تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا ك...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833994818




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطره‌ای از مستندساز جوان ایرانی در عراق خوابیدن با لالایی گلوله‌ها!/ روایتی تکان‌دهنده از آزادسازی جرف‌الصخر


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطره‌ای از مستندساز جوان ایرانی در عراق
خوابیدن با لالایی گلوله‌ها!/ روایتی تکان‌دهنده از آزادسازی جرف‌الصخر
ماجد نیسی مستند ساز جوان نوشت:«با سقوط جرف‌الصخر، زیارت اربعین امام حسین (ع) خیلی شلوغ‌‌تر از سال‌های قبل شد. دیگر نه خبری از داعش بود و نه از راکت‌هایش. مسیری که 13 سال بود صدها زائر در آن شهید می‌شدند، امسال هیچ اتفاقی برایش نیفتاد و همه برای اربعین پیاده به کربلا آمدند!».

خبرگزاری فارس: خوابیدن با لالایی گلوله‌ها!/ روایتی تکان‌دهنده از آزادسازی جرف‌الصخر



به گزارش خبرگزاری فارس، ماجد نیسی، جوان مستندساز ایرانی زاده استان خوزستان، این روزها  در عراق و خط مقدم نبرد علیه داعش به سر می‌برد و فیلم‌های بسیاری از صحنه‌های زندگی و جنگ در عراق ضبط کرده است. هفته نامه همشهری جوان در جدیدترین شماره خود خاطره بسیار جذاب و تکان‌دهنده‌ای را به قلم این مستندساز جوان منتشر کرده که خواندنش خالی از لطف نیست. متن کامل خاطره ماجد نیستی از حضور در خط مقدم مبارزه علی داعش در عراق به شرح ذیل است. «ماه محرم امسال نزدیک بود. داعش به 30 کیلومتری کربلا رسیده بود. منطقه جرف‌الصخر دست داعش بود. هر سال تعداد زیادی از زائران امام حسین (ع) موقع عبور از این منطقه به دست القاعده کشته می‌شدند. اما امسال فرق داشت. داعش می‌خواست قتل عام کند. حالا دیگر راکت‌هایش به کربلا هم می‌رسید. همه می‌دانستند که این بار کشتار بزرگی در راه است... فتوای جهاد هم از طرف آیت‌الله سیستانی داده شده بود. تیپ مردمی علی اکبر که وابسته به عتبه حسینی بود و تیپ القارعه به سختی توانسته بودند خاکریزی در جنوب جرف‌الصخر درست کنند. چند تیپ مردمی دیگر نیز مثل کتائب حزب‌الله و عصائب اهل حق و بدر و ... توانسته بودند شرق و غرب جرف الصخر را مهار کنند. اما راکت‌ها را چه کار باید می‌کردند؟ چند روزی به محرم مانده بود که من نیز به خاکریز جنوبی خط مقدم رفتم و با تیپ القارعه همراه شدم. فرمانده تیپ، جوانی حدودا 35 ساله بود، گروهش همه جوانانی 17 تا 30 ساله بودند. تمامی این جوان‌ها هر سال ماه محرم در «موکب» یا همان تکیه خودمان به زائرین سرویس می‌دادند و حالا تکیه و دانشگاه و مدرسه را رها کرده و اسلحه دست گرفته و به خاکریز چسبیده بودند. چند ماهی می‌شد که در این منطقه بودند. اما هنوز دولت حقوقی به آنها نداده بود و خیلی‌هاشان پول خرید شارژ سیم کارت اعتباری را نیز نداشتند. چند درهم برای اعتباری تلفنی تا با خانواده‌هایشان تماس گرفته و صحبت کنند. در شرایط جنگ و به خصوص در چنان شرایطی، تماسی هر چند کوتاه با خانواده، حکم خونی تازه را دارد در رگ‌های بی‌رمق آدمی. در عراق جوان‌ها زود ازدواج می‌کنند و زود هم بچه‌دار می‌‌شوند. اینکه به خانواده میس کال بزنی و بعد آنها به تو زنگ بزنند تا بتونی صدای زن و بچه یا مادرت را بشنوی و دقایقی لبخند روی صورتت بماند، تبدیل شده به یک فرهنگ، از آنجا که کار من مستندسازی است و باید فیلمم را می‌ساختم، فکر کردم باید کسی را برای محافظت من بگذارند که فرهنگی باشد. رسول شد محافظ من. او حدود 25 سال داشت و شاعر و بازیگر تئاتر بود. شب‌ها پشت خاکریز جمع می‌شدیم. آتش روشن می‌‌کردیم،چای تازه دم می‌نوشیدیم. رسول شعرهایش را می‌خواند و بقیه با دست همراهی‌اش می‌کردند. همیشه در شعرهایش از آدم‌های توی خاکریز اسم می‌آورد و این هیجان بیشتری به بچه‌ها می‌داد. فاصله ما با داعش خیلی کم بود. آنها هم بلندگوهایشان را راه می‌انداختند و شعرا می‌دادند. امیر هم جوان حدودا 23 ساله‌ای بود که صدایی بم داشت. او هم می‌رفت روی خاکریز و برای داعشی‌ها رجز می‌خواند. هر چه بهش می‌گفتم امیر بیا پایین، الان تک تیرانداز داعشی‌ها تو را می‌زند. قبول نمی‌کرد و می‌گفت: «وقتی ببینند که من از آنها نمی‌ترسم آنها از من می‌ترسند» تقریبا هر شب؛ سر شب همین داستان را داشتیم. سید جعفر یک طلبه حوزه علمیه نجف بود. کمتر از 30 سال داشت و وقتی دست زدن بچه‌ها از حد مجاز بیشتر می‌شد، شروع می‌کرد به صلوات فرستادن. او معاون تیپ بود، همین که می‌رفت تا به جاهای دیگر سر بزند، بچه‌ها باند ضبط صوت را می‌آوردند و موسیقی های حماسی را که برای نبرد با داعش ساخته شده بودند می‌گذاشتند و صدا را تا آخرین حد ممکن بالا می‌بردند. البته موسیقی‌ها مجاز بود و حماسی. یادم هست شب عملیات پشت خاکریز آن قدر صدا زیاد و روحیه جوان‌ها بالا بود که من هم با دوربین روشن در حین فیلمبرداری با آنها شادی می‌کردم. همان زمان یک خمپاره خودر کنار ما، اما این قدر صدای باند زیاد بود که صدای خمپاره را نشنیدیم و ادامه دادیم تا اینکه سید جعفر با عصبانیت آمد و ضبط را خاموش کرد و توضیح داد که چه اتفاقی رخ داده و نزدیک بوده فاتحه همه ما خوانده شود! عملیات ساعت هفت صبح شروع شد و از خاکریز رد شدیم. ساعت شروع عملیان یک دفعه اعلام شد و رسول که محافظ من بود، فراموش کرد با خود اسلحه بیاورد. تک پایه فیلمبرداری من دستش بود، همش با خنده می‌گفت: «داعش اگر این را دستم ببیند فکر می‌کند یک اسلحه فوق پیشرفته است» نمی‌توانست برگردد و اسلحه بیاورد چون گروهی به عنوان خط باز کن وارد شده بودند. آنها باید مین‌هایی را که داعش کاشته بود باز می‌کردند تا بقیه بتوانند عبور کنند. از بچه‌هایی که من همراه‌شان بودم سید جعفر، امیر و علی هم بودند. من همیشه فکر می‌کردم سید جعفر از آن آخوندهایی است که فقط حرف می‌زند و روحیه می‌دهد اما پای جنگ که برسد سر و کله‌اش پیدا نمی‌شود. اما دقیقا برعکس تصورم بود. او در اول صف حرکت می‌کرد اجازه نمی‌داد کسی از او جلوتر برود. باید خیلی آرام و بی‌سر و صدا حرکت می‌کردیم تا داعش متوجه حضورمان شود؛ چرا که ما در زمین‌های تحت سیطره داعش بودیم. حدود 200 متر آمدیم جایی که بودیم نخلستان انبوهی بود به طوری که خیلی وقت‌ها نور آفتاب را هم به سختی می‌شد دید. موشک‌ها از یک مقر فرماندهی که چند کیلومتر عقب‌تر بود، شلیک شدند و مواضع داعش را می‌زدند و معمولا در فاصله 200، 300 متری ما به مواضع داعش می‌خوردند و منفجر می‌شدند. من خیلی ترسیده بودم و به خود گفتم: «عجب غلطی کردم آمدم» اما سید جعفر آن را دید آمد و به من روحیه داد. بعد به خودم گفتم: «ماجد تو برای همین کار آمده‌ای. فرق تو با جوان‌ها چیست؟» این بود که ترسم کم‌کم از بین رفت و قدرت پیدا کردم تا فیلمبرداری کنم. هر کدام پشت نخلی پناه گرفته بودیم و رسول هم با من بود. به یکباره دیدیم از چهار طرف تیراندازی به سمت ما آغاز شد. انگار داعشی‌ها منتظر بودند ما به یک نقطه مشخص برسیم و بعد تیراندزای کنند. گلوله بودند که از بالای سرمان رد می‌شد من مثل گربه کارتون تام و جری وقتی غلتک از روش رد می‌شد، روی زمین صاف و پهن می‌شد، همان‌طور شده بودم و احساس می‌کردم قطر بدنم شده یک سانتی‌متر! از ترس نمی‌دانستم چه کار باید بکنم! و همین طور گلوله بود که انگار داشت سمفونی مرگ را می‌نواخت. یک باره رسول که محافظم بود ، با خنده گفت «ماجد من یک چرتی بزنم،‌وقتی که تیراندازی اینها تمام شد من را بیدار کن». باور کنید اگه پتک داشتم در آن لحظه چنان می‌کوبیدم بر سرش که  ... برایم عجیب بود، اما همه بچه‌‌ها خونسرد بودند و انگار محاصره شدن برای آنها اتفاقی طبیعی بود. به خودم گفتم این که دیوانه است،اما نبود، چون او قبلا هم در این موقعیت‌ها بود و تجربه داشت. هیچ کدام از بچه‌هایی که همراه‌شان بودم تیراندازی نمی‌کردند. تیراندازی چند دقیقه‌ای طول کشید اما برای من انگار سال‌ها گذشت. بعد تیراندازی سبک‌تر شد. فکر کردم که رسول اسلحه ندارد و همه چیز را به شوخی گرفته است. بروم خودم را برسانم پیش سید جعفر که می‌دیدم چه شجاعتی دارد و من هم کمی از انرژی او روحیه بگیرم. سینه‌خیز خودم را به او رساندم. دو تا نخل جلوتر از من بود. به من می‌خندید و می‌گفت: «این سیم‌های رنگی را می‌بینی توی این مسیر؟ اینها همه سیم‌های مین است. مواظب باش که پا روی آنها نگذاری.» گفت:«هر یک متر اینجا مین گذاشته‌اند و باید مواظب باشی و وقتی راه می‌روی، زیر پایت را خوب ببینی» بعد عمامه سیاه رنگش را از سر برداشت و بوسید و زد به پیشانیش و گذاشت روی سرش و گفت: «محافظ ما در این زمینه، فقط عمامه پیغمبره» من تازه دوزاریم افتاد. تا آن لحظه فکر می‌کردم اینها یک سری جوان پرانرژی هستند که از روی جوانی به میدان جنگ آمده‌اند و واقعا دیوانه‌اند. اما بعد از این کار سید جعفر به عمق اعتقادشان پی بردم. فهمیدم چرا رسول می‌خواست در میان آن همه تیر چرت بزند! زمینی که در آن بویدم آن قدر مین داشت که انگار محصول کشاورزی این منطقه فقط مین بود. علی هم که واقعا حدود 20 سال بیشتر نداشت، تخریبچی بود و تخصص داشت در باز کردن مین. او قبل از داستان داعش در سوریه بود و آنجا می‌جنگید و بعد از حمله داعش، برگشته بود به عراق ... او حتی یک کاتر هم همراه نداشت و با دست خالی و بعضی وقت‌ها با استفاده از دندان مین‌ها را خنثی می‌کرد. می فهمید وقتی می‌گویم با دست خالی و دندان مین خنثی می‌کرد، چه می‌گویم؟ طی مدتی که بین نخل‌ها بودیم، تعداد زیادی مین را خنثی کرد. سید جعفر هم هیچ دوره‌ نظامی‌ای ندیده بود و بعد از فتوای جهاد، حوزه را رها کرده و آمده بود جنگ با داعش. اما بدون اغراق بگویم طوری بود که انگار سال‌هاست یک فرمانده نظامی است. او کار با همه اسلحه‌ها را توی همان خاکریز یاد گرفته بود. اما مثل یک فرمانده واقعی در میدان جنگ بچه‌ها را هدایت می‌کرد. روز اول عملیات، مصادف بود با روز اول محرم و بچه‌ها حدود یک کیلومتری از سمت جنوب جرف الصخر پیشروی کرده بودند. فردای عملیات، جرف‌الصخر توسط بچه‌ها از دست داعش آزاد شد و یک تکیه همانجا راه‌اندازی کردند... حالا همه بچه‌هایی که تکیه‌هایشان را رها کرده بودند، صاحب تکیه شده بودند و رسول هم برایشان مداحی می‌کرد و بقیه هم همین‌طور... با سقوط جرف‌الصخر، زیارت اربعین امام حسین (ع) خیلی شلوغ‌‌تر از سال‌های قبل شد. دیگر نه خبری از داعش بود و نه از راکت‌هایش. مسیری که 13 سال بود صدها زائر در آن شهید می‌شدند، امسال هیچ اتفاقی برایش نیفتاد و همه برای اربعین پیاده به کربلا آمدند! انتهای پیام/

93/12/10 - 12:26





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن