تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداوند روزه را واجب كرده تا بدين وسيله دارا و ندار (غنى و فقير) مساوى گردند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853181830




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ای کاش، بادها حکایت تنهایی‏ام را برایت می‏خواندند


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: ای کاش، بادها حکایت تنهایی‏ام را برایت می‏خواندند تهران - ایرنا - ای کاش، بادها صدای مرا به تو می‏رساندند و حکایت تنهایی‏ام را برایت می‏خواندند که چطور به سفیرت پشت کردند و چگونه، دارالاماره را برای ورودش، مزین نمودند!


پنجم شوال سال 60 هجری قمری بود که مسلم بن عقیل وارد شهر کوفه شد و مورد استقبال قرار گرفت؛ شهری که مردمانش هزاران نامه به سیدالشهدا(ع) نوشتند و از او دعوت کردند تا به شهرشان بیاید و آنان او را یاری کنند و امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد.
نفرین بر دروازه‏های شهر کوفه، نفرین بر دروازه‏های مرگ. نفرین بر شهر هزار چهره. شهر نامردمی‏ها، شهر کینه‏توزی‏ها، شهر نیرنگ‏ها و تزویرها.
ای کوچه‏های تنهایی و ای کوچه‏های غربت و بی‏کسی! منم، مسلم، پسر عقیل، این‏که بر آستان تو ایستاده، این‏که به استقبال مرگ آمده. ای کوفه، مرا خوب می‏شناسی. من از قبیله شهادتم. من برادرزاده ناشناس کوچه‏های توام.
نامه‏های تو مرا به این‏جا کشانده است. نوشته بودی، باغ‏هایت سرسبزند، شاخه‏هایت لبریزند، میوه‏هایت رسیده‏اند و جویبارهایت پر آبند. نوشته بودی، همه در انتظار قدم‏های تو هستند. همه گوش به فرمان تواند، همه دست‏ها، برای بیعت با تو لحظه شماری می‏کنند! من آمده‏ام، تا از نزدیک بشنوم.
من آمده‏ام، به فرمان همان که شما دعوتش کردید. از دست‏های اشتیاقتان اثری نیست و در نگاه‏هایتان برق حیله می‏بینم. شما از میهمانتان به جای میوه تازه، با سنگ پذیرایی می‏کنید، با نیزه و خنجر به استقبال می‏آیید، شاید این رسم مردم کوفه است، بخوانند و از پشت، خنجر بزنند؛ دعوت کنند و با شمشیر به پیشواز بیایند، این میزبانی، فقط شایسته کوفه است!
منم! سفیر تنهای امامی غریب و آمده‏ام بیعت بگیرم. پنجره‏هایتان را به رویم مبندید، غریبه نیستم، به اصرار شما قدم به این دیار غریب کش گذاشته‏ام، رو از من برگردانید، سنگ نثارم مکنید.
منم مسلم، سفیر حسین. ناخوانده نیامده‏ام، درها را بگشایید، درهای بسته سزاوار من نیست! کوچه‏های سرگردانی، شایسته سفیر حسین نیست.
ای «حسین» به کوفه نیا! کوفه هنوز رسم مهمانداری را یاد نگرفته است. در کوفه هنوز، بی‏غیرتی و سست عهدی رواج دارد و کوفه هنوز بوی خون می‏دهد.
ای «حسین» به کوفه نیا. ترس آن دارم که سرگردانی نصیبت شود. ترس آن دارم که تقدیری چون تقدیر پدر داشته باشی. برگرد ای پسر فاطمه که کوفی جماعت بویی از وفا نبرده‏اند؛ سطر سطر این نامه‏ها، ریا و دروغ است.
ای حسین! به مردم این دیار اعتمادی نیست. به خدا که کوفه هنوز هم ابن ملجم پرور است. کوفه همان کوفه است. برگرد ای حسین. کاش، بادها صدای مرا به تو می‏رساندند و حکایت تنهایی‏ام را برایت می‏خواندند که چطور به سفیرت پشت کردند و چگونه، دارالاماره را برای ورودش، مزیّن نمودند.
مسلم بن عقیل از شخصیت های صاحب رای و علم و شجاعت بود که در مکه اقامت داشت و چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین (ع) اعلام داشتند، آن حضرت او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین (ع) منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.
زمانی که 12 هزار نامه با بیش از 22 هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین (ع) رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه ‏های ایشان پاسخ دهد. از این رو در پانزدهم ماه رمضان سال 60 نامه ای برای آنان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد تا اوضاع و سنجش روحیه مردم را بررسی کند.
ماموریت خطیر مسلم در سفر به کوفه، تحقیق درباره این بود که آیا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتیبانی از امام حسین (ع) و عمل به نامه ‏هایی که نوشته‏ اند هستند یا نه؟
مسلم در پنجم شوال سال 60 شبانه وارد کوفه شده، به منزل یکی از شیعیان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنین ‏انداز شد و شیعیان نزد او رفت و آمد کرده و بیعت خود را با امام اعلام داشتند. در تاریخ آمده که 12 هزار و به نقلی 18 هزار و حتی 40 هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند.
مسلم پس از 40 روز بررسی اوضاع کوفه، نامه‏ ای به این مضمون به امام حسین (ع) نوشت «آنچه می ‏گویم حقیقت است. اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتیبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنید.» و امام که از احساسات عمیق کوفیان با خبر شده بود، تصمیم گرفت به سوی این شهر حرکت کند.
ابن زیاد به همراه 500 نفر از مردم بصره، در لباس مبدل و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد. مردم که شنیده بودند امام (ع) به سوی آنان حرکت کرده، با دیدن عبیدالله‏ گمان کردند آن حضرت، وارد کوفه شده به همین دلیل در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خیر مقدم گفتند. پسر زیاد هم پاسخی نمی ‏داد و همچنان به سوی دارالاماره پیش می ‏رفت تا به آنجا رسید.
نعمان بن بشیر به عنوان حاکم کوفه که گمان می ‏کرد او امام حسین (ع) است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اینجا دور شو. من حکومت را به تو نمی ‏دهم و قصد جنگ نیز با تو ندارم.
در این لحظه ابن زیاد جواب داد «در را باز کن» و مردی که پشت سر او بود، صدایش را شنید و به مردم گفت که او حسین (ع) نیست بلکه پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبیداللّه‏ به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نیز پراکنده گشتند.
مسلم بن عقیل می ‏دانست دیر یا زود عبیداللّه‏ کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگیری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصمیم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نیروی بیشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همین منظور خانه هانی بن عروه یکی از بزرگان کوفه و اصحاب پیامبر(ص) را برگزید و هانی نیز به رسم جوان‏مردی، به او پناه داد.
در هشتم ذیحجه بود که ابن زیاد از مخفی‏گاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد و لذا درصدد برآمد با زر و زور و تزویر، میزبان او، هانی را دستگیر کرده، زمینه را برای دستگیری مسلم و دیگر بزرگان فراهم سازد.
هانی که میزبان مسلم بود، می ‏دانست عبیداللّه‏ قصد دستگیری او را دارد. لذا بیماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می ‏کرد. ابن زیاد چند نفر را طلبید و نزد هانی فرستاد. آنان سرانجام هانی را نزد ابن زیاد بردند.
ابن زیاد با دیدن هانی به او گفت که با پای خویش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسید. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در این هنگام عبیداللّه‏ معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با دیدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبیداللّه‏ با تازیانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگین نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.
مسلم، غریب و تنها در کوچه‏ های کوفه می ‏گشت. نمی ‏دانست کجا برود. افزون بر تنهایی، هر لحظه بیم آن می ‏رفت او را دستگیر کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ‏ای، زنی را دید که بر در خانه ایستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبید. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد.
مسلم بعد از آشامیدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و دید که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت «ای بنده خدا! برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو» و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستن مسلم را بر در خانه‏اش حلال ندانست.
مسلم از جای خویش برخاست و گفت «من در این شهر کسی را ندارم که یاری ‏ام کند» طوعه پرسید «مگر تو کیستی؟» و پاسخ شنید «من مسلم بن عقیل هستم.» طوعه که از دوستداران خاندان پیامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذیرایی کرد.
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبیداللّه‏ از ترس او و یارانش از قصر بیرون نمی ‏آمد. لذا به افراد خویش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نیز همه مسجد را زیر و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و یارانش آنجا نیستند.
سپس عبیداللّه‏ وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر دیگران حلال است و هر کس او را نزد ما بیاورد، به اندازه دیه ‏اش پول خواهد گرفت.
تهدید و تطمیع عبیداللّه‏ کارساز شد و بلال فرزند طوعه، به دلیل ترس و به طمع رسیدن به جایزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفی‏گاه مسلم را لو داد. عبیداللّه‏ با شنیدن این خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگیر کنند.
مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه‏، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بام‏ها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته‏ های نی را آتش زده بر روی او انداختند ولی مسلم دست از جدال برنمی ‏داشت و بر آنها یورش می ‏برد.
وقتی ابن اشعث متوجه شد که به آسانی نمی ‏تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت «ای مسلم! چرا خود را به کشتن می ‏دهی؟ ما به تو امان می ‏دهیم و ابن ‏زیاد تو را نخواهد کشت.» مسلم جواب داد «چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟» که ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخم‏هایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه‏ بردند.
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری‏» سپردند، کسی که در درگیری ها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم‏ بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
در نهم ذیحجه سال 60 بود که مسلم را به بالای دارالاماره ‏بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می ‏گفت، خدا را تسبیح می ‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می ‏فرستاد و می ‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.
فراهنگ(2)**1003**1569



11/05/1393





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن