تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1804727655
![نمایش مجدد: وقتی که جگر همسنگرم را در دستم دیدم refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
وقتی که جگر همسنگرم را در دستم دیدم
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
![جزیره مجنون,عملیات خیبر جزیره مجنون,عملیات خیبر](http://www.jamejamonline.ir/Media/Image/1391/12/09/634975617653201877.jpg)
وقتی که جگر همسنگرم را در دستم دیدم خمپاره آن سوتر منفجر شد، خودم را پرت کردم زمین، تکهای گوشت لخت افتاد روی دستم، خونی بود و دستم را داغ کرد.
صحنه هایی هست که هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمی شود، صحنه های جنگ از جمله از آن صحنه هاست که گاهی با یادآوری نام یک عملیات، خاطره ای فراموش نشدنی در ذهن تداعی می شود؛ یکی از خاطرات رزمندگان را که در کتاب «پل های خیبر» آمده است، می خوانیم: در آن سوی منطقه، طرف جزیره مجنون عملیات «خیبر» شروع شده بود که قند را تو دل همه مان آب می کرد؛ پس ما باید از این سو به دشمن فشار می آوردیم تا بچه های آن طرف، از جزیره فتح شده حفاظت کنند. رفتیم به منطقه پاسگاه زید، شب درگیری شروع شد و ما تا صبح زیر آتش شدید خمپاره ها و توپ های عراق ماندیم. سرانجام دستور رسید به عقب برمی گردیم. به راه افتادیم. من و «علی تهوری» باهم حرکت می کردیم. رسیدیم به یک کانال که عمقش تقریبا 15 متر و عرضش سه متر بود. ارتباط دو طرف کانال با یک تخته دراز و لرزان بود. آهسته و با دقت داشتیم از روی آن پل لرزان می گذشتیم که علی تهوری گفت: «آخ!» و دست روی شکمش گذاشت. از لای انگشتانش خون بیرون زد. به هر زحمت بود رسیدیم به آن طرف. از آن طرف، افاضل آمد از روی کانال رد شود که پرت شد پایین. دلم ریخت. ته کانال پر بود از مین و سیم خاردار، اما به خواست خدا افاضل چیزیش نشد. یکی از بچه ها نوک اسلحه افاضل را گرفت و او را بیرون کشید. زیر بغل علی را گرفتم و دویدیم. رسیدیم به یک میدان مین که معبر داشت. ما از همان معبر به راه افتادیم. وسط های میدان مین، سخاوت را دیدم که گلوله ای به پایش خورده و روی زمین افتاده است. بلند شد و لنگ لنگان به راه افتاد. گفتم: «اسلحه ات را بده من تا برایت بیاورم» قبول نکرد و با روحیه خوب، همراه ما تا آمبولانس آمد. علی و سخاوت سوار آمبولانس شدند و رفتند عقب. در عقبه، سوار ماشین شدیم و به اردوگاه برگشتیم. گردان نیرو گرفت و سریع سازماندهی شد. در آن زمان، حضرت امام در یکی از بیانات فرموده بود که «جزایر مجنون باید حفظ شود» و از آن طرف، صدام به فرماندهانش یک هفته وقت داده بود تا جزیره را پس بگیرند. گردان حضرت موسی بن جعفر(ع) به فرماندهی «غلامرضا آقاجانی» رفتند جزیره و با یک مقاومت جانانه که یکی از حماسه های دفاع مقدس را آفرید، توانستند جزیره را حفظ کنند. نوبت به گردان ما رسید که به جزیره برود. همزمان با ورود ما، پاتک های دشمن شروع شد. صدای صفیر گلوله و خمپاره ها با انفجار توپ ها و کاتیوشاها دست به دست هم داده بود تا در دل فرزندان روح الله لرزشی به وجود آورد. بسیجی ها مانند کوه هایی بودند که