واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: نیم قرن گذشت زمان هم حریف خاطره نمی شود اسدآباد - ایرنا - خاطره ماندگارترین چیزی است که در ذهن مان باقی می ماند اتفاق های تلخ و شیرینی که در طول زندگیمان رخ می دهد و مزه اش را هرگز از یاد نمی بریم شاید نیم قرن گذشت زمان هم حریف این خاطره ها نشود.
خاطرات سربازی که در دفاع از خاک وطنش جانبازی و فداکاریها کرده... خاطرات کارگری که عمری برای کسب روزی حلال تقلا کرده، خاطرات مادر سالخورده ای که جوانی اش را وقف همسر و فرزندانش کرده، خاطرات باغبان پیری که از نهالی نوپا تا اوج درختی پرثمر ریشه دوانده و شیرینی میوه هایی که شهدشان خود خاطره ای شیرین و به یاد ماندنی خواهد شد. و این بار آموزگاری پیر در جمع شاگردانش خاطرات سالهایی دور را زنده می کند...آتش اشتیاق مانند هوای تفتیده و تب کرده جنوب در وجود معلم پیر خوزستانی زبانه می کشد، لبریز از شوق دیدن دهکده ای کوچک در دور افتاده ترین نقطه شهرستان اسدآباد، شوق دیدن مردمانی پاک و با صفا، شوق دیدن بچه هایی که درست 53 سال پیش شهد علم در جانشان ریخته بود...لحظه ها هم گویی بی تاب رسیدن اند و عصای چوبی اش پرهیجان پیش از او گام برمی دارد.سرسبزی روستای اشترجین از دور پیداست، پیچ و خم جاده او را به نیم قرن پیش می برد آن وقتها که جوانی 22 ساله بود سرزنده و شاداب و دلی که سرشار از عشق به آموختن بود، آموختن سواد به بچه های معصوم و فقیر .یادش می آمد پول دفتر و قلم بعضی ها را خودش می داد و از یاد آوری این خاطرات جانی دوباره می گرفت...پاکت آبنبات را محکم در دستان لرزانش گرفته به یاد روزهایی که هر وقت به شهر می رفت در برگشت برای بچه ها آب نبات می خرید تا کامشان شیرین شود...آقا معلم آمد...گردش حلقه می زنند پسربچه های بازیگوش دیروز و مردان با وقار امروز ، شوق دیدار سر از سالهای انتظار برآورده و می شکفد، قطره های اشک فرو می ریزد و گویی نم نم باران بر جویبار چین و چروک چهره ها جاری می شود، چین و چروک هایی که نه تنها صورت فرتوت و خسته معلم را فرا گرفته بلکه چهره دانش آموزان این کلاس خاطره انگیز را هم بی نصیب نگذاشته...چند نظامی بازنشسته، یک مهندس کشاورزی، چند کشاورز پیر و دو سه نفری هم معلم باز نشسته دور آموزگار دوران کودکیشان حلقه زده اند و همنوا با نسیم رخ به رخسار معلم دیروز خود می سایند و کودکانه خود را در آغوش مهرباتش می فشارند.جای شگفتی است تک تک شاگردانش را با نام کوچک می شناسد کیومرث، محبعلی، جهانشاه و...گویی زمان هیچ چیزی از رابطه معلمی و شاگردی کم نکرده، اصلا انگار زمان دیوار نازک شیشه ای بیش نیست.معلم باز نشسته ای که زمانی طفل دبستان این استاد بوده با ابیاتی از حافظ شیرازی به استقبال آموزگار خود می رود:اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم شباب عهد ماضی را شبی دستی بر افشانمچنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانمآب نبات ها را که بین شاگردانش تقسیم می کند، بغضی ناشناس راه گلویش را سد می کند، اما دلش قنج می رود از پیروزی و سربلندی شاگردانش در هر قشر و حرفه ای نشانی از خود به یادگار دارد کشاورز، معلم، کارمند، مهندس، استاد دانشگاه و ...هیجان اوج می گیرد عطر اسپند و صلوات در فضای روستا می پیچد و شاگردان پا به پای استاد راهی مدرسه می شوند استاد قشقایی در جایگاه تدریس قرار می گیرد و شاگردانش را میوه های طلایی درخت عمرش می داند و یکی از سروده های خود را به عنوان درس آخر برتخته سیاه می نگارد:میندیش هرگز چه سان بد کنی ره نیکبختی کسان سد کنیبیندیش به فردا روز حساب چه سان ذات حق را ز خود رد کنی افراسیاب قشقایی 78 ساله زاده مسجد سلیمان در سال 1342 در قالب طرح سپاه دانش بعنوان آموزگار به روستای اشترجین شهرستان اسدآباد آمد و دوسال در میان جمع خونگرم و سخاوتمند این روستا به تعلیم و تربیت 25 نفر از فرزندانشان پرداخت و پس از تدریس پایه اول و دوم ابتدایی به شهر و دیار خود بازگشت تا سرپرستی خانواده را در نبود پدر به عهده بگیرد و اکنون از بازنشستگان آموزش و پرورش است و حالا در اقدامی جالب و زیبا به دیدار شاگردان قدیمی اش آمده است. زهرا زارعی خبرنگار مرکز همدان 7527/6993
20/05/1395
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]