تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداوند روزه را واجب كرده تا بدين وسيله دارا و ندار (غنى و فقير) مساوى گردند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798241349




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مصاحبه با حجت الاسلام سالک پیرامون شهید صیاد شیرازی


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

شروع آشنایی شما با شهید صیاد شیرازی چگونه و از کجا بود؟   شروع آشنایی من با شهید صیاد شیرازی در اصفهان در منزل یکی از آقایان علما بود. ایشان سید بزرگواری بود که الان اسم او را فراموش کرده‌ام. بعداز ظهری بود و ایشان مرا به منزلش دعوت و اشاره کرد که میخواهد مرا با شخصی آشنا کند. بنده هم حدود ساعت ۴ بعدازظهر بود که به منزل این بزرگوار رفتم و بعد از حال و احوال، جوانی وارد اتاق شد رشید، با جبینی بلند و نور ایمانی در چهره و من همان لحظه اولی که ایشان را دیدم و به هم معرفی شدیم و دست دادیم، گویی که سالیان سال بود که همدیگر را مي‌شناختيم. احساس می‌شد یک محبت دو طرفه است که یک سابقه دیرینه اعتقادی باید داشته باشد. در کنار هم نشستیم و فهمیدم که ایشان از مرکز توپخانه اصفهان و پادگان اصفهان آمده و در گروه ۴۴ و ۴۵ توپخانه مشغول خدمت است. من اول در ذهنم آمد که ایشان یک نظامی و ارتشی است، در حالی که ما داریم با شاه مي‌جنگيم و مقابل ارتش شاه هستیم و نشستن و صحبت کردن با یک فرد ارتشی جای سئوال دارد، به همین دلیل یک مقدار با احتیاط پیش رفتم. ایشان با یک شجاعت و دلاوری خاصی شروع به معرفی خودش کرد و یک شرح مفصل از وضع زندگی‌اش و دوران نظامی‌گری‌اش داد و خلاصه ای از وضعیت پادگان اصفهان و گروه ۴۴ و ۴۵ را تشریح کرد و با اشاراتی به ما فهماند که در صحنه مبارزه با شاه است، منتهی نامی از او نبرد. گفت که علاقه‌مند است با یک روحانی مبارز ارتباط داشته باشد. البته ایشان قبل از اینکه با من در تماس باشد، با آیت‌الله خادمی در اصفهان ارتباط داشت. ارتباط با ایشان هم به این نحو بود که مرحوم صیاد شیرازی به زبان انگلیسی مسلط بود و با توجه به عرق مذهبی و دینی که داشت، علاقه‌مند بود که طلاب جوان را با زبان آشنا کند، لذا به مدرسه ایشان می رفت و کلاسی برای تعلیم زبان انگلیسی به طلاب داشت و متقابلاً از درس مبانی تفسیر قرآن و مبانی دینی آیت‌الله خادمی بهره مي‌برد، بنابراین یک کار متقابل انجام می‌شد که هم تعلم و هم تعلیم بود. علت علاقه‌اش به ایجاد ارتباط با خودم را جویا شدم، ایشان گفت که بعد از تحقیق با شما ارتباط برقرار کردیم. من هم بدون اینکه از ایشان تحقیق بیشتری بکنم که کیست و اهل کجاست، از صدق و صفای باطنی‌اش لذت بردم و احساس کردم که حرف‌های او از دلش برمی‌خیزد و لاجرم بر دل ما مي‌نشيند. واسطه ما هم که یکی از علمای اصفهان و سید بزرگواری است، پس چرا من اعتماد و کار را شروع نکنم، لذا با ایشان قرار و مداری را تنظیم کردیم و بنا شد که ما اعلاميه‌هاي حضرت امام و مطالب دیگری را به ایشان بدهیم. این اولین جلسه از ۴ بعدازظهر شروع شد و تا مغرب طول کشید. نماز مغرب و عشاء را به جماعت خواندیم و جلسه تا پاسی از شب ادامه پیدا کرد و صحبت‌های زیادی رد و بدل شد. مبارزه با شاه از موضوعات محوری بحث بود. ایشان از جاهایی که فعالیت کرده بود، حرف زد، از جمله اینکه ایشان در هوانیروز شبكه‌اي داشت. گمانم سید محمود آذین بود كه الان هم هست و یک وقتی در وزارت دفاع مشغول بود. در شبكه هوانیروز اصفهان، گردان مسجد سلیمان بیش از ۴۰۰ فروند هلی‌کوپتر موجود بود. آنجا پایگاه بسیار وسیعی بود. ایشان گفت دوستانی در هوانیروز و نیروی انتظامی دارد. در نیروهای انتظامی شخصی به نام یزدانی بود که حالا باید جزو تیمسارهاي کشور باشد. در ارتش هم شخص متدینی بود به نام كوششي كه شهید صیاد شیرازی با او و با مرحوم شهید اقارب‌پرست و شهید کلاهدوز هم که باجناق شهید اقارب‌پرست بود، ارتباط داشت. او از بيان ارتباطات مي‌خواست ميزان اعتماد ما را نسبت به حركت خود بالا ببرد، به خصوص ما خانواده اقارب‌پرست را در اصفهان مي‌شناختيم. من در دبیرستان كه بودم، هسته مخفی ما برادر اقارب‌پرست بود. محور بحث شهيد صياد این بود که ارتشي‌ها فرهنگ خاص خودشان را دارند و اینها را باید با مبانی دین و انقلاب آشنا کرد. نحوه مبارزه ايشان در ارتش چگونه بود؟ ايشان علاقه‌مند بود که در پادگان اصفهان یک کار دینی انجام شود. پادگان اصفهان یکی از مراکز مهم ارتش شاه بود. ایشان مصمم بود که به نظامي‌ها اخبار مبارزاتي را برساند، از جمله اعلاميه‌هاي حضرت امام، اطلاعاتي درباره نوع برخورد ساواک با انقلابیون که ما به صورت جزوه‌ای در اختيار داشتیم و در زمينه ساواک شناسی جزوه خوبی بود و من آن را در قم، براي طلاب قم تدریس می‌کردم. مرحوم صیاد شیرازی از رکن ۳ ارتش به ما اطلاعات مي‌داد زیرا در رکن ۳ کسانی کار مي‌كردند که مستقیماً با دربار شاه و خود شاه مرتبط بودند. بسيار براي ركن ۳ مهم بود که عنصر سیاسی و اندیشه سیاسی در بین ارتشي‌ها نباشد. به بی‌نمازی و فساد و کارهای فسق حساسیت نشان نمي‌دادند، ولی اگر یک ارتشی اندیشه سیاسی یا شم سیاسی داشت، بلافاصله او را تحت نظر قرار مي‌دادند. شهيد صياد اطلاعات رکن ۳ ارتش را به ما مي‌داد كه برای ما خیلی مفید بود. دوستانی هم در ارتش داشتیم که از کانال آنها در مورد شهيد صیاد تحقیق کردیم و نتيجه اين بررسي‌ها هم مثبت از كار آمد. شهيد صیاد شیرازی علاقه داشت هم با انقلابیون و هم با روحانیت متحد شود و به اين علت به سراغ روحانیت مي‌رفت كه معتقد بود از خط روحانیت نباید خارج شد. علاقه ویژه‌اي به روحانیت داشت و این علاقه باعث شده بود که در راه مبارزه، پشت سر آنها حرکت کند. پایه و روحیه ایمانی ایشان خيلي بلند بود. ما به تدريج با شبکه مرحوم شهید صیاد شیرازی آشنا شدیم و دوستانش كم كم با ما ارتباط پیدا کردند. ما در اصفهان با برادران ارتشی يك جلسه مخفي برگزار كرديم. اين احتمال وجود داشت كه رکن ۳ ارتش، این دوستان را تحت تعقیب قرار دهد و از جلسات مخفي باخبر شود، كمااينكه وقتي شهيد صیاد شیرازی بحث روزه و نماز و مباحث سیاسی را مطرح كرد و اظهار داشت كه احکام الهی باید پیاده شوند، رکن ۳ ارتش او را تحت نظر گرفت و برايش جاسوس گذاشت. بعضي‌ از آنها به شهيد صياد مي‌گفتند: “ما مأمور مراقبت تو هستیم. تو فقط احتياط كن و ما گزارش مثبت مي‌دهيم.” ولي بعضي‌ از آنها هم آدم‌هاي خبیثی بودند و مقدمات دادگاهی شدنش را فراهم کردند و او مدتی دستگیر شد. اواخر سال ۵۶ من هم در زندان بودم و در ساواك شيراز ضربه سختی به من زدند و نصف بدنم فلج شد و حافظه‌ام را از دست دادم. شما هم خیلی دیر سراغ ما آمدید، چون باید خیلی فشار به ذهنم بیاورم تا تاریخ حوادث يادم بيايد. به هر حال تا وقتي كه دستگير نشدم، جلسات با شهید صیاد شیرازی ادامه داشت. من و ايشان ده‌ها جلسه دو نفری داشتیم و در این جلسات غالباً درباره دو- سه نکته بحث مي‌شد. نکته اول اطلاع پيدا كردن ما از اوضاع ارتش بود. شهيد صياد نمي‌دانست که ما در این طرف قضیه جلساتی تحت نظر آیت‌الله دکتر بهشتی داريم كه حلقه بسیار بزرگی بود. ما تمام مراکز ساواک و مراکز شهربانی را شناسایی کرده بودیم و حتي تعداد افراد آن مراكز را مي‌دانستيم. حتی در كلانتري‌ها مأمور داشتيم و اسلحه خانه‌هايشان را شناسایی كرده بوديم. کلانتري‌ها در حوزه مأموریت من بود و از آنها ما اطلاعات خوبی داشتیم. حتی ماشین‌هاي ساواک را شناسایی کرده بودیم. این اطلاعات را ما در اختیار شهيد صياد قرار مي‌دادیم. ايشان حتی اطلاعات داخل ارتش و پادگان‌ها را به ما مي‌داد. حتي در مورد بعضی از افراد مبارز، اسم و آدرس آنها را هم به ما داد و ما دوستانمان را سراغ آنها ميفرستادیم تا با آنها ارتباط برقرار کنند که خیلی هم مؤثر بود. آياشهيد صياد تنها با شما ارتباط داشت و اطلاعات را از شما مي گرفت؟   خير؛ ايشان تنها از طريق ما به اطلاعات دست پيدا نمي‌كرد، بلكه با شهداي بزرگوار كلاهدوز و اقاربپرست و اگر اشتباه نکنم یک سرهنگی بود که با ایشان ارتباط داشت و تمام اعلامیه‌های حضرت امام را به ایشان مي‌داد. خلاصه آدم زرنگی بود که از یک طریق اخبار رابه‌ دست نمي‌آورد و از طرف ديگر با ما ارتباط داشت. اگر بخواهيد به يكي از وي‍ژگي هاي شاخص شهيد صياد شيرازي در دوران مبارزه اشاره كنيد آن ويژگي چيست؟   به نظر من ویژگی بارز ايشان آزادگی و حریت در اندیشه بود. در فهم مسائل به گونه‌اي بود که نمی‌توانست تسلیم تفکر خاصي مانند تفكر انجمن حجتیه شود. نکته مهم اين است که خودش را محدود به جاي خاصي نكرده بود. به جلسات آقای پرورش، پاي صحبتهای آیت‌الله ربانی می‌نشست و خودش را منحصر به ارتباطات خاصي نكرده بود. صحبت از انجمن حجتيه كرديد. از مبارزه با انجمن حجتيه چه خاطره‌اي داريد؟ فردي بود به نام آقاي محمدي كه الان فراری و در هند است.ایشان مدیر انجمن حجتیه استان بود، ما میرفتیم جلسات انجمن را به هم مي‌ريختيم. دليلمان هم اين بود كه جلسه‌اي که مورد تأیید ساواک و شهربانی باشد، آن جلسه امام زمان(عج) نیست. یکی دو بار هم در قضایای دیگر از مسیحیان و بهائي‌ها کتک مفصلي خوردیم ما معتقد بوديم كه انجمن حجتیه هیچ مبارزه‌اي با شاه نمي‌كند و فقط مي‌نشينند و حرف‌هایی مي‌زنند. ساواک هم از اینها راضی بود. ساواک در یکی از بازجويي‌هايش از من مي‌گفت: «شما مثل انجمن حجتیه مبارزه کنید، كسي كاري به شما ندارد.» دیدیم عجب مورد تأیید است.  گفتيد شهيد صياد در فهم مسائل و تحليل شرايط خود را منحصر به جايي نکرده بود اما به هر تقدير بايد خود را از طريقي تغذيه علمي و معنوي مي كرد؟   بله درست است كه شهيد صياد حریت و آزاد اندیشی خاصی داشت و خود را منحصر به جايي نکرده بود اما در عین حال تا موقع شهادت هم ارتباطش را با روحانيت قطع نكرد. هفته قبل از شهادتش ما جلسه ويژه‌اي با هم داشتیم. در آنجا وصیت کرد و دلش خيلي پر بود و قضايايي را گفت که بعضي‌ها را نمي‌شود بيان كرد. حضرت امام پرونده جنگ را خاتمه یافته اعلام فرمودند، وگرنه گفتني‌ها بسيار است. شهيد صياد از نظر اندیشه و تفکر، دنبال حرکت امام و معیارش هم امام بود. برگرديم به خاطرات شما؛ چه شد که شهید صیاد را بازداشت کردند؟   رکن ۳ ارتش روی ایشان کنترل داشت. در اصفهان حکومت نظامی به فرماندهی تیمسار ناجی برقرار شد. حکومت نظامی در سلسله مراتبش از شاه دستور مي‌گرفت، یعنی از تهران امریه می‌آمد و اینها اجرا مي‌كردند. شهيد صیاد شیرازی پاس بخش بود. تیمسار ریاحی هم در ۲۴ ساعت، ۲۰ ساعت می‌دوید و کار می‌کرد. عاشق شاه بود. مدام به پادگان‌های ۴۵ و هوانیروز سرکشی می‌کرد و دستور داشت که ارتشی‌ها را تحت نظر بگيرد و با انقلابيون مقابله كند. شهيد صياد مقيد بود كه اول وقت نماز بخواند و به یک فرد متدین و روزه گیر و نماز خوان شهرت داشت و به همین دلیل از احترام ویژه‌ای برخوردار بود، لذا حتي سرهنگ قضایی و سرهنگ رکن ۳ ارتش هم که او را احضار كرده بودند با او به احترام برخورد می‌کردند. به هر صورت علیه او پرونده‌سازی کردند یک مدت کوتاهی دستگیر شد. این شاید یکی از علت‌هايش بود. علت دیگرش هم این بود که جلسات ما را تحت نظر گرفته بودند. بالاخره او مي‌نشست و اين طرف و آن طرف حرف می‌زد. بعضی از افراد رکن ۳ ارتش به خود صیاد گفته بودند که ما مراقب تو هستیم. او خودش را آماده کرده بود. آنها هم به او حساس شده بودند. اوضاع سیاسی کشور به هم ریخته بود لذا ضرورت داشت كه افرادي چون او تحت کنترل قرار بگیرند. هنگامي كه امام فرمودند سربازها فرار كنند، ايشان چگونه به مبارزه ادامه داد؟   قبل از پیروزی انقلاب وقتي شهيد صیاد با فرمان امام روبرو شد که اعلام کرده بودند که ارتشی‌ها فرا کنند، جلسه‌ای در خانه‌اش تشکیل می‌دهد. در این جلسه، آقایان کوششی، اقارب‌پرست و کلاهدوز بودند. اینها طرح یک عملیات سنگینی را در پادگان مي‌ريزند، به اين ترتيب كه اسلحه خانه را بگيرند و از آنجا شروع کنند. تیمسار ناجی در حکومت نظامی در مقابله با مردم و انقلابیون سنگ تمام گذاشت كه آن هم داستان خاصي دارد. ما شاهدیم که شهید مغربی را عناصر تیمسار ناجي در چهار راه خواجو به گلوله بستند. شهيد صياد در تظاهرات با لباس شخصی شركت مي‌كرد و مي‌رفت در ميان مردم. هم اطلاعات کسب می کرد و هم اطلاعات مي‌رساند. مثلاً مردم وعده كرده بودند به دروازه دولت اصفهان بیایند و ارتش و شهربانی و ژاندارمری هم قرار بود آنجا را محاصره کنند. او با مردم هماهنگ کرده بود که بروند مصلی. شاید بیش از ۲۰۰ - ۳۰۰ هزار نفر آمده بودند. شهيد صياد هم در ميان آنها بود. البته نمي‌دانم اینها از پادگان فرار کردند یا نه.به هر حال مطلع بودم كه در تظاهرات مردمی شركت مي‌كند. بسيار علاقه‌مند بود که با مردم باشد.به هر حال ارتباط ما تا پیروزی انقلاب ادامه داشت و بعد از پیروزی انقلاب، داستان‌های زیادی هست. انقلاب كه پيروز شد، آن‌طو ر كه دوستان ايشان مي‌گويند، ايشان در بازداشت بود. در زمان پيروزي انقلاب، انقلابيون و افسران آزادشان مي‌كنند. ايشان بعد از پيروزي انقلاب چه نقشي را ايفا كرد؟   بعد از پیروزی انقلاب بنده و يكي از دوستان وارد ساواک اصفهان شديم. وقتی در را گشودیم، درگیر شدیم و پنج نفر را هم در آنجا دستگیر کردیم. از اوضاع مشخص بود كه پرونده‌ها را تخليه كرده و برده‌اند. دائماً در حال دوندگي بوديم و صدا و سيما و جاهاي مختلف را گرفتيم. پادگان‌ها هم دست ما بودند. شهيد صياد كه آزاد شد، جلسات را ادامه داديم. دراين جلسات امیر حسام هاشمی هم بود که الان رئیس دفتر حفاظت اطلاعات ستاد کل نیروهای مسلح است. شهید بابایی نيز حضور داشت. اولین بحثی که مطرح شد، تسویه ارتش بود که این بسیار كار مهمي بود. اخوی آقا رحیم صفوی، آقا مرتضی صفوی هم با این بچه‌ها بود. تیم بسيار خوبی بودند. کل پادگان هم دست شهيد صیاد بود. ما هم در کمیته دفاع شهری بودیم. بعد از چند ماه کمیته دفاع شهری تبدیل شد به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اصفهان و ما شدیم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اصفهان. در کنار این مسائل، درگیری هاي داخلی اي هم با حزب توده، جریان مهدی هاشمی، جریان هاي ضد انقلاب و همچنين با ساواکی‌ها داشتيم. اوضاع عجیبی بود. صدا و سیما هم باید اداره می‌شد که زبان انقلاب بود. اسناد و مدارک ساواک هم باید حفظ و مطالعه می‌شد که از بین نرود. واقعاً شب و روز نداشتیم. شبانه روز با شهید صیاد در ارتباط بودیم. گاهی زنگ میزد و می‌گفت یک اتفاقی افتاده و می‌خواهم که به اتاق فرماندهی بنده بیایید. منظورش اتاق عملیاتی ارتش و سپاه بود. اولین بار بود که ارتشی‌ها می‌آمدند به سپاه و ما سپاهی‌ها می‌رفتیم به ارتش. ستادی را تشکیل دادیم. بنده بودم و شهید صیاد شیرازی و آقای صفوی. آقای صفوی مسئول عملیات من بود در شورای فرماندهی، شهید خلیفه سلطانی معاون آموزشی من بود. آقا رحیم صفوی که مسئول عملیات، چتر باز هم بود و دوره آموزشی ارتش را دیده و به فنون کاملاً وارد بود. برای اینکه کلاه سرمان نرود، نیاز داشتیم که اطلاعات شفاهی را از یکی از دوستان داشته باشیم و بهترین فرد، آقا رحیم بود. این ستاد تشکیل شد و تقریباً می‌شود گفت که ستادی مخفی بود که مسئولیتش را ما داشتیم. برادران به تناسب موضوعات به جلسه می‌آمدند. مثلاً آقای رضایی و شهید بابایی و رحیم صفوی می‌آمدند ما تسویه ارتش را با کمک آنها شروع کردیم. بعداً شهید صیاد شیرازی افراد حزب‌اللهی را در رأس کارها گمارد. در این گیرودار بود که در کردستان مشغول مبارزه با ضد انقلاب شد. از این طرف ما با شهید کلاهدوز که شده بود فرمانده سپاه، آشنا شده بودیم. ایشان حکم داده بود به من و نطفه یک ارتباط صمیمی بین ارتش و سپاه بسته شده و کار از حالت تعارف، به حالت عملیاتی تبدیل شده بود.به شهید صیاد در بخش‌های مختلف کمک کردیم، چون می‌گفت ارتش این ضعف‌ها را دارد و باید بازرسی کنیم. یکی از چیزهای زیبایی که بین سپاه اصفهان و ارتش افتاد این بود که شهید خلیفه سلطانی طرح بسیج را در مسجد سید اصفهان مطرح کرد و بعد از مصاحبه تلویزیونی بنده و دعوت از مردم، بسیج شکل گرفت. با شهید صیاد و بچه‌های پادگان برای آموزش هماهنگی شد. طرح بسیار خوبی بود و جمعیت کثیری از مردم اصفهان مقابل مسجد آمدند. من برای مردم صحبت کردم و از آنها درخواست کردم اجازه دهند جوان‌هایشان برای دیدن آموزش‌های نظامی ثبت نام کنند. چند جای مسجد را هم میز گذاشته بودیم. شهید خلیفه سلطانی توضیح داد که هدف از این کار آموزشی، حفظ انقلاب است. نام نویسی شروع شد و حتی عده‌ای از جوان‌ها به خانه هم نرفتند و مسجد پر شد. این جوان‌ها به پادگان اصفهان هدایت شدند و صیاد کنترل آموزش‌های مختلف بچه‌ها اعم از رزم‌های انفرادی و رزم با سلاح را به عهده گرفت. این سرمایه‌گذاری بسیار خوبی بود. بعد از اینکه فرمان حضرت امام برای بسیج صادر شد، ما بسیار خوشحال شدیم که قبلاً این کار را کرده‌ایم. فرمان امام که صادر شد، ما این قضیه را جشن گرفتیم، چون نیروی مفصلی را آموزش داده بودیم. این نیروها در جنگ تحمیلی بسیار مؤثر بودند. سازماندهی خیلی خوبی شده بودند و با کمک همین نیروها گنبد را از چنگ چریک‌ها و فدائیان خلق نجات دادیم. در سیستان و بلوچستان هم اشرار حرکت کرده بودند و این نیروها به مسئولیت شهید افشار و آقای شمشیری که امروز حفاظت اطلاعات وزارت دفاع را به عهده دارد، به سیستان و بلوچستان رفتند. در کردستان شهید حسن اردستانی و آقا محمد -سردار محمد حجازی- هم کردستان بودند. بچه‌های دیگر را هم حکم داد. ما یک آموزشی هم در تهران زیر نظر مرحوم شهید محمد منتظری که کسانی را آورده بود، دیده بودیم. او تیمی را فرستاد که شهید اردستانی هم جزو آنها بود. تیم بعدی اکثراً در پادگان اصفهان و با هدایت شهید صیاد شیرازی آموزش‌های لازم را دیدند. کار سومی که با ایشان وارد مذاکره شدیم و در طول عملیات این فکر ادامه پیدا کرد، سازماندهی ارتش بود به مقتضای انقلاب اسلامی که این هم داستان مفصلی دارد. شهید صیاد شیرازی در کردستان زخمی شد. و او را بیمارستان تهران آوردند. در فاصله‌ای که او بستری بود با دوستانی چون آقای ریاحی، طرح ارتش جمهوری اسلامی را تنظیم کردیم. ا ین را هم بگویم که مقام معظم رهبری عجیب به ایشان علاقه داشتند و دستور اصلی این قضیه را هم ایشان داده بودند و خوشبختانه بستر این کار آماده بود. من رفتم منزل مقام معظم رهبری و با ایشان رفتیم عیادت شهید صیاد شیرازی. من بودم و شهید صیاد و آیت‌الله خامنه ای بود و شهید صیاد طرح آماده ارتش را از زیر بالش درآورد و تقدیم مقام معظم رهبری کرد و آقا همان‌جا ورق زدند و مطالعه کردند. من چون در جریان ریز مطالب بودم، توضیحاتی را برای ایشان دادم و طرح تنظیم ارتش اسلامی و متناسب با شرایط اسلامی در آن جلسه ریخته شد. از كارهاي ديگر شهيد صياد بگوييد. کار دیگری که با شهید صیاد شیرازی صورت گرفت تشکیل ستاد غرب بود. سرهنگ عطاریان یکی از سرهنگ‌های ارتشی و بی بندوبار شرابخوار بود. بنی‌صدر به او اعتماد داشت. یک سرهنگ دانشی هم در ستاد غرب بود و همگی به این نتیجه رسیده بودند که کردستان از بین رفته و بهتر است زمین بدهند و زمان بگیرند. بنی‌صدر در دزفول و مهران تمام نیروهای سپاه و ارتش را جمع کرده بود و می‌خواست درباره مرز کردستان تصمیم بگیرد و پیشنهاد عطاریان و دانش را پذیرفته بود که شهید کلاهدوز بلند میشود داد و فریاد به راه می‌اندازد و می‌گوید مگر از روی جنازه ما رود شوید که یک وجب خاک مملکت را بخواهید به دشمن بدهید. او از جلسه بیرون آمد و به من زنگ زد. من فرمانده سپاه اصفهان بودم. او گفت: «من برای نجات سنندج پیش مرگ می‌خواهم.» گفتم: «بسیار خوب شما هواپیمایت را بفرست بیاید.» و رفتم و در رادیو و تلویزیون صحبت کردم و به مردم گفتم که وضع کردستان این‌ جوری است. واقعاً ۰۰۰/۳۰۰ نیرو ریخت پشت در سپاه که مجبور شدیم از آنها خواهش کنیم که بروند و عده‌ای از آنها را انتخاب کردیم. بیست‌وچهار ساعته آنها را آموزش دادیم. در فرودگاه اصفهان با ۴ فروند هواپیمای سی‌ـ۱۳۰ فرستادیم به ستاد غرب. آقای رحیم صفوی بود و صیاد شیرازی و دوستان دیگر و تصمیم گرفتیم فرماندهی عملیات سنندج را به عهده بگیریم که شهید صیاد و آقا رحیم برعهده گرفتند. با خلبان صحبت کردیم که هواپیما را ممکن است بزنند، چون خمپاره داشتند و بسیار مجهز بودند. قرار شد هواپیما در فرودگاه سنندج بنشیند و جنگ از همان‌جا شروع شود. در اینجا شهید علی رضاییان به فرماندهی یکی از گردان‌ها حرکت کرد. نمی‌دانم خود شهید صیاد با پرواز اول رفت یا پرواز دوم. او و آقا رحیم صفوی رفتند و ما برای پشتیبانی ماندیم. به هر حال از فرودگاه سنندج تا مقابل بیمارستان سنندج و هلال احمر، یعنی فقط در فاصله دو سه کیلومتر، هر بیست سی قدم، یک شهید دادیم. الان یک قطعه در گلزار شهدای اصفهان در مقابل قبر شهید آیت‌الله شمس‌آبادی هست که قطعه آن بچه‌هاست. سنندج با طراحی شهید صیاد و آقا رحیم نجات پیدا کرد. در مرحله بعدی ما رفتیم سنندج و بنا شد که در آنجا جلسه‌ای را تشکیل بدهیم و در مقابل عطاریان و امثال او بایستیم. از این مرحله به بعد، درگیری‌های ما فاز جدیدی پیدا کردند. و جالب اینجاست که بنی‌صدر درجه شهید صیاد را می‌گیرد. او با کمال وقاحت می‌گوید: «اگر مرد هستید، کردستان را نجات بدهید.» درگیری او با شهید صیاد به قدری شدید بود که اصلاً نمی‌خواست ایشان باشد. درگیری شما، یعنی جریانی که تحت مدیریت شهید صیاد از کردستان دفاع کرد، از چه موقع با بنی‌صدر شروع شد؟   از زمان انتخابات ریاست جمهوری ما در اصفهان با عناصر ستاریان و سلامتیان درگیر بودیم. بنی‌صدر در اصفهان یک عده طرفدار داشت. اگر مصلحت دانستید بنویسید. اگر ندانستید ننویسید. من به هر حال باکی ندارم. در اصفهان آقای طاهری، امام جمعه، طرفدار بنی‌صدر بود، آقای عبدالله نوری، از مدافعان سرسخت بنی‌صدر بود. من یک روز یادم هست در اتاق فرماندهی سپاه نشسته بودیم و مشغول کار بودیم كه گفتند آقای عبدالله نوری میخواهد با شما ملاقات کند. سلام و احوال پرسی کردیم و بعد به من گفت: «امروز روز رأی گیری برای بنی‌صدر است و ما بررسی کردیم و فهمیدیم کل فرماندهان سپاه در اصفهان به تو علاقه‌مندند و حرف تو را می‌شنوند. به عنوان فرمانده دستور بده فرماندهان جمع شوند و به اینها تکلیف کن که به بنی‌صدر رأی بدهند.» گفتم: «آقای عبدالله نوری من چنین کاری نمی‌کنم.» عبدالله نوری تا ۱۲ ظهر آن روز دنبال من می‌دوید و بالا و پایین و این طرف و آن طرف می‌رفت که بیا این کار را بکن. گفتم: «امام گفته‌اند نیروهای مسلح اجازه ندارند وارد سیاست بشوند.» به هر حال آقای طاهری از بنی‌صدر دفاع کرد. وقتی این اتفاق افتاد، یک جلسه‌ای در میدان امام اصفهان گرفته شد و در آن شهید افشار متنی را علیه بنی‌صدر خواند؛ خدا رحمت کند شهید جلال افشار را و خیلی هم غریب دفاع کرد گذشت و بنی صدر در اصفهان رأی مهمی نیاورد. اينها يك سخنراني گذاشته بودند براي بني صدر در میدان امام ، بلند گو گذاشتند رفتند بالای عالی قاپو اما علیرغم تمام تبلیغاتی که اينها روی بنی صدر کردند ، مردم از پایین عالی قاپو به سمتش کفش پرتاب كردند، خیلی عجیب بود که این جلسه بهم خورد یعنی مردم اصفهان اینطور نبودند که حالا با این فشارهاي امثال عبدالله نوری، محمد قمصری، عطریانفر و آقای طاهری از بني صدر حمايت كنند. اين حمايت ها خيلي گسترده بود، من در اتاق بودم كه تلفن زدند آقاي طاهري مي خواهد با شهید صدوقی صحبت کند، روی آیفن گذاشتند و ایشان شروع کرد كه ” من مصلحت نظام را در رأی دادن به بني صدر مي دانم” آيت الله صدوقی با يك لفظ بسیار قشنگی گفت: آقای طاهری شما پايتان را از حمايت اینها کنار بکشید، بنی صدر قابل اعتماد نیست. آقای طاهری نتوانست ايشان را متقاعد كند و گوشی را زد زمین، زنگ زدند به مرحوم آیت الله شهید دستغیب در شیراز گوشی را دادند به آقای طاهری با همان لحن آقای دستغیب هم نپذیرفت ایشون خیلی ناراحت شد چطور دوتا امام جمعه نپذيرفتند. بعد از انتخاب بني صدر هم گويا اتفاقاتي افتاده بود به خصوص در سفر او به اصفهان. بله ؛ بعد از انتخاب بني صدر هم اتفاقاتی افتاد ، یکی اينكه بعد از ریاست جمهوری به اصفهان برای کار و سرکشی و برنامهها دعوت شده بود، برخي مقامات ارشد ارتش هم پشت سرش بودند؛ من فرمانده سپاه بودم من صحبت کردم و بعد بنی صدر آمد صحبت کرد و بچها هم نشسته بودند بنی صدر شروع کرد به اصطلاح مطالبی گفت از جمله: آقای سالک قاتل ۱۷ نفر یا چند نفر است من را محاکمه کرد و سخت با من برخورد کرد که من هم کنارش نشسته بودم، یکی از بچها که الان پیرمردی است به نام سهیل از جايش بلند شد و اصغر منتظر قائم که الان استان اصفهان است؛ گفتند آقای بنی صدر شما ولایت نداری برای اینکه به روحانیت توهین کردی، آقای بنی صدر شما خبر ندارید که ۱۷ نفر نیست ۷۰ تا قتل است اما به حکم دادگاه انقلاب.من میکروفن را از دست بنی صدر قاپیدم و شروع کردم صحبت کردن درباره ماجرای مهدی هاشمی و اين گونه مسائل. با اینکه این حرفها خطرناک بود ، چون در اطلاعات سپاه هم نفوذ داشتند. جلسه آن روز بهم ریخت و بنی صدر قهر کرد كه برود؛ من دیگر بدرقه بنی صدر را انجام ندادم . محل استقرار بنی صدر در سپاه بود اما وقتی این بی ادبیها شد، ما گفتیم دیگر به سپاه راهشان نمیدهیم چون دیدم اگر راهش بدهم مصیبت درست میشود. ساعت ۵ بعدازظهر ماشین بنی صدر پشت در سپاه قرار گرفت یک اسکورت بسیار وسیعی تا میدان سی و سه پل امتداد داشت همه رجال بودند، نگهبان می لرزید، به او مي گفتند رئیس جمهور آمده است در را باز کن، من نگذاشتم، نیم ساعت- سه ربع طول کشید هر چی در زدند و بي سيم زدند و تماس گرفتند چون میدانستم با آمدنش فتنه بالا مي گيرد نگذاشتم، بنی صدر از این كار خیلی عصبانی شد و در همین لحظه ها برق رفت که من فکر میکنم احساس توطئه کردند و سریع دستور بازگشت دادند. هواپیما در فرودگاه آماده بود و سریع رفتند تهران و برای من خیلی پیغام دادند. در تمام اين ماجرا ها شهيد صیاد شیرازی با ما همراه بود نه با بنی صدر و تيم آقاي طاهري. شهید صیاد شیرازی مطیع ولایت بود و اگر حضرت امام میفرمود، که از جانشین فرمانده کل قوا یعنی بنی‌صدر اطاعت کند، مو به مو عمل می‌کرد. بعد از اینکه بنی‌صدر عزل شد و شهید رجائی رئیس جمهور شد، بلافاصله دوتا درجه شهید صیاد را که بنی‌صدر گرفته بود، برگرداندند و حضرت امام ایشان را فرمانده نیروی زمینی کرد. بنی‌صدر با شهید صیاد شیرازی خیلی دشمني داشت، با ما هم همین‌طور. خیلی با او درگیری داشتیم. درگیری اعتقادی بود، بحث چیز دیگری نبود. از ویژگی‌های اخلاقی ایشان بگوئید.   شهید صیاد همیشه میگفت: «آقای سالک! من سربازم.» وقتی به هم میرسیدیم حتی تا هفته آخر شهادتش، بعد از سلام و علیک می‌گفت سرگرد و با همین سرگرد ارتباط برقرار می‌کردیم و امیر و سپهبد نمی‌گفتیم. جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح هم که بود، سرگرد را فراموش نمی‌کرد. حتی آن اوقاتی هم که توی خودش بود و حال خوبی نداشت می‌گفت: «نگران نیستم این اوضاع برمی‌گردد. الان هم من سربازی میکنم، یک وقت در قالب فرماندهی، یک وقت هم به عنوان یک سرباز ساده.» افتخار می‌کرد که سرباز امام است. تا آخرین لحظه می‌گفت: «باید به سپاه و بسیج تکیه کرد.» اعتقاد و اثر و ساختار سپاه را خوب می‌شناخت. ایشان تحصیل کرده و آموزش دیده آمریکا بود و با سلاح‌های مدرن آن روز آشنایی داشت. به مسائل دینی اعتقاد داشت و می‌گفت باید به این بچه‌های سپاه و بسیج اعتماد کرد. از ویژگی‌های اخلاقی كه حضرت امیر(ع)، براي مؤمن در مسئله حکمت توصیف می‌کند مي فرمايد: مؤمن کسی است كه همیشه چهره گشاده دارد؛ لبخند دارد؛ عبوس نیست؛ غم و اندوهش در دلش است؛ متواضع و فروتن است؛ از اینکه سر زبان‌ها بیفتد بدش می‌آید؛ غم‌ طولانی و همت‌ بسیار بلند دارد؛ صبور و شاکر نعمت‌های الهی است؛ شناگر دریا و اقیانوس اندیشه‌های الهی انسانی است؛ صاحب اخلاق کریمه و فضائل است؛ نرم خوست و در عین حال مثل سنگ خارا سخت ولی در مقابل خدا یک عبد ذلیل است و متواضع. شهید صیاد همیشه خندان بود و هیچ وقت چهره عبوس نداشت، خشمش را به دشمن نشان می‌داد نه دوست. شهید صیاد حافظ اسرار بود، سر نگهدار بود. غم و غصه‌اش را به کسی نمی‌گفت. با کسی درد دل و مشورت می‌کرد که با او راهی برای نجات از این بن‌بست پیدا کند. آدم بسیار خاکی و متواضعی بود. در جلسات روضه‌ای که در خانه‌شان داشت، کفشها را او جفت می‌کرد. برایش مهم نبود که امیر مملکت است و مثل یک گماشته، برای مردم کفش جفت می‌کرد. این نشأت گرفته از عشق به حضرت اباعبدالله(ع) و عشق به امام زمان(عج) بود. شما هیچ سخنرانی و نامه‌ای از شهید صیاد سراغ ندارید که با ذکر و دعای حضرت مهدی (ع) شروع نشده باشد. انس و ارتباطش با اهل بیت، به خصوص با حضرت امام زمان(عج). از مطرح شدن خوشش نمی‌آمد. ایمانش به حضرت حق خیلی زیاد بود. همیشه عمل برایش مهم بود و شعار و حرف در نظر او ارزش نداشت. آدم فکوری بود. شب‌ها می نشست و فکر می‌کرد و یادداشت برمی‌داشت و فردا می‌آمد. کمتر کسی از دوستان بود که فکر کرده به جلسه بیاید، ولی ایشان علاوه بر اینکه فکر می‌کرد، یادداشت هم برمی‌داشت و اهداف و مسائل و نتایج را می‌نوشت. او یک دشمن‌شناس قوی بود و عمیقاً، با معارف دینی آشنا بود. او به من می‌گفت: «جلسات را با نام خدا و قرآن و دعا و امام زمان شروع و با دعا ختم کنید.» جلسه‌ای با ایشان نداشتیم که در آن ذکر قرآن و یاد حضرت مهدی(عج) نبوده باشد. همیشه در پایان جلسات دست‌ها را بالا می‌بردیم و دعای فرج حضرت مهدی(عج) را می‌خواند. از نظر اخلاقی بسیار متواضع و فروتن بود ولی هنگامی که به اعتقاد راسخی می‌رسید، می‌ایستاد و کوتاه نمی‌آمد، به خصوص در دوران جنگ. البته اگر یک حرف برتری را می‌شنید مقاومت نمی‌کرد و تسلیم محض بود. انس با خدا در او چنان استوار بود که پیوسته خود را در محضر خدا می‌دید. به هنگام نماز می‌لرزید و واقعاً حال خاصی داشت. قرائت قرآن و ذکر استغفارش ترک نمی‌شد و مستحبات را انجام می‌داد. با روحانیت انس زیادی داشت. در جنگ وقتی به مشکلی برمی‌خورد، می‌آمد خدمت آیت‌الله بهاءالدینی. کم ولی پخته حرف می‌زد و اگر طرحی نداشت حرف نمی‌زد. اهل شوخی و لطیفه هم بود و لطیفه‌های زیادی می‌گفت. زندگی‌اش در دو نکته خلاصه شده بود. نکته اول اینکه تسلیم محض حضرت حق بود. نماز شبش ترک نمی‌شد. کم می‌خوابید . زیاد کار می‌کرد. نکته دوم اینکه تسلیم محض فرماندهی کل قوا، حضرت امام و حضرت آقا بود. نظراتش را به امام و آقا می‌داد، اما هر فرمانی می‌دادند تسلیم محض بود و در برابر آنها از خودش هیچ ارادهای نداشت و همین هم رمز موفقیتش بود. آخرین بار ایشان را کی دیدید؟ قبل از شهادتش من به ستاد کل رفته بودم ایشان از پشت میزش بلند شد و به استقبال من آمد. در مورد بعضی‌ها باید در بزنی و وارد شوی، ولی ایشان چون می‌دانست من چه ساعتی می‌آیم، می‌آمد به استقبال من. همدیگر را در بغل گرفتیم و با هم روبوسی کردیم. دیدم خیلی دلش گرفته. پرسیدم: «قضیه چیست؟» گفت: «هیچی نیست.» گفتم: «نه! امروز خیلی گرفته‌ای.» گفت: «خیلی چیزها را می‌بینم و غصه می‌خورم.» گفتم: «خوب برو خدمت آقا بگو.» گفت: «آقا آنقدر غصه سر دلشان هست که حد ندارد. چه بگویم؟» گفتم: «بگو، دلت سبک شود.» گفت: «نه، باید با خودم باشم. » حرف‌های زیادی در سینه داشت‌ گويا اتفاقی افتاده بود. گویا حرفی یا کلامی خیلی برایش سنگین تمام شده بود.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 487]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن