واضح آرشیو وب فارسی:فارس: پيامدهاي نهضت حسيني/۳ماجراي عجيب هلاكت جمعي از بنياميه
انتشار اخبار كربلا تأثير عجيبى در ميان مسلمانان گذاشت، اوج مظلوميّت امام حسين(ع) و يارانش و نهايت قساوتى كه در شهادت آنان و اسارت خاندان پاكش آشكار شده بود، دودمان بنياميه را به باد داد.
به گزارش خبرنگار آيين و انديشه خبرگزاري فارس، ظلم و ستم، به ويژه قتل انسانهاي بي گناهان، هيچگاه زمين نميماند و ظالم و پيروانش به زودي نتيجه كار خود را در همين دنيا مشاهده ميكنند و سپس در برزخ و قيامت، عذاب بدتري خواهند داشت.
از جمله مهمترين ظلمها و جنايتهاي بزرگ تاريخ، ظلم بنياميه نسبت به خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در مكانها و زمانهاي مختلف به ويژه در واقعه كربلا بود كه پيامدهاي مهمي به همراه داشت؛ از جمله باعث قيامهاي خونيني (مانند قيام توابين، قيام مختار و ...) پس از واقعه عاشورا عليه بني اميه شد.
انتشار اخبار كربلا تأثير عجيبى در ميان مسلمانان گذاشت، اوج مظلوميّت امام حسين عليهالسلام و يارانش و نهايت قساوتى كه در شهادت آنان و اسارت خاندان پاكش آشكار شده بود، سبب نفرت مسلمانان از دستگاه خلافت اموى شد و همين امر، دودمان بني اميه را به باد داد.
از جمله مسائلي كه در تاريخ ثبت شده و مايه عبرت است اين است كه هنگامى كه «عبداللَّه سفّاح» نخستين خليفه عباسى بر تخت قدرت نشست، در فكر بود كه چگونه از سران بنىاميّه انتقام سختى بگيرد.
در همين ايّام، سران بنىاميّه كه پراكنده شده بودند، به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.
«سفّاح» از فرصت استفاده كرد و پاسخ محبّتآميزى به آنها داد و نوشت كه به كمك آنها سخت نيازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد؛ لذا سران «آلزياد» و «آلمروان» و خاندان معاويه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.
«سفّاح» دستور داد كرسىهايى كه به زيور طلا و نقره آراسته براى آنها نصب كردند و اين شگفتى مردم را برانگيخت كه چرا «سفّاح» با اين جنايتكاران چنين رفتار مىكند.
در اين موقع يكى از درباريان وارد مجلس شد و به «سفّاح» خبر داد كه مردى ژوليده و غبارآلود از راه رسيده و درخواست ملاقات فورى دارد.
«سفّاح» با اين اوصاف او را شناخت، گفت: قاعدتاً بايد «سُدَيْفِ» شاعر باشد؛ بگوييد وارد شود.
«بنىاميّه» با شنيدن نام «سُديف» رنگ از چهرههايشان پريد و اندامشان به لرزه در آمد؛ زيرا مىدانستند او شاعرى توانا، فصيح، شجاع و از دوستان و شيعيان على عليهالسلام و از دشمنان سرسخت بنىاميّه است.
«سُديف» وارد شد؛ هنگامى كه نگاهش به بنىاميّه افتاد، اشعار تكاندهندهاى در مورد ظلمهاى بنىاميّه بر بنىهاشم قرائت كرد كه از جمله آنها اين دو بيت بود:
وَ اذْكُرُوا مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ وَ زَيْدِ وَ قَتِيلٍ بِجانِبِ الْمِهْرَاسِ
وَ الْقَتِيلَ الَّذِي بِحَرَّانَ أَضْحَى ثاوِياً بَيْنَ غُرْبَةٍ وَ تَتَاسِ
«به ياد آوريد! محلّ شهادت حسين عليهالسلام و زيد را و آن شهيدى كه در مهراس (اشاره به شهادت حمزه در احد) شربت شهادت نوشيد.
و آن شهيدى كه در حرّان به شهادت رسيد و تا شامگاهان در تنهايى بود و (حتّى جنازه او) به فراموشى سپرده شد».
(اشاره به شهادت «ابراهيم بن محمّد» يكى از معاريف بنىهاشم و بنىعبّاس در سرزمين حرّان در نزديگى مرزهاى شمالى عراق است).
«سفّاح» دستور داد خلعتى به «سُديف» بدهند و به او گفت: فردا بيا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود؛ سپس رو به بنىاميّه كرد و گفت: سخنان اين برده و غلام بر شما گران نيايد، او حق ندارد درباره موالى خود سخن بگويد؛ شما مورد احترام من هستيد (برويد و فردا بياييد!)
بنىاميّه پس از بيرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند. بعضى گفتند: بهتر آن است كه فرار كنيم؛ ولى گروه بيشترى نظر دادند كه خليفه وعده نيكى به ما داده و «سُديف» كوچكتر از آن است كه بتواند نظر خليفه را برگرداند.
فردا همه نزد «سفّاح» آمدند؛ او دستور پذيرايى از بنىاميّه را داد؛ ناگهان «سُديف» شاعر وارد شد و رو به سفّاح كرد و گفت: «پدرم فدايت باد! تو انتقام گيرنده خونهايى؛ تو كشنده اشرارى».
سپس اشعار بسيار مهيّجى خواند كه از ظلم و بيدادگرى بنىاميّه مخصوصاً از ظلم آنها بر شهيدان كربلا سخن مىگفت.
«سفّاح» ظاهراً برآشفت و به «سُديف» گفت: تو در نظر من احترام دارى؛ ولى برگرد و ديگر از اين سخنان مگو و گذشته را فراموش كن.
بنىاميّه از كاخ «سفّاح» بيرون آمدند و به شور پرداختند؛ گفتند: بايد از خليفه بخواهيم «سُديف» را اعدام كند و گرنه سخنان تحريكآميز او ما را گرفتار خواهد كرد.
«سفّاح» شب هنگام «سُديف» را احضار كرد و گفت: واى بر تو چرا اين قدر عجله مىكنى؟!
«سُديف» گفت: «پيمانه صبر من لبريز شده و بيش از اين تحمّل ندارم. چرا از آنها انتقام نمىگيرى؟»
سپس بلند بلند گريه كرد و اشعارى در مظالم بنىاميّه بر بنىهاشم خواند كه سفّاح را تكان داد و به شدّت گريست.
«سُديف» نيز آن قدر گريه كرد كه از هوش رفت؛ هنگامى كه به هوش آمد «سفّاح» به او گفت روز آنها فرا رسيده و به مقصودت خواهى رسيد! برو امشب را آرام بخواب و فردا بيا. امّا «سُديف» آن شب به خواب نرفت و پيوسته با خدا مناجات مىكرد و از او مىخواست سفّاح به وعدهاش وفا كند.
«سفّاح» روز بعد براى اغفال بنىاميّه دستور داد، منادى ندا كند كه امروز روز عطا و جايزه است. مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دينارهايى در ميان آنها پخش شد. سفّاح چهارصد نفر از غلامان نيرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامى كه من عمامه را از سر برداشتم، همه حاضران را به قتل برسانيد.
سفّاح در جاى خود قرار گرفت و رو به بنىاميّه كرد و گفت: امروز روز عطا و جايزه است؛ از چه كسى شروع كنم؟ آنها براى خوشايند سفّاح گفتند: از بنىهاشم شروع كن!
يكى از غلامان كه با او تبانى شده بود، گفت: «حمزة بن عبدالمطلّب» بيايد و عطاى خود را بگيرد.
سُديف كه در آنجا حاضر بود، گفت: حمزه نيست!
سفّاح گفت: چرا؟ گفت زنى از بنىاميّه به نام «هند»، «وحشى» را واداشت تا او را به قتل برساند؛ سپس جگر او را بيرون آورد و زير دندان گرفت.
سفّاح گفت: عجب! من خبر نداشتم، ديگرى را صدا بزن.
غلام صدا زد: «مسلم بن عقيل» بيايد و عطاى خود را بگيرد!
خبرى نشد؛ سفّاح پرسيد: چه شده؟ سديف در جواب گفت: «عبيدالله بن زياد» او را گردن زد و طناب به پاى او بست و در بازارهاى كوفه گردانيد.
سفّاح گفت: عجب! نمىدانستم؛ ديگرى را طلب كنيد و غلام همچنان ادامه داد و يك يك را صدا زد، تا به امام حسين عليهالسلام و ابوالفضل العبّاس و زيد بن على و ابراهيم بن محمّد رسيد و بنىاميّه هنگامى كه اين صحنه را ديدند و اين سخنان را شنيدند، به مرگ خود يقين پيدا كردند.
اينجا بود كه آثار خشم و غضب در چهره سفّاح كاملاً نمايان شد و با چشمش به سُديف اشاره كرد و «سُديف» اشعارى انشاء كرد كه از جمله دو بيت زير است:
حَسِبَتْ أُمَيَّةُ أَنْ سَتَرْضَى هاشِمُ عَنْها وَ يَذْهَبُ زَيْدُهَا وَ حُسَيْنُهَا
كَذِبَتْ وَ حَقِّ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ حَقّاً سَتُبْصِرُ مَا يُسِييءُ ظُنُونَهَا
«بنىاميّه پنداشتند كه بنىهاشم به آسانى از آنها خشنود مىشوند و حسين بن على عليهالسلام و زيد را فراموش مىكنند.
دروغ گفتند! به حقّ محمّد و وصىّ او سوگند! كه به زودى چيزهايى مىبينند كه به اشتباه خود پى مىبرند».
سفّاح با صداى بلند گريه كرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد:
«يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ، يالَثاراتِ بَنِيهاشِمٍ؛ اى خونخواهان امام حسين و اى خونخواهان بنىهاشم!».
غلامان با مشاهده اين علامت از پشت پردهها بيرون آمدند و با شمشير به جان سران بنىاميّه افتادند و و همه آنها را به هلاكت رساندند. (منهاج البرائه، علامه خويي، ج 7 ص 223؛ پيام امام، ج 6 ص 495؛ عاشورا ريشهها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها، ص 687)
اميرمؤمنان عليهالسلام در يك پيشبينى عجيب در ارتباط با حكومت بنىاميّه و انقراض سريع آنان فرموده بود: «حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقولَةٌ عَلَى بَنِي أَمَيَّةَ؛ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا؛ وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَ لَايُرْفَعُ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا، وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذلِكَ. بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً؛
بعضى گمان كردند دنيا به كام بنىاميّه است و همه خوبىهايش را به آنان مىبخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود سيراب مىسازد (و نيز گمان كردند كه) تازيانه و شمشير آنها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد، كسانى كه چنين گمان مىكنند، دروغ مىگويند (و در اشتباهند) چه اينكه سهم آنها از زندگى لذّتبخش، جرعهاى بيش نيست، كه زمان كوتاهى آن را مىچشند، سپس (قبل از آن كه آن را فرو برند) بيرون مىافكنند!». (نهج البلاغه، خطبه 87)
انتهاي پيام/ك
دوشنبه 2 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]