تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خودت را به داشتن نيّت خوب و مقصد زيبا عادت ده، تا در خواسته ‏هايت موفق شوى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798127546




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تقليد از شعر ترجمه


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: هيوا مسيح برگرفته از: اعتماد 21 شهريور 88

اشاره : بيماري هاي گوناگوني به دلايل مختلف، در سال هاي اخير بر پيکر شعر ايران عارض شده است. يکي از اين بيماري ها که به نظرم علاج ناپذير مي رسد، تاثيرپذيري شاعران جوان از زبان ترجمه شعرهاي جهان است. اين تاثيرپذيري از زبان ترجمه در عرصه داستان هم ديده مي شود. به گونه يي که گاه حتي مي توانيم فکر کنيم داريم داستاني ترجمه شده از نويسنده يي ايراني مي خوانيم. تحمل مي کنيم و فکر مي کنيم اين زبان خشک عصا قورت داده شايد به دليل پرهيز داستان نويس از احساساتي شدن است. اما شعر مقوله يي ديگرگونه است. شعر در ذات خود اتفاقي است که در سطح شعور و شهود به واسطه زبان شاعر به وقوع مي پيوندد. غفلت از عنصر زبان بيشتر به يک شوخي شبيه است. شوخي دردناکي است وقتي در خلوت از شاعري مي شنوي که لزومي نمي بيند غزليات سعدي را بخواند. حالا چرا خاقاني؟ اصلاً از خواندن سنايي چه طرفي برمي بنديم؟ اعترافات تکان دهنده يي که آزارنده است و گاه بيشتر شبيه يک اپيدمي که بايد جدي اش گرفت. شخصاً نمي دانم چطور مي توان شعري نوشت و ندانست سعدي چگونه شعر مي سروده و پيشتر از او چگونه متن هايي شعري مي شده ماندگار در تاريخ ادبيات ايران. اصلاً اگر تاريخ ادبياتي در دنيا به نام ايران به ثبت رسيده باشد به واسطه همان شعر قدماست. در غرب حتي شعر دهه 40 ايران به سختي شناخته شده است. هر چقدر که آنها خيام را بيشتر مي خوانند، بيشتر مست ادبيات ما مي شوند و دردناک تر وقتي است که هرچه نگاه مي کنيم جوان هايي مي بينيم که سعي مي کنند مانند نرودا، پاز، اليوت، ناظم حکمت يا سيلويا پلات شعر بگويند و باز کاش اين شعرها را به زبان اصلي مي خواندند، نه به زبان ترجمه که در آن حفظ ملودي و موسيقي شعرها جداً شدني نيست مگر به دست مترجماني توانا. تازگي ها بيماري شديدتر هم شده است؛ گاهي سطري از شعر ترجمه وارد متن کرده و از اين طريق يا به دنبال اعتباري براي شعر خويش هستند يا مي خواهند به ديگران هم تذکر دهند که از شعر جهان غافل نشويد. يادمان نرود مقصود من اين نيست که از ادبيات جهان خود را فارغ دانسته فقط به متن هاي کهن خويش تکيه کنيم. مقصود اين است که تجربه يي در پس تجربه هاي ما، حي و حاضر، زنده و قبراق نفس مي کشد. در کنار خواندن آن متون (چه بهتر که به زبان اصلي) يادمان باشد بايد به دانش زباني فردوسي و خيام و سعدي و خاقاني مسلح باشيم که اگر نباشيم شبيه کودکي مي شويم که مي خواهد الفبا ياد نگرفته، انشا بنويسد. اين تهي کردن خرد از پيشينه هاست که بيماري است. فرار از اصل، راستي چه دليلي دارد؟ ريشه هاي اين بيماري در کجاست؟ اتصال به ريشه ها دردآور است؟ مگر غير از اين است که هر کودکي در آغوش مام خويش آرام است؟ ريشه هاي پرهيز از مراجعه به متن هاي کهن و شعر قرن هاي پيش و آويختن به دامان شعر جهان را از هيوا مسيح مي پرسم. راستي دليلش اين نيست که شعر جهان ساده تر است براي خواندن و آن عمق و تلنگرهايي را که شعر کهن به حافظه جمعي ما مي زند ندارد. ما از چه اينچنين شتابان فرار مي کنيم؟ / لادن نيکنام
تقليد از شعر ترجمه يک هشدار است نه بيماري
هيوا مسيح
ممکن است هنري بتواند يک دست لباس عجيب يا لباس هاي يک شب مد را بسازد، دوربين فيلمبرداري از يک قصه فيلمي بسازد و دوربين عکاسي، عکسي بگيرد و آموختن زباني بتواند کسي را قادر به خواندن متني در زبان ديگري کند و... اما عاقبت اين زندگي است که بايد «انسان» بسازد. و آن که شاعر به دنيا مي آيد، در اين «شدن» انساني تر است و انساني تر عمل خواهد کرد چرا که براي ظهور آن انسان بزرگ در خود چاره يي جز رجوع به خويشتن ندارد؛ خويشتن خويش، خويشتن فرهنگي و خويشتن تمدني خود. هيچ گياهي جز در ريشه ها و از ريشه و هسته اصلي خود رشد نخواهد کرد و اين ريشه ها به دليل عنصر زمان همواره در پشت سر يا پنهانه ها باقي مي ماند. آنان که اين گذشته را انکار مي کنند در حقيقت ناتواني خويش را به بهانه جهان مدرن و آينده و در پشت اين ايده جديد پنهان مي کنند چون حالا ديگر مولوي شدن کار هر کسي نيست. حافظ شدن کار هر کسي نيست، ولو اينکه هفت زبان هم بداند. واقعيت اين است که هيچ شاعر غهنرمندفي بدون تجربه هاي پشت سرش نمي تواند نو و تازه و بزرگ باشد. به اعتبار اين سخن انکار تجربه هاي پشت سر يعني انکار خويشتن. براي آنان که به انکار گذشتگان برخاسته اند متاسفم که بايد بگويم اين اصلي است حقيقي و در دنياي شعر و شاعري، هم مصداق دارد و هم تعارف بردار نيست.
به نظر مي رسد آنچه شما از شاعران جوان ترسيم کرديد، يک واقعيت است و واقعيت حتماً نتيجه يک «پروسه» است. بايد ديد اين شاعر از کجا مي آيد و امروز در کجاست که چنين جايگاهي را براي خود برج قاطع زندگي تصور کرده است. آيا در مسير خود از منزل هاي حقيقي گذشته و به اين واقعيت خودساخته رسيده، يا اينکه به قول قدما از بي الاغي سوار چينه1 شده؟ روزگاري مي گفتند اگر مردم (شاعر) زبان هاي ديگر را بياموزند، حتماً چيزهاي زيادي به آنها اضافه مي شود و شاعر، شاعرتر خواهد شد. در اينکه هر زبان يعني دري به جهان تجربه هاي انسان هاي ديگر شکي نيست ولي مي بينيم حالا بسياري از همان شاعران جوان زبان انگليسي را حتماً مي دانند، اما چرا خبري نيست، چرا شاعرتر نمي شوند؟،
احمد شاملو در جايي گفته؛ «... در همين ايام بود که فريدون رهنما پس از سال هاي دراز از پاريس بازگشت با کوله باري از آشنايي عميق با شعر و فرهنگ غرب و شرق و يک خروار کتاب و صفحه موسيقي. آشنايي با فريدون که به خصوص شعر امروز فرانسه را مثل جيب هاي لباسش مي شناخت دقيقاً همان حادثه بزرگي بود که بايد در زندگي من اتفاق بيفتد.
آشنايي با الوار (که فريدون از دوستان نزديکش بود) منجر به کشف جوهر شعر و زبان شعر ناب شد و همين کشف اخير بود که بعدها به مکاشفات ديگري انجاميد؛ مکاشفاتي که بدون آنها پي بردن به جوهر ناب شعر ميسر نبود؛ کشف حافظ و مولوي، کشف فردوسي، از نظر ارزش صوتي کلمه...»2
همين تجربه کافي است تا ببينيم شاعري که به ذات شاعر است وقتي زباني مي آموزد يا شعري از طريق ترجمه دريافت مي کند نه فقط او را به آنچه ديده قانع نکرده بلکه آن را بهانه کشف خويشتن و ريشه ها مي کند. به اين ترتيب شعر او را در دفتر هيچ شاعر ديگري در دنيا نمي يابيد. اما آنچه از چنين شاعري نيما يوشيج مي سازد، احمد شاملو مي سازد، سهراب سپهري مي سازد، زبان داني شان (به عنوان زبان خارجي) نبوده و نيست، يا خواندن شعر از طريق ترجمه، بلکه توجه و اهميت به دستگاهي در زندگي هر ملت بوده که انسان بودن آنها را اثبات مي کرد يا به تصوير مي کشيد. همين امر آنها را وامي داشت براي انساني تر شدن به ريشه هاي خود دقت کنند.
همين جا به خاطره يي مي رسم. يادم مي آيد سال ها پيش وقتي خانم شيمبورسکا و جناب شيموس هيني، اگر اشتباه نکنم، جايزه نوبل ادبي را گرفتند، همه جا پيچيد که آنها غول هاي شعرند. بي شک همه شاعران دنيا خوشحال شدند و شاعران ما هم. اما مدتي بعد وقتي اشعار آن دو به زبان فارسي ترجمه شد، شاخ آن غول ها شکست، عده يي از سر اسنوبيسم سکوت کردند که هم تاييد بود، هم نه. عده يي هم آشکارا گفتند «به خاطر همين چيزها به يارو نوبل ادبي داده اند ؟ اينا که شعر نيست،» از چيستي شعر که بگذريم آن دوست و شاعر جوان بينوا اساساً نمي دانست آنچه خوانده از بيخ شعر آن جنابان نبوده بلکه ترجمه يا چيزکي بوده در زبان فارسي که از قضا به يک قاز کاشي هم نمي ارزيد، که حالا از اين نوع ترجمه ها هم در روزنامه ها، هم در مجلات ادبي، تخصصي و غيرتخصصي فراوان مي توان يافت که گاه فاجعه بار است. يکي از دلايل انکار آن جوان شاعر شاعران گذشته خود را بايد در انکار سردبيران نشريات و فرهنگ رسانه يي دانست. با همه احترامي که براي مجله گلستانه و سردبير آن قائلم، بايد بگويم گلستانه حتماً حاضر نيست شعر شاعران معاصر را چاپ کند، بعد در بخش ترجمه، مسابقه/ مقابله ترجمه اشعار شاعران را به نمايش مي گذارد، که خود مايه تفريح خوبي است. سوال اين است پس چرا از آن همه شاعر که معرفي شدند، حتي يکي وارد فرهنگ شعري ما نشد. ممکن است به قول شما جواني تحت تاثيرش- به معناي تقليد- قرار گرفته باشد اما چگونه است که ترجمه اشعار عده يي از شاعران مهم دنيا توسط شاملو و برخي ترجمه هاي احمد پوري وارد فرهنگ شعري ما شده و در آن حل شده اند. البته مثل حبه قندي در دريايي از چاي. نه آن را زيادي شيرين کردند و نه از طعم افتادند. آن شعرها تقريباً همان کاري را کردند که مترجمانش مي خواستند؛ يعني شناساندن تجربه هاي شاعري از فرهنگي ديگر و زباني ديگر به فرهنگ و زباني ديگر. اما چرا آنها موفق شدند؛ چون قبل از مترجم بودن شاعرند. حتي احمد پوري، اگرچه شعري منتشر نکرده باشد. از ديگر سو انبان ذهن شاعر/ مترجم پر است از تجربه هاي زبان فارسي در متون قرن هاي پشت سر و تجربه هاي زباني امروز و...
ترسيم اين وضعيت هر چند خلاصه به اين دليل بود که برسيم به اين سوال همسو با نگراني هاي شما که به کجا رسيده است شاعر جوان ما که حتي تحت تاثير شعر شاعران دست چندم ترجمه يي در مجلات است؟ کاش تحت تاثير پاز، نرودا، حکمت، پلات و... بود چرا که انتخاب يک شاعر بزرگ براي آغاز شاعري يک جوان به عنوان تکيه گاه از قضا بسيار مهم و سرنوشت ساز است. اما نکته تاسف بار اينجا است که مگر از يک حوض چند بار مي توان آب برداشت؟ چند شعر از نرودا، يا لورکا و... براي اينکه شاعري مدام از آن تقليد کند، آن هم از طريق ترجمه مثلاً شاملو و ديگر هيچ، نمي تواند بار شاعري را به منزل برساند و از آن نمد براي خودش در شعر معاصر کلاهي بدوزد. تصور اينکه آن که از دوردست ها مي آيد حتماً پيامبر و نجات دهنده يي است با قرص ناني در دست، بيهوده است.
هر موقعيتي که شاعر جوان در آن قرار مي گيرد موقعيتي است هم تثبيت شده، هم گذرا.
و او مي خواهد يا مي انديشد به هر طريقي بايد خود را به صف شاعران بزرگ برساند و آنجا پا سفت کند. پس يا آبشخورش فرهنگ گذشته خود مي شود با چشم انداز آينده يا دست ياري به آن سوي مرزها دراز مي کند. طبيعي است که اگر توان رجوع يا سفر به گذشته نباشد، به دلايلي ناکام خواهد شد پس چه چيزي بهتر از آن سوي مرزها. همه که فلان زبان را بلد نيستند، از سويي تقليد از نرودا يا پلات يا پلات شدن يا نرودا شدن بهتر است از سعدي و نيما و سهراب و شاملو شدن که حالا ديگر املي است. حال بايد ببينيم در گذشته يي که شما هم از آن نام برديد، چه چيزي وجود دارد که جوان امروز آن را انکار يا پس مي زند. همه تقصيرها بر گردن شاعر جوان امروز نيست. اول اينکه، «شناخت»، همين يک کلمه از او دريغ شده، يا خودش از خود دريغ کرده. بنابراين نه سفر، نه سوال اتفاق نمي افتد. دوم اينکه همه آنچه را که ميراث فرهنگي و ملي و تمدني ما است، همه را زير يک اسم جمع کرده اند که تعبيرش ازکارافتادگي است؛ ادبيات کهن. به همين دليل هميشه با عنوان ادبيات کلاسيک از آن نام مي برم چون کلاسيک بودن، بزرگ ترين اقبال يک اثر هنري، شعري و ادبي است که هر بار در هر زمان مي تواند به روز مبدل شود. اما با ادبيات کهن، ما با چه چيزي روبه روييم؟ جهاني پر از معنا که مي توان به آن افتخار کرد. در عين حال چيزي است که جوان آن را نمي شناسد چرا که اولاً ديواره زبان ادبيات کلاسيک حالا ديگر آنقدر سخت و دور از زبان زمانه است که براي ادامه حياتش ناگزير به روز شدن است، از ديگر سو استادان برجسته يي با اين گمان که جوان امروز آنها را نمي فهمد، شروع کردند به شرح و تفسير نوشتن بر اين آثار، آنقدر که گاه مجلدهاي تفسيرها 10 برابر خود آثار شد. شد قوز بالاي قوز. اين متون هولناک جوان حتي علاقه مند را مي رماند، چه رسد به جوان کمي با علقه هاي فرنگي. حافظ شناسي ما هم شده اينکه سرنوشت مان را لاي ورق هاي ديوان بي گناهش جست وجو کنيم، به جاي تفکر به سخن او، با آن فال مي گيريم و وقتي مي خواهيم آ ن را مثلاً شب يلدا يا موقع فال براي کسي بخوانيم، با هزار غلط مي خوانيم. سرآخر هم هيچ کس چيزي دستگيرش نمي شود، فقط صاحب نيت ممکن است برحسب تصادف چندري گيرش بيايد، اگر هم نيامد، مي گذارد به حساب حافظ بدبخت که خب، آدم رندي است، بي آنکه حتي بداند «رند» در ديوان آن بزرگ چيست. اين چه بلايي است که سر بزرگ ترين، نابغه ترين و متفکرترين شاعر دوران کلاسيک خود آورده ايم؟ وقتي ادبيات کلاسيک فقط در دانشگاه ها حضور دارد و اساساً هيچ تلاشي براي به روز شدن آن نمي شود، چه انتظاري داريم از جوان امروزي که فارسي امروزي را جز آنچه در خانواده يا غريزي يا طبيعي آموخته، تلفظ کند. بنده چهار سال تمام در دوران درخشان اصلاحات تا امروز پشت درهاي بسته وزارت ارشاد ماندم چون تقاضاي بنيادي کرده بودم با عنوان «بنياد بازخواني متون کلاسيک فارسي.» عاقبت هم يکي از معاونت هاي همان وزارتخانه محترم يواشکي به من گفت؛ «آقا برو. اين مجوز را به تو نمي دهند. مي داني چه چيزي تقاضا کرده يي؟ بنياد بازخواني... مگر مي گذارند چنين حرکتي به نام تو تمام شود؟» بعد ديدم اساساً روي اين ديواره يخي هيچ دستگيره يي نمي توان يافت، خودم دست به کار شدم، که هنوز هم کاري نکرده ام ولي چند مجلد از آنها به زودي منتشر مي شود.
بنابراين شاعر جواني که به کمک نياز دارد، دست ياري به سوي چه کسي دراز کند؟ حافظ، سعدي و مولوي آنقدر از او دورند که با تلسکوپ هم دستش به آنها نمي رسد. چرا خيلي دور برويم، حالا ديگر نيما و شاملو هم برايشان دشوار است. از تنبلي برخي شان که بگذريم، آنها بي گناهاني رها شده اند؛ البته بي گناهاني که تلاش نمي کنند. به همين دليل هميشه تعداد شاعران بزرگ به تعداد انگشتان دست هم نمي رسد. تصور مي کنيد شاعر جوان به چيزي دست خواهد آويخت؟ اگر به شاعران هم روزگار خودش رجوع کند، حتي براي تمرين شاعري، به سرعت انگ تقليد خواهد خورد، پس چه چيزي بهتر از شعر ترجمه. اگر زبان انگليسي (مثلاً) بداند، خودش مي خواند. اگر نداند، از راه ترجمه مي خواند. اما در نهايت هيچ اتفاقي نمي افتد. او نه تنها شاعرتر نمي شود بلکه به کلي از راه حقيقي درون خويش هم منحرف مي شود. تصور نمي کنم با شما موافق باشم که اين نوعي بيماري است بلکه هشدار است؛ هشداري بس بزرگ و هولناک. ولي اين طور هم نيست که اگر بلال حبشي اذان نگويد، صبح نمي شود. از سويي شاعر نه تکثير مي شود، نه ساخته مي شود بلکه شاعر همين طوري به دنيا مي آيد.
و اگر در هر سال يا 10 سال 10 شاعر به زمين هديه شود، ممکن است يکي يا دو تايشان بکوشند و از درون خويش آن شاعر هديه شده را بيدار، بارور، توانا و بزرگ کنند. چنين شاعري حتماً انسان مسوولي است و از آنجا که انسان در آمدنش به اين دنيا هيچ اختياري ندارد، به محض ورود به اين دنيا مسوول است و مسووليتش شروع مي شود، پس بايد و حتماً و مطلقاً آزاد باشد تا ازپس مسووليتش برآيد. اگر به چنين آزادي حتي در درون خويش برسد، مي تواند به نظر راستين برسد. و در اينجا شعر چه بسا مبارزه يي است عليه جادو يا جادوگري خردورزي مصنوع همراه با سياست، آن هم به وسيله زبان چرا که خرد، خاصه خرد محض، بر معرفت، عشق، انسان، حتي خدا و حتي امر ناديدني حد و مرز مي گذارد و اين همان بلايي است که بشر قرن هاست به مدد چنين خردي عليل، زندگي قرنا قرن خودش و آيندگان را به تباهي کشانده و زهرمار کرده است. حال به اين جوان هاي ايستاده در پشت ويترين شعر ترجمه بگو، عزيز، تو با چنين قرن و قرن هايي و عملکردي روبه رويي. بسم الله، اگر نه، آنچه شما مي گوييد و نگرانش هستيد، از هشدار که بگذريم سرگرمي رسانه يي است يا جلب توجه مردم به خود توسط شاعر، که در اين صورت هيچ فرقي با گدايي ندارد. در حالي که شاعر پيشاهنگ تجربه ها، انديشه ها، روياها، نيازها و فرداهاي بشريت است و چنين کسي، شک نکنيم که بسيار کم است و حتماً از طريق رجوع به ترجمه نادرست و ناگزير شعر ديگران به چنين منزلگاهي نخواهد رسيد.
پي نوشت ها؛----------------------------
1- چينه؛ ديوار کوتاه گلي
2- احمد شاملو، کتاب شعر، حرف هاي احمد شاملو درباره شعر و شاعري، گردآوري، تصحيح و تدوين هيوا مسيح،قصيده سرا، چاپ اول، 1384






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 340]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن