تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):در روز جمعه هيچ عملى برتر از صلوات بر محمد و خاندان او (ع) نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821105842




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عشق و مرگ و تخيل


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عشق و مرگ و تخيل
عشق و مرگ و تخيل   نويسنده :‌ رضا كيانيان   در برهوت درياچه اروميه ايستاده بودم كه زنگ زد . از من خواسته بود براي اكران خاك آشنا مطلبي بنويسم . تلفن زده بود ببيند نوشته ام يا نه . ننوشته بودم . در برهوت درياچه اروميه آن قدر دلم گرفته بود كه مي خواستم گريه كنم . سال ها پيش آمده بودم بندر شرفخانه . اين بندر و آن درياچه زيبا بودند . خيلي . اين بار به انتظار ديدن همان زيبايي ها و شايد بيش تر از آن به شرفخانه رفته بودم . با هايده و علي و دوستانم بوديم . براي همه از زيبايي هاي آن جا تعريف كرده بودم . همه منتظر بوديم . منتظر زيبايي . باور نمي كردم . خشك شده بود مي شد با اتومبيل روي نمك ها رانندگي كرد . فقط نمك بود ، نمك خشك شده ، نمك ترك خورده ، متروك بود . مطرود بود . سكوت باد . نمك . آفتاب . تكه چوب هاي پراكنده . اسكله اي نيمه كاره . رها شده . خواستيم به هتل شرفخانه برويم . دستفروشي گفت : چهار سال است تعطيل شده ، مسافر نمي آيد . هتل از دور ديده مي شد . خوب كه نگاه كرديم ، معلوم بود رها شده است . ترك شده است . قرمز بود . نه قرمز روشن . قرمزي كه بر اثر شره هاي آب و گذر باد ايجاد شده بود . قرمز چرك . دلمان گرفته بود . هيچ كس با هيچ كس حرف نمي زد . بايد مدت ها روي نمك راه مي رفتيم تا به آب مي رسيديم . شبيه كوير بود ، كوير نمك يزد . سال ها پيش ، سال هاي خشك سالي ، با هايده و علي به اصفهان رفته بوديم . زاينده رود خشك شده بود . بوي لجن و ماهي مرده فضا را پر كرده بود . بوي مرگ . آن جا هم بغض كردم . حالا سال هاست وزارت نيرو آب را بر زاينده رود مي بندد . خود خواسته . خشك سالي برنامه ريزي شده . مرگ آگاهانه ، راستي مرداب گاوخوني چه مي شود ؟ مرداب انزلي چه مي شود ؟ با آن جلبك هاي قرمز وارداتي . كه سطح آب را پوشانده و نور به آب نمي رسد . نور به ماهي ها نمي رسد . نور به ساقه نيلوفرها نمي رسد . جايي در فيلم خاك آشنا به بابك مي گويم :‌برنج و گندم را كه وارد مي كنيم ، يه روز نفت هم تموم مي شه اون وقت ... چه كسي بايد جواب اين همه نابودي را بدهد ؟ نامدار ، شاعر نقاشي ست كه به كردستان پناه برده . از تهران به خانه پدري پناه برده . خانه اي در دامنه تپه اي سرسبز . اما در همان خانه ، به زيرزمينش پناه برده . شايد گريخته . در آن زيرزمين كه هيچ دريچه اي به بيرون ندارد . ذهنياتش را نقاشي مي كند . به درون ذهنش گريخته . از ترافيك . از آلودگي هوا . از آلودگي صوتي . از آلودگي روابط گريخته . از نابودي گريخته . اما دارد خودش را نابود مي كند . سال ها پيش عشقش از او گريخته . از آن زمان خودش از خودش مي گريزد . با همه جهان قطع رابطه كرده . راديو ، تلويزيون و تلفن ندارد . به غار ذهنش پناهنده شده ، به انساني ماقبل تاريخ بدل شده . شايد به نيمه انساني بر گستره دشت هاي زيبا قدم مي زند . اما نه زيبايي را مي بيند و نه گستردگي را . وقتي وارد زيرزمينش مي شود ، زيرزميني كه بيش تر شبيه به يك غار است ، زنده مي شود . مراسمي آييني به جا مي آورد ... و شروع به كار مي كند .ضبط صوت را روشن مي كند . صداي ماريا كالاس غار را پر مي كند . سيگار برگي را از قوطي بيرون مي كشد ، روشن مي كند ، پك مي زند و رنگ ها را روي تابلو مي گذارد . بيش تر رنگ هاي تيره ، چه مي كشد ؟ صورت هايي كابوس زده . جايي بابك از او مي پرسد : شما از ذهنيات خودتون نمي ترسيد ؟ در آن روستا ، دايه اي هست و ديوانه اي . بيش ترين گفت و گو را با آن دو دارد . با دايه از روزمرگي مي گويد ،‌در چند جمله كوتاه . و با ديوانه از قيامت و غاري كه گويا به جهاني راه دارد ، به اسطوره ها . به اصحاب كهف . گاهي اگر مجبور شود چند كلمه اي هم با استوار نيروي انتظامي و مأمور برق حرف مي زند . همين . و باز به زيرزمين و به درون ذهن پر از كابوسش پناه مي برد . تا اين كه نيمه شبي ، مجبور مي شود پسر خواهرش را به خانه اش راه دهد . جواني با همه مشخصات يك جوان امروزي . بي آرمان . واخورده . رانده شده . بي پناه . اما پر از نيرويي پنهان و سركش كه هيچ وقت اجازه بروز نيافته . جوان هم با لب تاپش ، گوشي موبايلش و آي پادش زندگي مي كند . او هم به درون خودش پناه برده . هر دو افسرده اند . هر دو بريده اند . هر دو سركوب شده اند . و به زنداني در اعماق خودشان رانده شده اند . اين فيلم داستان رهايي و سر برآوردن نيروهاي پنهان اين دو است ؛ داستان بازگشت به زندگي اين دوست . همه آن چه باعث بريدن اين دو نسل شده ، باعث به انزوا كشيدن اين دو نسل شده . در برابر قدرت عشق و مرگ فرومي پاشد . قدرت عشق و مرگ ، زندگي را دوباره زنده مي كند . استعاره اصحاب كهف و آن غار بالاي كوه ، معني كننده افسردگي و غارنشين شدن اين دو نسل است . اصحاب كهف از ظلم و جور زمانه به غاري پناه مي برند و به خوابي چند صد ساله مي روند . بعدها كه بيدار مي شوند و به ميان مردم مي آيند ، زمانه عوض شده و سكه هاشان از رواج افتاده . در روايتي ، وقتي اصحاب كهف بيدار مي شوند ظلم و جور از ميان رفته و از آن ها استقبال مي شود . و در روايتي ديگر وقتي اصحاب كهف بيدار مي شوند ظلم و جور شدت بيش تري گرفته و مجبور به گريز مي شوند . اما اصحاب كهف ما - نقاش / شاعر ميان سال و جوان بي پناه - وقتي با نيروي عشق و مرگ از خواب بيدار مي شوند ، نه از آن ها استقبال مي شود و نه دوباره مي گريزند . بازمي گردند كه بايستند ، بسازند و بمانند . نقاش از غار بيرون مي آيد . گستره ها را نقاشي مي كند و با چمدانش به شهر برمي گردد تا جاي دوستش را كه كشته شده بگيرد و كنار عشق قديمي اش كه بستري ست برود . و جوان مي ماند تا خاك سرزمينش را بارور كند . حالا عشق به او لبخند مي زند . عشقي كه براي به دست آوردنش كتك خورده ؛ تا مرگ رفته و كوتاه نيامده. تمام شخصيت هاي اصلي فيلم هاي پس از انقلاب بهمن فرمان آرا ميان سال و افسرده اند . بهمن فرجامي در بوي كافور عطر ياس ، دكتر سپيدبخت در خانه اي روي آب ، شبلي و محمدرضا سعدي در يك بوس كوچولو . هر چهار نفر در اوج افسردگي مي ميرند . پاك مي شوند و مي ميرند . آمرزيده مي شوند . اما در خاك آشنا دو تفاوت عمده در ارتباط با شخصيت هاي اصلي وجود دارد ؛ اول اين كه يكي از شخصيت هاي اصلي اين فيلم جوان است و ديگري ميان سال . دوم اين كه هر دو افسرده اند اما نمي ميرند ، بلكه دوباره به زندگي برمي گردند . بدون افسردگي . بر افسردگي غلبه مي كنند و به مقابله مي روند . در يك بوس كوچولو جايي كه محمدرضا سعدي و شبلي در ميدان نقش جهان هستند و درباره شكوه و عظمت گذشته ايران حرف مي زنند ، سعدي مي گويد :‌اگر شناسنامه آدم را پاره كنند ، نام پدرش عوض نمي شود . و جايي در كنار مقبره كورش مي گويد : اين جوان ها نمي دانند كه اولين اعلاميه حقوق بشر را كورش نوشته است . حالا در خاك آشنا نامدار به بابك مي گويد : روزي به بيستون مي رويم تا ببيني اجداد تو چه قدر بزرگ بودند . بهمن فرمان آرا در خاك آشنا نشاني شناسنامه بابك را به او مي دهد . در فيلم هاي قبلي فرمان آرا شخصيت هاي اصلي او مي ميرند ولي در خاك آشنا كس ديگري مي ميرد كه هرگز او را نمي بينيم . دوست نامدار است و شايد شبنم كه عشق اوست . اين مرگ باعث مي شود كه آدم هاي اصلي به زندگي برگردند . و تصميم مي گيرند بايستند . در فيلم هاي قبلي ، آدم هاي اصلي سيري دارند از افسردگي تا مرگ . اما در اين فيلم سيري دارند از افسردگي تا زندگي . در نسخه به نمايش در آمده ، شوراي صدور پروانه نمايش 9 دقيقه از فيلم را حذف كرده است . سكانس هاي حذف شده اصلي مربوط به همان دوست نامدار است كه كشته مي شود . و كمي درباره روابط عاشقانه او . در نتيجه برخي از مفاهيم فيلم گنگ و نارسا شده است . خوانندگان اين مطلب ، حق دارند در مقايسه با فيلم ، فكر كنند مطلبي تخيلي خوانده اند . اما يادمان باشد سال ها در تلويزيون جرح و تعديل فيلم ها و سريال ها را ديده ايم . ديده ايم چه گونه فيلمي صد دقيقه اي به فيلمي پنجاه دقيقه اي تبديل مي شود . ديده ايم چه گونه نامزدها تبديل به خواهر و برادر مي شوند. ديده ايم چه گونه مبارزان آمريكاي لاتين مسلمان مي شوند . ديده ايم چه گونه مديوم شات ها تبديل به كلوزآپ مي شوند و خيلي چيزهاي ديگر . پس همه ما زبان جديدي يافته ايم كه رمزهايش را هم مي فهميم . علايم نانوشته آموخته ايم كه با آن ها رمزگشايي مي كنيم . در نتيجه خواهش مي كنم با فيلم خاك آشنا هم اين گونه برخورد كنيد . فيلم را ببينيد . نوشته امير پوريا را درباره حذف شده هاي فيلم در «‌اعتماد» بخوانيد و فيلم را دوباره در ذهنتان ببينيد . نيروي تخيل ما در اين سال ها خيلي تقويت شده . شكرگزار باشيم . در آخر باز به ياد درياچه اروميه مي افتم . به ياد زاينده روز مي افتم . و فكر مي كنم بار ديگر كه به آن جا بروم ، يادم باشد تخيل كنم . تا گريه ام نگيرد . يادم باشد نگاه نكنم ، فقط ببينم و تخيل كنم . هر چه دوست دارم تخيل كنم . اين طوري درياچه اروميه ، زاينده رود و مرداب انزلي از قبل هم زيباتر مي شوند . اين طوري ، اصلاً همه چيز زيباتر مي شوند . كم كم مي توانيم اصلاً حتي نبينيم و فقط تخيل كنيم . اصلاً چه احتياجي به چشم داريم ، چه احتياجي به گوش داريم ؟ مي توانيم همه تصويرها و همه صداها را تخيل كنيم . منبع: نشريه ماهنامه سينماييي فيلم شماره398 /س  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 442]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن