محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855016186
ناگفتههای جوانی که پرورشگاهی بوده
واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۷:۲۹
کافی است یک بار فقط یک بار به قصد بازدید به یکی از مراکز شبانهروزی بهزیستی برویم. آن موقع شاید یاد نعمتهای بسیاری بیفتیم که خیلی وقتها حتی به چشممان نمیآید. یک حس دیگر هم ممکن است آزارمان بدهد و آن این است که چرا تا به حال رنج این بچهها درگیرمان نکرده؟ بعد غیرتی میشویم و کلی عهد و پیمان که از این به بعد ... و بعد معلوم نیست تا چند روز یا نهایتا چند ماه دیگر به تعهدهای عمل نشدهمان در قبال این بچهها فکر کنیم. کم پیدا میشوند کسانی که کنار روزمرگیهایشان گاهی به درد این بچهها فکر کنند یا بخواهند برایشان کاری در شان شخصیتشان انجام بدهند. به گزارش ایسنا، خبرآنلاین با این مقدمه نوشت: با این حال شیرخوارگاه آمنه یکی از خوشبختترین مراکز سازمان است که اگرچه آن هم با مشکلات و دشواریهای زیادی روبروست اما وظیفهاش نگهداری از کودکانی است که دغدغهای جز داشتن یک چهاردیواری امن و غذاهای سر وعدهشان ندارند. مشکلات با بزرگ شدن این بچهها بزرگ میشود و گاهی زخمهای عمیقی در روحشان جا میگذارد. در گوشه و کنار این سرزمین مراکز بیشماری وجود دارد که بچههای تحت پوشش زیر 18 سالشان از دردی بزرگ رنج میبرند: نداشتن جمعی به نام خانواده یا نداشتن سرپناهی به نام خانه. ظفر ضیاییمقدم حالا 18 ساله است و کمکم باید بساطش را جمع کند و برای خودش خانهای مستقل جور کند. ظفر از بچههای درسخوان مرکز سلمان است که حالا در رشته حقوق دانشگاه آزاد اسلامشهر قبول شده و برای فردایی که انتظارش را میکشد هدف بزرگی دارد و آن هم وکالت است به قصد گرفتن حق هر آدمی که مظلوم است. داستان زندگی ظفر نمونهای از هزاران زندگی تحمیلشدهای است که 20 هزار بچه را در این سرزمین درگیر میکند: اسم و فامیلت واقعی است؟ مدیر شیرخوارگاه آمنه خیلی دلش میخواسته اسم مرا به جای ظفر بگذارد شهاب که دیگر نشده. حالا خدا را شکر فامیلی مرا ضیاییمقدم گذاشتهاند. الان 10 تا بچه در مرکز ما هستند که فامیلیشان قیاسیزاده است. اصلا دوست ندارم. خوب است که اسم و فامیل من تک است. من شنیدهام از سال 60 تا 65 بیشتر فامیلیها را قیاسی گذاشتهاند با پسوندهای مختلف و هیچ مدرکی همراهم نبوده که نشان بدهد من روزگاری پدر و مادری داشتهام. مرا در یک قنداق کوچک پیچیده بودند. در یک پتوی پشمی گذاشتهاند و در خیابان ونک رها کردهاند. یک پسر سفید و با لپهای بزرگ. هیچ وسیلهای یا نشانی غیر از آن پتوی پشمی ندارم و چهار انگشتی بودن دست و پاهایم که فکر میکنم نشانی کوچکی نیست. اول به خاطر معلولیتم مرا میبرند مرکز رفیده که مخصوص بچههای عقبافتاده ذهنی است. بعد که میبینند من از نظر عقلی عادی هستم مرا به مرکز گاندی میبرند. اتفاقا یکی از بچههایی که در یکی از مراکز با هم بودیم شش انگشتی بود و من همیشه به شوخی میگفتم تو انگشتهای مرا دزدیدهای. اولین تصویرهایی که از دوران کودکی یادت میآید؟ اولین چیزهایی که یادم میآید این است که در بهزیستی گاندی بودم. تختهای میلهداری که به معنی قلمرو شخصی هر کدام از بچهها بود. یادم هست توی این تختها بازی میکردیم و خودمان را مثل اینکه توی ننو نشسته باشیم، تکان میدادیم. مددکارها و آدمهایی که گاهی به دیدنمان میآمدند، تصویرهای سیاه و سفید تا 6 سالگی مثل شیشه شیر و اسباب بازیها و رنگ پردههای اطاق. از اولین رنجهایی که در کودکی داشتی بگو. اولین جابه جایی بزرگ من از بهزیستی گاندی بود به شیرخوارگاه آمنه. یک طوری که یعنی بچهای را از محیطی که در آن چشم باز کرده و تمام تعلقاتش جدا کنند و مثلا بگویند تا حالا در این خانواده و محیط زندگی کردی و حالا باید بروی با یک خانواده دیگر و در جای دیگری زندگی کنی. تنها خوبیاش این بود که این جابهجایی مصادف شد با مدرسه رفتنم. ما را در مدرسه رازی ثبت نام کردند در خیابان ولی عصر که همیشه جزو مدارس خوب بوده و هست. از همان سالهای مدرسه شیطنتهایم شروع شد. و شیرینیها؟ با بچهها جمع میشدیم توی حمام که خیلی بزرگ بود و جلوی خروجی چاه آب را میگرفتیم و میگذاشتیم آب تا زانوهایمان بالا بیاید. یک وقتهایی گریه مربیها را در میآوردیم. شیطنتهایمان شیرین بود و هیچ دغدغهای نداشتیم. میرفتیم مدرسه و بر میگشتیم. جابهجاییهای بعدی؟ تا چهارم دبستان شیرخوارگاه آمنه بودیم که بعد دکتر جمالزاده رفت و آقای خلیلزاده آمد که گفت شیرخوارگاه یعنی بچههای زیر هفت سال. بعد اول مرا فرستادند آهار در لواسان. چون مشکل کلیوی داشتم و در ادرارم خون پیدا شده بود باید غذای رژیمی و داروهای مخصوص می خوردم مرا به شیرخوارگاه آمنه برگرداندند. چون هوای آهار خیلی سرد بود و ممکن بود برای کلیههایم مشکل جدی ایجاد کند. بعد از مدتی هم مرا فرستادند قدوسی. از کی فهمیدی زندگیات با همسن و سالهایت فرق دارد؟ تا قبل از مرکز قدوسی فکر میکردم شرایط زندگی همه همین است و اصلا نمیدانستم که معنی خانواده چیست. قدوسی که رفتم کلاس چهارم دبستان که بودم کمکم نسبت به شرایطم حساس شدم. میرفتیم تا سوپرمارکت خرید میکردیم و میرفتیم تجریش و خرید میکردیم و برمیگشتیم. بعد وقتی میدیدم بچهای با پدر و مادرش آمده بیرون و آنها دستش را گرفتهاند یا هوایش را دارند میفهمیدم من این جنس محبت را در زندگیام کم دارم. مثلا مربی که دیگر به ما نمیگفت کلاهت را سرت بگذار تا سرما نخوری! هر وقت جلسه اولیا و مربیان میگذاشتند ناراحت میشدم که چرا الان نباید مادر واقعی داشته باشم. معمولا مربیها اگر وقت داشتند میرفتند. خیلی وقتها هم نمیرفتند. موقع خوابیدن این زخم خیلی بزرگ میشد؛ اینکه یک نفر باشد که برایم قصه بگوید و نوازشم کند. الان که نه ولی دوران دبیرستان و راهنمایی خیلی این حس آزارم میداد. توی مدرسه چطور؟ ترحمهای معلمها و مدیرها کار دستتان نمیداد؟ در مدرسه همین که میفهمند بچهای از بهزیستی آمده، ترحمها شروع میشود. نمره سه بچه را میدهند بیست که این کارشان خیلی به بچهها ضربه میزند. الان بچههایی هستند که نمیتوانند بنویسند شلوار! یا مثلا میگویم سه چهار تا چند تا میشود میگوید هشت تا. به خدا اصلا غلو نمیکنم. بچه میآید بالا همین طور الکی. وقتی میبیند که الکی نمره میگیرد چرا درس بخواند؟ مثلا من دوم راهنمایی که بودم فقط یک بار جغرافیام شد 9 که به من 10 دادند. همین به خدا. راهنمایی و دبستان مدیرها میدانستند اما دبیرستان گفتم تو رو خدا نگذارید معلمها بفهمند و به من ترحم کنند. یک دفعه دلم خواست درس بخوانم. احساس کردم غیر از این، هیچ راهی ندارم. خانواده خیالی هم داشتی؟ در مدرسه دروغهایی برای خودم ساخته بودم که من پدر و مادر دارم و یک خواهر کوچکتر دارم. میگفتم پدرم شرکت نفت کار میکند و اینقدر حقوق دارد. مادرم فوق لیسانس ادبیات دارد و در یک دبیرستان دخترانه کار میکند. خانهمان فرمانیه است ... چون هم قدوسی هم آمنه و هم سلمان در شمال شهر بودند. یکی در نیاوران و یکی در فرمانیه و یکی هم ونک و مدرسه که میرفتیم بیشتر همکلاسیهایمان بچه مایهدار بودند. یکی پدرش وکیل بود، پدر یکی در وزارت امور خارجه سفیر دوم بود، پدر یکی دیگر شرکت داشت ... همه رده بالا بودند. این خیلی آزارم میداد. محیط خانه را دیده بودی؟ حس زندگی در چاردیواری کوچکتری غیر از سالنهای مراکز بهزیستی؟ بچه که بودم مربیها گاهی مرا به خانههایشان میبردند. وقتی میخواستم بعد از دو سه روز برگردم به مرکز، افسردگی میگرفتم. شرایطی که برای من در مراکز بهزیستی، آن قدر عادی بود، بعد از برگشتن از محیطی که اسمش خانه و خانواده بود به تنهایی قبل خیلی آزاردهنده میشد. به خصوص که در آن چند روز، زیادتر از حد معمول هوای ما را داشتند. برایمان خوراکیهای جورواجور میخریدند و گردش و تفریح و غذاهای خوب و محبتهای بیشتر از حد معمول، بعد دوباره یک دفعه همان اتاقهای بیروح بهزیستی و زندگی گروهی و تنهاییهایی که تمامی نداشت. وابسته میشدم به آن خانواده و هر بار با گریه برمیگشتم و دوباره از خودم قول میگرفتم که این بار اگر آمدند و تو را بردند مثل بچه آدم میروی و بدون گریه برمیگردی. ولی هر بار صدای ضجههایم گوش فلک را پر میکرد که میخواهم یک روز دیگر بمانم. دست خودم نبود. مسافرت هم میرفتی؟ فقط با بچههای بهزیستی عید و تعطیلیها میرفتیم شمال. کلا بهزیستی ما را شمال و مشهد میبرد. فقط پارسال بچهدرسخوانها را کیش بردند. خوبیها و بدیهای زندگی با بچههای بهزیستی؟ اتفاقهای بدش این است که بعضی وقتها دعوا میشود و بچهها به قصد کشت همدیگر را میزنند. هیچ کس هم دخالتی نمیکند. جلو نمیرود که جدایشان کند. هم ما هم مربیها میگذاریم به حال خودشان آن قدر همدیگر را بزنند تا خسته شوند. اتفاقهای خوبش هم این است که همه دور هم جمع میشویم و بازی میکنیم. فیلم میبینیم. این با هم بودنش خیلی وقتها خوب است. از زندگی در مرکز قدوسی بگو. یک هیات امنایی داشت رئیسش آقای بهرامی بود. یک آقای قربانی هم بود که خیلی هوای بچهها را داشتند. آنجا هم تا سوم دبیرستان بچهها میماندند. بعد باید میرفتند سلمان. من اصلا دلم نمیخواست بروم مرکز سلمان چون بچههای بزرگتر آنجا بودند و من محیطش را دوست نداشتم. این بود که رفتم اداره و به رئیس منطقه شمیرانات گفتم شما هر کاری هم کنید من نمیروم سلمان. بگذارید تا پیشدانشگاهی اینجا بمانم و بعد برای کلاس کنکور میروم سلمان. قبول کردند. یک سال هم در مرکز سلمان بودم و حالا هم که دانشگاه قبول شدهام و 18 سالم شده میگویند باید بروی. حالا خدا را شکر من خیلی وضعیت خوبی دارم. کلی شانس آوردهام. چه شانسی آوردهای؟ من به لطف داشتن حامیهای خوبی که دارم الان 12 میلیون پول دارم ولی همین الان بچهای را میشناسم که باید از بهزیستی برود و 7 میلیون بیشتر ندارد. این 7 میلیون را بهزیستی به بچههای 18 ساله میدهد تا با این پول بروند خانه بگیرند و مستقل شوند. خیّرهای بیشتری به سراغم آمدهاند. من چهار حامی دارم که از سه سالگی با من هستند. بچههای دیگر این شانس را نداشتهاند. شاید به خاطر معلولیتی که دارم بیشتر دلشان به حال من سوخته و شاید به خاطر قیافهام یا نوع برخوردم. نمیدانم. میشود گفت معلولیت برای بچههای بهزیستی یک جور موهبت است؟ الان نه ولی تا هفت هشت سالگی ترحم نسبت به بچههای معلول بیشتر است و آنها هواخواه بیشتری دارند. بچهها خیلی به من میگویند که خوش به حالت. معلولیت یک جور شانس بود برای من. بچهها میگویند کاش ما هم معلول بودیم تا بیشتر به چشم خیّرها بیاییم. اینکه در 18 سالگی بهزیستی میگوید به سلامت، برای استقلالتان خوب است یا بد؟ اصلا خوب نیست. ضربه روحی بدی به ما میزنند. تا 18 سالگی بچههای بهزیستی فقط میروند مدرسه و برمیگردند. لباسهایشان را میشویند. غذایشان آماده است. مسافرت میروند. یک مرتبه در 18 سالگی میگویند خوشحال شدیم از دیدنتان. این 7 میلیون را بگیرید و بفرمایید بیرون. یک جوری هم میگویند باید بروی که انگار ما مستاجریم و اگر زودتر برای خودمان خانهای پیدا نکنیم سر ماه اثاثهایمان را بیرون میریزند. بعد بچه میماند و یک عالمه بیکسی. تازه باید به فکر خانه باشد. وسایل خانه را چه کار کند؟ پول آب و برق و شارژ تلفن همراهش را از کجا بیاورد؟ و یک عالمه دغدغههای دیگری که شاید برای کسی که سالهاست مستقل شده و کار و زندگی ثابتی هم دارد یک دنیا مشکل باشد، چه برسد به بچههای بهزیستی که تا 18 سالگی هیچ تکیهگاه مطمئنی ندارند. یعنی میخواهی بگویی مسکن بچههای تحت پوشش باید دغدغه بهزیستی باشد؟ من نمیدانم چرا برای بچههای بهزیستی، سهمیهای برای مسکن مهر در نظر نگرفتند. این توقع زیادی نیست. میتوانستند بچهها را دوتا یا سه تایی در این خانهها اسکان بدهند. ما حتی یارانه هم نداریم. الان که من 18 سالم شده، خودم اقدام کردهام و تازه این ماه یارانه گرفتهام. خیلی سخت است. الان 6 ماه است که دنبال خانه میگردم و پیدا نکردهام. چون یا میگویند به مجرد نمیدهیم یا قیمتها اصلا به پولی که دارم نمیخورد. می گویند پیش 10 میلیون بدهید و ماهی 300 یا 400. خب کرایه خانه را از کجا بیاورم؟ تازه هزینه های دیگر را هم در نظر بگیرید. اگر یک بچهای واقعا بگوید نتوانستم جایی پیدا کنم آن وقت چه میشود؟ هیچی. یک مدتی ما را میفرستند خانههای پیش از ترخیصی آن هم فقط برای چند ماه و بعد هر طوری هست باید برویم. نهایتا تا 19 سالگی. تنها لطفی که بهزیستی میکند این است که اگر کنکور قبول شده باشی هزینه دانشگاه آزاد را میدهد و ماهی 120 هزار تومان و بعدش هم دیگر همین. الان یکی از بچهها دارد الکترونیک میخواند. رفته خانهای در خیابان شوش بگیرد، گفتهاند 3 میلیون ماهی 400 تومان که فقط دوتا اتاق قدیمی دارد. خب این بچه کی درس بخواند؟ کی کار کند؟ با 7 میلیون بهزیستی چطور تمام هزینههایش را بپردازد؟ تا 18 سالگی هیچ فن یا حرفهای به شما یاد نمیدهند؟ نه اصلا. هیچ دورهای به نام کارآموزی وجود ندارد تا مثلا بچهها کاری یاد بگیرند. جوشکاری، تراشکاری، مکانیکی، اصلا و ابدا. من شانس آوردم توی دبیرستان درسخوان شدم و دانشگاه قبول شدم اما بچههایی که دلشان نخواهد درس بخوانند که تعدادشان هم کم نیست بی هیچ مهارتی برای کار و زندگی رها میشوند. اتفاقا یکی از حامیهای من میگفت یکی از سیاستهای بد بهزیستی این است که میخواهد بچهها را به زور درسخوان کند. یعنی اگر درس خواندی که خوب میروی دانشگاه آن هم با این امتیازهای کمی که بهزیستی به دانشجوهایش میدهد. اگر نه واقعا به حال بچهای که درس را دوست ندارد، هیچ فکری نمیکنند. چرا بعضی بچهها از حمایت حامیها یا همان خیّرها بیبهرهترند؟ بعضیها خودشان این حمایت را از خودشان گرفتهاند. بلد نیستند با حامیهایشان چطور برخورد کنند. حامی را فقط به شکل پول میبینند. بعد هم که پولی از حامی میگیرند دیگر حالشان را نمیپرسند. خود برخورد با حامی هوش خاصی میخواهد. روابط عمومی خیلی مهم است. مثلا جلسه اول حرفهایم به دل یکی از حامیهایم نشست و آمد حامی من شد. اینکه چطور با آنها صحبت کنی که تو را قبول کنند، خیلی مهم است. خیلی بچهها محل نمیگذارند و زیاد حامیهایشان را تحویل نمیگیرند. این هوش خاص را برایم تعریف کن. مثلا تو چه کار میکنی که حامیهایت را از دست ندادهای؟ من زنگ میزنم و حالشان را میپرسم. خیلی هم نباید پشت سرهم زنگ بزنی که مزاحمشان بشوی. باید خیلی محتاط رفتار کنی. خیلی وقتها میگویم اگر شما چیزی لازم دارید من برایتان بگیرم و بیاورم. یا مثلا میگویم اگر کاری دارید برایتان انجام بدهم. مهمتر از همه این است که به حرفهایشان گوش بدهیم. درس خواندن برایشان خیلی مهم است. میگویند اگر این بچه درس میخواند من هوایش را دارم، اگر نه من نمیتوانم حمایتش کنم. همین درسخوان بودنم باعث شد حامیهایم از من راضی باشند. بیشترین ضربه را از چه کسی خوردی؟ بیشترین ضربه را از دوست صمیمیام خوردم. کسی که تمام زندگیام بود. یک دفعه میانهمان به هم خورد و من احساس کردم با از دست دادن آن دوست هیچ پناهی در این دنیا ندارم. از دوست و رفیق زیاد ضربه خوردم. یکی از بدیهای ما بچههای بهزیستی این است که چون کمبود پدر و مادر داریم به یک نفر زیاد وابسته میشویم و بعد که این رابطه به هم میخورد، بدجوری ضربه میخوریم. اگر آن آدم مثلا به ما بگوید «تو» انگار دنیا روی سرمان خراب میشود. خب آن آدم خانواده دارد، مثل ما که همه امیدش را به این رابطه نبسته. میتواند جای خالی مرا با یک عالمه آدم و اتفاق دیگر پر کند ولی من که نمیتوانم. بعد از این که دوستانت میفهمند بچه بهزیستی هستی چه برخوردی با تو میکنند؟ اتفاقا وقتی یکی از دوستانم فهمید آنقدر به من ترحم کرد که واقعا نتوانستم دیگر تحملش کنم. یک شب به تمام دوستانم اس ام اس زدم که من بچه بهزیستیام، اگر مرا به خاطر خودم دوست داری که یاعلی اگر نه خداحافظ. خیلیها رفتند و من هم دیگر کاری به کارشان نداشتم. خودت به بچههای مرکز میگویی به دوستانشان بگویند که بچه بهزیستی هستند یا نه؟ من میگویم که به دوستانشان نگویند. مگر اینکه کسی باشد که تو را درک کند اما اگر به ترحم آلوده شود واقعا غیر قابل تحمل میشود. فرق ترحم و دوست داشتن معلوم است. آنکه واقعیت مرا دوست دارد به من زنگ میزند، با هم بیرون میرویم و میشود روی دوستیاش حساب کرد اما آنکه از روی ترحم میآید فقط یک دفعه میآید و خیلی زیاد محبت میکند و یک دفعه هم میرود. بعضیها هم انگار نذر میکنند که اگر حاجتشان را بگیرند، میروند و این ضربهها خیلی وحشتناک روح و روان ما را به هم میریزد. حامیها هم خوب و بد دارند؟ بعضیها میآیند وعدههای بزرگ و دروغین به ما میدهند. ما را تا آسمان هفتم میبرند و بعد یک دفعه رهایمان میکنند و طوری زمینمان میزنند که نمیتوانیم بلند شویم. به نظرم خیّر وعده الکی ندهد. به همان اندازهای که میتواند کمک کند، وعده بدهد. صادقانه بگوید من بیشتر از این از دستم برنمیآید. اما اگر الکی ما را دلخوش کند و بعد هم کاری برایمان نکند، واقعا لطمه بدی میخوریم. در حالی که مجبور نیست بگوید برایت این کار را میکنم، خودت خواستی و آمدی، ما که مجبورت نکرده بودیم. تو خیلی نسبت به همسن و سالهایت که حتی زندگی عادی داشتند، درک خوبی از زندگی داری. این را از کجا یاد گرفتی؟ زندگی در بهزیستی واقعا سخت است. من در این سالها خیلی بزرگ شدم. خیلی وقتها بچهها مینشینند و گریه میکنند. تازه مثلا دایی یا عمهای دارند که بروند و به آنها سر بزنند. من که هیچکس را ندارم. با این حال به آنها دلداری میدهم که حالا که پدر و مادر نداری میتوانی روی پای خودت بایستی و زندگیات را بسازی ولی آنها میگویند که جای خالی پدر و مادر را هیچوقت نمیتوانند در زندگیشان پر کنند. راست هم میگویند. شاید من هم دلداری الکی میدهم. برای فردایت چه نقشهای داری؟ غایتی که میخواهی به آن برسی کجاست؟ میخواهم ادامه تحصیل بدهم تا روزی که کانون وکلا شرکت کنم و دفتر بگیرم و بعد هم خانهای در شان خانوادهدار شدن بگیرم و ازدواج کنم. ازدواج و خانه و زندگی ته آمال بچههای بهزیستی است. یک امکانی که غیرارادی از آنها گرفته شده اما میتوانند آن را برای خودشان مهیا کنند. یعنی اگر ازدواج کنند و بچهدار شوند آن وقت دیگر فرقی با آدمهای دور و برشان ندارند و این تفاوت بزرگ را میتوانند یک جایی آنقدر کمرنگ کنند که دیگر فقط یک وقتهایی یادشان بیفتد. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]
صفحات پیشنهادی
روزنامه رسالت: مذاكرات ايران با 1+5در همه دولتها محرمانه بوده/ فاش شدن مذاكرات يعني قطع گفت وگو
روزنامه رسالت مذاكرات ايران با 1 5در همه دولتها محرمانه بوده فاش شدن مذاكرات يعني قطع گفت وگو گفتگوهاي ايران و 1 5 در دولت هاي گذشته و در دولت فعلي مهر محرمانه دارد واقعا علت چيست علت واقعي آن لحن گفتگوهاي دو طرف است كه گاهي به قطع گفتگو منجر مي شود چرا دولت موقت سقوط كرد ورهبر كره شمالي در هنگام صدور دستور اعدام نامتعادل بوده است
رهبر كره شمالي در هنگام صدور دستور اعدام نامتعادل بوده است يك روزنامه ژاپني مدعي شد كيم يونگ اون در زمان صدور فرمان اعدام شوهر عمه خود در حالت عادي نبوده است به گزارش خبرگزاري مهر به نقل از يوميوري شيمبون كيم يونگ اون رهبر كره شمالي از فرمان اعدام يكي از مقامات بلندپايه ايپيروان صادق عيسي مسيح(ع) در طول تاريخ همواره در كنار مسلمانان بودهاند
پيروان صادق عيسي مسيح ع در طول تاريخ همواره در كنار مسلمانان بودهاند رئيس سازمان بسيج مستضعفين گفت پيروان راستين عيسي مسيح ع در طول تاريخ از ماجراي نجاشي تا قيام كربلا و در دوران قيام براي پيروزي انقلاب اسلامي و دفاع مقدس همواره در كنار مسلمانان بودند به گزارش خبرنگار دفاعيهفتمين جلسه رسيدگي به اختلاس از بيمهايران: /۹/ وكيل «س. ن»: موكلم از غير قانوني بودن چكها بياطلاع بوده است
هفتمين جلسه رسيدگي به اختلاس از بيمهايران ۹ وكيل س ن موكلم از غير قانوني بودن چكها بياطلاع بوده است اتهام موكل من مبني بر معاونت در اختلاس در شعبه ۷۶ به ۸ ميليون تومان تخفيف يافت و در شعبه ۳۹ نقض و به پولشويي تبديل شد هفتمين جلسه رسيدگي به اختلاس از بيمهايران ۹ وكيرهبر کره شمالی در زمان صدور دستور اعدام شوهر عمه مست بوده است
رهبر کره شمالی در زمان صدور دستور اعدام شوهر عمه مست بوده است یک روزنامه ژاپنی مدعی شد کیم یونگ اون در زمان صدور فرمان اعدام شوهر عمه خود در حالت عادی نبوده است آفتاب به گزارش مهر به نقل از یومیوری شیمبون کیم یونگ اون رهبر کره شمالی از فرمان اعدام یکی از مقامات بلندپایه امديرعامل توحيد بوشهر:حضور تيم اميد توحيد در رقابتهاي كشور طبق قانون بوده است
مديرعامل توحيد بوشهر حضور تيم اميد توحيد در رقابتهاي كشور طبق قانون بوده است مديرعامل توحيد بوشهر گفت حضور تيم فوتبال اميد توحيد در رقابتهاي ليگ كشوري طبق قانون بوده و هيچوقت غيرقانوني عمل نكرديم احمد چاهكوتاهي امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در بوشهر گفت انتقاد يكي از امتيرئيس ولايت «سغد»فعاليتهاي كميته امداد امام خميني(ره) در تاجيكستان ثمربخش بوده است
رئيس ولايت سغد فعاليتهاي كميته امداد امام خميني ره در تاجيكستان ثمربخش بوده است رئيس ولايت سغد تاجيكستان در ديدار با رئيس كميته امداد امام خميني ره از همكاريهاي رو به رشد ايران و تاجيكستان ابراز رضايت كرده و تأكيد كرد فعاليتهاي كميته امداد امام خميني ره در تاجيكستان ثمرروزنامه ژاپني: رهبر كره شمالي در زمان صدور دستور اعدام شوهر عمه مست بوده است
روزنامه ژاپني رهبر كره شمالي در زمان صدور دستور اعدام شوهر عمه مست بوده است يك روزنامه ژاپني مدعي شد كيم يونگ اون در زمان صدور فرمان اعدام شوهر عمه خود در حالت عادي نبوده است به گزارش مهر به نقل از يوميوري شيمبون كيم يونگ اون رهبر كره شمالي از فرمان اعدام يكي از مقامات بلپيروان صادق حضرت مسيح(ع) هميشه در كنار مسلمانان بودهاند
پيروان صادق حضرت مسيح ع هميشه در كنار مسلمانان بودهاند گروه جهاد و حماسه پيروان صادق حضرت مسيح ع هميشه در كنار مسلمانان بودهاند از نجاشي پادشاه حبشه گرفته تا حادثه كربلا و انقلاب اسلامي و تا امروز هميشه در كنار مسلمانان بودهاند به گزارش خبرگزاري بينالمللي قرآن ايكنا بكشف پروتئين جواني
كشف پروتئين جواني دانشمندان پروتئيني يافتهاند كه عامل پيري انسان است و كشف اين پروتئين شايد راه را براي حفظ جواني هميشگي هموار كند به گزارش سرويس بين الملل باشگاه خبرنگاران به نقل از پايگاه خبري شبكه العالم محققان تأكيد كردهاند كه تزريق پروتئين ان اي دي به يك موش آزمايشگناگفتههاي اكبر خوشكوشك از نوريزاده و فرخزاد
ناگفتههاي اكبر خوشكوشك از نوريزاده و فرخزاد اكبر خوش كوشك براي نسل دوم روزنامه نگاران ايراني بعد از انقلاب نامي آشناست اسمي كه با دهه هفتاد شمسي كشور و آغاز به كار دولت اصلاحات و قتلهاي زنجيرهاي و تمامي حواشي آن همراه است نامي كه در آن سالها در بين چند اسم ديگر خيلي بر سر زسهراب بهار متولد ميشود/ ساخت دكور خانه نوجواني شاعر آب و آينه
سهراب بهار متولد ميشود ساخت دكور خانه نوجواني شاعر آب و آينه فيلم سينمايي پرنده درباره زندگي سهراب سپهري به كارگرداني جلال فاطمي بهار 93 جلوي دوربين مي رود جلال فاطمي كارگردان سينما در گفتگو با خبرنگار مهر با بيان اين مطلب كه فيلم سينمايي پرنده همچنان در مرحله پيشتوليد قرامام جمعه موقت و فرماندار سمنان:كمبودهاي نخستين تجمع هزاران نفري مردم سمنان در آينده رفع ميشود
امام جمعه موقت و فرماندار سمنان كمبودهاي نخستين تجمع هزاران نفري مردم سمنان در آينده رفع ميشود امام جمعه موقت و فرماندار سمنان با صدور پيامي تأكيد كردند كمبودهاي نخستين تجمع هزاران نفري مردم سمنان كه همزمان با اربعين حسيني برگزار شد در آينده رفع ميشود به گزارش خبرگزاري فارس-
سینما و تلویزیون
پربازدیدترینها