدند و در جاي مخصوص خود قرار گرفتند.
بعد چندين دسته سينهزن با علم و نوحهخوان آمده دوري زدند و روبهروي طاقنماي شاه توقفي كرده، سينهاي زده و از در خارج شدند. در ميان اين دستههاي سينهزن دستة بروجرديها از همه سادهتر و با هيمنهتر به نظر من آمد. فرض كنيد يك دسته دويست نفري كه افراد آن جز يك پيراهن متقالي كبود و يك تنبان گشاد به همان رنگ تا ساق پا و كلاه نمدي گنده، لباسي ندارند، بدون هيچ علم و بيرق فقط با نوحهخوان خود كه او هم جز يك لنگ چيزي در دست ندارد، وارد شده و هم صدا، برگردان آخر نوحه را تكرار كرده، دوري زده، بالاي تخت بروند و دور نوحهخوان حلقه زده بنشينند و نوحهخوان، نوحة سينهزني را شروع كند و اين مردمان قوي كه اكثر نمدمالهاي شهر بودند و آستينهاي پيراهن آنها تا بيخ كول بالا زده بود، در هر پا ضربي كه تكان لنگ نوحه خوان مورد آن را معين ميكرد، دستها را عمودوار بالا برده و دو دستي به سينه بكوبند. اگرچه بروجرديهاي آن دوره مثل لرهاي امروز همگي ارادت زيادي به ريش داشته و اساساً مردمان پريال و كوپالي بودند، ولي گويا مخصوصاً اين دسته را از ريشوترين بروجرديها انتخاب كرده بودند كه از سينه تا زير چشم آنها در انبوه موهاي پركلاغي پوشيده و دماغهاي گندة آنها مانند چادر دوسري كه در ميان علفزار كوههاي سرحدي ايران و عراق زده باشند، نمايان و كلهها همه تراشيده و بيمو بود. صداي رعدآساي چهارصد دست نمدمال كه با آن شدت به سينهها كوفته ميشد به صداي توپ شبيه بود. من اعتراف ميكنم با اينكه بچة ترسويي نبودم از اين دسته و اين طرز سينهزني خيلي ترسيدم.
دستة ديگر كه خيلي توجه مرا جلب كرد، دستة سنگ زن كاشي بود كه با لباس متحدالشكل خود وارد شدند. لباس آنها يك ارخالق الجه و يك شال كرماني حمايل و كلاهي شبيه كلاه شاطرها بود و هريك دو پارچه چوب هشت گوشة قطوري با تسمه به كف دستهاي خود بسته بودند. نوحهخوان ميخواند و اينها به جاي پاضرب نوحه، چوبهاي كفهاي دست خود را به هم ميزدند. وقتي جلوي غرفة شاه معمولاً توقف كردند، نوحه سه ضربي شد. كاشيها ضربة اول را محاذي سينه و ضربة دوم را محاذي سر و در ضربة سوم خيز برداشته دو دست را در بالاي سر به هم ميكوفتند و صداي گوشخراش زيلي از اين تخته به هم زني ايجاد ميكردند. به نظر من در همان عالم بچگي هم اين كار به رقاص بازي شبيهتر از عزاداري بود.
ميگويند در كاشان وقتي كه براي سنگزني افراد، دسته جمع ميشوند، سر دسته براي اعلان محلي كه بايد به آنها جهت اين عزاداري(؟) بروند ميگويد: «در دو مچدو» (به در دو مسجد برويم)، افراد علامت اطاعت را هم صدا ميگويند: «حساين»، سردسته براي تشويق افراد، سجع جور رده ميگويد: «ناز مچدو» (مچتان را بنازم) باز هم افراد به تكرار «حساين» تشكر خود را از سر دسته اعلام ميدارند و به در دو مسجدان عازم ميشوند كه قدرت مچهاي خود را ظاهر كنند. بايد گفت نه عزاداري كاشيها به عزاداري ميماند و نه از لهجة آنها شخص خارج مقصود را ميفهمد.
عبيد زاكاني چون خودش قزويني است خيلي تو كوك قزوينيها رفته، در حكايات فكاهي خود ميگويد: [قزويني نزد طبيب رفته گفت: «موي سرم درد ميكند.» طبيب از او پرسيد: «ديشب چه خوردهاي؟» گفت: «نان و يخ!» طبيب گفت: «مرد عزيز! برو پي كارت كه نه مرضت به مرض انسان شبيه است نه غذا خوردنت.»]
آخرِ همه دستة فراشها آمدند. فراشهاي شاهي هزار نفري ميشد، تمام آنها با سرداري دبيت مشكي يخه حسني و شلواري از همين پارچه و همين رنگ پوشيده، كلاه تخممرغي كه كلمة فراش با خط ثلث از نقره بريده شده و به سمت راست بالاي آن نصب بود، با فراشباشي «حاجب الدوله» و نايبان فراش خانه و يوزباشيان و پنجاهباشيان و دهباشيان خود در صفوف چهار پنج نفري، تنگدرز، وارد تكيه شده دوري زدند و خارج گشتند و دويست نفري از آنها مقابل غرفة شاه ايستاده نوحهخواني و سينهزني كردند. اگر شب بود، نصف عدة آنها هريك، يك لالة فنري با كاسة بلوري در دست داشتند كه موقع بيرون رفتن، تنگ درز، دور تخت وسط ميچيدند. اين هم يكي از وسايل افزايش نور در تكيه بود كه جوابگوي چراغهاي طاقنماها ميشد و تخت وسط را براي ديده شدن عمليات تعزيه كه عن قريب به ميان ميآمد، روشنتر ميكرد. نوحهاي كه فراشها در اين روزها ميخواندند اين شعر بود:
جان به فداي شهدا ميكنم امروز
شه ناصر دين را دعا ميكنم امروز
اين دسته چه از حيث عده و چه از حيث لباس و چه از حيث نظم، از همة دستهها بهتر بود. سينهزني آنها هم طبيعي بوده و رقاصبازي در ضمن نداشت.
بعد از سينهزني نوبت زنبوركچيها، كه هريك بر يك شتر سوار بوده و زنبورك او به طور مورب در جلوش نصب بود، رسيد كه به عدة صدنفري از يك در آمده و از در ديگر خارج شدند. بعد قاطرهاي زياد كه بار هريك، يك جفت تجير لوله كرده و وسط آن يك عرقچين چادر تا كرده و بالاي هريك، يك نفر فراش نشسته بود، با عدة زيادي بارها يخدان مخمل و مفرشهاي قاليچهاي آمده، گذشتند. بعد آبداري با خرجين مخمل زردوزي و قبل منتقل كه يراق و منقل آن نقره بود، با يدك زياد با زين و يراق مرصع و زينپوشهاي گلدوزي و زردوزي آمده، گذشتند. مخصوصاً اسب سواري شاه «جهانپيما» كه دم آن را ارغواني كرده بودند، با زين و قاب تپانچة مرصع و يراق طلاي دانه نشان از همه زيباتر بود. همچنين عدهاي نقارهچي با لباسهاي قرمز بر شترها سوار شده دهل و طبل آنها جلوي شترها بسته و سرنا و كرنا ميزدند. آخر همه، كالسكة لاكي شاه كه دورة بالاي آن شبكة مطلا داشت و هشت اسب سفيد بسيار زيبا آن را ميكشيد، در حالي كه عدة زيادي سواران زرينكمر و غلامان كشيك خانه جلو و عقب آن بودند، آمده دوري زده، گذشت.
در هنگامي كه اين تجملات سلطنتي ميگذشت، دستة موزيك نظامي مشغول نواختن مارشهاي مختلف بود.
بعد از اندكي سكوت و سكون، بالاخره تعزيهخوانها وارد مجلس شدند. معين البكاء با ريش پهن خرمايي كه تمام سينة او را پوشانده و لبادة مشكي و عصاي چوب آلبالوي سر و ته نقره، و ناظم البكاء پسرش كه او نيز جز ريش همه چيزش مثل پدر بود در جلو و دنبال آنها شبيهزنها و مردهايي كه در تعزيه نقش داشتند. همه با لباس نقش خود در صفوف چهار نفري در حالتي كه نوحه ميخواندند وارد شدند. هماهنگي صداي زير بچه و صداي بم مردها و قدم آهسته و آرام آنها، بر هيمنه و شكوه هيئت ميافزود. در اين وقت تصنيفي در كار عمل چهارگاه متداول بود كه از روي آن نوحهاي ساخته و ميخواندند كه عبارات آن به قرار ذيل بود:
بزن چهچه بلبل بلبل/گل به گلستان آمد
بيا پيچان سنبل سنبل/نوبت بستان آمد
بنالاي عندليب!/از داغ اكبر شب و روز
فغان كناي قمري!/از هجر اصغر شب و روز
اينها دور تمامي به دور تخت زده و از پلههاي وسط كه رو به روي غرفه شاه بود بالا رفتند و به امر و اشارة معين البكاء هريك در ناحيهاي از اين تخت بزرگ بر صندليهايي كه روكش طلا داشت و قبلاً با رعايت تناسب با تعزيه اين گوشه و آن گوشه گذاشته شده بود، قرار گرفتند.
