محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826208329
گفتوگو با بيل ويولا هنرمند نامي غرب كه در هنر مشرق زمين ريشه دارد
واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: گفتوگو با "بيل ويولا" هنرمند نامي غرب كه در هنر مشرق زمين ريشه دارد
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و هنر - هنرهاي تجسمي
بيل ويولا در سال 1951 به دنيا آمده و در عرصه جهاني بهعنوان يك هنرمند مطرح رسانه ويدئو مطرح است. بيش از 35 سال او آثار بسياري در زمينه هنر ويدئو، چيدمانهاي معماري گونه ويدئويي صدا در محيطها اجراهاي موسيقي الكترونيكي و... فعاليت داشته است. آثار ويولا در موزهها، نگارخانهها بسياري بهنمايش درآمدهاند. كارهاي او تجربههاي جهاني تولد، مرگ را نشان ميدهد كه ريشه در هنر شرق و غرب دارند و سنتهاي بودايي، تصوف اسلامي و عرفان مسيحي در افكار او تاثير زيادي داشتهاند.
به گزارش خبرنگار بخش هنرهاي تجسمي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، آنچه در زير ميآيد بخشي از گفتوگويي با بيل ويولاست كه در پي برپايي نمايشگاهي با نام "دلشيفتگيها" در گالري موزهي گتي لسآنجلس انجام شده است. پرسش و پاسخهاي اين گفتوگوي يكساعته بر محور هنر معاصر ميچرخند.
پرسش: براي من تولد فرزندم يك معجزه بود و كاملا ديدگاه سنتي مرا تغيير داد تولد پسرم مرا به بدنم نزديكتر كرد، اين رويداد براي من از يك ذهنيت به حس خارجي تبديل شد. وقتي پدر و مادرت فوت كردند در مرگ هم نوعي حس معجزه، برايت پديدار نشد؟ همان حسي كه در تولد وجود دارد؟
بيل ويولا: من اين فرصت را داشتم تا هنگام مرگ مادرم در كنارش باشم و در هنگام جان دادن او، دستانش را در دستانم محكم گرفته بودم. همين طور دستان پدرم هم در هنگام مرگ در دستان من بود. آنها به فاصله هشت سال از هم رخ دادند. مرگ مادرم يك روز پس از تولد 3 سالگي پسرم اتفاق افتاد و در حقيقت همان شب تولد پسرم ما را ترك كرد. من همراه برادرم به خانهي سالمندان در فلوريدا رفته بوديم همان جا كه پدرم زندگي مي كرد. مادرم ساعت 6 صبح جان داد به همين خاطر اين روز و تاريخ هر وقت تكرار ميشود اول يك حس وحشتناك غم و اندوه در ذهنم ايجاد ميشود و بعد از چند لحظه معجزهيي ديگر كه همان تولد است به خاطرم ميآيد. اين همان دري است كه همهي ما روزي آن را ميگشاييم. چهرهي زني كه در صورتش درد ميپيچد و پس از چند لحظه صداي گريهي كودك و بعد چهره مادرم كه نفسهاي آخرش را به سختي ميكشد و جان ميدهد. هنوز هم بعد از خواندن اين همه كتاب و متون فلسفي و عرفان شرقي از تصوف گرفته تا متون عرفان بودايي باز هم با اين اتفاقات درگيري ذهني دارم. اين تكرار معجزه همان واژهي عرفان هندي يعني پراهنا را به ياد ميآورد. پراهنا در زبان سانسكريت به واژهي دم و بازدم و معرفت اشاره ميكند. يونانيها هم واژهي pneumo يا نيروي حيات كه ما امروزه كلمهي pneumatic را از آن ساختهايم از واژهي تنفس گرفتهاند. تجربهي ديدن واپسين نفسهاي مادرم عجيبترين چيزي بود كه تا به حال در زندگيام شاهد بودم مادرم پيش از آن لحظه كه يك موجود بود حالا مثل ديگر اشياي اتاق شده بود كه هيچ حركت و حياتي ندارند و يك گوشه افتاده و به بخشي از زندگي روزمره بدل شده بودند.
با اينكه مادرم سه ماه در كما بود و هيچ چيزي را حس نميكرد، باز هم تنفسش نشانهي زنده بودنش محسوب ميشد. همهي ما روزي چنين واقعهيي را تجربه خواهيم كرد، سپس جاي خود را به ديگران ميدهيم تا آنها آن را تجربه كنند. يكي از اشتباهاتي كه ما در فرهنگ غربي از پدر و مادر خودمان به ارث ميبريم جدايي ميان عقايد شخصي و حرفهيي ماست، ما در همهي برنامههاي تلويزيوني، سريالهاي پليسي و جنايي و نمايشهاي شاد تلويزيوني به ندرت عبادت كردن را ميبينيم. در حقيقت هيچ وقت نديدهايم! شايد در يك برنامهي خاص اين عمل را ببينيم ولي بسيار كم اتفاق ميافتد. كمي تحول روحي كه از آن صحبت كرديم را در يكي از اين برنامهها مشاهده كنيم. در دنياي غرب ميان ذهنيت و بدن انسان جدايي افتاده است اين چيزي است كه به خصوص در مسيحيت بيشتر خودنمايي ميكند. در حالي كه همهي اديان شرقي در يك مساله مشترك هستند در اين اديان به وسيلهي سختافزارهاي خاص كه همان رياضت كشيدن يا تمرينهاي جسمي است ميان خويشتن و نفس انسان و عواطف و احساسات او رابطه برقرار ميشود به همين خاطر است كه انسان شرقي تمرينات تمركز ذهن را انجام ميدهد، يا روزه ميگيرد يا عواطف طبيعي خود را با آنچه كه هر روز انجام ميدهد پيوند داده و به پاكي ضمير دست مييابد. ضميري كه در ميان غبار ابهام، جهل و ناداني تيره و تار گشته است.
پرسش: گويا خيلي درگير مسايل آييني و معنويت فردي و همچنين دنبالهروي انسانگرايي هستي كه تا اكنون سرلوحهي نظريهي برداشت فلسفي و عرفاني از هنر نبوده است، رويهاي كه حتا موسسات هنري هم طي 30 سال گذشته طي نكردهاند؛ چطور اين سبك و ديدگاه را دنبال كردي؟ تجربياتي كه داشتهاي را چگونه به زبان هنر بيان كردهاي؟
بيل ويولا: خندهدار است من هيچ وقت چنين كاري نميكنم؛ هميشه عاشق اين بودهام كه دربارهي نظريههاي هنري در مدارس هنر گفتوگو كنم. همواره به من گفتهاند اين كار خيلي اهميت دارد در آن سالها ديدگاه "كلمنت گرينبرك" رايج بود كه راه خود را به مسايل جالبتري در آغاز دههي تازه ميكرد. اين پديدههاي جالب "تيوا كونگي"، "دنيس اوپنهاين" و "تريفاكس" بودهاند. آنها هنر فضا را كه بسيار غريب و عجيب بود و جسم انسان را هدف كار خود قرار نميداد، كار ميكردند. من به شدت به سمت اين هنر كشيده شدم چون سبكهاي ديگر، قديمي و متوسط بودند هيچ ارتباط كاري ميان كارهاي خودم و كارهاي "نولاند"،" روتكو"، "مارك لوليس" و" هلن فلانكنتالر" نميبينم. به نظرم دو چيز بزرگ تا به حال اتفاق افتاده است؛ ويدئو با ويژگي ساختاري، فني و رسمياش امكانات بسياري را براي هنرمندان فراهم كرده است امكاني كه به بروس نواومن اين فرصت را داده تا ساعتها در استوديوي شخصي جلوي دوربين راه برود و ويولن بنوازد؛ روشي كه تا به حال خلوت هيچ هنرمندي را اين چنين به تصوير نكشيده است.
بيل ويولا: نه فقط گفتوگوي كوتاه تلفني با آنها داشتهام، ولي چندين بار شخصي را به نام "مينتاناكا" در ژاپن ملاقات كردهام. كارش فوقالعاده بود. اما ويدئو مرا به نتيجهي ديگري ميرساند؛ اين فناوري هم مانند ديگر فناوريهاست، همان طور كه سبك رنگ و روغن از نقاشيهايي با رنگهاي تمپرا در قرنهاي 14 و 15 ميلادي بيرون آمد، ويدئو هم در دورهي پس از جنگ و سالهاي طولاني پس از آن امكانات بسياري را فراهم آورده است. اين وسيله بهصورت موقتي عمل ميكند، چون شما با خاموش كردن دستگاه تصوير را از دست ميدهيد. از اين گذشته، نسل من يعني نسل دههي 60 و سالهاي جنگ ويتنام خيلي تحتتاثير دين شرقي قرار گرفت، از سوي ديگر چندين گروه از استادان ذن در آمريكا زندگي ميكردند، هندوها در دانشگاه اوپانيشاد و بهاگاواگيتا ميخواندند. از ديگر سو نسلي از معتقدان و پيروان ديدگاه فرازميني مانند "امرسون"، "توريا" و "وايتمن" فعاليت ميكردند، مردم تمرينهاي تمركز ذهن (مديتيشن) انجام ميدادند و بالاخره همه چيز بر فضاي آن روزها حاضر بود. آن هنگام كه من مطالعه را آغاز كردم كاملا به دور از هياهو و كنجكاويهاي رايج شروع به خواندن متون كهن كردم. پيشينهي مسيحيام را كنار گذاشته و علاقهاي به خواندن انجيل نداشتم. متوني را ميخواندم كه بر خلاف انجيل چيزي را توصيف نميكردند و شما را به پذيرفتن چيزي مجبور نميكردند. شما مجبور نبوديد قانع شويد و آن را بپذيريد. آن كتابها تنها راز ناگفته ي هستي را بازگو ميكردند. اين نوشتهها مرا مجذوب كلاسيكهايي كرد كه سالها و سالها شنوندگان خود را بهسوي خود ميكشانند. آنها داستانهاي بشر در كل جهان بودند.
من در ذهنم دگرگوني اساسي و ورود چيزي پايهاي به درون دنياي هنر را نميبينم، اما به نظر من كار تو و گروهي ديگر كه هنوز آن ارزشها را دست به دست بهعنوان مربي به نسل بعدي منتقل ميكند، بسيار متفاوت است.
نكتهي بسيار جالبي را طرح كردي، واقعا جالب است درست ميگويي ما 10، 15 سال پيش هم چنين پيشرفتي نداشتيم. براي من اين چيزها زياد مهم نيست. مدتهاست كه مجلههاي هنري را نميخوانم اين جملهها اصلا براي من جالب نيستند، هنر سالهاي اخير خيلي نظريهمحور بوده است، من بيش از نظريه به عمل و كار معتقدم.
پرسش: آيا ساعتهاي زيادي را در مدرسهي هنر ميگذراني؟
بيل ويولا: گهگاه آري. اين اواخر سرم خيلي شلوغ بود. آن اثر بزرگ در گوگنهايم يعني همان مجموعه كارهاي ديواري، بزرگترين اثري است كه تا به حال خلق كردهام. بيوقفه سرگرم كار بودم ولي واقعا رفتن به كلاس را دوست دارم و چيزهاي زيادي هم از اين كلاسها آموختهام. همين بحثها و صحبتهاي كوچك و كوتاه با دانشجويان برايم بسيار لذتبخش است.
تا به حال خيلي از دانشجوها را ديدهام كه آنقدر غوطهور در نظريهي هنري و انديشيدن به مقولهي هنر هستند كه وقتي صحبت از خلق يك اثر هنري به ميان ميآيد كاملا فلج ميشوند و نميتوانند كاري انجام دهند. اين كاملا به مساله نظريهمحور بودن فرهنگ دانشگاهي مربوط ميشود.
به نظر من هنوز قضاوت در اينباره خيلي زود است چون ما هنوز به دورهاي شكليافته از هنر نرسيدهايم. اين مشكل مربوط به ويژگيهاي جامعهي پست مدرن است. ما هنوز در دورهاي هستيم كه همه چيز دوباره در حال ارزيابي شدن است. نقطهي عطف يك دورهي گذار، آگاه بودن از چارچوبها و درونمايه و مفهوم آن دوره است. در سالهاي دههي 90 تمركز هنر بر روي جامعه و اثرات آن بر اجتماع بود. هنرمند بايد به اثرات كار خود روي جامعه هم بنگرد. اگر فقط به درون و احساسات خود نگاه كند و براساس آن كار كند تنها نفس خود را بيان كرده است.
پرسش: آيا تجربهي فيزيكي ديدن كارهاي تو بايد به تجربهاي فردي تبديل شود؟ به نظر تو گالريها بايد به تالارهاي نمايش تبديل شوند؟
بيل ويولا: خوب كار من به دو بخش تقسيم ميشود، يك بخش نوار ويدئويي تك شبكهاي است؛ هيچ وقت فكر نكردهام كه اين هنر همهگير و همهپسند است. هميشه از اول كارم فكر كردهام اين كار در دامنهي تجربيات فردي جاي ميگيرد. به همين دليل هم وقتي كه در دههي 70 و 80، "باب آيسستين"، پيشگام صنعت رسانه، در لسآنجلس، من و همكارانم را تشويق به پخش كارهايمان روي نوار VHS كرد تا مردم آن را به خانههايشان ببرند، به گرمي از اين پيشنهاد او استقبال كردم. چون مردم ميتوانستند اثر شما را به خانهشان ببرند و در هر جا و هر لحظه و هر شرايطي كه بخواهند تماشا كنند. من هميشه گفتهام ترجيح ميدهم ويديو آرتهاي من را در موزهها نمايش دهند تا در گالريهاي هنري. وقتي اولين كار چيدمان (installation) خود را در سال 1973 انجام دادم، فهميدم كه آنها را بايد در گالري نمايش دهم. اين فقط يك طرف قضيه است. طرف ديگر اين است كه اين دست نمايشگاهها مانند آنچه تو در موزهي هنر لسآنجلس ديدي، نتيجهي يك پژوهش 25 ساله بود كه تعدادي از آثار آن بسيار زيبا بود. اين آثار دو هدف داشتند، هدف اول اين بود كه مردم بفهمند اين آثار نتيجهي 25 سال كار هستند و دوم اين كه مردم بفهمند در پس اين 25 سال يك پيام و مفهوم پنهان شده است، درك اين دو بسيار فراتر از توانايي درك بيننده هستند. در اين نمايشگاه 13 اثر وجود دارد كه كموبيش فرصت تجربه كردن و درك آنها را به بيننده ميدهد. كساني كه با رسانه كار ميكنند پيشرفت كاري روايتگونه دارند.
بعضي وقتها خيلي دشوار است كاري را درست و كامل انجام دهي ولي با اين حال اين آثار را نمايش ميدهند و مردم هم هر چيز كوتاه ولي آنها را ميبينند و قطعه هم با وجود كوتاه بودن اثر خود را باقي ميگذارد.
پرسش: از ايكو وكوما صحبت كن، آنها هم سرعت كاري خود را كم كرده و مثل تو بيشتر به بيان عواطف خودشان پرداختهاند. اين دو آثاري را ادامه ميدهند كه انسان 300 سال پيش هم ميتوانست بفهمد، اين آثار فقط براي نمايش ساخته نشدهاند و پيام معنوي هم به همراه ميآورند. آيا كارهاي تو هم نوعي تعالي معنوي به شمار ميروند؟
بيل ويولا: دقيقا درست گفتي. چون وقتي بفهميم همه چيز تحتتاثير گذشت زمان قرار دارد ميفهميم آنها به دليل وجود اتفاقات زنجيرهوار و وابسته به زمان معني پيدا ميكنند. انسان هم هميشه به دنبال اين بوده كه با رمزآلود كردن آنها را به صورت "مذهب" و "معنويت" بيان كند. بنابراين روح معنويت تصويري بسيار حقيقي و نمودي از جهان هستي است.
جهان هم بهصورت يك چرخه و هم بهصورت خطي و پيوسته عمل ميكند. به همين دليل تفكر و تجسم بسيار مهم است. هنگامي كه ويديو ساختن دربارهي روش نگرش به جهان را آغاز كردم حس ميكردم ميان من و جهان جدايي افتاده است. ولي در نهايت باز هم نظرم عوض شد، چون با اينكه دوربين را ميشود حركت داد، واسطهاي ثابت است - من با دوربين-. با دنيا پيوندي دوباره برقرار كردهام. يكباره به ذهنم ميرسد از يك فنجان قهوه روي ميز فيلم گرفت ميشود 20 دقيقه دوربين را روي فنجان زوم كرد و از آن فيلم گرفت بدون اين كه بخواهم از آن عكاسي كنم. چون هيچ حركتي در فيلم نيست و هيچ سايهاي هم رد نميشود، بنابراين فيلم برابر يك عكس است ولي به هيچ وجه عكس محسوب نميشود. اين ويدئو تنها 20 دقيقه از زندگي يك فنجان قهوه حساب است، هدف من از اين كار درگير كردن جسم بيننده با تصوير بود و نه ذهن و خلاقيت بيننده. مثلا اگر شما كنار يك استخر ايستاده باشيد و به موجهاي روي آب نگاه كنيد و ناگهان كسي شما را هل دهد و در آب بيافتيد تنها در آن لحظه است كه در يك تجر بهي مستقيم آب را حل كرده ايد و آنچه از آب فهميدهايد دانش محض شما از آب است. چنين تجربهايي را مجسمهسازها هم دارند چون دست و بدن آنها مستقيما با اثر ساخته شده تماس دارد.
پرسش: آيا رابطهيي نزديك با جسم خودت داري؟ خوب واضح است، تو يك متفكر هستي، من هم هستم، ولي وقتي ما به بدن خودمان نزديك ميشويم به مراكز عواطف خودمان متصل ميشويم. مانند فرآيندي كه طي آن بيننده تجربهي فيزيكي آثار ميپردازد. در يكي از نمايشگاههاي تو مردم زيادي را ديدم كه از شور احساس گر يه ميكردند كه در يك گالري اثر معاصر خيلي غير معمول به نظر ميرسد. من تنها آنچه كه ديدهام ميگويم، شبيه همان بحثي كه دربارهي يك فنجان قهوه مطرح كردي.
بيل ويولا: هنر ما را به قلمرويي انتزاعي كشانده، همهي رويدادهاي تاريخ زير لايهي عمقي به هم مربوط ميشوند. مهم است زير ساختها و ريشههاي هر پديده را بشناسيم. ما بايد بيشتر همين ريشهها را بشناسيم كاري كه در زمان دانشجويي من استادهاي قديمي هيچگاه آن را انجام نميدادند. من آن زمان هميشه كلاس تاريخ هنر را دوست داشتم با اين كه آن هنگام به عنوان هنرمندي جوان زياد ارتباط آن را با هنر نميفهميدم، ولي الان تبديل به بخشي جداييناپذير از زندگي من تبديل شده است.
پرسش: يك سال و نيم پيش به رم رفته بودم. در اين سفر از تك تك تابلوهاي كاراواجو و برنيني بازديد كردم. من شيفتهي سبك روايي و داستانگونهي آنها هستم. مردم 20 يا 30 سال گذشته كار قوي و خوبي نديدهاند و كمي هم دلمرده و نااميد و عاشق ديدن كار قوي هستند.
بيل ويولا: دقيقا، الان همه چيز در حالت آوانگارد ثابت و معلق مانده، تو از "كاراواجو" و "ورميز" نام بردي آنها استادان بزرگ نقاشي هستند. وقتي ظهور پرسپكتيو را در دورهي رنسانس مطالعه ميكني، ميبيني "ماساچو" كه در سال 1423 نقاشي تثليث را در فلورانس رسم كرد، جواني ترك بود كه در سن 24سالگي آن شاهكار را خلق كرد، او سبك نوين خو را از اعراب واعراب هم آن را از يونانيها و روميهاي باستان و از اقليدس، علم هندسه و نورشناسي الهام گرفته بودند. در پي آن متفكران مشخصي شروع به قانونمندي و رمزآلود كردن آن كردند. افرادي مانند "برونلشي" گفتند به يك تصور بايد به شكل تازهاي نگاه كرد. خوب چه كسي اين حرفها را قبول كرد؟ جوانان. الان چه كساني از اينترنت استفاده ميكنند؟ جوانان! جوانان هستند كه كارهاي تازه و قوي انجام ميدهند مردم امروزه به آن شكل كه رسانهها امروز تبليغ ميكنند و ميخواهند، احمق و گنگ نيستند. مردم فلورانس در آن زمان گنگ بودند آنها نفهميدند چه چيزي را ميبينند، تنها درك كردند چيزي كه رو به روي آنهاست كاري تازه و مبهم است. پيرها وقديميها گفتند اين هنر نيست. امروزه هم يك استاد پنجاه ساله يك هنرمند جوان 34 ساله را كه روي اينترنت آثار هنري توليد ميكند، تشويق نميكند. آنها از جوانترها ميخواهند تصويري جاودان خلق كنند، نه تصويري از يك لحظه، ولي جوآنها كاملا با اين تفكر فاصله دارند، آنها عملكرد تصاوير را عوض كردند كه همهي اين كارها با كمك فناوري نوين انجام شده است.
پرسش: اگر موافقي بگوييم تو مانند پلي هستي كه نسل آينده از روي تو عبور ميكند. اين نسل به كجا ميرود؟ كار كداميك خوب است؟ هدف و ايدههاي نوين اين نسل چيست؟ چه ارزشهايي در كار آنها برايشان مهم است؟
بيل ويولا: ايدههاي محوري آنها درون رسانهها جاي گرفته است، نميخواهم بگويم آيندهي هنر تنها در دست رسانههاست. خود من هنوز معناي هنر رسانهاي را نميفهمم. با اين سرعت رشد فنآوري قضاوت هنوز خيلي زود است،بايد منتظر شد و ديد 20 سال ديگر چه اثري باقي خواهد ماند. به نظرم درست نيست خيلي زياد روي ابزار كار اين جوانها تمركز كنيم. من خودم سير تكاملي فنآوري را دنبال ميكنم. سيري كه بسيار مهم است و فنآوريهاي عظيم را توليد ميكند. مثل زماني كه انسان نخستين يك ابزار ساده ساخت و به مرور اين ابزار ساده به چكش و امروزه به بالابرهاي عظيم و غول آسا تبديل شده اند. ابزارهايي كه سكاندار تكامل انقلابي ما محسوب ميشوند، ابزار ويژهي گسترش حواس و انديشهها هستند. تا زماني كه قدرت ويژهاي نداشته باشيم، نميتوانيم دنياي عظيم خود را ببينيم.
پرسش: همهي چيزهايي كه گفتي امروز در جامعهي ما وجود دارند؟
بيل ويولا: سالهاي دانشجويي در مدرسهي هنر اصلا به اين موضوعات اعتقاد نداشتم ولي امروز به اين نتيجه رسيدهام كه احساسات و عواطف كاملا به رفتارهاي معنوي و اخلاقي گره خوردهاند. تنها انسانها ي بيعاطفه ميتوانند يهوديها را به اردوگاههاي مرگ بفرستند. اين كار را ذهن آنها انجام داد نه عاطفهي آنها . واقعا نميدانم اين افراد چه طور ميتوانستند شب آسوده بخوابند چون حس عاطفه حتي در فاشيستترين ديكتاتورها هم وجود دارد. ما وارد مرحلهي تازهاي از انسانيت شدهايم، چون ميتوانيم كشتارهاي بيرحمانهي بوسني و يا كتك خوردن "رودني كينگ" را روي صحنهي تلويزيون ببينيم. گفتهي سياستمداران در اين موارد اصلا مهم نيست، بلكه مهم اين است كه وجدان ما چگونه قضاوت ميكند. اين حوادث در ويتنام هم روي ميداد، انسانها يكديگر را تكهپاره ميكردند و دولت در رسانههايش تبليغات ديگري ارايه ميكرد. ولي هنرمندان ميدانند با اين شرايط چگونه مقابله كنند آنها ميايستند چون صاحبان تصاوير خود آنها هستند.
من فكر ميكنم در وضعيت كنوني ما در دورهاي زندگي ميكنيم كه بياعتنايي و ترديد نسبت به رسانهها بيشتر شده، اما رسانه ها به حاشيه نخواهند رفت. اين مساله پيشاپيش روي داده است. بسياري از مردم ديگر به آنچه در CNN ميبينند اعتماد نميكنند. اين مسئله ما را از فضاي بصري كه به ميزان زيادي حوزه ما را شكل ميدهد دور ميكند و من فكر ميكنم همانطور كه ابزار ديجيتال توسعه ميابد، امتيازي كه ما داريم اين است كه واقعيت يك نظام است نه يك تصوير و اين نظام ها وجه پنهان ارتباطاتي هستند كه ما آنها را تجربه ميكنيم. بنا براين من فكر ميكنم هنر مند آينده تصوير رازياده روي ميدانند همانطور كه هنر مند در لايه هاي عميق تصوير خواهد بود جايي كه واقعيت واقعي وجود دارد.
پرسش: بگذار بگوييم ارزشهاي اخلاقي بخش بسيار مهمي از ضمير هر انسان را تشكيل ميدهد. حالا آيا هنرمندان هم وظيفهي خاصي در برابر آن دارند؟
بيل ويولا: خوب امروز بزرگترين مسووليت هنرمند گسترش آگاهي مردم از تاثيرگذاري اين تصاوير است. ما هر روز و هر ساعت و هر لحظه جلوي هجوم سيل عظيم اين تصاوير قرار داريم كه ميخواهند ما را در خود غرق كنند مثل اين است كه شخصي غذا خوردن شما را كنترل كند تا از خوب بودن آن مطمئن شود و شما هم غذا ميخوريد ولي نميدانيد چه ريزمغزيهايي درون غذاي شماست و وقتي كه غذا هضم شد، چه سودي براي بدن شما خواهد داشت. به زبان سادهتر همبرگر ميتواند سرطانزا باشد. تصاوير هم همين طور هستند، آنها به درون شما رخنه ميكنند و در شما جاي ميگيرند و بخشي از شما ميشوند. من هيچ گاه نقاشيهاي زيبا را جمع نميكنم. چون آنها درون من جريان دارند و هر روز همهي آنها را ستايش ميكنم. با اين حال نميگويم هيچ تصوير بد و آزار دهندهاي در ذهن من نيست. بسياري از آنها درون من هم وجود د ارند. هزاران سال پيشگوييهاي هندي اين پديده را دريافتند، ما هم در همان نقطه پا گذاشتيم ما بايد از مرز ديدن عبور كنيم، نبايد بگذاريم اشتهاي هوسهاي ما همهي هستي ما را يكجا در خود فرو برد. اين دقيقا همان چيزي است كه تبليغاتچيها و شركتهاي بزرگ ميخواهند، چون اين وسيله بسيار فيزيكي كار ميكند.
پرسش: شايد هنرمندان تصويرگر امروزي يا شايد هم نسل خود ما پس از مرگ قديميترها، مثل يك صافي عمل كنيم. بسياري از جوانها از جمله پسر خود من روزانه هزاران تصوير از اين دست را بدون رد شدن از هيچ فيلتري ميبيند.
بيل ويولا: نه اين طور نيست اغلب مردم بيسواد هستند و مردمي كه خواندن و نوشتن بلدند به آنها حكمراني ميكنند، اين دسته همان تصويرسازان هستند و تسلط كامل روي تصاوير هم در دست اين گروه است.
كسبوكار تو هم همين هدف را دارد و دليل جذب مردم به طرف كار تو هم ايجاد كردن فضايي است كه با ديدن آنها بتوانند بدون هيچ خجالتي آزادانه گريه كنند اين كار بسيار طبيعي و كاملا مجاز است.
بله، بهترين عنصر ممكن براي يك رنسانس، همان آميزش حقيقت و زيبايي است. يك تصوير زيبا تنها زيبايي صرف ندارد بلكه سرشار از عصارهي زندگي است گهگاه هم كه اين تصاوير ما را تكان ميدهند به اين دليل است كه سرشار از حقيقت هستند. آنها تنها لذت موقت و زيبايي گذرا ندارند، بلكه به ريشهي آنچه انسان در طول مسير تكاملي خود در اين سياره مربوط ميشوند به همين دليل تنها هنرمندان از اين امتياز بهرهمند هستند.
انتهاي پيام
يکشنبه 19 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 373]
-
گوناگون
پربازدیدترینها