واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: روان شناسان به چه كسي مي گويند سالم؟ سلامت-به نظرمزلو بهداشت رواني به معناي ارضاي نيازهاي سطوح پايين و رسيدن به سطح خودشكوفايي است.از ديدگاه روانشناسي، منظور از مكاتب، الگوهاي فكري خاصي است كه توجيهكننده رفتار آدمي با مفهوم و برداشت خاص خود ميباشد. روانكاوي، انسانگرايي و رفتارگرايي از مكاتب مهمي هستند كه سه محور اصلي روانشناسي معاصر را تشكيل ميدهند. هر چند افراد زيادي در ايجاد مكتب روانكاوي نقش داشتهاند ليكن فرويد را پدر و بنيانگذار اين مكتب ميدانند. فرويد و ساير هم مكتبهاي او تلاش كردهاند، رشد انسان را بر اساس رويدادهايي كه در دوران كودكي براي او اتفاق افتاده، تجزيه و تحليل كنند. طبق اين مكتب، انسان بر اساس انگيزشهاي دروني آرزوهاي سركوب شده يا ناخودآگاه خود عمل ميكند. بنابراين هر رفتاري كه از انسان سر ميزند، جبري است. مكتب روانكاوي معتقد است، شخصيت انسان از سه عنصر نهاد، من و من برتر تشكيل ميشود. نهاد تنها عنصر ذاتي شخصيت است كه هنگام تولد ايجاد ميشود و منبع همه نيروهاي غريزي انسان به شمار ميرود كه از اصل كسب لذت پيروي ميكند. معمولا به شيوه تكانشي، غيرمنطقي و غيراخلاقي عمل ميكند در برخورد با واقعيت متعادل ميشود و دومين قسمت شخصيت يعني من را تشكيل ميدهد. يعني از فكر منطقي استفاده كردن و خواستههاي نهاد را بر اساس مقتضيات زمان و مكان برآورده كردن. من از اصل واقعيت تبعيت ميكند و از مقررات اجتماعي بيخبر است. قسمتي از من، دربرخورد با محدوديتهاي اجتماعي به من برتر تبديل ميشود. من برتر يعني همان امر و نهي پدر و مادر يا امر و نهي محيط اجتماعي. در ميان اين سه سطح شخصيت، كار من از همه مشكلتر است، چون بايد بين خواستههاي نهاد و محدوديتهاي محيط اجتماعي تعادل ايجاد كند. به نظر روانكاوان، بهداشت رواني زماني تضمين ميشود كه من با واقعيت سازگار شود و همچنين تكانشهاي غريزي نهاد به كنترل درآيد و فرد بتواند بين سه عنصر شخصيت يعني نهاد، من و من برتر تعادل برقرار كند. بنابراين اگر بين اين سه جزء شخصيت تعارض به وجود آيد، فرد احساس تنش ميكند و براي حفظ خود، ابزارهايي به وجود ميآورد كه به آنها مكانيسمهاي دفاعي ميگويند. از جمله مكاتب ديگر روانشناسي انسانگرايي است. اين مكتب برخلاف روانكاوي قبول ندارد كه رفتار انسان به طور جبري، بدون اراده و از طريق اميال و آرزوهاي سركوب شده دوران كودكي هدايت ميشود بلكه معتقد است انسان ميتواند بر سرنوشت خود اثر بگذارد يا حتي آن را كنترل كند؛ چون انسان آزاد است پس ميتواند خوشبختي و بدبختي را به طور آزاد و با اراده خود تعيين كند. طبق ديدگاه انسانگرايي، عمدهترين عاملي كه فرد را به حركت واميدارد نگرشي است كه او به خود و دنياي اطراف خود دارد. مشهورترين پيشروان اين مكتب كارلراجرز و آبراهام مزلو هستند. مزلو معتقد است، نيازهاي انسان متناسب با نيرومندي، به پنج طبقه نيازهاي زيستي، ايمني، تعلق و عشق، عزتنفس و خودشكوفايي تقسيم ميشود. به نظر او بهداشت رواني به معناي ارضاي نيازهاي سطوح پايين و رسيدن به سطح خودشكوفايي است. از جمله مكاتب ديگر، ميتوان با رفتارگرايي اشاره كرد. پيروان اين مكتب معتقدند، بهداشت رواني به محركها و محيط فرد وابسته است و بر سازگاري فرد با محيط تاكيد دارد. اين مكتب معتقد است، رفتار ناسالم نيز مانند ساير رفتارها آموخته ميشود. از پيروان اين مكتب ميتوان به پاولف، واتسون و اسكينر اشاره كرد كه در شرطي شدن رفتار بر بازتاب و تقويت تاكيد دارند. علاوه بر سه مكتب فوق، مكاتب مختلف ديگري نيز وجود دارند كه ازجمله آنها ميتوان شناختگرايي و زيستگرايي را نام برد. پيروان مكتب شناختگرايي، انسان را به صورت ماشين يا موجودي كه به طور جبري تحت استيلاي رويدادهاي دروني يا بيروني است در نظر نميگيرند. آنها انسان را يك تحليلگر شناخت در نظر ميگيرند. هر چند رفتار گرايان به مطالعه فرآيندهاي شناختي و يادگيري شناختي نيز علاقهمند هستند ليكن فرق عمده شناختگرايي با رفتارگرايي اين است كه شناختگرايي روي فرآيندهاي شناختي انگشت ميگذارد و آنها را زير بناي رفتار ميداند، در صورتي كه رفتارگرايي روي اثر محركهاي محيط بر رفتار تاكيد دارد. پيروان مكتب زيستگرايي، رفتار را با مطالعه اندامها، سلولهاي عصبي و توارث تبيين ميكنند. در واقع زيستشناسان، پزشكان و روانپزشكان معتقدند، رفتار ميتواند در دستگاه عصبي مركزي يا در برخي نورونها به وجود آيد. طبق اين مكتب، بهداشت رواني زماني وجود خواهد داشت كه بافتها و اندامهاي بدن به طور سالم كار كنند. هر نوع اختلال در دستگاه عصبي و در فرآيندهاي شيميايي بدن، اختلال رواني را به همراه خواهد آورد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 535]