بچهها هم در ناحيهاي، درهم روي زمين نشستند و تعزيه شروع شد. نظرم نيست چه تعزيهاي بود، در هرحال در وسط تعزيه آبداري و قبل منقل و بارها چادر و يخدان و سوارهاي زرينكمر و كشيكخانه و شاطرها و زنبوركچيها هم به مناسبت وارد تكيه شدند و دوري زده خارج گشتند.
معينالبكاء نسخههاي نقش تمام شبيهخوانها را همراه داشت كه به شكل يك دستة يك رطلي كاغذ، مرتب كرده و به جلوي شال خود جا داده بود. اين كار محض احتياط بود كه اگر يكي از شبيهخوانها نسخة خود را گم كند، عوضش حاضر باشد. اين مرد واقعاً شغل خود را بسيار خوب اداره ميكرد، اوامر او نسبت به تمام اين صد نفر شبيهخوان و دستة موزيك بيچون و چرا و بياندك وقفهاي اجرا ميشد، پسرش هم در فرماندهي به او كمك ميكرد. فرمانهاي او به تعزيهخوانها با اشارة دست، و نسبت به دستة موزيك براي نواختن يا ساكت كردن آن با بلند كردن عصا بود كه بدون هيچ دستپاچگي با متانت و وقار خاصي تمام كارها را اداره ميكرد. حتي اگر اتفاقاً در يكي از گوشههاي مجلس يا طاقنمايي، جزيي صداي خارج بلند ميشد، با نگاه متين خود آنها را آرام كرده و به سكوت ميآورد. خلاصه، نيم ساعت به غروب مانده تعزيه تمام شد و مردم متفرق شدند و فراشها مراقب بودند كه همه از تكيه خارج شوند. زيرا خيلي از زنها بودند كه اگر مانع نميشدند، بدشان نميآمد كه تا نصفشب براي تماشاي مجلس شبانه بمانند.
در ظرف سه چهار سال بعد، من دو مرتبة ديگر به اين تعزيه رفتهام و بر حسب تصادف هر دو دفعه شب بود و در يكي از طاقنماها نشسته بودم. شكوه تعزيه شب به واسطة جارها و چهلچراغهاي بلورين جلو و داخل طاقنماها چيزي بود كه نظير آن در آن دوره در هيچ موقع ديده نميشد. پنج شش هزار شمع در كاسههاي بلورين لالهها و جارها و چهلچراغ و ديواركوبها ميسوخت. مخصوصاً يك شب كه تعزية يوسف بود، آمدن تاجر مصري بر سر چاه و فروش يوسف به توسط برادران خيلي تماشا داشت. عدلهاي قماش و صندوقهاي مالالتجارة سربسته را بر شترها بار كرده و روي هر يك از آنها يك كاكا سياه با پيراهن عربي سفيد كلاه فينة سرخ نشسته بود. شايد دويست شتر به اين ترتيب آمده و گذشت تا بالاخره تاجر و زيردستان و همراهان با آبداري و قبل منقل و بارهاي آشپزخانه و چادر و دستگاه رسيد و در سر چاه رحل اقامت افكند. فروش يوسف در مصر موقع نمايش تجملات سلطنتي بود كه از دستگاههاي سلطنتي آنچه نخبه و زبده بود، هر يك در موقع خود نمايش داده شد.
در يكي از شبهاي دهه تكيه قرق بود. اشخاص خارج را كه معمولاً در سطح تكيه مينشستند راه نميدادند. در اين شب نمايندههاي دول كه در تهران بودند در طاقنماي بزرگ ميآمدند و البته در انتخاب نمايش هم رعايت همه چيز ميشد كه موضوع عاميانه و زننده نباشد. شب نهم هم تعزيه تعطيل بود. شاه به طاقنماها ميرفت، صاحب طاقنما به شكرانة اين تفقد قبلة عالم، پيشكشي از قيبل صددانه يا زيادتر، اشرفي با يك طاقه شال يا هدية نفيس ديگر تقديم ميكرد.
ناصرالدين شاه در نياوران هم تكيهاي ساخته بود كه تابستانها كه به محرم تصادف ميكرد و به ييلاق ميرفت در آنجا تعزيهخواني ميشد. البته اين تكية ييلاقي به طول و تفصيل تكية تهران نبود و چون فضاي آن كم بود، با اسباب و ادواتي مختصرتر اين عزاداري را برپا ميكردند.
تكيههاي اعيان و رجال
از شاهزادگان و اعيان و رجال هم هريك كه خانة آنها وسعت پذيرايي بساط تعزيه و خود آنها توانايي پرداخت انعامات قاطرچي و ساربان و نقارهچي و موزيكالچيهاي دولتي كه در تعزيه ناگزير بود، داشتند، تعزيه ميخواندند.
حتي بعضي همانطور كه چادر خاص به اندازه حياط بزرگ تدارك ديده بودند، حياط را هم طوري ساخته بودند كه در ايام تعزيهخواني بتوانند به تكيه تبديل بشود.
در محله ما عزتالدوله خواهر ناصرالدين شاه كه بعد از ميرزاتقيخان اميرنظام و نظامالملك و عينالملك قاجار، همسر يحييخان معتمدالملك، كه در اين وقت لقب و شغل ميرزاحسينخان سپهسالار برادرش را هم گرفته، مشيرالدوله و وزيرخارجه شده بود، تعزيهخواني باشكوهي ميكرد.چادر سهديركه بسيار بزرگي در ديوانخانه وسيع او زده ميشد و تخت بسيار بزرگ چوبي براي محل نمايش تعزيه روي حوض بزرگ وسط ديوانخانه ميزدند و ديوارها را سياهپوش ميكردند. اين تكيه از سمت مغرب متصل به باغچه بزرگي بود، در فاصله اين دو محوطه طاقنمايي از چوببندي ساخته بودند كه پشت آن را با تجير پوشانده و جبهه آن را با قاليچهها و پردههاي گلدوزي و نقده و نقره و پولكدوزي و ديواركوب و چهلچراغ مزين ميكردند. طاقنما دوطبقه بود كه دو ايوان زير و رو و چهار نيمايوان در طرفين داشت كه اين بناي موقتي داراي شش مكان و قسمت تحتاني براي جوانها بود. اول روزي كه من و برادرم با للـه و نوكر به اين تكيه رفتيم، ما را به تالار نهدهنهاي كه سمت شمال ساخته بودند، هدايت كردند.
دم ارسي، يحييخان مشيرالدوله نشسته بود. ما وارد شديم. احترام لازم را بجا آورديم. ما را نشاند، امر داد چاي آوردند. بعد از كمي توقف پيشخدمت را احضار كرد و گفت: «آقايان را به طاقنما ببريد!» ما را به اين محل هدايت كردند. بعد از اين روز ما تكليف خود را دانسته، هر وقت كه با اجازه مادرم به تماشاي تعزيه ميرفتيم، جاي ما در اين محل بود. شاهزادگان و رجال و اعيان كه به اين تعزيه ميآمدند، در تالار نهدهنه سابقالذكر، خود مشيرالدوله از آنها پذيرايي ميكرد. روبهروي طاقنما در سرتاسر بناي سمت مشرق، چندين اتاق بود كه جلوي آنها پرده زنبوري زده و محل جلوس خانم عزتالدوله و مهمانهايش بود و بناي سمت جنوب كه آن هم سه اتاق بزرگ داشت مخصوص مردهاي متوسط، و سطح تكيه به زنها تخصيص داشت. نقارهچيها با كرنا و دهل خود در غرفهاي ايوان مانند، در پشتبام جاي گرفته بودند. شكرالله خان با موزيكالچيان خود در سمت مقابل در گوشهاي ميايستادند. كوچه هم كولوار بود و قاطرها و شترها و بارها و آبداري و قبل منقل و ساير بار و بنديلهايي كه در تعزيه لازم ميشد در آن ميايستاد.
اين تعزيهخواني از حيث لوازم خيلي باشكوه و تمامعيار بود. معينالبكاء با دسته دولتي ولي مختصرتر و دسته سينهزني كه قبل از تعزيه بايد دور تخت بگردند، منحصر به يكي دو دسته بود كه علمهاي خود را از روز اول به ديرك چادر در طرفين تخت بسته بودند. حقالزحمه اين دسته هم طاقه شال اميري بود كه روز آخر به علم بسته ميشد و اين دسته از بچهمحلههاي سرچشمه و سرتخت بودند. دسته بروجردي و ساير دستههاي شهر گاهي و اكثر شبها، به اين تكيه ميآمدند. چون شبها هم تا سه ساعت از شب گذشته در اين تكيه روضهخواني بود، در روضه شبها به مردم چاي و قليان و قهوه هم ميدادند ولي در تعزيه روز جز براي مهمانهاي اعيان كه نزد مشيرالدوله ميرفتند و جوانها كه در طاقنما و در حقيقت مهمان ميرزا حسينخان پسر مشيرالدوله بودند، براي سايرين چاي و قلياني دركار نبود. اين ميرزاحسينخان پسر منحصر به فرد مشيرالدوله و بسيار زيبا و عزيز پدر و مادر بود چنان كه در آتيه قمرالسلطنه دختر مظفرالدينميرزا را هم براي او به خانه آوردند ولي اين دختر در اين خانواده دوامي نكرد و خودش در جواني و يك دو طفلش هم قبل از خودش تلف شدند. ميرزا حسينخان به لقب معتمدالملكي سابق پدرش هم ملقب شد. ميرزا حسينخان سپهسالار عموي اين جوان چون اولاد نداشت، اسم خود را در زمان حيات خود به او داده بود. زندگي شخصي معتمدالملك، آخر عمري چندان خوب نبود و زن بعدياش دختر نصرالله خان سپهسالاري او را اداره ميكرد و دو سال قبل بياولاد مرحوم شد.
تكيههاي محلات
هر محله و تقريباً هر گذري تكيهاي داشت كه بانيان خير از اهل محل در سابق ساخته بودند. بعضي يكي دو يا چند دكان وقفي هم براي مصارف تعزيهداري داشتند، كه متولي به مصرف تعمير تكيه و عزاداري ميرساند. ولي اكثر بيموقوفه و اهالي محل هر سال در ايام عزاداري تكيه را راه ميانداختند. گاهي هم اين تكيهها مانند تكيه رضاقليخان و تكيه سرتخت در معبر عام اتفاق افتاده بود. اين تكيهها اگر سر راه نبود سرتاسر سال خالي افتاده و زبالهدان اهل محل بود يا بقالهاي گذر در غرفههاي آن پياز خشك ميكردند و اتاقهاي آن را انبار خواربارهاي فروشي خود قرار ميدادند ولي همين كه ايام عزاداري نزديك ميشد به سعي و همت داشهاي محل و تحت اوامر باباشمل تعمير شده و چادري در آن برپا و عزاداري به راه ميافتاد.
مخارج اين عزاداريها را اهالي محل كه خانه آنها وسعت بساط روضهخواني، حتي در شبهاي جمعه هم نداشت، و ميخواستند به ثواب برسند، ميدادند و چون عده زياد بود پول معتنابهي جمع ميشد. بعضي كه هيچ پول نداشتند يا نميخواستند بدهند، لوازم و اسباب از قبيل چراغ و پرده گلدوزي و ميز و سماور و اسباب چاي و از اين قبيل چيزها ميدادند و طاقنماهاي تكيه با اين لوازم تزيين ميشد.
هر طاقنمايي در اداره يكي از نيمه باباشملها بود، سعي و همت او در جمعآوري اسباب و لوازم خيلي مداخله داشت و البته رقابت هم در كار ميآمد و اين تكيهها كه در هشت نه روز پيش از محرم زبالهداني بيش نبود، به قشنگترين مكان مبدل ميگشت.شبها متصدي هر طاقنما از واردين پذيرايي ميكرد. به مجرد ورود وارد، بعد از دادن گلاب، در سيني كوچك ورشو و نعلبكي بلور، قهوه و قند ساييده تقديم و سپس اگر تابستان بود فوراً شربت و اگر زمستان بود چاي ميآوردند. وارد، قليانكش بود يا نبود قليان سر و پا آبچكان تميزي، پذيرايي را ختم ميكرد.
چهارشنبه|ا|7|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 444]
-
گوناگون
پربازدیدترینها