تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس خداى عزوجل را اطاعت كند خدا را ياد كرده است، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798241005




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

غذای مسموم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غذای مسموم

...دلمون لک زده بود واسه یه غذای درست و حسابی. حسابشو بکنین اون همه آدم توی دوکوهه، اونم غذاهای جبهه.البته خوب بود ها اما ما زیاد شکمو بودیم. بعد از چند وقت لشگر یه شب شام کباب داد. ما هم عین این ندید بدید ها کباب رو تا تهش خوردیم.بعد از یه چند ساعت احساس کردم که دل پیچه گرفتم و صداهای عجیب غریبی از شکمم میاد.احساس کردم اگه چند دقیقه دیگه منتظر بمونم ....سریع دویدم بیرون و آفتابه رو پر آب کردم و دویدم سمت دستشویی ها که دیدم اووووووووووووووووووه بچه ها یه صف بستن جلوی دستشویی شونصد متر.آقا نگو شام اون شب ما مسموم بوده و همه بچه ها حالشون خراب شده بود.همینطور که توی صف وایساده بودیم یهو دیدیم حاج همت آفتابه به دست داره از کنار صف رد میشه و میره جلو. بچه ها هم به احترام اینکه حاجی فرمانده لشگره بهش راه دادن. چند دقیقه بعد دیدیم حاجی دوباره اومد و آفتابه به دست داره میره سمت دستشویی که پریدیم سر راهش رو گرفتیم و گفتیم:.. بابا مرد حسابی حالا اون یه دفعه رو به خاطر فرمانده لشگری گذاشتیم بی نوبت بری ،این دفعه دیگه نمیشه...و صدای خنده بچه ها و حاجی بود که توی فضای دوکوهه پیچید.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 317]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن