تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 3 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس جز با اطاعت خدا خوشبخت نمى‏شود و جز با معصيت خدا بدبخت نمى‏گردد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817984548




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دكل‌ رو به‌ دريا بود...


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: دكل‌ رو به‌ دريا بود و دريا زير دكل‌. سفيد و قرمز. تا آن‌ روز دريا را نديده‌ بود. مي‌ديد. نمي‌توانست‌. وسوسه‌گر و اغواگر. حسي‌ موهن‌ و وهم ‌آلود ازآن‌ بالا تا ته‌ دريا. پله ا‌ي رنگ‌ مي‌كرد. يك‌ در ميان‌. سفيد و قرمز. وقتي‌ بالامي‌رفت‌ نگاهش‌ گم‌ مي‌شد ميان‌ دريا و آسمان‌. به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگ‌هاي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، نويسنده وبلاگ "تا مقصد مي‌خوابم" به نشاني http://javadeatefeh.blogfa.com آورده است: دكل‌ ايستاده‌ و محكم ‌سيصد و بيست ‌وپنج‌ متر در كنار خط‌ ساحلي‌. همان جا كه‌ گوش‌ ماهي‌ها صداي‌ بغض‌ دريا را در دلشان‌ گم‌ مي‌كنند تا پيدايشان‌ كنيم‌. كنار همان‌ خطي كه‌ دو تضاد را به‌ هم‌ وصل‌ و از هم‌ جدا مي‌كند. جايي‌ كه‌ دريا دل‌ به‌خاك‌ داده‌ و خاك‌ خيس‌ از اين‌ همه‌ دلدادگي‌، ريز و خرد دكل‌ را به‌ آغوش‌ كشيده‌ تا ته‌ دريا، آسمان‌ را ببيند. يك ‌دست‌ فولاد. ضد زنگي‌ كه‌ آب‌ به ‌آهن‌ مي‌زند تا لوندي‌ كند. برآورد مدت‌ كار از طرف‌ پيمانكار روزي‌ ده‌ متراست‌. هر پنج‌ متر يك‌ رنگ‌، سفيد و قرمز. دكل‌ را كه‌ گذاشتند برق مي ‌زد از بي ‌رنگي‌. تا اين كه‌ آمد. آمده‌ بود براي‌ رنگ‌كاري‌. آهسته‌ و آرام‌ كار مي‌كرد. بي‌خستگي‌، صبح‌ تا شب‌. سفيد و قرمز روزي‌ دو رنگ‌. از سفيد شروع‌ مي ‌شد، عصرها قرمز پايين‌ مي ‌آمد. پير جواني‌ با دست‌هاي ‌سفيدك ‌زده‌ و صورتي‌ سياه‌ از حرم‌ آفتاب‌. وقتي‌ كه‌ آمد كسي ‌نمي ‌شناختش‌ تا قرمز سوم‌ كه‌ از تمام‌ شهر مي‌شد ديدش‌. ديگر پايين ‌نيامد. جزوي از دكل‌ و شهر شده‌ بود در آن‌ تابستان‌ شرجي‌. رنگ‌ مي‌زد و كار مي‌كرد بي‌هيچ‌ استراحت‌ و وقفه‌اي‌. هر بار كه‌ سر بالا مي ‌كردي‌ و به‌ آن‌گوشه‌ شهر كه‌ دكلي‌ در دل‌ شن‌هاي ساحل‌ قد علم‌ كرده‌ نگاه‌ مي‌ كردي‌، مي‌ديدي‌ لکه‌ي‌ سياهي‌ را كه‌ هم‌چون‌ مورچه‌اي‌ ذره‌ ذره‌ با رد سفيد و قرمزبالا مي‌رود. كسي‌ نمي‌دانست‌ از كجا آمده‌ اما حضورش‌ بين‌ زمين‌ و هوا، روي‌ دكل‌، حاضر بود و نگاهش‌، ديگر نمي‌شد فهميد كجا، دريا؟ زمين‌؟ آسمان‌؟ ول‌ بود. سفيد، سفيد است‌ و قرمز، قرمز. سفيد و قرمزش‌ رنگي‌ديگر بود. زنده‌، پرانرژي‌، محكم‌ و ثابت‌. به‌ نيمه‌هاي‌ دكل‌ رسيده‌ و نرسيده‌ بود كه‌ مردم‌ به‌ حضورش‌، مثل‌ باد هوا، عادت‌ كردند. هر صبح‌هر كس‌ از هر گوشه‌ شهر خيره‌ مي‌شد به‌ دكل‌ كه‌ ستون‌ِ رنگ‌ بود از آبي‌ تا آبي‌. باران‌ آمد. باران‌ كه‌ آمد پايين‌ نبود، بالا بود. بالا بود و حتماً فرچه‌ به ‌ابر مي‌زد تا رنگ‌ سفيد پنج‌ متري‌ آن‌ روزش‌ را تمام‌ كند. گم‌ بود و همه‌ جا حرف‌ او بود. تمام‌ شهر مي‌ديدند و نمي‌ديدندش‌. با آنكه‌ نبود اما در دهان ‌مردم‌ جاري‌ و ساري‌ زنده‌ و حاضر وول‌ مي‌خورد و از اين‌ دهان‌ به‌ آن ‌دهان‌ مي‌گشت‌ و فرچه‌ بر رنگ‌ و رنگ‌ بر دكل‌، تصويرش‌ را رنگ‌ مي‌زد. پانزده‌ روز بعد. در ابرها گم‌ شد. هفته‌اي‌ مي‌شد كه‌ يكريز باران‌ مي‌آمد.دكل‌ از نيمه‌ به‌ بالا ابرها را سوراخ‌ كرده‌ بود. ابر سوراخ‌ از درد باران ‌مي‌باريد و او در دهان‌ اين‌ و آن‌ مي‌مرد و زنده‌ مي‌شد تا خورشيد بالا آمد. بالاتر بود، بالاتر از قبل‌. سفيد و قرمز، مرتب‌ و پله‌اي‌، يك‌ در ميان‌ بالامي‌رفت‌. مي‌ديدندش‌ نه‌ خودش‌، رد حضورش‌، رنگ‌ را. معمايي‌ پيچيده ‌و بغرنج‌، جن‌ و پري‌ افسانه ‌اي‌، وهمي‌ و سايه‌ اي‌ در شفق‌، اينها آنچه‌ بود كه‌ مردم‌ از او مي‌ديدند و در دهان‌ و فكرشان‌ غلغله‌ مي‌كردند. در زير دكل ‌اگر سر بالا مي‌كردي‌ كلاهت‌ به‌ زمين‌ مي‌افتاد از دوري‌ راه‌ و بزرگي‌ رَدش‌.دريا بعد از آن‌ هفتة‌ باران‌ و ابر سوراخ‌شده‌، آرام‌ بود. دكل‌ زير آفتاب‌ قد مي ‌كشيد و نگاه‌ مي‌كرد به‌ آنجا، ته‌، كه‌ دريا و آسمان‌ درهم‌ و بدون‌ هم بودند. دكل‌ قيف‌ برعكس‌ را مانند بود. از پايين‌ بزرگ‌ و به‌ بالا كه‌ مي‌رسيدباريك‌ و لاغر. لاغر بود يا نه‌ ديگر كسي‌ نمي‌دانست‌. با اينكه‌ به‌ يك‌ ماه ‌نرسيده‌ بود اما همسايه‌ قرن‌ها و سال‌ها شده‌ بالا مي‌رفت‌ و افسانه‌ مي‌شد.افسانه‌اي‌ با رنگ‌ سفيد و قرمز. دريا بايد از آن‌ بالا منظره‌اي‌ زيبا و هولناك‌باشد. گستره‌اي‌ انبوه‌ از آبي‌ آب‌. وقتي‌ كه‌ در جهت‌ عكس‌ دريا بالا روي‌، حتماً بايد كششي‌ باشد كه‌ به‌ سمت‌ پايين‌، داخل‌ و عمق‌ مي‌كشاندت‌. مي‌گفتندغرق شد. لباس‌هايي‌ كنار خط‌ آب‌ پيدا شد كه‌ پر بود از رنگ‌ سفيد و قرمز. شايد رفته‌ تا به‌ نقطه‌ وصل‌ آسمان‌ و دريا برسد. شايد. نمي‌شد فهميد كه ‌چه‌ شد همان ‌طور كه‌ نمي‌شد فهميد چه‌ بود. آمد و رفت‌ با ردي‌ از سفيد وقرمز. شلوار و يكتا پيراهن‌ رنگ‌رنگي‌ پله‌اي‌ سفيد و قرمز پر بود از حباب ‌نفس‌هاي‌ آخر و اوّل‌ هزار غرقة‌ دريا. داخل‌ جيب‌ها شن‌ بود و حباب‌ و اسكناس‌هايي‌ درشت‌ كه‌ مي‌گفتند حقوق يك‌ماهه‌اش‌ است‌. يكي‌مي‌گفت‌ حتماً رفته‌ داخل‌ آب‌ را رنگ‌ كند، سفيد و قرمز. هرچه‌ جستجوكردند اثري‌ از فرچه‌ و سطل‌ رنگ‌ پيدا نشد. مي‌گفتند و مي‌شنيدند نه‌، نمرده‌، بالاست‌، كار مي‌كند. بالا جايي‌ كه‌ رنگ‌ سفيد در انتهاي‌ دكل‌ تمام‌شده‌ بود آسمان‌ به‌ سرخي‌ و قرمزي‌ مي‌زد. آسمان‌ را رنگ‌ مي‌كرد؟ مي‌شد نشانش‌ را از اين‌ پايين‌ كنار مرز آب‌ و خاك‌ از گوش ‌ماهي‌ها با آن‌رنگ‌هاي‌ پله‌اي‌ سفيد و قرمز گرفت‌. سال‌ها گذشته‌، سال‌هايي‌ كه‌ هر كس‌ به‌ اندازة‌ وسعت‌ ذهنش‌ قصه‌اي‌ از او دارد و قصة‌ اصلي‌ نامعلوم‌ و گنگ ‌است‌. نه‌ جسدي‌ نه‌ علامتي‌ جز آن‌ لباس‌هاي‌ رنگي‌ كه‌ مي‌شود در ربط ‌دادنش‌ به‌ او شك‌ كرد. آن‌ مرد در دل‌ دريا، در اوج‌ آسمان‌، در شهرخودش‌، در هر جايي‌ كه‌ ردي از سفيد و قرمز هست‌. در خاطره‌ مردم‌زندگي‌ مي‌كند و رنگ‌ مي‌زند. بچه‌ها صدايش‌ را آواز غريب‌ و موهومي‌ راكه‌ به‌ هيچ‌ شبيه‌ است‌ از دل‌ هزاران‌ گوش ‌ماهي‌ گم ‌شده‌ در شن‌ها پيدامي‌كنند و مي ‌شنوند. بزرگ‌ترها، لكه ي‌ سياهي‌ را روي‌ دكل‌ مي‌بينند كه‌ هرروز رنگ‌ مي‌زند و رنگ‌ مي‌زند، تازه‌ و پرانرژي‌، رنگي‌ كه‌ هيچ ‌وقت‌ پيرنمي‌شود. من‌ قلبش‌ را، قلب‌ سرخش‌ را در ارتفاع‌ سيصد و بيست ‌و پنج ‌متري‌ بالاي‌ دكل‌ جايي‌ كه‌ در كنار ورودي‌ دريا است‌ مي‌بينم‌ كه‌ چشمك ‌مي‌زند و خيره‌ است‌ به‌ آنجا كه‌ ته‌ دريا، آسمان‌ است‌. آري‌، او زنده‌ است‌، فقط‌ روشن‌ و خاموش‌ مي‌شود.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 150]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن