واضح آرشیو وب فارسی:ابتکار: نقاشي خط هاي «اسرافيل شيرچي»; گياه آفتاب نخورده هويت!
حسينعبدالهاشم پور-روزگار بدخطي ست... شايد كه اين روزها تلخ ام كه مي پندارم: اين روزها هميشه از ايراني ات به دورتريم... شايد كه اين روزها تلخ ام كه چنين روزگاري را به يك چوب مي رانم اما از شما چه پنهان، وقتي به ياد مي آورم پدربزرگم كه كشاورزي بي زمين و زيار بود و از موهبت مدرسه و خواندن «تصميم كبري» بي نصيب، سوره هاي متعددي از قرآن را از بر بود و حافظ مي دانست و داستان هاي شيرين شاهنامه را چون نقالان برايت روايت مي كرد، مجنون مي شد و حكايت ليلي و مجنون را به وقت هجوم سرما زير كرسي هيزمي براي سه پسر و چهار دخترش، شيرين تر از ده ها بار قبل تر بازمي گفت و فرهاد كوهكن مي شد و خسرو و شيرين را در سوگ بي بي ثريا نقل مي كرد و... وقتي اسمش و معدود كلماتي كه مي دانست را مي نوشت، تو مي پنداشتي در مكتب به او علم خط خوش آموخته اند... و امروز را مي بيني كه در تنها فاصله دو نسل از او خدابيامرز، نوه اش از خط بد به تايپ پناه آورده و محفوظات ذهني اش cosinos و cotg و نشاني خانه است مبادا كه راه گم كند وقت غرق شدن در محاسبه بي برابر درآمد و هزينه. بغض دوري از اصالت ات گلويت را مي فشارد و در حيات خلوت ذهن ات كه چند دقيقه نيز بيشتر دوام نمي آورد، روزگار وصل مي جويي و مي پنداري آري! روزگار بدخطي ست...
چنين است كه وقتي در محاصره ترافيك شبانه روزي كه قصد كرده تو را بيش از پيش يكجا نشين كند و به انزوا و تنهايي مضاعف دچارت كند تا «زخم ها روح تو را مثل خوره بخورند»، دل به دريا مي زني و به فضاي اخرايي رنگ فرهنگسراي نياوران پناه مي بري و پاي به نمايشگاه خط نقاشي «اسرافيل شيرچي» مي گذاري، سماع بي توصيف حروف، رقص پيداي قلم، بسم ا... در پهنه اي از صورتي كه هيچ تا امروز تلفيقي چنين نديده اي، «عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست» در زمينه اي نارنجي، توصيه عارفانه «حالي خوش باش و عمر بر باد مكن» در احاطه اي از نقش و رنگ كه تو را مي برد به كاشي كاري هاي كهن ايراني كه بسان سردر مساجد سبز آبي ست و تنه مي زند به آبي فيروزه اي، شره هاي تصادفي هزاران رنگ تا تاش هاي رنگين هنرمندانه كه به اثر كمپوزوسيون و عمق مي بخشند... و ابيات و مصرع هاي عاشقي، دست ات را مي دهد به دست طفل هويت ات كه به سان گياه آفتاب نخورده، نحيف مانده و نمور اما هنوز در پستوي انديشه خانه ات نفس مي كشد و تو دمي التيام مي يابي كه چه خط خوشي در اين روزگار ناخوشي. پا به نمايشگاه «شيرچي» كه مي گذاري تابلوي نفيس «در هواي ات بي قرارم» با ابهت و زيبايي خط شكسته خوش آمدت مي گويد. تابلويي 120x120 كه به تذهيب هاي ريز و دقيق، فضاسازي هاي نستعليق و طلا و قابي مجلل قيمت ديده است و خاطرت ناخودآگاه در گوشت با صداي حماسي «شهرام ناظري» اين تصنيف مانا را زمزمه مي كند كه «در هواي ات بي قرارم روز و شب/ سر ز كوي ات برندارم روز و شب.» اين همنشيني موسيقي و خوشنويسي مرا به ياد نمايشگاه سال پيش «شيرچي» مي اندازد كه هم «محمدسرير» و هم «كامبيز روشن روان» در دو وقت جداگانه از پيوستگي تاريخي اين دو هنر گفته بودند و به گمانم «روشن روان» بود كه دست بر تابلوهاي «شيرچي» گذاشته بود و با فرض كردن خط حامل موسيقي، خطوط رقصان را به نت ها تشبيه نموده و گفته بود مي توان بر اساس ريتم اين حروف، آهنگ ساخت، و خود «شيرچي» را مي بينم كه مي گويد: «هميشه سعي كردم وزن موسيقايي خط ها را رعايت كنم.»
«اسرافيل شيرچي» ده روزي ست با 72 نقاشي خط به سي ونهمين نمايشگاه انفرادي اش در فرهنگسراي نياوران آمده، اما بي گمان ده تابلوي مشكي او كه تم عشق دارند و به غايت ساده و نو هستند خيره ات مي كنند. بي شك استاد خوشنويس در هنگامه تحرير اين آثار، قلم را كه پس اين سال هاي دراز سر عشق از بر است، رها و آزاد چرخانده تا آنچه بايد، خود نمايانده شود: «عشق قهار است و من مقهور عشق»، «قطره هاي عشق را نتوان شمرد/ هفت دريا پيش آن بحر است خرد» با طلاي سرخ پتينه شده و چرخش هاي آزادانه حروف، سماع مولانايي را پاي كوبان و دست افشان، گرد كعبه عشق به بزم گردهم آورده تا تو نداني اين تابلوي نقاشي ست يا خوشنويسي. حتي گاه آشفتگي خطوط اثر را به سوي نقاشي آبستره پيش مي برد اين البته در سايه دقت نظر «شيرچي» به فرم آثارش است خودش مي گويد: «گاهي چنان غرق حروف مي شوم كه محتوا از من گله مند مي شود» و او محتوا را چنانكه اقرار دارد به حافظ، مولانا، فردوسي تا نيما، فروغ، مشيري و... سپرده است. اما من بر اين راي ام كه استاد خوشنويس با برجسته نمودن يك مصرع از يك غزل و نگين شدن يك سطر از ده سطر، جهان بيني و مقصود و محتواي مورد نظر خود را به مخاطب القا مي كند.«من به دنبال نوآوري نبوده و نيستم اما هرچه كه مي نويسم تازه هستند و نو. چون كهنگي و رنگ پريدگي را دوست ندارم» شيرچي فروتني مي كند بغل بغل سياه مشق هاي او در گل هاي سرخ، كرشمه اصيل حروفي كه مي نويسد و چنانكه استاد «افجه اي» گفته آگاهي «شيرچي» از علم نقاشي و رنگ، آثار او را به مرتبتي از نوآوري رسانده كه تو را به فرداي اين راه اميدوار مي سازد هرچند كه خود «شيرچي» بر اين اعتقاد باشد كه اول راه است و بايد توشه اي جديد بردارد. و تو باز به وقت باز آمدن در سوز كم جان نياوران كه از تنت رخوت مي زدايد، سر خوش از اينكه گياه هويت ات آفتاب خورده با خود زمزمه مي كني; «چه خط خوشي در اين روزگار ناخوشي.»
شنبه 25 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابتکار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 485]