تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835069425
نقاشيهاي من و پسرم !
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: نقاشی - آذر اسدي كرم : طرحها و پوسترهاي او وارد زندگي ما شده، بيشتر پوسترهايي كه در خانه و محل كارمان ميبينيم، حاصل هنر استاد قباد شيواست. صبحها زودتر از همه اهالي خانه بيدار ميشود و ميرود آتليه. بقيه اهالي خانه ديرتر از او بيدار ميشوند. آتليه زندگي اوست؛ جايي كه هم كارش آنجاست و هم خانوادهاش. قباد شيوا با همسرش و پسرش - فرشيد - آتليه را اداره ميكند. قباد شيوا ... طرحها و پوسترهاي او وارد زندگي ما شده، بيشتر پوسترهايي كه در خانه و محل كارمان ميبينيم، حاصل هنر استاد قباد شيواست. صبحها زودتر از همه اهالي خانه بيدار ميشود و ميرود آتليه. بقيه اهالي خانه ديرتر از او بيدار ميشوند. آتليه زندگي اوست؛ جايي كه هم كارش آنجاست و هم خانوادهاش. قباد شيوا با همسرش و پسرش - فرشيد - آتليه را اداره ميكند. قباد شيوا متولد 4بهمن 1319 در همدان و از قديميترين و مهمترين استادان گرافيك است. او ليسانسيه نقاشي از دانشگاه تهران و فوق ليسانس رشته طراحي ارتباطي از دانشگاه نيويورك است و تاكنون 9جايزه براي طراحي پوسترها و آرمهايش گرفته است. آخرين جايزه او ديپلم افتخار براي پوستر «فلسطين» در اولين دوسالانه بينالمللي پوستر جهان اسلام است. تاكنون 5كتاب از آثار او منتشر شده است. او از اعضاي موسس انجمن گرافيك ايران است. فرشيد شيوا هم 33ساله است و ليسانس نقاشي و فوقليسانس تصويرسازي دارد. او تاكنون 3نمايشگاه فردي و 7نمايشگاه گروهي برگزار كرده. فرشيد شيوا ميگويد: «بابا بعضي وقتها از خواب بيدار ميشود و ميگويد شب خواب كمپوزيسيون ميديدم». قباد شيوا هم از روزهايي ميگويد كه همه - جز پدرش - مخالف ورود او به دنياي خط و نقطه بودند. براي رفتن سراغ استادان هرنوع هنري بايد دنبال بهانه باشيم. بهانه گفتوگو با قباد شيوا هم خودش رسيد: او از طرف انجمن جهاني گرافيك به عنوان يكي از 13گرافيست جهان انتخاب شده و كتابش، آرمها و پوسترهايش نيز توسط اين انجمن به چاپ رسيده است. از قباد شيوا ميخواهم مكاني را براي گفتوگو انتخاب كند كه بيشترين خاطره را از آنجا داشته باشد و او ميگويد: «بيشترين مكاني كه از آنجا خاطره دارم، همدان است. در تهران هم آتليهام از همه جا برايم عزيزتر است». ما هم راهي آتليه او و پسرش ميشويم. اسم خانوادگیتان از آن نامهایی است كه به نظر ميرسد پيشينه خاصي دارد. پدرم عارف بود. در عرفان، مرادی داشت به نام غمام همدانی. زمانی که شناسنامه داشتن اجباری میشود، پدرم پیش او میرود و از او میخواهد که نام خانوادگی برایش انتخاب کند. غمام میگوید تو که به این شیوایی شعر میگویی، نام خانوادگیات را بگذار شیوا. البته پدرم تا زمانی که حیات داشت، امضا میکرد «شیوا غمام» ولی در شناسنامه ما شیوا ثبت شده. پس پدرتان هم اهل هنر بودند، شاعر بودند؟ پدرم تاثیر فوقالعادهای در زندگی من داشت. عارف بود و از زمانه خود جلو بود. موسیقی ایرانی را بسیار خوب میشناخت و صدای بسیار خوبی داشت. استادانهتر میزد و خطاطی میکرد. پدرم کارمند بود. مادر و پدرم بعد از تولد من از هم جدا شده بودند و پدرم مجددا ازدواج کرده بود. خانمی که با پدرم ازدواج کرد، بسیار مهربان و باهوش بود. خودش بچهدار نمیشد ولی با من و برادرم مثل فرزندان خودش رفتار میکرد. شما چطور مجذوب شعر نشدید و سراغ خط و نقطه آمدید؟ از بچگی زمانی که یادم میآيد، عاشق نقاشی بودم. برادر ناتنی بزرگترم در بیمارستان آمریکاییها در همدان رادیولوژیست بود. من مجذوب کارتهای کریسمسی بودم که از طرف خارجیها به برادرم هدیه میشد. گاهی آنقدر از یک کارت خوشم میآمد که آن را کش میرفتم و از رویش نقاشی میکردم. یادم میآید در دبیرستان آن موقعها کلاسی بود به نام کاردستی. یک روز که ما باید کاردستیمان را تحویل میدادیم، من کاری نکرده بودم. فقط حسب اتفاق، طرح یکی از کارت پستالهایی را که کش رفته بودم و روی فیبر با رنگ پودری کشیده بودم، توی جیبم داشتم. زمانی که استادم آقای گلپریان من را صدا کرد تا کارم را تحویل دهم، کلی ترسیدم. بعد یاد فیبر توی جیبم افتادم. وقتی نقاشی را به استاد دادم، منتظر یک کشیده جانانه بودم؛ چون کار من نقاشی بود، نه کاردستی. مرحوم گلپریان کار را با علاقه نگاه کرد و پرسید خودت این را کشیدهای؟ گفتم بله. آقای گلپریان جلوی همکلاسیها کلی از من و نقاشیام تعریف کرد. این اتفاق کوچک در روحیه من اثر گذاشت و علاقهام به نقاشی زیاد شد. با توجه به شرايط خانوادهتان، اینکه میخواستید نقاشی بخوانید، برای همه عجیب نبود؟ جز پدرم، بقیه اعضای خانواده فکر میکردند که نقاشی برای من آب و نان نمیشود. پدرم هم به دلیل علاقه شدیدم و وابستگی عاطفیاش به من، مخالف تهران رفتن من بود. عشق من به نقاشی چنان زیاد بود که این مخالفتها باعث شد دچار بیماری و حملههای عصبی شوم. مثلا غش میکردم و بیهوش میشدم. غش میکردید؟ بگذارید خاطرهای برایتان تعریف کنم. آن وقتها من هر روز صبح سهپایهام را برمیداشتم و برای نقاشی از شهر بیرون میزدم. یکی از وسایلی که همیشه همراهم داشتم، کاسههای کوچکی بود که همدانیها به آن میگویند دست کاسه. معمولا این کاسهها که برای درست کردن رنگ از آنها استفاده میکردم، میشکستند و من از نامادریام دوباره کاسه میگرفتم. یادم میآید یک روز صبح که کاسه تازه خواستم، داد ایشان درآمد که تو همه کاسهها را شکستی و دیگر کاسهاي نمانده. من آن روز نتوانستم نقاشی کنم. این اتفاق به ظاهر کوچک در من تاثیر وحشتناکی گذاشت. عصر آن روز با برادرم رفتیم حمام. برادرم بعد از شستوشو میرود سر بینه و منتظر من می ماند. هر چه صبر میکند، میبیند از من خبری نمیشود. پشت در میآید و مرا صدا میکند، ولی من جوابی نمیدهم. دستآخر در را میشکند و ميبيند كه من بیهوش افتادهام. هر كاري میکند من به هوش نمیآیم و فکر میکند که من مردهام. تا اینکه حمامی که آدم واردی بوده، شروع میکند به کندن موهای پای من. 3 – 2 تا از آنها را که میکند، من بههوش میآیم. این حادثه، خانواده مرا حسابی ترساند. در بیمارستان آمریکاییها، دکتر سیاهپوستی بود که معاینهام کرد و تشخیص داد که این حملهها عصبی است و به خانوادهام توصیه کرد من را در هر کاری آزاد بگذارند و گفت اگر جلوی من را بگیرند، ممکن است بمیرم. خلاصه همین حملهها به داد من رسید و من توانستم در کنکور هنر شرکت کنم. پس به آرزويتان رسیدید. نه، نه به این آسانیها. در کنکور دانشکده هنرهای زیبا، برای اولین بار در عمرم زغال نقاشی را دیدم و اسم طراحی آنتیک را شنیدم. اینها برای من تازگی داشت و خلاصه آن سال در امتحان ورودی قبول نشدم. با این کار، بهانه به دست خانواده افتاد که به اصرار از من بخواهند در یک اداره دولتی مشغول به کار شوم اما من مخالفت میکردم؛ چون میدانستم که سر کار رفتن من همان و تا آخر عمر از نقاشی دور ماندن همان. گفتم میروم سربازی. از بخت بد، آن سال آخرین دوره قرعهکشی بود و من در قرعهکشی معاف شدم. حالا به این راحتی درباره این موضوع حرف میزنم ولی آن موقع حس میکردم زندگی برای من تمام شده است. در مدتی که تا کنکور سال بعد باقی مانده بود، سعی کردم به خانوادهام ثابت کنم که از این راه هم میشود پول درآورد. در همدان، آموزشگاهی بود که به قول معروف کلاس تقویتی داشت و تجدیدیها میآمدند آنجا. در آن آموزشگاه، یک کلاس خالی بود. با صاحب آموزشگاه صحبت کردم که آن کلاس خالی را به من بدهد. یکی دو نفر از بچههای فامیل و آشنا هم برای آموزش پیش من آمدند. یادم میآید اولین پولی که گرفتم، 25تومان بود. آنقدر ذوق زده شدم که پول را گذاشتم توی جیبم و دویدم طرف خانه تا به همه نشان دهم از نقاشی هم میتوان پول در آورد اما وقتی به خانه رسیدم، دیدم پول از جیبم افتاده است. وقتي گفتم بیشترین خاطره را از كجا داريد، آتليه را انتخاب كرديد، چرا؟ من در هر صورت، در تمام طول زندگیام عشق به آتلیهام دارم. من اینقدر که در آتلیهام هستم، در خانه نیستم. روزهای جمعه هم كه در خانه كاري ندارم، میگویم میروم آتلیه. هی کار میکنم، کار میکنم، کار میکنم. اینجا راحتتر هستم، رکتر هستم. چه اتفاقی در آتلیه برايتان میافتد؟ آتلیه برای من مثل یک معبد است. من حتي به خدای خودم در آتلیه نزدیکتر میشوم. من در آتلیه فکرم باز میشود، بهتر کار میکنم، آزادترم. اصلا در آتلیه احساس امنیت بیشتری میکنم. من کارم جزء زندگیام است. خیلیها کارشان کار است، زندگیشان هم زندگی. خیلیها میگویند چقدر جوان ماندی. میگویم یکی از چیزها این است که من کاری که انجام میدهم، عشقم است. شما از كجا بيشترين خاطره را داريد؟ فرشيد: بهترين خاطراتم مربوط به آتليهاي است كه در يوسفآباد داشتم، نبش خيابان 64. آن دوره پرخاطرهترين و پربارترين دوره زندگيام بوده. از این عشق خسته نشدهاید؟ قباد شيوا: نه، تا حالا پیش نیامده. هیچ شده شما بگویید من ناهار نمیخورم؟ تعادل زندگی شما و اطرافتان را خوردن حفظ میکند؛ اين است كه تاالان پیش نیامده بگویم کاش میرفتم سراغ یک کار دیگر. در هر صورت، هر هنرمندی در هر رشتهای، سالهایی دارد که اوج کارش است و بعد از اينكه به اوج کارش میرسد، منحنی هنریاش افول میکند. در واقع اگر بخواهم جور دیگری مثال بزنم، طبیعت هنر، زنانه است، زن همیشه نمیتواند بارور شود. من تا امروز که 67سالم است، زودتر از همه در خانه بلند میشوم و میدوم میآیم اینجا تا کار کنم. بیاحترامی به هنر خستهتان نمیکند؟ در کار ما این مسائل هست. اینجور وقتها خودم را مقصر نميدانم؛ میگویم آنها نمیفهمند. چند روز پیش، از یک سازمان زنگ زدند برای اینکه پوستری برایشان طراحي كنم. مدیر سازمان به پوسترها جوری نگاه میکرد انگار دارد به یک تکه نخ نگاه میکند. گفت: «کار ما این است، این است». گفتم از این به بعد من هستم و مسئولیت کارم. دیگر به آقای رئیس کاری ندارم. خوشحال بودم از اینکه برای یک بخش از مملکت کاری کردم، زنگ زدند و رفتم، دیدم آقای رئیس، يكجوری به کار من نگاه میکند و سؤالهایی میپرسد انگار اصلا کار را نفهمیده بود. من پوستر را برداشتم و آمدم بیرون. الان هم پوستر در اتاق بغلی است. آن پوستر الان در کلکسیونام هست و دوستش دارم. شما در زندگیتان «اگر» زیاد دارید؟ خب، بله، در همه زندگیها هست. اگرهای زندگی شما چه چیزهایی است؟ اگر به ایران برنمیگشتم، الان موقعیت خودم را داشتم ولی من، بیچاره این عشق و ايران هستم؛ مملکتم را دوست داشتم که برگشتم، سال59 بود. از صفر شروع کردم. اگر نمیآمدم، الان 6 استودیو در پاریس و نیویورک داشتم اما خودم انتخاب کردم. من درختی هستم که ریشه در این خاک دارد. اگر میخواستم جای دیگری زندگی کنم، مثل درختی میشدم که شما از خاک جدايش کرده و روی طاقچه گذاشتهاید، خب، شاید زیبا باشد اما دیگر ریشه ندارد. من هیچوقت پشیمان نیستم چون دنبال عشقم و ایران بودم. شما چه اگرهايي داريد؟ فرشيد: 4 سال است كه ازدواج كردهام، اگر عقل امروزم را داشتم سالها پيش اين كار را كرده بودم. شايدهاي روح شما چيست؟ شايدي در ذهن من وجود ندارد. دیگر چه اگرهایی دارید؟ قباد شيوا: خب، کسانی که در این کار هستند، از نظر مالی ضعیف میشوند؛ این اتفاق طبیعی است. میگویم برای کارم ارزش قائلم؛ هم براي سفارشدهنده، هم برای هنرم، هم برای مردمی که میخواهند طرح را ببینند. اینها اگرهایی است که نمیخواستید، اگرهایی که میخواستید چه چیزهایی است؟ چیزهایی است که دست من نیست. آن زمان که در نیویورک بودم، يك کتابخانه بهدنبال کسی میگشت که هم گرافیكاش خوب باشد، هم زبان فارسی بداند و هم انگلیسی، اما ميخواستم برگردم ايران. من این اگرها را دارم ولی احساس پشیمانی و نرسیدن نمیکنم؛ چون دارم کار میکنم. فکر میکنم از زندگیام راضیام. کجاها را دوست دارید ببينيد؟ خیلی جاها رفتم، خیلی جاهای دیگر را هم دوست دارم ببینم. از کجاها الهامهای هنری میگیرید؟ من از خیلی جاها الهام میگیرم. یک پوستر زدم برای سقاخانه. من درختی دیدم که بهاش دخیل آویزان شده بود. خیلی چیزها در آتلیه دارم که فقط از شکلشان خوشم آمده است؛ اشيايي از نقطههای مختلف ایران. فرشيد: فضاي داخلي خانهام و گوشهها و زواياي آن مرا بيش از هر چيزي براي كار كردن به هيجان ميآورد. چه زماني براي طراحي راحتتر هستيد؟ صبحهاي زود را براي نقاشي و بعدازظهرها را براي طراحي ترجيح ميدهم. اگر در آرزو جلويتان باشد، دوست داريد به كجا باز شود؟ دوست دارم پشت آن در يك لابراتوار چاپ دستي ميديدم، همراه با يك غلطك چاپ بزرگ و وسايل كامل درجه يك. به مرگ هم فکر میکنید؟ بله، ممکن است کسی به مرگ فکر نکرده باشد؟ من سؤال شما را باید در یک بستر جواب بدهم. پدرم عارف بود؛ پدربزرگام هم. یک بار پدربزرگام بچههایش را صدا میکند و به آنها میگوید مرگ خیلی راحت است؛ مثل خوابیدن. کفشهایش را از پایش درمیآورد و میگذارد زیر سرش و میميرد. من به پایان اعتقاد ندارم، معتقدم ما داریم رد میشویم. رنجهایی هم که میکشیم، برای خلق اثر است. فرشيد: مرگ زيباترين هديهاي است كه به شخص نيكوسرشت و درستكار داده ميشود. از رنجها و كاستيهاي دنيا رهايش ميكند و به آرامش و لذت ابدي متصلش ميكند و بدترين لحظه است براي شخص بيماردل و بدكردار. از ديد من مرگ ميوه زندگي است، ما به خاطر مرگ زندگي ميكنيم و اگر درست زندگي كنيم، خوب هم ميميريم. گرافيك ايراني قباد شيوا يكي از 13 طراح گرافيك جهان است كه انجمن جهاني گرافيك (AGI) كتاب او را منتشر كرده است. شيوا درباره چاپ اين كتاب و تاريخچه گرافيك در ايران ميگويد: در دنيا بعضي آثار گرافيكي بعد از تاريخ مصرفشان باقي ميمانند. از آن به بعد هنر گرافيك است كه ميتواند ماندگار شود. AGI با اين ديد به آثار حوزه گرافيك نگاه ميكند؛ از ديدگاههاي هنري. اواخر 2005 با من تماس گرفتند و گفتند اين مركز 12 نفر از اعضايش را در سطح بينالمللي انتخاب كرده كه شما يكي از آنها هستيد، يكي از دلايل اصلي انتخاب شما هم نگاه بوميتان به گرافيك است. گرافيك بخشهاي مختلفي دارد اما متاسفانه از گذشته تاكنون زيباشناسي گرافيك – بهخصوص در پوسترها – تحت تاثير زيباشناسي غربي بوده و هست، متاسفانه دعوا سر اين است كه چه كسي كوبيسم را وارد ايران كرده است. مسئله زيباييشناسي در گرافيك ما تابعي بود از تفكرهاي غربي. من از سالهايي كه اين حرفه را جدي گرفتم، ميگفتم چرا دنيا بگويد گرافيك لهستان، ژاپن و... ولي مردم دنيا نگويند گرافيك ايران. من هميشه سعي كردهام - در گرافيك – كه يك هنر براي اطلاعرساني بوده – روح ايراني حفظ شود. وقتي پوسترهاي دهه40 من را ببينيد، لحن ايراني را به هر بهانهاي در آنها مشاهده ميكنيد. براي مردم هم خيلي جالب بود. ما بايد بتوانيم براي مردم خوراك بصري ايجاد كنيم. من ميخواستم كارهايم تابع زيباييشناسي غربي نباشد. وقتي هنوز غرب لغت «گرافيك» را درست نكرده بود، ما در كارهايمان اين مفهوم را داشتيم. ما در كشورمان، جز صفويه به بعد، هنر مستقل نداشتيم. هنرمندان ما با نهايت ذوقشان روي اشياي مورد نياز مردم كار ميكردند. هنرمندان روي كاشي و فرش كار ميكردند. ايراني معتقد است هنرش بايد وارد زندگي مردم شود. هنر وارد زندگي مردم شد؛ كاسه كوزهها را نگاه كنيد، كاشيهاي خانهمان را نگاه كنيد، قاشق دوغخوريمان را نگاه كنيد. هر كدام را كه نگاه كنيد، حضور هنر را در آنها حس ميكنيد. اين خيلي خوب است كه از طريق گرافيك اين فرهنگ را با بيان امروزي ادامه دهيم. در واقع هنري كه عملكرد دارد، مورد نياز مردم است. اين بخشي از فرهنگ و تمدن بوده، غربيها بعدها به اين رسيدند كه يك يخچال كه گوشه اتاق است، ميتواند قشنگ باشد؛ ابعادش جوري انتخاب شود كه زيبا باشد. آن يخچال علاوه بر اينكه كاركرد خودش را دارد، ميتواند مثل يك مجسمه زيبا باشد اما ايراني هميشه ديدگاهش اين بوده. خوشبختانه مردم از توليدات ايراني استقبال ميكنند؛ به اضافه اينكه پوسترها هم در زندگي مردم نفوذ دارند. خواب تركيببندي میبینم بعضی حرفها گفتنی نیست، فقط میتوان آنها را نوشت. فرشید شیوا، حرفهای نگفتنی درباره پدرش را در یادداشتی نوشته است؛ «اولین خاطره روشنی که از پدرم دارم، برمیگردد به شهر نیویورک؛ زمانی که برای تحصیل به آنجا رفته بود و طفل 4ساله خود را نیز به همراه داشت. روزها بیرون بود و شبها کار میکرد؛ کار، کار، کار. خانه کوچکمان پنجرهای داشت که رو به محوطهای سبز باز میشد. درخت بلوطی را به یاد دارم که ارتفاعش تا پنجره خانه بود؛ گویی جزئی از فضای داخلی منزل بود. سنجابها روی شاخههای درخت جستوخیز میکردند و میوه بلوط میخوردند. تصویرهای محوي را به خاطر میآورم که بابا پشت آن پنجره مینشست و طراحی میکرد؛ طراحی، طراحی، طراحی. خانه پر از کتاب بود. عطشی سیریناپذیر برای خرید کتاب داشت. این را مادرم میگوید. تصاویر کتابها را ورق میزدم؛ کتابهایی که امروز گنج گرانبهایی است برای من. گوشه برخی کتابها چیزهایی مینوشت. روی کتابها خیلی چیزها مینوشت. روی کتابهای طراحی خیلی چیز مینوشت. ولع سیریناپذیر جوان سی و اندی سالهای که عاشق طراحی است را وقتی که امروز کتابها را ورق میزنم خیلی خوب حس میکنم. به وطن برگشتیم؛ بلوار کشاورز، خانهای زیبا با طراحی نقلی که با خرید چند عدد مرغ و خروس توسط بابا حس و حالی به خود گرفته بود و زیرزمینی که بوی کاغذ و مرکب و چسب uhu میداد. یادش به خیر، آن وقتها گرافیستها وقت کار دستشان رنگی میشد؛ با میزی سفید و دراز پر از وسایل کار؛ دیواری که دهها گونیا و خطکش رنگ و وارنگ با میخ به آن آویخته شده بود و در کنارش مجموعهای از عکسهای دوران دانشگاه. هر چه زمان پیش میرود، همه چیز زمختتر میشود؛ آن حیاط و آن خانه با در چوبی سبز سیر کمکم جایش را به آپارتمان بتنی بیروحی داد در جایی نزدیک میدان ونک که دیگر نه آن پنجرههای مشبک را داشت و نه قوقولی قوقوی خروسهامان را. آن زمان که پدرهای بچه محلهای من مشغول ارتقا دادن مدل ماشین سواریشان بودند، بابا کاکتوس کلکسیون میکرد؛ بسیار جدی هم این کار را میکرد مثل کار گرافیکاش. تقریبا یک متخصص تمام عیار در زمینه کاکتوسها و گیاهان گوشتی شده بود. چند سال پیش بود که به من گفت «فرشید، من معمولا شبها خواب تركيببندي میبینم تا صبح». صبح بابا هم جالب بود. شیر، چای، نان شیرمال، پشت میز آشپزخانه - تکیه داده به دیوار - صحنهای است که شاید هزار بار دیدهام بعد به لطف خدا و با آن اندام کوچک پشت یک جیپ بزرگ مینشیند و بسمالله؛ میرود تا آنچه را به خواب دیده به همه ما نشان دهد. سخن کوتاه، قباد شیوا با چشمهای خلقالله شوخی نمیکند؛ بیشک آن زمان - روزهای نوجوانی - که پدر به کوهپایههای همــدان پناهنده میشد و کلاه حصیری به سر به تأسی از ون گوگ و پیکاسو نقاشی میکرد، افقی بس دور را نظارهگر بود و آرزوهایی بس بزرگ را در سر می پروراند.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 429]
صفحات پیشنهادی
نقاشيهاي من و پسرم !
نقاشيهاي من و پسرم ! تاریخ انتشار پنجشنبه 15 آذر 1386 تعداد مشاهده : 77 نقاشی - آذر اسدي كرم : طرحها و پوسترهاي او وارد زندگي ما شده، بيشتر پوسترهايي كه در خانه و ...
نقاشيهاي من و پسرم ! تاریخ انتشار پنجشنبه 15 آذر 1386 تعداد مشاهده : 77 نقاشی - آذر اسدي كرم : طرحها و پوسترهاي او وارد زندگي ما شده، بيشتر پوسترهايي كه در خانه و ...
نقاشیخطهای امروز خوشنویسی نیستند
پرویز کلانتری از جمله نقاشان نسل دوم تاریخ نقاشی معاصر ایران است که سبک .... سمت او می دود و بعد، یک باره در مقابل اش متوقف می شود و فقط می گوید: «پسرم»! ... بهترین بیننده نقاشی من کارگر بنایی بود به نام «سید علی» که اهل حوالی خوانسار بود. ...
پرویز کلانتری از جمله نقاشان نسل دوم تاریخ نقاشی معاصر ایران است که سبک .... سمت او می دود و بعد، یک باره در مقابل اش متوقف می شود و فقط می گوید: «پسرم»! ... بهترین بیننده نقاشی من کارگر بنایی بود به نام «سید علی» که اهل حوالی خوانسار بود. ...
دوستي با پسر كوچولوي قصه ها
دوستي با پسر كوچولوي قصه ها. ... من هم به تو كمك مي كنم. ... كه رسيدند مادر جايي را به سامان نشان داد كه تمام ديوارهايش را نقاشي كرده بودند، آن هم نقاشيهاي خيلي قشنگ. ...
دوستي با پسر كوچولوي قصه ها. ... من هم به تو كمك مي كنم. ... كه رسيدند مادر جايي را به سامان نشان داد كه تمام ديوارهايش را نقاشي كرده بودند، آن هم نقاشيهاي خيلي قشنگ. ...
داستانهای کلاسیک ترکی واسه اونایی که دوست دارن ترکی یاد ...
پدرم گفت:تو بوم نقاشیم تنها واسه یه نقاشی لنت باقی مونده.با این نمیتونم دو .... برگشت ونیزش روبه من نشون داد وگفت:آفرين پسرم،بيا تو رو ببوسم!اين هدیه ی خيلی ...
پدرم گفت:تو بوم نقاشیم تنها واسه یه نقاشی لنت باقی مونده.با این نمیتونم دو .... برگشت ونیزش روبه من نشون داد وگفت:آفرين پسرم،بيا تو رو ببوسم!اين هدیه ی خيلی ...
جنیفر لوپز و دو قلوهایش در تبلیغات کمپانی Gucci
جنیفر میگوید این اولین تجربه کاری من با فرزندانم بود و تجربه بسیار خاصی بود ... بخوابد در مورد پسرم مکس و در مورد پسرم مکس لباس پوشاندن به اون خیلی سخته. ... در بازار مد + عکس بازسازی نقاشی های مشهور به سبک فشن+ عکس مدلهای کیفهای ...
جنیفر میگوید این اولین تجربه کاری من با فرزندانم بود و تجربه بسیار خاصی بود ... بخوابد در مورد پسرم مکس و در مورد پسرم مکس لباس پوشاندن به اون خیلی سخته. ... در بازار مد + عکس بازسازی نقاشی های مشهور به سبک فشن+ عکس مدلهای کیفهای ...
گفتوگو با بيل ويولا هنرمند نامي غرب كه در هنر مشرق زمين ريشه ...
8 ژوئن 2008 – من هيچ گاه نقاشيهاي زيبا را جمع نميكنم. ... بسياري از جوانها از جمله پسر خود من روزانه هزاران تصوير از اين دست را بدون رد شدن از هيچ فيلتري ميبيند. ...
8 ژوئن 2008 – من هيچ گاه نقاشيهاي زيبا را جمع نميكنم. ... بسياري از جوانها از جمله پسر خود من روزانه هزاران تصوير از اين دست را بدون رد شدن از هيچ فيلتري ميبيند. ...
سنگ، چكش، ماهي
... آنها كاملا متفاوت از شيوه كار نادعليان و شبيه به نقاشيهاي كودكان بهنظر ميرسيد. ... پيش با پسر خودش آغاز كرد: وقتي پسرم هفت، هشت ساله بود با ديدن كار كردن من، ...
... آنها كاملا متفاوت از شيوه كار نادعليان و شبيه به نقاشيهاي كودكان بهنظر ميرسيد. ... پيش با پسر خودش آغاز كرد: وقتي پسرم هفت، هشت ساله بود با ديدن كار كردن من، ...
پيامهاي مردمي
من پيشنهاد ميكنم از خارج آرد وارد كنيد، گندم وارد نكنيم، چون يك دفعه من رفتم شمال كوههاي .... شب گذشته هم كه در منزل پسرم در خيابان وحدت اسلامي بوديم سه ساعت برق نبود. ... اينجا تعميرگاه و مغازههاي صافكاري و نقاشيهاي زيادي است كه بدون هيچگونه مجوزي ...
من پيشنهاد ميكنم از خارج آرد وارد كنيد، گندم وارد نكنيم، چون يك دفعه من رفتم شمال كوههاي .... شب گذشته هم كه در منزل پسرم در خيابان وحدت اسلامي بوديم سه ساعت برق نبود. ... اينجا تعميرگاه و مغازههاي صافكاري و نقاشيهاي زيادي است كه بدون هيچگونه مجوزي ...
شهادت سرتیپ خلبان احمد کشوری
... خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: «احسنت پسرم»، «احسنت». ... های سیاسی زد و با کشیدن طرح ها و نقاشی های سیاسی، ماهیت رژیم را افشا می کرد. ... اما با افتخار از آن یاد می کرد و می گفت:این باطومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من خوشحالم از این که می توانم قدمی در راه انقلاب بردارم و این توفیق و سعادتی ...
... خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: «احسنت پسرم»، «احسنت». ... های سیاسی زد و با کشیدن طرح ها و نقاشی های سیاسی، ماهیت رژیم را افشا می کرد. ... اما با افتخار از آن یاد می کرد و می گفت:این باطومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من خوشحالم از این که می توانم قدمی در راه انقلاب بردارم و این توفیق و سعادتی ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها