محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853095240
عماد افروغ با انتقاد از موافقان و مخالفان مطرح كرد:مظلومــيت شريــــعتي
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: عماد افروغ با انتقاد از موافقان و مخالفان مطرح كرد:مظلومــيت شريــــعتي
آقاي افروغ ! به عنوان اولين سوال، آيا ما اين حق را داريم كه افكار دكتر شريعتي را به عنوان انگيزه انقلاب و يا حداقل بخشي از انگيزه انقلاب معرفي كنيم؟
سوال يك مقدار ابهام دارد . براي اينكه انقلاب براي خودش يك سري عوامل عملي مختلف و همين طور يك سري عوامل شتاب بخش عديده اي دارد . حداقل مي توانيم از مرحوم شريعتي به عنوان يك عامل شتاب بخش ياد كنيم وفكر نمي كنم شتاب بخشيدن هم بي ارتباط با انگيزه باشد. يعني مي شود اين گونه داوري كرد كه يكي از چهره هاي تاثيرگذار و موثر در انقلاب اسلامي حداقل در بخش روشنفكري دانشگاهي و دانشجويي مرحوم شريعتي است . علاوه بر اين در وجه روشنگري ، روشنفكري و نظريه پردازي هم نمي توان از نقش مرحوم شريعتي در تبيين ايدئولوژي اسلامي و در مواجهه با ايدئولوژي رقيب - ماركسيست - غافل شد . فكر مي كنم براي سوال مبهم شما همين مقدار بسنده باشد .
آقاي دكتر! فكر مي كنيد هدف مرحوم شريعتي چه بود؟ آيا واقعاً به اعتقاد برخي واقعاً وي به دنبال ناكجا آباد بود ؟
مرحوم شريعتي اهداف خود را در آثارش واضح بيان كرده است . در واقع هدف او استقرار نظامي بود كه حداقل بتواند سه وجه عرفان ، آزادي و برابري را در كنار هم داشته باشد . من شخصاً معتقدم اين آرمان، بسيار متعالي است . ايشان نه نگاه روشنگرانه مربوط به عصر روشنگري را داشت كه صرفاً دلمشغول آزاديهاي فردي بودند و نه صرفا دلمشغولي سوسياليستها را داشت كه توجه آنها معطوف به وجه برابري بود. فكر ميكنم اگر بخواهيم يك نگاه متعادل،بينابين و ديني به مقوله آزادي وعدالت داشته باشيم و بخواهيم اين دو را در كنار هم داشته و آن را بومي كنيم بايد با يك پيوندي اين كار را انجام دهيم .بايد اذعان كرد كه حلقه پيوند آنها تنها عرفان و عشق است. فكر ميكنم يكي از شاهكارهاي شريعتي همين نكته است. در واقع وي از همان روح شرقي خودش استفاده كرد وتوانست پيوندي ميان آزادي وعدالت برقرار كند و اين ميتواند مهمترين هدف مرحوم شريعتي تلقي شود. در حال حاضر هم وقتي به بررسي آثار امام (ره) ميپردازيم عرفان را متعالي ترين سطح توقعات و انتظارات ايشان ميبينم. يعني ايشان هدف اصلي از حكومت اسلامي را ضمن اينكه بسط عدالت ميدانند اما معتقدند كه اين بسط عدالت يك هدف غايي ديگري را هم دارد كه همان بعد اخلاق ، عرفان و معنويت است.عرفان مرحوم شريعتي هم بي ارتباط با معرفت خدانيست.فكر ميكنم شريعتي كاملا غرق در معرفت خدا بود و بابت همين موضوع ميسوخت . دعاهاي مرحوم شريعتي گواه خوبي است براي اين سوزش. به هرحال اين نكته بيانگر اين است كه معرفت خداوند در نگاه شريعتي موج ميزند و ما هم كماكان تشنه يك چنين جامعه آرماني هستيم. جامعهاي كه بتواند اين سه وجه - عرفان، آزادي و برابري- را جمع كند.در مورد خود امام (ره)هم اگر بخواهيم يك رتبه بندي ميان آرمانهايشان داشته باشيم اخلاق، عرفان و آزادي به ترتيب مهمترين آنها است. به هر حال اگر جامعه اي مي خواهد توازني ميان سه وجه عرفان، آزادي و عدالت برقرار كند كه نه آزادي فداي عدالت و نه عدالت قرباني آزادي شود از نظر شريعتي يك حلقه واصلي مي خوا هد كه آن عرفان مي باشد. اگرچه عرفان يك هدف مجزا شناخته مي شود اما مي تواند در اين موضوع نقش رابط را بازي كند. بنابراين به نظر مي رسد به يك معنا شريعتي به دنبال عرفان ميرود.
اين كه مي گويند دكتر شريعتي دلبسته ماركسيسم بوده درست مي باشد؟
من فكر مي كنم اين موضوع درست نيست. زيرا نوعا ماركسيست ها نگاه تك عاملي دارند و عمده ترين دلمشغولي شان موضوعات اقتصادي و محو نابرابري هاي طبقاتي است. در حالي كه مرحوم شريعتي تمام تلاشش اين بوده كه از اصالت بخشيدن به روح و همين طور به ماده فاصله بگيرد و به هر دو توجه كند. بنابراين نمي توانيم او را يك ماركسيست قلمداد كنيم. ممكن است كه او تحت تاثير فيلسوفان وجودي مانند ژان پل سارتر و امثال آن كه بيشتر روي عامليت و فاعليت انسان توجه مي كردند بوده و شايد به يك معنا مرحوم شريعتي علاقمند و دلمشغول وجه برابري اقتصادي باشد و يا شايد در آثارش تمثيل هاي ماركسيستي را هم خصوصا در كتاب اسلام شناسياش ببينيم اما از كليت آثار مرحوم شريعتي و دلمشغولي او به عرفان و آزادي اينگونه استنباط ميشود كه ايشان نميتواند يك ماركسيست تلقي شود. شايد برخي از اجزاي تفكرتلفيقي او بر گرفته از ماركسيسم باشد اما بايد به خاستگاه اين تلفيق نگاه كرد نه اجزاي آن. در واقع خاستگاه اين تلفيق نشان از آن دارد كه ايشان ماركسيست نيست. آيا اگر كسي در منظومه فكري خودش با يك مبناي قابل قبولي از تلفيق، بحثي از نابرابري طبقاتي، مساوات، نفي ازخود بيگانگي و انسان گرايي در وجه اقتصادي كند اينها نشان از ماركسيست بودن او است؟ فكر ميكنم در كشورمان ماركس را به خوبي نشناختيم. ماركس بيش از آن كه دغدغه اقتصادي داشته باشد دغدغه انساني دارد. در اين موضوع تفسيرهاي غلطي ميشود. ماركس هدفش اين نيست كه يك جامعه برابر طبقاتي صرف داشته باشيم بلكه هدفش يك جامعه برابر انساني، بدون تبعيض، بدون از خود بيگانگيو انسان آزاد با تلقي ماركسيستي است. ماركس اينطور استنباط كرد كه براي رسيدن به اين اهداف يك مانعي است كه آن مانع، مالكيت خصوصي و تقسيم كار است. وي به اين نتيجه ميرسد كه اگر تقسيم كار ومالكيت خصوصي نباشد خواه ياناخواه انسان بهتر ميتواند مراحل انساني خودرا طي كند. در واقع ماركس برخلاف هابز، يك نگاه روسويي به انسان دارد. هابز انسان را ذاتاً شرور تلقي ميكرد در حالي كه ماركس انسان را ذاتاً خوب ميدانست و معتقد بود كه اين جامعه است كه سد تعالي انسان است . دقت بفرمائيد كه محو نابرابري و شكاف هاي طبقاتي يك ابزار است براي ماركس و صرفاً هدف نيست . يعني او به دنبال چيزديگري است . به همين دليل است كه مفاهيمي همچون شيء وارگي را در آثار ماركس مي بينيم . ماركس مخالف هرگونه انسان بود ، يعني مخالف اين بود كه انسان تبديل به يك شيء و ابزار شود . اين موضوع نشان مي دهد كه همين ماركس كه ما از او تفسير غليظ اقتصادي مي كنيم در پس او يك ماركس غير اقتصادي است . يك ماركس كه براي انسان ذات و جوهر قائل است البته ماركس متوجه نبود كه بايد يك خدايي باشد تا بتوان از ذات انسان سخن گفت . به نظر مي رسد قطع نظر از اين اشكال عمده در انديشه ماركس كه مقابله اي با مذهب مي كند اما او براي انسان يك جوهر و حق قائل است . همين كه يك فيلسوف براي انسان يك منافع حقيقي و واقعي قائل است نشان دهنده اين است كه براي انسان سرشت قائل است. اين نكات قابل تامل است به طوري كه نه شريعتي ماركسيست است ونه خود ماركس، ماركسيست به آن معناي جا افتادهاش است.
اگر شريعتي در حال حاضر در ميان ما بود با توجه به مشكلاتي كه در حال حاضر وجود دارد چه رويهاي را اتخاذ ميكرد؟
احساس ميكنم كه شريعتي واقعا مظلوم واقع شده است. در واقع شريعتي مستحق اين همه هزينه و فشار نبود. كساني كه روزي علم شريعتي را بلند كردند و به مرور عليه او موضع گرفتند و او را به خاطر تفكراتش - كه به اصطلاح منتقدين، ايدئولوژيكي كردن دين بود غافل از اين كه مفري از ايدئولوژي نيست واز گفتارهاي خود منتقدين شريعتي كه زماني هوادار او بودند ايدئولوژي ساطع مي شود- سرزنش كردند. همچنين كساني كه به دليل سنت گرا بودنشان و نه به معناي دين گرا بودنشان با نگاه تاريخي و تمدني به دين نتوانستند جوهر وروح انديشه شريعتي را درك كنند. آنها شريعتي را به خاطر برخي موضعگيري هاي موردي او نسبت به برخي از اقشار و نه به اصل دين مورد بي مهري قرار دادند. احساس ميكنم روند مظلوميت شريعتي كما كان از هر دوسو ادامه دارد. يعني هم مخالفانش و هم موافقانش كه زماني علم موافقت را بلند كرده بودند، از مخالفان جدي او شدند. يادم ميآيد سالها پيش در جمعي يك عرايضي داشتم و اينكه امروز اگر دوستان ايشان - شريعتي - به سمت نقد تفكراتش رفتهاند يك زنگ خطر است. زيرا شريعتي مقدمه است و به تدريج به سراغ اصل اسلام خواهند آمد. من آنجا گفتم اين كه شما به اين موضوع حساسيت نشان نميدهيد به دليل اين است كه خود شما هم نقد داريد و حركات آن ها مقدمه اي است تا به سراغ شما هم بيايند و ديديد كه اين طور هم شد. اما اين كه اگر در حال حاضر مرحوم شريعتي زنده بود چه مي كرد و چه موضعي مي گرفت، شخصا معتقدم كه در وهله اول نسبت به موضع عرفاني و اخلاقي كه داشت در برابر مشكلات امروز فرياد اخلاق و عرفان سرمي داد. در واقع اين يكي از فريادهاي شريعتي مي تواند باشد نسبت به شرايط حاكم بر جامعه. شريعتي با وجود نقش آفريني در ساختار جمهوري اسلامي و نگاه تاييدآميزي كه نسبت به امامت داشت و اين كه آن را يك امر ذاتي ميدانست،اما تن به هر مشروعيتي هم نمي داد. به رغم آن كه اين ساختار در جوهر مورد تاييد او باشد اما حداقل وجه اخلاقي و عرفاني مورد نظر را اساس داوري خودش براي وضع موجود قرار مي داد. او همچنين نسبت به وضعيت آزادي حتما اعتراض مي كرد. زيرا ايشان به رغم اين كه برخي اوقات مخالفت صريحي با دموكراسي كرده اما علنا از آزادي دفاع كرده است. زيرا ميان آزادي و دموكراسي فرق هم است . متاسفانه در اين كشور توسط برخي از روشنفكران ما آزادي و دموكراسي خلط شده است. اين در حالي است كه آزادي با دموكراسي يكي نيست. در واقع آزادي در برابر توتاليتاريسم ميايستد و دموكراسي در برابر اقتدار گرايي قرار ميگيرد. دموكراسي در برابر اين ميايستد كه در حكومت، شخص تصميم بگيرد. ولي ممكن است يك شخص تصميم بگيرد اما انساني تصميم بگيرد؛ وبالعكس آن ممكن است، شخصي منتخب عدهاي باشد اما ديكتاتوري كند.مانند هيتلر؛ اوكودتا نكرد بلكه منتخب مردم بودو از طريق ليبرال دموكراسي و رقابتها ي حزبي بالا آمد. در واقع شريعتي مخالف توتاليتاريسم و تماميت خواهي بوده و به خاطر اين علم، آزادي را بلند كرده است. وقتي كسي مخالف توتاليتاريسم و خواهان آزادي ميشود بايد ملزوماتي داشته باشد. يعني قرار نيست ظلمي و ستمي روا شود. فكر ميكنم نوع نگاهي كه ايشان نسبت به آزادي داشتند ميتواند با يك نگاه منفي نسبت به برخي قرائتهاي دموكراسي قابل جمع باشد. وي همين طور اگر در قيد حيات بود راجع به برابري هم اعتراض داشت.مسلماً اگر بخواهيم نسبت به برابريهاي اقتصادي قضاوتي كنيم با يك جامعه عدل اقتصادي فاصله داريم. عدلي كه هم تجلي اقتصادي همه جانبه -در وجه توليد، توزيع ومصرف - داشته و هم ابعاد فرهنگ، اجتماعي و سياسي را در برداشته باشد. اما اين كه بگوييم وي اگر بود با كليت نظام مسئله داشته و با آن ستيز ميكرد، درست نيست.معتقدم وي كليت را ميپذيرفت زيرا خود در اين كليت، پيدايش آن و در اين جوهره دوشادوش ساير روشنفكران نسل دوم مثل مطهري، جلال آل احمد و در را‡س آنها، خود حضرت امام (ره) نقش داشته است. ما ميتوانيم از افكار شريعتي مطلب ديگري هم بيرون بكشيم كه رگههايي از آن در افكار آيتالله مطهري هم بوده كه خيلي مهمتر از موضوعات نقد شريعتي باشد كه آن روحيه اعتراض و فرياد ايشان است. ممكن است ما مسائل ومشكلات زيادي داشته باشيم و مردم هم ناراضي باشند و همچنين ترديد نسبت به اين موضوع نباشد اما اعتراضي به گوش نرسد. اگر شريعتي زنده بود با شجاعتي كه داشت كليد اين اعتراضها راميزد. من بارها گفتهام جامعه ما تشنه يك مرحوم شريعتي و شهيد مطهري است. به اين ترتيب كه آنها شجاعانه و بدون هيچ گونه رودربايستي و مصلحتگرايي - عنصر اصلي تفكر شريعتي و مطهري اين موضوع است - اعتراض كنند. بارها شريعتي مخالفت خودرا با هرگونه مصلحت انديشي اعلام كرده و ميگفت بالاترين مصلحت ،حقيقت است. اين حقيقتگرايي مرحوم شريعتي امروز نياز جدي ماست. البته اين موضوع تنها مربوط به شخص شريعتي نيست بلكه مربوط به نسل دوم روشنفكري است كه با روشنگري خودشان بستر اجتماعي را براي انقلاب آماده كردند.ما امروز به يك حلقه واصل براي تغيير وضع موجود و رسيدن به وضع مطلوب نياز داريم كه آن اعتراض ، فرياد، و امربه معروف و نهي از منكر است. مشكل امروز ما اين موضوعات است كه اگر امروز شريعتي زنده بود حداقل اين روحيه پرخاش و اعتراض را زنده ميكرد. اميدوار هستيم كه توسط ديگران اين خلاء - يعني روحيه اعتراض، فرياد و نقد - پرشود. در اينجا بايد به يك نكتهاي هم اذعان كنم كه اگر فرمان رهبر در جامعه اسلامي مشروع است، نظارت مردم، فرياد مردم ونقادي مردم نيز شرعي است . اين نكته بسيار اساسي است . شايد اين خلاء در تفكر شريعتي هم موجود باشد و وي كمتر به اين مسئله توجه و صرفا به مشروعيت از بالا نگاه كرده باشد . وي برغم اينكه بحث انتقاد و اعتراض را بيان كرده نيامده روي مشروعيت از پايين به بالا انگشت بگذارد . ما در باب مشروعيت بحث امر به معروف و نهي از منكر، حق و حقوق متقابل و مشورت را داريم . آيا اين موضوعات شرعي نيست؟ آيا مصالح مردم كهبر اساس آن رهبر بايد بسياري از احكام اوليه خودش را عطف به آن كنار بـگـذارد، شـرعـي نـيـسـت ؟ چـرا هـنـگـامـي كـه بـحث مشروعيت مطرح مي شود همه نگاه ها مي رود به سمت بالا و تنها به فرمان توجه مي شود؟ آيا در اين ميان توجه به نظارت نمي تواند شرعي باشد؟ من بارها گفته ام اگر فرمان رهبر با سه واسطه شرعي مي شود اما نظارت مردم واسطه نمي خواهد . اگر واسطه هم بخواهد آن واسطه خداست . يعني اگر قرار است فرمان رهبر شرعي باشد بايد اذن خدا ، رسول و معصوم را داشته باشد اما اگر شما احساس كرديد كه حق شما در حال پايمال شدن است اين را خدا در ذات شما گذاشته است كه فرياد اعتراض بزنيد .اين ها نكاتي است كه چندان به آن توجه نمي شود . اين اظهارات من در خصوص اصل اذن در مورد قلمرو، گستره و موضوعاتش نيست، بنابراين اگر متخصصان جامعه اي عطف به آن تخصصشان و با محوريت فرمان خدا نظارت كنند آيا اين نظارت مردمي خارج است؟ مگر مردم فقط توده هستند ؟ در واقع مردم متشكل از گروه بندي ها و اقشار مختلف مي باشند. بنابراين نظارت هاي تخصصي هم نظارت هاي مردمي تلقي مي شود . به نظر ميرسد برروي اين مسئله اگر رگههايي از روشنگري، در افكار روشنفكران نسل دوم ما بوده در حال حاضر بايد توسعه وتجلي بيشتري پيدا كند. فكر ميكنم در آثار مرحوم شريعتي رگههايي از اعتراض، حقيقت گرايي و پرهيز از مصلحت انديشي ديده ميشود . ما ميتوانيم از اين رگهها استفاده كنيم، اما بايد بحث تئوريك آن را افزايش داد تا بتوانيم عليه مشكلات و اعتراضات سازمان يافته و متراكم درقالب گفتمان اسلامي وا ين انقلاب انجام دهيم. ما قصد تضعيف گفتمان اسلامي و انقلاب را نداريم تا فرصت مانور براي گفتمانهاي غيراسلامي مهيا شود.
آيا كسي پتانسيل اين را دارد كه جاي دكتر شريعتي را پركند؟ بالاخره يك عدهاي در حال تلاش هستند...
فكر ميكنيد موفق شوند؟
بله. اين جامعهاي كه توانسته در مقطعي امثال طالقانيها ،بهشتيها ، شريعتيها و مطهري ها بپروراند مطمئن باشيد كه هنوز آن منابع يعني مذهب واسلام هست تا امثال شريعتي ها را با بلوغ بيشتري تربيت كند. در واقع فكر مي كنم كه منابع اصلي خشك نشدهاند. البته ممكن است با تفاسير و قرائتهايي، اين منابع ِّّبد جلو داده شوند اما آنها دست نخورده باقي ماندهاند. به هر حال نياز به مردي دارد كه تفسير صحيحي از منابع كنند واجازه ندهند كه مذهب عليه مذهب قدرت مانور پيدا كند. يعني يك قرائت غلط، سنت گرايانه و تاريخي از مذاهب جايگزين مذهب اصلي وروح واقعي دين شود. ممكن است در راه پركردن جاي خالي امثال شريعتي زحمت ما زياد شود اما به هرحال معتقدم در اين مسير در حال حركت هستيم و به نظر ميرسد به تدريج اين افراد و اين افكار در حال نشان دادن هستند و جامعه هم مطمئنا از روشنگريهايي كه توسط اينان با بلند كردن علم حقيقت گرايي روي خواهد داد بهرهمند خواهند شد. به هر حال بايد در عرصه روشنفكري هزينه داد.عده اي به غلط فكر مي كنند حالا كه نظام جمهوري اسلامي مستقر شده بايستي در برابر همه زشتي ها و پلشتيهاي اصحاب سياست و قدرت سكوت كنند. اين در حالي است كه اين نگاه مصلحت گرايانه به تدريج كنار خواهد رفت. من در اين موضوع ترديد ندارم، كما اين كه در حال حاضر فعاليت هايي شروع شده و بار ديگر برخي مشروعيت نظارت و بحث نقد درون گفتماني را مطرح ميكنند. اين امر مبارك است. شايد گفتنش صحيح نباشد اما به عنوان يك واقعيت مي گويم كه سال گذشته در يك چنين موردي نقدي كردم كه اين موضوع براي من خيلي گران تمام شد . من در آن نقد مقايسه اي كردم شرايط ساختاري و رواني اول انقلاب را با شرايط فعلي و تاثيري كه در تصميمات حقيقت گرايانه و مصلحت گرايانه مقامات عالي رتبه دارد. من با حملات روز افزون روبه رو شدم اما مقاومت كردم. زيرا سخن را سخن صوابي و حقي مي دانستم. قرار نيست كه در جمهوري اسلامي كسي اظهار نظر نكند. امام در اين رابطه ميگويند كه اگر كسي به يك مطلبي رسيد حتما بايد آن را بگويد و جايز نيست آن را اظهار نكند. حال هر كه مي خواهد بپسندد يا نپسندد. چندي پيش پس از يك سال و متقبل شدن انواع هزينه ها، در يكي از دانشگاه ها همان بحث را با شدت بيشتر مطرح كردم اما هيچ واكنشي نبود. خدا را شاكرم كه توانستم يك فضاي غلط و تابو را بشكنم. اين در حالي است كه تفسيرهاي غلطي كه از آن موضوع شد مي توانست در درجه اول به نظام لطمه بزند. معتقدم اگر قرار است در اين جامعه نقد نهادينه و ريشه بپروراند بايد بتوانيم شخص اول مملكت را نقد كنيم تا در عين حال بتوانيم آبدارچي دولت را به نقد بكشيم . زيرا اگر نتوانيم نقد كنيم همه مقدس مي شوند اما در عين حال معتقدم نقد بايد روشمند، قاعده مند و مستدل باشد در اين صورت دولت ، مجلس و ساير مسئولين حساب خود را مي كنند . مي خواهم اذعان كنم كه عده اي در برابر كوچكترين نقد سازنده مقاومت مي كنند زيرا مي ترسند كسي به سراغشان بيايد، آنان با ادعاي طرفداري از مثلاً ولايت و چسباندن انگ ضديت با ولايت فقيه به ديگران، تلاش مي كنند روح حقيقت گرايانه نظام ولايي منسوخ شود . تعجب مي كنم تصوري كه از ولايت فقيه وجود دارد توسط عده اي تبديل شده است به ابزار توجيه مسائل و منافع گروهي . در اين خصوص اعلام خطر مي كنم، زيرا اين مسائل، نظام ولايي تاريخي ما را تهديد مي كند . اما به هر حال شخصاً احساس مي كنم كه جريانات نقد و نظارت رو به بهبود است . مرحوم شريعتي هم در اين موضوع مي تواند با روحيه نقادي اش به ما كمك كند . علاوه بر آن مي توانيم از ساير متفكران نيز در اين خصوص استفاده كنيم .
چرا نحوه برخورد نظام خصوصاً صدا و سيما با دكتر شريعتي مثلاً با شهيد مطهري يكسان نيست؟
اما فكر مي كنم نحوه برخورد با شريعتي و مطهري يكسان است . اگردر بطن قضايا برويم و قضاوت از ميزان پخش برنامه در خصوص مطهري و شريعتي نكنيم من به يك واقعيت رسيده ام كه اگر قرار است تفكرات شهيد مطهري پاس داشته شود آن وقت مسئولان بايد پاسخگو باشند كه آيا مي توانند هزينه هاي آن را پس دهند؟ متاسفانه به دليل فقدان نقد در جامعه، تا زماني كه بزرگانمان در قيد حيات هستند قدرشان را نمي دانيم و بيشترين جفا را در حقشان مي كنيم. اما به محض اينكه از دار دنيا مي روند برايشان مجلس بزرگداشت مي گيريم . اما اين مجالس ، مجالس بزرگداشت بزرگان نيست بلكه مجلس بزرگداشت خودمان است . يعني ما بدين وسيله مي خواهيم بهره اي بگيريم . متاسفانه عده اي هم زينت المجالس اين بزرگداشت ها هستند . بنابراين با توجه به مشتركات مرحوم شريعتي و شهيد مطهري معتقدم قطع نظر از اين معرفي صوري كه در صدا و سيما در مورد مطهري ميشود چندان وقعي به آن جوهر مشترك اين دو بزرگوار داده نميشود. اما اينكه چرا بي توجهي نسبت به اين مسائل ميكنند به دليل همان منافعي است كه از كنار معرفي صوري شهيد مطهري ميبرند. بنده مدتي كه مدير گروه فرهنگ و تاريخ شبكه يك صدا و سيما بودم براي اولين بار برنامهاي در چند نوبت در خصوص شريعتي ترتيب داده و از طرفداران او دعوت به عمل آورده بوديم، هر چند كه مورد انتقاد قرار گرفتيم. به هرحال ممكن است كه من به شريعتي و خيليهاي ديگر نقد داشته باشم اما اينها سرمايههاي ما هستند. در واقع بايد توجه به آثارنيك باقي مانده از آنان داشت. چه كسي ميتواند ادعا كندكه عاري از هرگونه خطاست. به تعبير امام حتي رهبران ما هر آن امكان دارد كه عدالت از آنان زائل شود. در واقع بايد اذعان كرد كه اگر خطا نبود حقيقت مشخص نمي شد. چون حقيقتي است خطا هم بايد باشد.اگر انسان خطايي مرتكب نميشد حقيقت بر ملا نميشد. فكر ميكنم مرحوم شريعتي به گردن اين انقلاب حق دارد. آن زماني كه ماركسيست و تفكرات عدالت خواهانه آن ، دانشگاهها را به عنوان يك ايدئولوژي احاطه كرده بود چه كسي در برابر اين هجمه ايستاد؟ چه كسي بار ديگر اسلام و مذهب را به عنوان يك ايدئولوژي برتر معرفي كرد؟ اجازه دهيد يك نقل قول از شريعتي كنم. وي مي گويد دكتر ادامه ميدهد: اين مورد عشق شريعتي را به مذهب ، انسان و همچنين نقدش به علم و عقل سكولار متكي به مدرنيته غرب را نشان مي دهد. فكر مي كنم اين موضوع آن قدر شفاف است كه بيانگر منش و روحيه مذهبي ايشان باشد. اگر اين انقلاب ريشه در مذهب داشته باشد- كه دارد- شريعتي نقش برجسته اي در آن بازي كرده است. منتها ما قصد نداريم وارد برخي نقدها شويم در عين حال كه آن نقدها به قوت خود باقي است و قابل تامل است كه بنده در بين گفته هايم به آن اشاره ميكنم. به هر حال فكر مي كنم كه بيش از آنكه بايد دل مشغول توجهات كمي رسانه ها در اين خصوص باشيم بايد به كيفيت آن بپردازيم.آيا اگر كيفيت مدنظر قرار بگيرد كسي حاضر است در تبيين انديشه هاي مطهري و شريعتي تا آخر باشد؟ يعني اصحاب رسانه ملي ما حاضر هستند كه به كيفيت ها و دلالتها تن دهند؟ اما اگر قرار بود كه اين طور باشد ما نبايد شاهد اين مقدار يك جانبه گرايي در رسانه ملي مي بوديم. بنابراين اگر بانگاه كيفي به اين موضوع بپردازيم نه به مطهري و نه به شريعتي در رسانهها پرداخته نمي شود.
چرا آراء دكتر شريعتي حالت تقدس نگرفت و همچنان به راحتي نقد ميشود؟
زيرا هيچ را‡يي مقدس نيست.
اما آقاي افروغ! برخي افكار و آرا هستند كه اكنون غير قابل نقد ميباشند؟
جالب است در تفكرات شريعتي از تقدسات حرفهايي به ميان آمده است. اما شخصاً يك بحث دارم درخصوص اينكه - اصلاح كنم- هيچ فردي مقدس نيست. زيرا اگر را‡ي بر گردد به ارزشها و آرمانهاي ما مسلماً مقدسند، اما اينكه اين تقدس به سنگين شدن سايه افراد منجر شود اين غيرقابل قبول است. بنابر گفته امام علي (ع) حق قرار نيست ملاكش فرد باشد. اين نكتهاي است كه بايد جامعه نسبت به آن آگاهتر شود. ما در اين خصوص حرف ونقد زياد داريم. درواقع يكي از موانع نقد همين موضوع است كه حساب افراد از حساب ملاكها جدا نميشود و همچنين اعتماد فراوان به افراد ميشود كه در اين صورت يك نگاه و برخورد هيجاني غالب ميشود. به طوري كه عقلانيت از مردم گرفته ميشود. بر همين اساس به خاطر فقدان عقلانيت و نگاههاي غير هدفمند و غير روشمند ما شاهد انواع و اقسام خرافهگرايي و انتظارگراييهاي ناموجه هستيم. اما اينكه چرا شريعتي به راحتي نقد ميشود احساس ميكنم بخشي از آن به بهره برداريهاي سياسي مرتبط ميشود، به طوري كه زماني برخي علم شريعتي را بلند كردند و پشت آن سينه زدند؛ اما بلافاصله بعد از مدتي تبديل شدند به منتقدان اصلي تفكرات شريعتي. اين يعني نگاه سياسي به افكار شريعتي. آن زماني كه آنها در قدرت نبودند تكيه كردند به آثار شريعتي، اما زماني كه قدرت را به دست گرفتند شروع كردند به نقد افكار ايشان به نام نفي اسلام ايدئولوژيك. بنابراين بخشي از آسودگي نقد افكار دكتر شريعتي بر ميگردد به طرفداراني كه مخالف او شدند. اين موضوع هم بر مي گردد به تفكرات سنت گراي خاصي كه يك مخالفت ديرينه اي با شريعتي و تفكرات وي داشتند . البته اين دعوا دعواي تاريخي است بطوريكه ميان دو تن از علماي ما اين موضوع مورد بحث قرار گرفت . يكي از علماي شهيد ما در اين خصوص به بررسي اظهاراتي پرداخت كه عليه شريعتي مي گفتند و پس از آن به اين نتيجه رسيد كه اين اظهارات در مورد او درست نمي باشد. يكي از مراجع تاثير گذار مطالبي را عطف به كتاب اسلام شناسي مرحوم شريعتي مبني بر انكار خاتميت، امامت و معاد به ايشان نسبت داده بود يا حداقل در خصوص باور مرحوم شريعتي در اين مقولات تشكيك كرده بود كه شهيد آيتالله بهشتي در يكي از جلسات درس خود در مشهد در اين مورد چنين اظهار ميدارد: بنابراين من نه موضع موافقان شريعتي را بر مي تابم كه نگاه سياسي مي كنند و نه موضع مخالفان را كه قسمت پر ليوان را نگاه نمي كنند. آنان شرايط جغرافيايي و يا به قول مرحوم شريعتي شرايط جغرافيايي حرف را نمي بينند . در آن شرايط خاص كه هنوز پرتو افشاني اصلي لازم صورت نگرفته است و هنوز يك درهم آميختگي هايي ميان حق و باطل وجود دارد و ذهن ها هنوز پذيراي بسياري از مطالب حق را ندارد يك نفر آمده در آن شرايط سنگين و سختي كه عليه مذهب در تمام دنيا به وجود آمده و همچنين تفكرات سكولار و الحادي حرف اول را مي زند از اسلام گفته است ضمن اين كه خط و مسيري كه مرحوم شريعتي رفته خط درستي است . البته ممكن است كه در مسير وي اشكالات جزئي هم وجود داشته باشد . شريعتي نگاه كلان درستي نسبت به ايدئولوژي داشت. اينكه ايدئولوژي يك جهان بيني و جهان بيني يك ارزيابي است كه بايد براساس آن يك راه حل ارائه شود. در واقع چه كسي ميتواند بگويد من ميتوانم از ايدئولوژي فرار كنم؟ چرا نابجا ميگوييم كه ليبراليسم ايدئولوژي نيست؟ مگر ليبراليسم جهان بيني نيست؟ مگر براساس جهانبيني، اين دنيا ارزيابي نميكند و براساس اين ارزيابي الگو و راه حلي ارائه نميدهد؟ در واقع مفري از اين موضوعات نيست. من نميدانم چرا تا اسم ايدئولوژي ميآيد ذهن ها به سمت توتاليتر ميرود؟مگر تمام ايدئولوژي ها توتاليتر هستند؟ اين چه بحثي است كه مطرح ميشود؟ ما سه قرائت از ايدئولوژي داريم . يكي ازآنها ايدئولوژي را اجتناب ناپذير و هميشگي ميداند كه اين قرائت متاخراز ايدئولوژي است. قرائت ديگر از ايدئولوژي،خنثي است. يعني مجموعهاي از قواعد زندگي و حيات سياسي و اجتماعي براي يك فرد و يك گروهاست. همچنين عده اي نگاه منفي و انتقادي نسبت به ايدئولوژي دارنـد و مـعـتـقـدنـد كـه ايـدئـولـوژي، آگاهي غلط است. اتفاقا مار كسيستهاي كلاسيك و ليبرال ها هر دو شريك اند در اين ديدگاه. اين درحالي است كه اگر مفهوم سه گانه ايدئولوژي را در نظر بگيريم آن كسي كه ايدئولوژي را به قرائت انتقادي تقليل ميدهد برخورد ايدئولوژيك ميكند با خود ايدئولوژي. اگر به تعبير مرحوم شريعتي در خصوص ايدئولوژي - كه آن را اجتناب ناپذير مي دانست - دقت كنيم مفري از ايدئولوژي نيست. در واقع ما غرق در ايدئولوژي هستيم. منتها در اين ميان كسي مي گويد ايدئولوژي مرده است اما از بالا تا پايين حرفهاي او ايدئولوژي مي چكد و مي طراود.اما كسي هم مي گويد مفري از ايدئولوژي نيست و ايدئولوژي انساني خودش را ارائه بدهد. خيلي ها مي گويند نگاه علمي داريم اما عملا ايدئولوژيك هستند. مرحوم شريعتي قبول مي كند كه نگاه علمي ندارد و مي گويد كه نگاه ايدئولوژيك دارد اما ايدئولوژي انساني و رهايي بخش خود را كه مي خواهد سه وجه عرفان، آزادي و برابري را به ارمغان بياورد را ارائه مي دهد. در واقع اين ايدئولوژي ادامه غريزه حيواني است و به هر نيازي پاسخ نمي دهد اما به نيازهايي كه به رفع تبعيض ، عشق انسان و گسترش آزادي و عدالت بيانجامد پاسخ مي دهد.
آقاي دكتر! فكر مي كنيد چه مقدار از افكار شريعتي بر روي افكار سياستمداران ما غالب بوده است؟ خصوصا در دولتهاي سازندگي و اصلاحات ؟ در حال حاضر گروهي معتقدند كه برخي نابسامانيهاي امروز ما به خاطر غالب بودن اين تفكرات بر روي سياستمداران و مسئولين بوده است. آيا اين گونه است؟
نه دولت سازندگي و نه دولت توسعه سياسي گرايش به شريعتي نداشتند. دولت سازندگي قرائتي از توسعه را به كار گرفت كه اصلا جائي براي عدالت اجتماعي نبود. در دولت توسعه سياسي هم علنا بحث مقابله با دكتر شريعتي توسط بسياري از روشنفكران وابسته به برخي از جريانات دوم خردادي مطرح مي شد.آنها با آثار روشنفكري خودشان و با نقد ايدئولوژيك شدن سنت و اسلام، مرحوم شريعتي را نقد ميكردند ومقدمهاي قرار ميدادند براي به نقد كشيدن امثال مطهري. اما قبل از دوران سازندگي - در زمان جنگ - افكار دكتر شريعتي بيشتر غالب بود. زيرا گرايش به عدالت اجتماعي بيشتر بود. در دوران جديد هم در صورت و شعار تا حدي همسويي و هم جرياني با تفكر شريعتي ميبينيم. اما اين فقط در شعار و صورت است. به طوري كه اگر شريعتي زنده بود شايد به فاصلهها اعتراض ميكرد. به طور كلي اقبالي كه به منش و مضمون تفكرات شريعتي بعد از دولت توسعه سياسي خصوصاً در وجه عدالت اجتماعي شده است بيشتر از دوگفتمان بعد از جنگ است.اما اين كه گفته ميشود نابسامانيهاي امروز ما به خاطر تفكرات شريعتي بوده است تا حدود بسياري كم لطفي است. زيرا شرايط جنگ اقتضائات خودش را دارد. طبيعي است كه در آن دوران، دولت بجاي آن كه نقش نظارت داشته باشد بايد حالت كنترلي داشته، زيرا ميخواهد تعادلي ميان توزيع، مصرف و توليد داشته باشد. اما سوال اينجاست هنگامي كه ما از جنگ خارج شديم وروبه توسعه اقتصادي با يك الگوي خاص آورديم كشورما متناسب با آن شرايط امني كه ايجاد شده بود به رشد اقتصادي و آن رشد درونزا همراه با آن عدالت رسيد؟ يعني ما واقعاً توانستيم در مواجهه با به اصطلاح غلبه افكار عدالتخانه شريعتي منتسب به دوران جنگ به يك رشد پايايي و به يك عدالت اقصادي برسيم؟ آيا شكاف اقتصادي دوران سازندگي و دوران جنگ قابل مقايسه است؟ بنابراين نبايد تفسير غلط از وجه اقتصادي افكار شريعتي كنيم . زيرا هيچ منافاتي ميان تقويت بخش خصوصي و پرهيز از اختصاصي سازي و همچنين نقش سازنده دولتها در پر كردن شكاف هاي طبقاتي وجود ندارد . ضمن آن كه هيچ اشكالي وجود ندارد برخي اوقات از تفكرات شريعتي فاصله بگيريم، زيرا قرار نيست هميشه در يك تفكر باقي بمانيم . بايد اذعان كرد كه اكثر تفكر شريعتي مربوط به زمان تاسيس نظام و انگيزه انقلاب است . زيرا ايشان براي نظام سازي طرح و نقشه اي نداده است . اما در عين حال وجه تاسيسي و استقراري نبايد زياد متفاوت از هم باشند . زيرا ممكن است اهداف انقلاب فراموش شود . بنابراين مي توانيم يك تفسير جامع تري از عدالت داشته و كماكان پر كردن شكاف هاي طبقاتي و ريشه كني فقر و تبعيض در دستور كار باشد و در عين حال نقش دولت را كم كنيم . زيرا زماني كه دولت بزرگ مي شود - با توجه به اقتصاد نفتي ما- خود عامل اصلي رانت خواري مي شود . آيا اين موضوع بزرگترين عامل نابرابري نيست؟ آيا بزرگترين تجلي بي عدالتي نيست؟ آيا اينكه عده اي با دست رسي بر قدرت دولتي بتوانند سرمايه هاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي را شبانه به دست بياورند، عدالت است؟ آيا اين يك تلقي ماركسيستي نيست كه يك دولت سرمايه داري بزرگي را به نام عدالت اقتصادي توليد كنيم؟ بنابراين بعيد مي دانم بتوانيم در آثار دكتر شريعتي چنين توجيحاتي را كه ما به اسم مقابله با نابرابري و محو فقر يك دولت سرمايه داري بزرگ درست كنيم بيابيم. اگر قرار است كه يك نظام برابر همه جانبه داشته باشيم بايد هم توجه به اقتصاد نفتي، هم توجه به نظام برنامهريزي و هم توجه به دلالتهاي سياسي و فرهنگي در دستور كار باشد. براي مثال اگر ميخواهيم اصل 44 به درستي پياده شود بايد اجراي آن همراه با اطلاعات رانتي و اختصاصي سازي نباشد. همچنين اگر قرار است كه در كشور خصوصيسازي با حفظ حاكميت دولت پياده شود بايستي متناظر و متناسب با سياست و فرهنگ باشد. يعني با يك نگاه بسته سياسي و فرهنگي نميتوان به استقبال خصوصيسازي اقتصادي رفت.
مشكل روحانيت با دكتر شريعتي چه بود؟
اولاً تمام روحانيت با دكتر شريعتي مشكل نداشتند. ثانياً اين مخالفت ها به دليل مخالفت متقابل دكتر شريعتي با قشر روحانيت بوده است. اين يك واقعيت در د نياي اجتماعي است كه مخالفت يك گروه، واكنش گروه ديگر را بر ميانگيزد. به هر حال نوع شيوه آموزشي كه روحانيون ما ديدهاند با ديدگاههاي مرحوم شريعتي تفاوت داشت. بعضاً به خاطر همين تفاسير از روي صدق از سوي روحانيت مخالفتهايي صورت ميگرفت ضمن آنكه برخي خطاهاي آشكار ايدئولوژيك در آثار شريعتي مشاهده ميشود. به طور يكه بوي التقاط و ماركسيسم به مشام ميرسد. در دوران جواني هنگامي كه كتاب اسلام شناسي ايشان را مطالعه كردم و مقايسههايي كه در خصوص مراحل مختلف تاريخي با ماركس در آن كتاب شده بود من را يك مقدار زده كرد زيرا مع الفارق بود. در عين حال معتقدم كه چنين نواقصي در آثار شريعتي نبايد به نفع كل يك متفكر بينجامد. بايد قضاوت كرد كه چه كساني نقد آثار مرحوم شريعتي را عالمانه مطرح كردند و چه كساني غير عالمانه؟ معتقدم جا دارد كه يك گفتگوي سالم، هدفمند و روشمند براي بررسي آثار مرحوم شريعتي به همراه طرفداران ايشان در اين خصوص داشته باشيم. در اين خصوص به نظر ميرسد برخورد خطابهاي يك آسيب است. زيرا متأسفانه چنين برخوردهاي هيجاني، جريان شريعتي را به يك جريان سياسي تبديل كرده است. اگر برخورد را فكري كنيم به تدريج شريعتي شناختهتر مي شود و نقش او در انقلاب شفافتر خواهد شد. زيرا كماكان معتقدم كه دكتر شريعتي حرفهاي زيادي براي گفتن دارد كه متأسفانه به دليل برخوردهاي سياسي، هيجاني و خطابه اي و ايدئولوژيك - بعضاً طرفيني - بلا استفاده مانده است . معتقدم طرفداران شريعتي بايد ايشان را به خوبي عرضه كنند . نبايد تحت تاثير شريعتي بودن به مقدسات يك دين، يا يك قشر حمله كنيم . زيرا آنان هم قرائت و تفسير خود را دارند . بر اين جمله شريعتي اعتقاد دارم كه " آزادي تفكر آري آزادي عقيده خير" اما تا زماني كه عقيده اي با دليل محكم رد نشده است محترم است . بايد اذعان كرد كه در خصوص مخالفت شريعتي با روحانيت ايشان تا حدودي اسير حواشي شرايط اجتماعي و سياسي زمان خودش شده است . اگر اين حواشي تلطيف شود، فكر مي كنم شريعتي بيشتر معرفي مي شود . ضمن آنكه در حوزه هم بايد اين حواشي تلطيف شود . بخاطر همين موضوع است كه حضرت امام در مواجهه با شريعتي هيچ زمان تندي نكرد .
+اما طرفداري هم نكرد ؟
بله ...
آقاي دكتر! در يكي از كتابهاي دكتر سروش اختلافهاي آيت الله مطهري با مرحوم شريعتي جدي عنوان شده است و حتي پس از فوت شريعتي جدي تر هم شده است . حتي اذعان هم شده بود كه حضرت امام در خصوص دكتر شريعتي موضعي نگرفته اما طرفداري هم نكرده است؟
همين كه امام موضع نگرفته است قابل تامل است . اما نمي دانم حضرت امام موضع غير مستقيم گرفته اند يا خير . اما فقط اين را مي دانم كه در سيره امام دست رد محكم به سينه هر كسي زده نمي شد . اين موضوع بايد تحقيق شود، زماني كه شهيد مطهري به امام نامه نوشتند امام چه موضعي گرفتند؟ اما مشخص است كه امام واكنشي متناسب با متن نامه نشان ندادند . عدم واكنش نشان مي دهد كه امام ديدگاهي به غير از ديدگاه شهيد مطهري دارد . در عين حال نكته ديگر اين است كه مگر بايد در جامعه يك دستي باشد؟ اگر در جامعه اي يك وحدت قالي بر آن حكمفرما بود بايد در آن شك كرد زيرا نفاق و اختلاف زير مانده است . مگر مي شود در عالم مان زندگي بكنيم اما اختلاف فكر و عمل نداشته باشيم . تا در اين دنيا هستيم اختلافات وجود دارد زيرا اين موضوع يك شرط اجتناب ناپذير حيات اجتماعي است . هر چه كه اين اختلافات صبغه هيجاني و سياسي اش كمتر باشد و در عين حال بحث علمي آن بيشتر شود جامعه بيشتر رو به گفتگو ميآورد و در نتيجه به گفتگوي بين فيلسوفان ميانجامد كه در اين صورت جامعه بهتر ميتواند به راههايي براي برون رفت از تضادها بيانديشد. هنگاميكه دعواي بين دو متفكر تبديل به يك سوژه سياسي ودستاويز برخوردهاي هيجاني ميشود ديگر نميتوان اين موضوع را جمع كرد. اين موضوع در دعواي شيعه وسني و اديان هم صدق ميكند. در واقع اگر طرفداران دكتر شريعتي و شهيد مطهري تلاش ميكردند كه دعواها به قوت خود باقي بماند اما در قالب گفتگو مطرح شود شايد امروز ما به همين راحتي از اختلاف فاحش شريعتي ومطهري دم نميزديم. قطع نظر از برخوردهاي سياسي، بايد افكار شهيدمطهري و مرحوم شريعتي در كنار هم بگذاريم تا مشخص شود چه مقدار اختلاف ميان آن دو وجود دارد. بايد مشخص شود كه اين اختلاف در چيست؟ براي مثال اگر اختلاف در بازگشت به خويشتن است كه هردو از آن ميگويند. يكي از بازگشت به خويشتن ميگويد و ديگري از بازگشت به فطرت. برخي اختلافات ميان اين دو بايد طبيعي هم باشد زيرا مطهري يك نگاه فلسفي ديني دارد و در عين حال شريعتي نگاه جامعه شناختي وامروزيتري تحت تاثير آموزشهايي در فرانسه دارد. اما مهم اين است كه نقشه راه هردو يكي است. باور كنيد آن قدر كه دامن ميزنند به اين اختلافات من به اين اندازه در اين موضوع غلظت نميبينم. به هر حال مرحوم شريعتي ميتوانست تا حدودي مواضع خود را متعادل تر مطرح كند. اينكه ما به يكباره به همه فيلسوفان اهانت كنيم مطمئن باشيد هر فيلسوفي در اين خصوص موضعگيري مي كند. من در اينجا ميخواهم نقدهايي را نسبت به آراي دكتر شريعتي كنم. من نه انسان شناسي دكتر شريعتي را توانستم هضم كنم و نه مخالفت ايشان را با فلسفه. همچنين نه مخالفتهايي كه با اسلام دوره صفوي ميكرد، زيرا دوره صفوي نقطه عطفي در تاريخ ماست. در اين دوران بار ديگر هويت ملي و ايراني ما زنده ميشود و در اين دوران فيلسوفان بزرگي رشد ميكنند. به نظر مي رسد ميتوانست اين موضوعات به شكل سالمتري از سوي دكتر شريعتي مطرح شود. اما بايد اذعان كنم با وجود آنكه نقد جدي در اين موردها نسبت به مرحوم شريعتي دارد اما وي نقشهاي را دنبال كرده كه مورد نظر ما هم است. بنابر اين اختلاف در نقشه نيست بلكه در روش است كه فرع ميباشد. شريعتي يك نگاه توحيدي به اين عالم، يك نگاه سياسي به اسلام و يك نگاه به جمع كردن آرمانهاي بشري دارد كه اينها همه ارزشمند هستند.
اجازه دهيد از اين پس از منظر مطهري به شريعتي نگاه نكنم. بلكه از نگاه فردي كه سي سال از انقلاب را گذرانده و يك سري مسائل را دروني كرده است وكسي كه برداشت خودش را از متفكران تاثيرگذار دارد به سراغ شريعتي بروم و سخن بگويم. معتقدم بايد شريعتي را بازسازي ، بازانديشي و يك بارديگر در دستور كار قرار داد تا مشخص شود براي امروز من چه حرفي براي گفتن دارد. رك ميگويم كه تفكر ايدئولوژيك مرحوم شريعتي براي من حرفهاي زيادي دارد. شجاعت او ، نقادي او، اعتراض او و مباني اعتراض او براي من حرف دارد. همچنين آرمان هاي او هم براي من حرف دارد. اين كليات برداشت من از دكتر شريعتي است. اما در عين حال در نگاه او به فلسفه ، بخشهايي از انسان شناسي، بخش هايي از اسلام صفوي و علوي مورد تاييد من نيست . اما نبايد به شخصيت هاي عزيزمان نگاه صفر و يكي و قطبي كنيم، زيرا ما ماركسيست نيستيم. نبايد اين طور تلقي كنيم كه شريعتي نماد جامعه توحيدي بي طبقه است و شهيد مطهري نماينده جامعه بورژوازي است كه در مقابل با هم هستند. اين نگاهها و اظهارات باطل است.
آقاي دكتر ! كدام اثر مرحوم شريعتي را بيشتر ميپسنديد؟
زماني كه آثار دكتر شريعتي را دنبال ميكردم با امروز بسيار فاصله دارد منتها اثر را بسيار مي پسندم . حج را هم همين طور.
آيا با مرحوم شريعتي برخورد داشتيد؟
خير، به دليل حضور در انگلستان توفيق برخورد با ايشان را نداشتم.
آقاي افروغ براي حسن ختام، اگر دكتر شريعتي اكنون در قيد حيات بودند در برخورد با ايشان چه موضوعي را مطرح مي كرديد؟
اولا به خاطر منش حقيقت گرايانه اش از او تشكر مي كردم و تلاش مي كردم كه با ايشان گفتگو كنم. ثانيا دوست داشتم سوالاتي را مطرح كنم و پاسخ هاي ايشان را بشنوم زيرا شريعتي حداقل اين شهامت را داشت كه در وصيت نامه خودش مشخص كند كه چه كساني آراي او را اصلاح كنند. اين مهم است كه ايشان پذيرفتهاند كه مشكلاتي در آثارشان هست. اين يك قابليت براي شريعتي است. مسلم مي دانم كه هنگاميكه در برخورد با ايشان نقدهايم را مطرح مي كردم با شريعتي به يك نگاه سومي مي رسيديم. دوست داشتم مقداري هم در اين برخورد مسائل روز را كه آن را احساس مي كنم مثل مصلحت گرايي ، بياخلاقيهاو فاصله گيري ها از معنويت مورد انتظار در جامعه ديني را مطرح مي كردم و به چاره انديشي مي پرداختم . همچنين به ضرورت آزادي مي پرداختيم. زيرا معتقدم اگر قرار است در كشور نوآوري و خلاقيت باشد بايد آزادي تفكر وجود داشته باشد. همچنين نتيجه آزادي تفكر هم بايد آزادي بيان باشد.در يك كلام مهم ترين بحثمان با دكتر شريعتي پيوند و پيوست اخلاق با سياست بود. اما حالا كه شريعتي نيست بايد راه روشنفكران نسل دوم را ادامه دهيم.
خيلي ممنون ! من ســــوالاتم تمـــــام شده است اگر نكتـــــه اي است بفرمائيد؟
فقط خواهشم و استدعاي عاجزانهام اين است كه در عين حالي كه معتقدم روزنامه آفتاب يزد انصافا تعادل را برقرار كرده است و بارها اين موضوع را تاكيد كرده ام اما اگر ميخواهيد در اين كشور تعادل برقرار شود همين طور كه همت كرديد به مرحوم شريعتي بپردازيد حتما به شهيد مطهري نيز بپردازيد. زيرا ما از نگاه هاي يك سويه رنج مي بريم. هم مطهري و هم شريعتي از بزرگان ما هستند و اگر در سالروز شهادت مطهري هم از من مصاحبه اي شود از شريعتي نيز خواهم گفت. اما مطمئنم اين اتفاق مانند هميشه در آفتاب يزد خواهد افتاد. موفق باشيد.
هنگامي كه با دكتر افروغ براي انجام مصاحبه در مورد سالروز رحلت دكتر شريعتي تماس گرفتم وي مشتاقانه پذيرفت. نوع استقبال افروغ از موضوع مصاحبه، نشان از آن داشت كه نماينده منتقد مجلس هفتم حرفهاي زيادي براي گفتن دارد. افـروغ طـي مـصـاحـبـه بارها از مظلوميت شريعتي در دوران ما سخن گفت و در عين حال از برخي آراء مرحوم شريعتيانتقاد كرد اما فريادها، انتقادها و شجاعت شريعتي را ستايش نمود. عضو كميسيون فرهنگي مجلس هفتم از دردهاي شريعتيو سوختن او در اين دردها گفت و بيان كرد كه براي پرداختن به مشكلات امروز نياز به شريعتيها داريم. افروغ اميدوار بود كه كساني بتوانند جاي خالي شر يعتيها را در عرصه روشنفكري امروز پر كنند. اين استاد دانشگاه همچنين پيش بيني كرد كه اگر شريعتي در قيد حيات بود به مانند عملكرد خودش در مجلس هفتم و هم مسلكانش در مقابل مصلحت انديشيها و نگاه ابزاري به دين ساكت نمينشست و فرياد اعتراض سر ميداد. وي معتقد است كه اگر دكتر بودكليد اعتراضهارا در برابر مصلحت انديشان ميزد.
- دكتر علي شريعتي در سال 1312 در روستاي مزينان از حوالي شهرستان سبزوار متولد شد. اجداد او همه از عالمان دين بوده اند. پدر پدر بزرگ علي، ملاقربانعلي، معروف به آخوند حكيم، مردي فيلسوف و فقيه بود كه در مدارس قديم بخارا و مشهد و سبزوار تحصيل كرده و از شاگردان برگزيده حكيم اسرار (حاج ملاهادي سبزواري) محسوب مي شد. پدرش استاد محمد تقي شريعتي (موسس كانون حقايق اسلامي كه هدف آن "تجديد حيات اسلام و مسلمين" بود) و مادرش زهرا اميني زني روستايي متواضع و حساس بود. علي حساسيتهاي لطيف انساني و اقتدار روحي و صلاحيت عقيده اش را از مادرش به وديعه گرفته بود. او در سال 1334 پس از تاسيس دانشكده علوم و ادبيات انساني مشهد وارد آن دانشكده شد.او دردانشكده مسئول انجمن ادبي دانشجويان بود در همين سالهاست كه آثاري از اخوان ثالث مانند كتاب ارغنون(1330) و كتاب زمستان (1335) و آخر شاهنامه (1328) به چاپ رسيد و او را سخت تحت تاثير قرار داد.در اين زمان فعاليتهاي سياسي -
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 601]
-
گوناگون
پربازدیدترینها