واضح آرشیو وب فارسی:الف: ای آسمان کبودی بازوی یاس چیست؟
یوسف علی میرشکاک، 14 فروردین 93
شاعر توانمند کشورمان؛ یوسف علی میرشکاک به مناسبت سالروز شهادت بی بی دوعالم، حضرت فاطمه زهرا(س) چکامه ای سروده است که از «الف» آن را تقدیم به بینندگان خود می کند.
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۹:۵۹
ای آسمان کبودی بازوی یاس چیست؟در کوچه های شب، وزش بوی یاس چیست؟اکنون که یائسه ست شب و روز و ماه و سالآن ماجرا، شکستن پهلوی یاس چیست؟ □ای عاشق از کبودی بازوی او مپرساز لحظه شکستن پهلوی او مپرس تا جاودان پیام بهار است بوی یاسرنگ به خون تپیدن یار است بوی یاس هر جا که باد زمزمه ای ساز می کندبا یاد داغ او سخن آغاز می کند هر جا که رعد ناله بسیار می کندشیر خداست، یاد غم یار می کندخاموش باش، مرده که دم می برد فروآرام و رام، آینه ها گرم گفتگو نیرنگ ِ روز و شب؟ خبری نیست، مام توستاز کوچه های زخم، روان، گرم جستجو. □هر جا که رعد ناله شبگیر می کندشیر خداست ناله ز تقدیر می کند بگذر از این خرابه، خراباتیان کی اند؟نک مسجدی... بپرس مناجاتیان کی اند؟ دل دِیرِ کیست؟ دیر امیر مغان علیپیر مغان؟ محمد و شیر ژیان علی□ای مانده در تلاطم گفتار، گریه کنتا روز مرگ اندک و بسیار گریه کنروزی که خاک تیره به خورشید چیره شد...شد؟ گفته اند... از غم دلدار گریه کنبیهوده گریه نیست به پرواز سوخته؟در فرصتی که... ای در و دیوار گریه کنچشم سپهر پیر از اندوه تیره شدپرواز ناگهانی و آواز سوخته □این است راز مام تهمتن ستیز مندر بیکران به گردش و... همواره گریه کن سودات کشت و سود نکردی، بهار رفتبیگانه ماند روز تو و روزگار رفت عهدی که بسته ای اگر آن را ادا کنیخود را چو آب، آینه کبریا کنی زین پس منه ز دست، غم عهدِ بسته راپرواز دِه همین پر و بالِ شکسته را گر ساعتی گریستن آغاز کرده ایبا نوبهار زیستن آغاز کرده ای اندیشه چند در کم و کیف بیان درداینک زمین ماتم و نک آسمانِ درد ای اندرون چو مزبله، از گند پاک شوآنک صدای مام تو! برخیز و خاک شو هر جا گلی به فیض شهادت رسیده استپیوستن ِ به فاطمه را خواب دیده است شد سرد آفتاب درونت چه می کنیسرد و فسرده ماند جنونت چه می کنی گل چیست جز اشاره به فصل گسیختنپرپر شده به خاطره ی خاک ریختن هر دیده ای دریست که تا باز می شودگویی دوباره حادثه آغاز می شود گویی جهان همیشه همان خانه گِلی ستگل فاطمه، گلیم چمن، آسمان علی ست هر جا دری دوباره به دیوار می خوردگویی به پهلوی گل بی خار می خورد هر جا که دیو قصد گل زرد می کنددل می تپد چو فاطمه و درد می کند گل تا به دست باد نیفتاده غنچه استسرخ است رنگ غنچه، کبود از تپانچه است هر جا پرنده ای به گلی دیده دوخته ستگویی به یاد آن در و دیوار سوخته ست هر جا به خانه ای دو سه تن حمله می کنندگویی به خانه گُل من حمله می کنند □ای عاشق از کبودی بازوی او مپرسوز لحظه شکستن پهلوی او مپرس آن آفتاب کز دو جهان رو گرفته استدر هم شکسته «کشتی پهلو گرفته» است ای بی کرانه مادر خورشید وار منای از تو پُر تمام تن داغدار من دیگر مکن کرانه از این دل که جای توستجای غم و مصیبت پر ماجرای توست ای بی نشانه مادر خورشید زاد منخاک ره تو شامگه و بامداد من ای باغ حق که در دل من آرمیده ایبا من بگو در این دل دروا چه دیده ای در من سرود و زمزمه، نور و صدا شدیدریای بیکرانه مهر و وفا شدی گفتی که رفت و باز نیامد کجا گریختطاووس رفت از آینه، آری ز ما گریخت □سرّ خدا و سرّ رسول خدا توییآیینه دار سلسله هل اتی تویی آیینه دار مام پیمبر تو بوده اینـُه سال در برابر حیدر تو بوده ای ای مادر پیامبر! ای دختر نبی!با من بگو چه دیدی از آن مردم غبی؟ ای بر کشیده دو نشان از دو بی نشانوانگه کشیده در پی خود خط کهکشان پاد افره خدای جهان!... بی نشانه زنای با یگانه مرد جهان ها... یگانه زن □سیلی زدند و خشم خدا آشکار شدآری شکارچی به شکاری شکار شدسیلی زدند و ... بس کن و بسیار کین مجوبنگر به «باب حطّه» و چیزی دگر مگو
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 238]