بزرگترین توفان ها هم نمی توانست آنها را تکان بدهد. بیشتر شب ها را در آماده باش و زد و خورد به صبح می رساندیم و همزمان با رسیدن اولین نیزه های نورانی خورشید به زمین که از مشرق به پرواز درمی آمدند، پاتک های شدید دشمن شروع می شد. زمین مثل گهواره می لرزید و ترکش و آب و گل بر سر و روی بچه ها پاشیده می شد. گلوله توپ ها با نظم و به فاصله هر چند سانتی متر منفجر می شد و موجش تا مسافتی می رفت. در یکی از روزها پیکر نورانی «محسن رفیعی» همه را مات و مبهوت کرد. آن خورشید شهید را داخل یک تویوتا گذاشتیم تا ببرند در آرامگاه کهکشانی اش دفن کنند. یک قسمت از جزیره هنوز دست دشمن بود. عراق با نگه داشتن آن قسمت توانسته بود در کار بچه ها خللی وارد کند. قرار شد شبانه بچه ها به آن منطقه حمله و آنجا را تصرف کنند. شب شد و ما هم با یاد چهارده معصوم زدیم به دل عراقی ها و رفتیم جلو. تا آفتاب از پشت کوه های مشرق سر در بیاورد، پشت خاکریز مورد نظرمان مستقر شدیم و سنگر کندیم، عراقی ها -که اگر کاردشان می زدی، خون شان درنمی آمد- صبح اول وقت، با یک گردان تانک ریختند تو منطقه که ما را بترسانند و عقب بزنند. بچه ها هم که حالا سرمست از پیروزی بودند، با آرپی جی افتادند به جان تانک ها، تانک های دشمن در مسافت پانصد-ششصد متری جولان می دادند و برایمان خط و نشان می کشیدند، اما جرأت نزدیک تر شدن به خط را نداشتند. بعد از نماز ظهر و عصر و خوردن ناهار، حدود ساعت دو - سه بود که من و افاضل به سنگری رفتیم و نشستیم تا کمی خستگی در کنیم. ناگهان صدای انفجار شدیدی بلند شد و به دنبال آن سنگر رو سرمان خراب شد. از بالای خاک صدای «مرجانی» را شنیدم که گفت: «حسن، حسین سالمید؟» شانس آورده بودیم که سرمان زیر خاک نبود و تیرک های روی سنگر، جان پناه سرمان شده بود و کمی هوا بود که مانع خفگی مان شد. دو نفری داد زدیم: «هنوز سالمیم! یه کاری کنید». سنگر خراب شد، تکانی خورد و من و افاضل خودمان را بیرون کشیدیم. تا آمدم دو - سه نفس عمیق بکشم، خمپاره دیگری آن سوتر منفجر شد. خودم را پرت کردم زمین. تکه ای گوشت لخت افتاد روی دستم. خونی بود و دستم را داغ کرد. اول فکر کردم تکه ای از بدن افاضل است، اما او سالم بود. خوب که دقت کردم، جگر بود؛ جگر آدم! چند لحظه بعد که گرد و غبار نشست و از گیجی بیرون آمدم، آن طرفتر جنازه متلاشی شده مرجانی حالم را دگرگون کرد. آن تکه جگر، جگر مرجانی بود. بدن متلاشی شده را لای پتو گذاشتیم حالم حسابی گرفته شد. شب، دشمن با خفت عقب کشید؛ خبر نداشت که خاکریز ما 50 نفر بیشتر نیرو ندارد. شب را با اجساد پاک شهدا در آن بیابان خدا به صبح رسانیدم . ساعت 12 ظهر روز بعد گردانی دیگر آمد و ما عقب رفتیم. سال نو از راه زمستان رسید و مادر سنگرهای خونین جزیره سال نو را تحویل گرفتیم. حدود 20 فروردین به عقب برگشتیم چه شب هایی را در جزیره گذراندیم. شب های سرد و پر زد و خورد. شب هایی که تشنه می ماندیم و مجبور می شدیم زمین را بکنیم تا به آب برسیم و وقتی به آب می رسیدیم، آب، شور از کار در می آمد و کانالی که در خط کنده بودیم و درون آن حرکت می کردیم تا از تیر تراش ها و ترکش ها در امان بمانیم. سرانجام رسید روزی که از پل های خیبر خداحافظی کردیم.(فارس)
شنبه 10 اسفند 1392 12:53
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]
صفحات پیشنهادی
روایت مریم کاظمزاده از دستمال سرخها/2 وقتی شهید شدم دستمال سرخم را ببندید گردنم
روایت مریم کاظمزاده از دستمال سرخها 2وقتی شهید شدم دستمال سرخم را ببندید گردنمشهید اوسطی گفت وقتی من شهید شدم دستمال سرخم را ببندید به گردنم اما در سردخانه بیمارستان که جنازه منصور اوسطی را دیدم دستمال سرخش را به گردن نداشت اصغر وصالی جلو رفت و دستمال خودش را از گردن بازطرفداران استقلال کلاهشان را قاضی کنند؛وقتی دستم خالی است چهکار کنم؟ قلعهنویی:کجای بازی با الشباب بِکِش بِکِش
طرفداران استقلال کلاهشان را قاضی کنند وقتی دستم خالی است چهکار کنم قلعهنویی کجای بازی با الشباب بِکِش بِکِش بود صحبت از پیر بودن استقلال کارشناسی نیستسرمربی تیم فوتبال استقلال گفت کجای بازی با الشباب بِکِش بِکِش بود که مربی حریف گفته ما بازی مستقیم انجام دادیم به گزارش خبرگزاباید به گروههای شهرستانی دستمریزاد گفت
عضو هیات داوری آواز جمعی باید به گروههای شهرستانی دستمریزاد گفت وارطان ساهاکیان که سه سال متوالی به عنوان داور با جشنواره موسیقی فجر همکاری داشته است تلاش گروههای شهرستانی را شایسته تحسین دانست به گزارش حوزه موسیقی باشگاه خبرنگاران به نقل از ستاد خبری بیست و نهمین جشنوارهوقتی قافیه شاعران بزرگ به تنگ میآید / نمونههایی از بدترین شعرهای شاعران بزرگ
وقتی قافیه شاعران بزرگ به تنگ میآید نمونههایی از بدترین شعرهای شاعران بزرگ فرهنگ > ادبیات - بعضی از شاعران بزرگ دنیا در دوران فعالیت خود شعرهای بد سرودهاند که از دید منتقدان پنهان مانده است به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین کریستن استیوارت بازیگر هالیوودی هفته پیش اهیچ یادی از «دستمال سرخها» در این 33 سال نشده است/ داستان یک پاسدار شهید که عضو گارد جاویدان شاه بود
فرهنگ و هنر سینمای ایران همسر شهید اصغر وصالی هیچ یادی از دستمال سرخها در این 33 سال نشده است داستان یک پاسدار شهید که عضو گارد جاویدان شاه بود همسر شهید اصغر وصالی در مراسم اکران فیلم چ در دانشگاه تهران ضمن تشکر از حاتمیکیا و بابک حمیدیان بازیگر نقش همسر شهیدش گفت ذکرآب به لانه سیاهلشکرهای قلم به دست ریختهام/ سینما وقتی دغدغهام است که از جنگ بگوید
فرهنگ و هنر سینمای ایران حاتمیکیا در جمع دانشجویان بسیجی آب به لانه سیاهلشکرهای قلم به دست ریختهام سینما وقتی دغدغهام است که از جنگ بگوید ابراهیم حاتمیکیا با حضور در جمع دانشجویان بسیجی به انتقادهای چند روز گذشته پاسخ داد و گفت اینکه میگویند انتقادهای من به دلیل نگرفتنشادی زندگی را بر خود حرام میکنیم و دستمزد ناچیزی میگیریم
شادی زندگی را بر خود حرام میکنیم و دستمزد ناچیزی میگیریم فرهنگ > کتاب - نامزد بهترین رمان نوجوان سیزدهمین جایزه ادبی شهید غنیپور میگوید خیلی از نویسندگان برای نوشتن گوشهنشینی اختیار کردهاند و شادیهای زندگی را بر خود حرام کردهاند و در مقابل دستمزدی ناچیزعکس: وقتی رامبد خیلی جوان بود!
عکس وقتی رامبد خیلی جوان بود تصویری از رامبد جوان را در جوانی می بینید تابناک تصویری از رامبد جوان را در جوانی می بینید تاریخ انتشار ۰۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۸ ۳۵در میان ادامه انتقادها از جوهانسون صورت میگیرد وقتی جایزه سزار فرانسه به کمک بازیگر هالیوودی حامی اسرائیل می
در میان ادامه انتقادها از جوهانسون صورت میگیردوقتی جایزه سزار فرانسه به کمک بازیگر هالیوودی حامی اسرائیل میروددر حالی که انتقادها از اسکارلت جوهانسون به خاطر تبلیغ برای یک شرکت صهیونیستی ادامه دارد جایزه سینمایی سزار فرانسه به کمک این بازیگر هالیوودی رفته و اعلام کرده به وی جاوقتی ارزش ابزار کار از آثار هنری بیشتر میشود
پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۹ ۰۱ جمشید مرادیان از به سرقت رفتن ابزار کار مجسمهسازی خود در روز 5 اسفندماه خبر داد این مجسمهساز در گفتوگو با خبرنگار بخش تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا با اعلام این خبر گفت وقتی روز دوشنبه صبح به کارگاهم واقع در روبروی باشگاه شهدای اوین مراجدستمزد یک بازیگر تا 100 برابر طراح صحنه است
برنده سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر دستمزد یک بازیگر تا 100 برابر طراح صحنه است تهران- برنده سیمرغ طراحی صحنه و لباس سی و دومین جشنواره فیلم فجر گفت دستمزد یک بازیگر 20 تا 100 برابر یک طراح است و این بخش در بسیاری از فیلم ها جدی گرفته نمی شود مجید میرفخرایی روز یکشنبه در گفت وگوقتی دهنمکی مخترع میشود
در گفتگو با باشگاه خبرنگاران مطرح شد وقتی دهنمکی مخترع میشود یک منتقد سینما گفت دهنمکی و یارانش سینمایی جدید را اختراع کردند حمید سلیمی منتقد سینما درخصوص نقد فیلم سینمایی معراجیها به خبرنگار حوزه سینما باشگاه خبرنگاران گفت فیلمهای سینمایی ساخته شده توسط مسعود دهنمکی«چ» دستمالسرخها را از گمنامی درآورد
همسر شهید وصالی چ دستمالسرخها را از گمنامی درآورد همسر شهید وصالی پس از تماشای فیلم چ از اینکه تاکنون به این شهید و گروه دستمالسرخها پرداخته نشده است گلایه کرد ولی از بازی زیبای بابک حمیدیان به عنوان ایفاکننده نقش همسر شهیدش در ساخته جدید ابراهیم حاتمیکیا تشکر کرد مراسم نقدستمزد ناچیزجونا هیل برای کار با اسکورسیزی
دستمزد ناچیز جونا هیل برای کار با اسکورسیزی درباره گرفتن مبلغ ناچیز شصت هزار دلار برای بازی در فیلم گرگ وال استریت بخوانید به گزارش حوزه سینمای جهان باشگاه خبرنگاران جونا هیل درباره گرفتن مبلغ ناچیز شصت هزار دلار برای بازی در فیلم گرگ وال استریت میگوید آنها پایینترین حدوقتی یک هنرپیشه برای شهرت از دست رفته، خود را می کشد! ؛تصویر
وقتی یک هنرپیشه برای شهرت از دست رفته خود را می کشد تصویر ساعاتی پس از اعلام خبر فوت یک هنرپیشه تونسی مشخص شد که وی با همکاری یکی از دوستانش شایعه فوت خود را پخش کرده تا شهرت و محبوبیتش را که کم رنگ شده بود بازیابد به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز در حالی که انتشار خبر فوتوقتی تیراژ کتاب 500 نسخه است، نیازی به سیستم توزیع نیست
فرهنگ و ادب بازار نشر نشست صبح ناشر وقتی تیراژ کتاب 500 نسخه است نیازی به سیستم توزیع نیست مدیر انتشارات حوا در نشست صبح ناشر گفت به نظرم در شرایط فعلی نشر که رقم تیراژ کتاب 500 نسخه است احتیاجی به سیستم پخش و توزیع نیست و ما نیازمان را با اتکا به باشگاه مشتریانمان مرتفع معرضه«اینجا همهچیز موقتی است» در کتابفروشیها
فرهنگ و ادب بازار نشر عرضه اینجا همهچیز موقتی است در کتابفروشیها کتاب اینجا همهچیز موقتی است نوشته تکتم توسلی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد به گزارش خبرنگار مهر رمان «تارك» و مجموعه داستانهای « تو باشی و من» و «-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها